يكشنبه ۴ تير ۱۳۸۵
بررسي نظريه عدالت از ديدگاه هابز
انسان در وضع طبيعي
000654.jpg
سيدحسين امامي
هابز را مي توان پايه گذار دولت مدرن دانست. وي تلاش كرد قواعد نظم سياسي بي منازعه و عادلانه زندگي را ارائه كند. از نظر هابز غايت همه دولت ها چيزي جز برقراري صلح و عدالت نيست. وي در راستاي تبيين مفهوم عدالت، نخست به حق طبيعي مي پردازد و چنين حقي را با آزادي هر فرد در كاربرد قدرت خود مطابق اراده خويش و در جهت حفظ زندگي تعريف مي كند. از نظر هابز قانون طبيعي دستور يا قاعده اي است كه از طرف خرد انسان تعيين شده و مطابق آن هيچ انساني مجاز نيست كاري كند تا زندگي اش را نابود سازد. به طور خلاصه هابز خاستگاه و سرچشمه عدالت را در قانون طبيعي مي داند ؛جايي كه قراردادي منعقد نمي شود، حقي هم واگذار نمي شود، پس هر كس نسبت به همه چيز حق دارد و رفتارش نمي تواند ناعادلانه باشد. اما اگر قراردادي منعقد شد، نقض آن ناعادلانه است. پس در تعريف بي عدالتي يا ظلم مي توان گفت: چيزي نقض قرارداد است و هر چيز كه ناعادلانه نيست، عادلانه است. بنابراين پيش شرط امر عادلانه و رفتار مطابق عدالت، وجود دولت و قوانين است؛ موضوعي كه شرح و بسط آن را مي توانيد در مقاله زير بخوانيد.
***
در ميان انديشه هاي دانشمندان و فلاسفه، توماس هابز (۱۶۷۹ _ ۱۵۸۸) نخستين كسي بود كه نظريه هاي خود را در چارچوبي مدلل، منطقي، استوار و ژرف عرضه كرد. از همين روست كه بسياري از پژوهشگران با خواندن معروفترين كتاب او «لوياتان» بر ديدگاه هاي هابز درباره اخلاق و موجوديت انساني صحه گذاشتند. آنها مي ترسيدند كه ديدگاه هاي هابز درباره بشر درست باشد. هابز از اصحاب تجربه بود و بيش از بيكن به ماده گرايي گرايش داشت. به نظر او معرفت صرفا مشتمل بر ادراك حسي است و ادراك وسيله اي است كه ما را نسبت به اجرام مادي و حركات آنها آگاه مي كند. او معتقد بود هر جسمي ذاتاً به حفظ خود متوجه است از اين رو همه اجسام چه جاندار و چه بي جان با يكديگر تصادم و تعارض مي يابند و به جنگ كشيده مي شوند. هابز اين اصل را به حوزه سياست كشاند و بر اثر آن طرفدار سلطنت استبدادي شد.
نظريه اخلاقي هابز همچون تكانه اي بر پيكره جهان فكري در نيمه قرن هفدهم پديد آمد. تا پيش از ماكياولي هيچ فيلسوف ديگري اين چنين در بازسازي و اصلاح ديدگاه هاي كهن تر اسيماخوس درباره عدالت و اينكه عدالت بهره اقوياست، سخن نگفته بود.
هابز نظام عقلاني اي را پي ريخته است كه به طور كلي با بقاي انسان سر و كار دارد. فلسفه سياسي هابز براي پاسخگويي به مسئله اي واقعي طراحي شده و آن اين است كه چگونه بايد جلوي رشد بي نظمي را در جامعه بگيريم و چگونه بكوشيم تا جامعه اي به ثبات برسد. فلسفه هابز به رغم همه اشتباهاتش، بي ترديد داراي امتيازهاي فراوان است. اين فلسفه نشانگر نخستين كوشش مهم در راه استوار ساختن اخلاق و علم قرارداد اجتماعي برپايه منطقي عقلاني است. به همين دليل است كه هابز الهام بخش بسياري از انديشمندان سياسي بعد از خود شد. به ويژه، ديدگاه هاي انسان شناختي اش ستايش بسياري از جامعه شناسان مدرن از جمله انديشمندان مكتب دوركيم را برانگيخت.حتي اگر قرار باشد بزرگي يك انديشمند را با داشتن مخالفان بزرگ و انتقادهاي شديد از او سنجيد، هابز از جمله بزرگترين هاست. هيچ انديشمندي به اندازه هابز مورد انتقاد شديد معاصران خود واقع نشده است. انديشه هابز سبب واكنش در دو جريان مختلف فكري شد كه يكي از سوي جريان موسوم به تجربه  گرايان همچون ديويد هيوم و آدام اسميت نمايندگي مي شد و ديگري از سوي ديگر گرايش هاي روشنفكرانه به نمايندگي ساموئل كلارك و پرايس. از ميان دانشمنداني كه از هابز الهام پذيرفته اند، مي توان بزرگاني چون اسپينوزا، لايب نيتز، هلوسيوس، روسو، ديدرو، اگوست كنت و نيچه را برشمرد.
توماس هابز در لوياتان در مورد عدالت مي نويسد: «از همان قانون طبيعي اي كه به موجب آن آدميان بايد حقوقي را كه حفظ شان مانع برقراري صلح در بين ايشان مي گردد به ديگري واگذار كنند، قانون سومي استنتاج مي شود كه اين است؛ آدميان بايد به عهد و پيمان خود وفا كنند، بدون اين قاعده پيمان ها باطل و تنها كلمات ميان تهي خواهند بود و حق همه آدميان نسبت به همه چيز همچنان برقرار خواهد ماند و در نتيجه آدميان همچنان در وضع جنگي به سر خواهند برد.
سرچشمه و ريشه عدالت در همين قانون طبيعي نهفته است. زيرا وقتي هيچ پيماني پيش تر بسته نشده باشد، هيچ حقي هم واگذار نشده و هر كسي نسبت به هر چيزي حق دارد؛ و در نتيجه هيچ عملي نمي تواند غيرعادلانه باشد. اما وقتي پيماني بسته شود، نقص آن ناعادلانه خواهد بود؛ و بي عدالتي در تعريف، همان عدم ايفاي عهد و پيمان است و هر آنچه كه ناعادلانه نباشد، عادلانه است.اما چون پيمان هاي مبتني بر اعتماد متقابل كه در آنها ترس از عدم ايفاي عهد از جانب طرفين وجود دارد اعتبار ندارد؛ هر چند كه اصل و ريشه عدالت در همان عقد و پيمان ها نهفته باشد، با اين حال تا وقتي كه چنان ترسي از ميان نرفته باشد، بي عدالتي قابل تصور نخواهد بود؛ و اين نيز تا هنگامي كه آدميان در وضع طبيعي جنگ هستند، عملي نخواهد شد. بنابراين پيش از آنكه مفاهيم عدالت و بي عدالتي بتواند معنايي داشته باشد، مي بايد قدرت اجبارگري در كار باشد تا همه آدميان را به يك ميزان به واسطه ترس از كيفري كه عظيم تر از فايده مورد انتظار از نقص پيمان باشد، به ايفاي پيمان هاي خود وادار سازد؛ و نيز ملك و مالي را كه آدميان به موجب قراردادهاي متقابل به جبران چشم پوشي از حق كلي خود به دست مي آورند، استيفا كند و چنين قدرتي پيش از تاسيس دولت وجود ندارد و همين مطلب را مي توان از تعريف رايج عدالت در نزد مدرسيون استنباط كرد، زيرا آنها مي گويند كه عدالت عبارت است از اراده دائمي و پايدار مبني بر اينكه هر كس به حق خود يعني به آنچه از آن اوست برسد. بنابراين وقتي مالكيتي موجود نباشد، بي عدالتي نيز در كار نيست؛ و وقتي دولتي موجود نباشد، مالكيتي در كار نخواهد بود و همه آدميان نسبت به همه چيز حق خواهند داشت. بنابراين در جايي كه دولتي در كار نباشد، هيچ چيز در آنجا ناعادلانه نيست.»
پس معناي عدالت همان ايفاي پيمان هاي معتبر است؛ اما اعتبار پيمان ها تنها با تاسيس قدرتي مدني كه بتواند آدميان را مجبور به رعايت آنها سازد، آغاز مي شود؛ و بنابراين مالكيت نيز از همان زمان پديد مي آيد.
به طور خلاصه مي توان گفت به نظر هابز، عدالت عبارت است از عمل به تعهداتي كه فرد از سر نفع طلبي به آنها رضايت داده است. پس اساس عدالت از ديدگاه هابز، قرارداد است. عدالت قابل دفاع ساختن روابط نابرابر در جامعه است. نابرابري در ثروت و قدرت و شأن اجتماعي، به رغم شباهت در استعدادهاي افراد، واقعيت انكارناپذير همه جوامع بوده است. وظيفه مهم فلسفي كساني كه با ديدگاه هاي هابز برخورد مي كردند اين بود كه سه مورد را روشن كنند:
۱ _ انسان در وضع طبيعي، در شرايط جنگي نيست.
۲ _ نظريه هابز نظريه اي ناپايدار است.
۳ _ واژگاني چون سعادت، حق و عدالت بيانگر برخي ويژگيهاي جاودانه و زنده از امور و چيزهاست.
در واقع نخستين كوشش جدي در برخورد با ديدگاه هاي هابز از سوي آلماني ها صورت گرفت. آنها در سال هاي ۱۸۳۹ و ۱۸۴۵ آثار كامل هابز را به دو زبان انگليسي و لاتين چاپ و منتشر كردند. اوج اين توجه نهايتاً در آثار و نوشته هاي فرديناند تونيس _جامعه شناس آلماني _ پديدار گشت. پس از آن، توجه به آثار هابز با پيدايش انديشه هاي سياسي توتاليتر به عنوان راه حلي براي مشكلات ايجاد شده بر اثر رشد شتابان صنعت در روسيه، ايتاليا و آلمان بيشتر شد و در آغاز قرن بيستم موجي از مطالعات پيرامون انديشه هاي هابز در اين كشور ها بالا گرفت. نقطه عطف ديگر در اين زمينه در سال هاي پاياني دهه ۳۰ يعني زماني بود كه لئو اشتراوس كتاب خود را درباره فلسفه سياسي هابز به چاپ رساند و آ.اي. تيلور نيز كتاب آيين اخلاقي هابز را در سال ۱۹۸۳ منتشر ساخت.
رئوس اصلي مطالعه تيلور آن است كه تفسير يكپارچه و متعادلي از شخص هابز به عنوان يك خود مدار و غايت گرا (يعني كسي كه بر آن است تعهد به چيزي كند كه از نتايج و پيامدهاي علمي در انجام آن امر ناشي مي شود) در اخلاقيات نادرست است. از نظر تيلور، هابز غايت گرا نيست، بلكه دئونتولوژيست است (يعني كسي كه معتقد است اعمالي وجود دارند كه انسان ها بايد بدون توجه به نتايج و پيامدهاي ناشي از آنها انجامشان دهند.)
هابز مي گويد: در وضع طبيعي، چيزي چون درست و نادرست، حق و باطل و يا عدالت و بي عدالتي وجود ندارد. براي اين منظور بايد مفهوم وضع طبيعي در نزد هابز مورد توجه قرارگيرد. او وضع طبيعي را در دو معناي متفاوت به كار مي برد: يكي در معناي عام، كه اشاره به نبود كلي هرگونه جامعه مستقر انساني دارد و دوم در معنايي خاص تر كه به سادگي اشاره اي به نبود حاكميت جامعه  مدني است.به نظر او، وضع طبيعي بيش از آن كه مفهومي تاريخي باشد، ابزاري تحليلي است. او همانند ديگر نظريه پردازان سياسي برآن است كه جايگاه انسان در وضع طبيعي، عملاً شرايطي را فراهم مي كند كه او در پي تعيين فوايد اقتدار سياسي از طريق روشن كردن خطرات در نبود اين اقتدار است. مفهوم وضع طبيعي هابز يك تحليل منطقي است از اين كه هر شخص عقلاني در شرايط نبود شناخت در باره زندگي پس از مرگ و در شرايط فقدان اقتدار سياسي موجود كه قادر به ايجاد و نظم باشد، چگونه بايد رفتار كند.با توماس هابز و لوياتان «حاكميت» پايه و اساس انساني قانون مي شود. هابز، برخلاف ماكياولي كه شهريار را مركز حاكميت قرار مي دهد، به افراد به منزله اراده هاي ايجاد كننده قرارداد اجتماعي توجه مي كند. از نظر حاكميت اتحاد افراد اجتماع در كالبدي سياسي و اطاعت آنها از هنجارها و ساختارهاي اين كالبد است. آنچه موجب ايجاد اين اتحاد و پيمان مي شود، مسأله امنيت و ترس از مرگ است. به همين دليل، غايت قرارداد هابزي، صلح مداوم ،ساختار سياسي و ايجاد عدالت از طريق قانون است. هدف هابز تاسيس فلسفه سياسي نويني است به همين دليل، مي توان گفت كه لوياتان هابز نخستين كوشش در جهت عملي كردن سياست و انسان است. هرچند كه در لوياتان هابز منشا و مشروعيت تاسيس قرارداد اجتماعي را در مردم قرار مي دهد ولي معتقد است كه مردم در ازاي پيماني كه با حاكميت وضع مي كنند از هيچ گونه آزادي سياسي برخوردار نيستند.
هابز مي گويد: سلطنت الهي به واسطه خشونت به دست مي آيد، اما در صورتي كه به واسطه خشونت ناعادلانه قابل حصول باشد آنگاه تكليف چيست؟ آيا حصول آن بدين شيوه مخالف عقل است در حالي كه قاعدتاً نبايد و نمي تواند آزاري از جانب آن متوجه كسي شود؟ و اگر برخلاف عقل نباشد برخلاف عدالت نيز نخواهد بود وگرنه عدالت را نبايد به عنوان فضيلتي تاييد كرد.
عدالت اشخاص و عدالت اعمال
واژه هاي عادلانه و غيرعادلانه وقتي در مورد آدميان به كار مي روند يك معنا دارند و وقتي در مورد اعمال به كاربرده مي شوند معنايي ديگر. وقتي بر آدميان اطلاق شوند معني آنها هماهنگي و انطباق و يا عدم انطباق شيوه عمل ايشان با عقل است. اما وقتي بر اعمال اطلاق شوند، معني آنها انطباق يا عدم انطباق اعمالي خاص با عقل است نه شيوه عمل يا شيوه زندگي به طور كلي. بنابر اين آدم عادل كسي است كه در حد توان خود مراقبت كامل نمايد تا اعمالش همگي عادلانه باشند و آدم غير عادل كسي است كه در اين باره غفلت ورزد.آنچه به اعمال آدميان چاشني عدالت مي بخشد بلند طبعي و بزرگ منشي و شجاعت است و به واسطه آن آدمي از اين كه به خاطر شادي زندگي خودش به فريب و نقض عهد تن در دهد ننگ دارد. عدالت در شيوه رفتار بدين معنا همان مفهومي از عدالت است كه فضيلت خوانده مي شود و بي عدالتي در شيوه عمل نيز به همان مفهوم بي عدالتي به معناي رذيلت است. اما به آدمياني كه در اعمال خود عدالت به خرج مي دهند، معصوم و بي گناه گفته مي شود نه عادل و آنان كه در اعمال خود مرتكب بي عدالتي مي شوند كه ظلم نيز خوانده مي شود، گناهكار به شمار مي روند.
عدالت در شيوه رفتار و در اعمال
همچنين، بي عدالتي در شيوه رفتار، همان تمايل به ظلم و آسيب رساندن است و خود پيش از آن كه به نتيجه بينجامد، بي عدالتي است، يعني لزوماً نبايد كسي از آن عمل آسيب ديده باشد. اما بي عدالتي در انجام عملي خاص يعني ظلم، مستلزم آن است كه آن كس كه با وي عهد و پيمان بسته شده است آسيب ببيند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.

تازه هاي انديشه
اسلام وچالش اقتصادي
000657.jpg
اسلام وچالش اقتصادي،نويسنده:محمدعمر چپرا،مترجمان:سيد حسين ميرمعزي،علي اصغر هادوي نيا،احمدعلي يوسفي،ناصر جهانيان،انتشارات: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،بها:۴۲۰۰ تومان۵۵۶، صفحه
محمد عمرچپرا در مقدمه خود برترجمه فارسي كتاب مي نويسد: «بيشتر كشورهاي جهان، بعد از جنگ جهاني دوم به رتبه قابل قبولي از توسعه اقتصادي دست يافته اند...متاسفانه اين پيشرفت مادي نيز با زوال محيط اجتماعي كه در گسيختگي مداوم خانواده، كاهش انسجام اجتماعي و تخلف نوجوانان، جرم، تنش هاي اجتماعي و خشونت بازتاب دارد، همراه شده است.اين مسائل ،پرسشي مشكل را مطرح مي سازد كه آيا براي توسعه اقتصادي ،همراهي با اين پديده هاي منفي اجتناب ناپذيراست؟ چپرا معتقد است دليلي براي اين اعتقاد وجود ندارد...زيرا تجربه نشان داده است كه پيوند مثبتي بين محيط اجتماعي و توسعه اقتصادي وجود دارد. چپرا يكي از مهمترين علل اين پديده را ،كاهش پايه هاي اخلاقي تمدن غرب همراه با افزايش سكولاريسمي مي داند كه فلسفه مسلط در جهان غرب بوده و متاسفانه در ديگر جوامع ريشه دوانده است.
چپرا كه متولدكراچي است و دكتراي خود را در اقتصاد از دانشگاه مينسوتاي ايالات متحده آمريكا دريافت كرده است، از سال ۱۹۶۵ سمت مشاور اقتصادي موسسه پولي عربستان را به عهده دارد. وي در اقتصاد و ماليه اسلامي نيز كتاب هاي متعددي منتشر كرده است. خورشيد احمد، در باره كتاب اسلام و چالش اقتصادي چپرا مي نويسد:«كتاب الاسلام والتحدي الاقتصادي، ثمره ده سال بحث و تامل است...كه سه نظم اصلي اقتصاد غرب را بررسي مي كند و به معيار واقعي كه نقاط مثبت و خلأهاي اين نظام را معين مي كند، دست مي يابد ».چپرا در توضيح خلأعظيم ليبراليسم مي گويد: تا هنگامي كه نفع شخصي و حداكثر كردن ثروت و ارضاي تمايلات ،از اهداف اوليه انسان باقي بمانند، عدالت نمي تواند تحقق يابد و ارزش ها اجرا نمي شوند. وي معتقد است فقط جهان بيني مذهبي، انگيزه لازم براي اين منظور را فراهم مي كند، بدين ترتيب كه فرد از طريق پاسخ گويي در مقابل خداوند و پاداش و تنبيه در آخرت اصلاح مي شود. از اين جهت، ليبراليسم نمي تواند حتي در اين زمانه و به رغم شكل نوين اش ،موفق شود، مگر اين كه برنامه موثري براي اصلاح انسان فردگرا و انگيزه دادن به او،جهت ايثارهايي كه همبستگي اجتماعي مي طلبد، داشته باشد.
با توجه به چنين رويكردي است كه چپرا سعي دارد دركتاب خود، تصويري جامع ،علمي ،قابل تحقق و كارآمد و قابل مقايسه با نظام هاي مرسوم دنيا از نظام اقتصادي اسلام ارائه كرده و براساس آن به تبيين راهبرد اصلاحات و تغيير نظام موجود به نظام مطلوب اسلامي بپردازد.هدف او(چپرا)تاكيد برشموليت دين حنيف اسلام بر همه ابعاد حيات انساني در زمينه فردي و جمعي، اقتصادي، سياسي، اجتماي و اخلاقي است، بنابراين ،كتاب حاضر، حركت علمي آزموده و حركت فكري منظمي ...براي خروج از سلطه اقتصادي معاصر به سوي نظام اقتصادي گرفته شده از نظام كامل اسلامي است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |