در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
آخر قصه را برايم تعريف كن
يادم مي آيد همان سال اول دبستان يك روز معلممان خانم فياضي نيامد. هنوز هم متوجه نيستم كه چرا آن وقت ها زماني كه شيفت ظهر بوديم زود شب مي شد. يادم مي آيد روزي كه معلممان نيامد مدير مدرسه سر كلاس حاضر شد و گفت اگر ساكت باشيد يك قصه برايتان تعريف مي كنم. قصه قشنگي بود. هنوز هم بعضي از صحنه هايش را يادم مي آيد، اما آخر داستان را يادم نمي آيد، چون زنگ خانه خورد و مدير گفت اگر فردا هم معلم نداشتيد بقيه اش را تعريف مي كنم. فردا معلم آمد، هنوز هم تا جايي كه قدرت تخيل دارم فكر مي كنم ولي نمي توانم پاياني برايش بنويسم.
فرداي آن روز مدير خودش نيامد و من هنوز دلم براي آخر آن قصه قشنگ تنگ شده....
آسيه قويدل ۱۵ ساله