بررسي مفهوم عدالت از ديدگاه جان راولز
نابرابري به سود فقيران
سيد حسين امامي
|
|
آنچه راولز را در نگاه انديشمندان فلسفه سياسي، جايگاه شايسته اي مي بخشد، استفاده از تئوري نابرابري، به جاي شعار برابري انقلاب كبير فرانسه است. اين تئوري در نزد راولز اساس رسيدن به عدالت است. ايجاد برابري با دخالت دولت، هرگونه استعداد و خلاقيت را از ميان برمي دارد، راولز معتقد است ميزاني از نابرابري منجر به شكوفايي خلاقيت ها و رشد و توسعه مي شود. مقاله حاضر با پرداختن به ابعاد نظريه عدالت راولز، به توضيح نابرابري در انديشه هاي او مي پردازد.
پيشينه مفهوم عدالت
عدالت در فلسفه سياسي مسئله اي است كه در سطح نهادهاي اجتماعي مطرح شده است. از بعد حقوقي، عدالت در تصميم گيري هاي عادلانه جست وجو مي شود. اما از حيث فلسفه سياسي بلافاصله مسئله عادلانه بودن خود قانون پيش مي آيد. پرسش اين است كه، «قانون عادلانه چيست؟» و چگونه به دست مي آيد؟ در سطحي وسيع تر بايد پرسيد كه، «آيا نهادها و ساخت هاي جامعه عادلانه است يا نه؟»
منظور از عادلانه بودن نهاد اجتماعي اين است كه حقوق و مسئوليت ها، قدرت و اختيارات، مزايا و فرصت هاي وابسته به خود را عادلانه توزيع كند، اما ناعادلانه بودن در چيست؟ برخي از انديشمندان به اين پرسش در فلسفه سياسي غرب دو پاسخ داده اند: اول، عدالت به معناي كسب منافع متقابل براساس توافق و قرارداد است كه در آن انگيزه عمل عادلانه، تأمين منفعت درازمدت فرد است. دوم، عدالت به منزله بي طرفي، به اين معنا كه بتوانيم از رفتار خودمان بدون رجوع به منافعمان دفاع كنيم.
در فلسفه يونان باستان گفته مي شد كه هر فضيلتي بايد براي دارنده اش سودمند باشد، اما عدالت فضيلتي است كه ظاهراً به سود ديگران است نه به نفع دارنده آ ن. بنابراين در انديشه يوناني به طور كلي عدالت به منزله سازش و قرارداد نفي مي شد و از عدالت به مفهوم تعادل سخن مي رفت. جامعه متعادل، جامعه اي است سلسله مراتبي، مانند فردي كه در قواي نفساني خود تعادل دارد. اصولاً اين درك از عدالت در تاريخ انديشه سياسي عقيم بوده و در مباحث عمده عدالت در سده هاي بعد بازتابي نيافته است. با اين حال در فلسفه افلاطون انديشه عدالت به معناي قرارداد تأمين منافع متقابل وجود دارد. وي بر آن بود كه گذشت از منفعت فردي كه لازمه عدالت باشد به حال عامل آن سودمند است، زيرا بهايي است كه بايد براي رفتار مشابه از جانب ديگران پرداخت شود. به هر حال نظريه قراردادي و نفع طلبانه عدالت از قرن هفدهم در غرب رايج شده است. در اين ديدگاه، عدالت، دورانديشي و عمل عقلاني براي حفظ منافع فردي است كه به شناسايي منافع ديگران هم نياز دارد. عدالت محدوديتي است كه افراد ذينفع خردمند بر خود تحمل مي كنند تا همكاري ديگران را جلب كنند. افراد خواه ناخواه در پي منافع خود هستند و عمل ناعادلانه هم ممكن نيست مغاير منافع فردي باشد وگرنه بي اثر خواهد بود. عدالت هم به سود عامل است و هم به سود عموم مردم.
ديويد هيوم نيز، كه متأثر از انديشه هابز و الهام بخش مكتب اصالت فايده بود، عدالت را در تأمين منافع متقابل مي ديد. مسئله عدالت اصلاً در جايي پديد مي آيد كه منافع و اختلاف درباره آنها در كار باشد. از همين رو مردم مي توانند درباره عمل عادلانه به توافق و وضع قرارداد برسند.
اما در نظريه دوم، يعني عدالت به معناي بي طرفي، براساس ناديده گرفتن منافع افراد درگير و از نگاه ناظري ايده آل كه در آن ميان نفعي ندارد، يعني نفع خود را ناديده مي گيرد، تعريف مي شود. به طور كلي تر اين نوع عدالت محتواي توافق خردمندان است كه توانايي هاي آنان در توافقشان منعكس نمي شود. انگيزه عمل عادلانه در اين جا نه تأمين منافع متقابل، بلكه تمايل به عمل بر حسب اصولي است كه ديگران عقلاً آن را مي پذيرند. عمل عادلانه را نه به منظور نفعي كه دارد، بلكه به دليل نفس آن بايد انجام داد. اين درك غايت گرايانه از عدالت، در مقابل فهم ابزارگرايانه هابز و هيوم، كانتي است و در آن فرد از چشم انداز منافع نگاه نمي كند، بلكه در جست وجوي نقطه مشتركي است كه مورد توافق همه نظرها باشد.
برخي اين فهم از عدالت را غير عقلي مي دانند، هر چند از ديدگاهي ديگر بي طرفي متضمن عقلانيتي بيشتر يا ازنوع ديگر است.
از ديد غايت گرايانه، انگيزه عدالت اساساً اخلاقي است نه اقتصادي و نفع طلبانه و مردمان را تنها، منافعشان برنمي انگيزد. نظريه عدالتي هم كه روابط قدرت نابرابر موجود را منعكس كند نظريه عدالت به معناي درست آن نيست. در حقيقت، نظريه غايت گرا و اخلاقي كانتي نيازمند فرض وجود وضعي است كه در آن اصول عدالت يافت مي شود. قرار گرفتن در آن وضع، مستلزم محروميت از اطلاع درباره منافع خود است. تنها در پس اين پرده جهل مي شود گزينش هاي نفع طلبانه را كنار گذاشت و به بي طرفي رسيد. به عبارت ديگر، عدالت نيازمند رسيدن به وضع انتخاب ايده آلي است كه پرده اي از جهل به منافع فردي پوشيده شده باشد.
جان راولز (۲۰۰۲-۱۹۲۱) از مهم ترين فلاسفه سياسي سده بيستم است كه نسلي از انديشمندان سياسي از او الهام گرفته اند. از لحاظ سنت فلسفي، تحت تأثير كانت بوده و كوشيده است از آن ديدگاه يكي از پيچيده ترين مسائل فلسفه سياسي، يعني مسئله عدالت را حل كند. وي پيش از تنظيم نهايي انديشه خود در باب عدالت در كتاب «نظريه اي در باب عدالت» كه در سال ۱۹۷۱ منتشر شد، مقالات مهمي در اين خصوص نوشت كه موجب اشتهار وي شد،از آن جمله است: «عدالت به مثابه انصاف» ، «معناي عدالت» ، «آزادي قانوني و مفهوم عدالت» و «عدالت توزيعي» .
بحث او درباره عدالت معطوف به ساخت جامعه به طور كلي و نهادهاي تشكيل دهنده آن است. نهادهاي اجتماعي شيوه دسترسي افراد به منابع را معين مي كند و قواعد تعيين حقوق و امتيازات و رسيدن به قدرت سياسي و انباشت سرمايه را دربردارند. نظريه عدالت راولز پيرامون برخي مفاهيم اساسي مانند وضع نخستين، پرده جهل، انصاف، بي طرفي و اصول عدالت تنظيم شده است.
راولز از عدالت به منزله فضيلت بي طرفي سخن مي گويد؛ نه به مفهوم صفت فرد، بلكه به مثابه صفت وضعي كه در آن اصول عدالت گزينش مي شود. در تمايز نظر راولز با نظر هيوم بايد گفت كه هيوم در مقام فيلسوف محافظه كار، عدالت را مبتني بر رسوم و سنن مي دانست. به گمان او عدالت خارج از آنها هيچ معياري ندارد. به سخن ديگر، رسوم و قواعد تعيين مي كند كه امر عادلانه چيست، نه آنكه خود پيشاپيش به موجب ملاك و معيار عدالت تعريف شده باشند. بدين سان عدالت در نظريه هيوم از قراردادي ضمني برمي خيزد و به ويژه نهاد مالكيت با اصل عدالت پيوندي نزديك و عميق دارد. اما در ديدگاه راولز، عدالت و اصول آن اساساً ساخته انسان است و بايد راهي براي رسيدن به اصول عدالت يافت. بنابراين در وضع نخستين مورد نظر راولز هيچ گونه اصلي را درست و از پيش داده شده نمي شناسند، بلكه هدفش اين است كه با توجه به وضع كلي انسان، اصولي را كه از همه معقول تر است برگزيند. در حقيقت، راولز در پي يافتن راهي به درون يكي از مبهم ترين و پيچيده ترين حوزه هاي فلسفه سياسي بوده و كوشيده است با عرضه مفهوم فرضي «وضع گزينشي آرماني» ، وسيله اي براي اداي اين تكليف فلسفي بيابد.
ادامه دارد
|