شنبه ۲۴ تير ۱۳۸۵
نگاهي به نمايش «درام هاي زندگي» به كارگرداني بابك محمدي
در حسرت حركت
حسين عبدالهاشم پور
001413.jpg
۱- وقتي مردم اين روزگار از غذاهاي زمان سوز سنتي دست مي شويند ديگر وضعيت هنرها روشن است.
عمر فيلم هاي چندساعته و رمان هاي چندجلدي به سر آمده و دوره، دوره فيلم كوتاه و داستان كوتاه است! هرچه كوتاه تر بهتر!
در قالب چنين نگرشي مي توان براي نمايش كوتاه نيز فلسفه ضرورت در دنياي امروز تراشيد و آن را تا رتبه «نمايش آينده» ارتقا داد.
از اين حيث نمايش «درام هاي زندگي» با نويسندگي و كارگرداني «بابك محمدي» كه شامل ۲۰ كمدي ۲ تا ۵ دقيقه اي و هريك به لحاظ فرم و محتوا كاملاً مستقل از ديگري بود، فرمتي امروزين داشت.
۲- «درام هاي زندگي» كه ۳۰ شب در سالن اصلي فرهنگسراي نياوران به روي صحنه بود در نمايي كلي موضوعاتي نظير نژادپرستي، توريسم، سالخوردگان، علاقه به حيوانات، مسائل زنان و روزمرگي هايي را كه مردم اين روزگار بدان دچارند دستمايه قرار داده بود و در اين ميان اما كاملاً محرز بود كه تأكيد و انگشت اشاره «بابك محمدي» به سوي «نژادپرستي» ست؛ تا آنجا كه در شش نمايش خط اصلي داستان وجهي از وجوه نژادپرستي را شكل مي داد و در پنج نمايش ديگر هم هرچند خط اصلي روايت، موضوع ديگري بود اما به طور كاملاً محسوس نويسنده رگه هايي از آن را در ديالوگ  ها گنجانده تا سوژه مورد علاقه وي در طول نمايش به تماشاچي چشمك بزند.
دقيقاً از نمايش دوم «زيرسيگاري كاكاسياه» تأكيد بابك محمدي بر نژادپرستي آغاز مي شود و در «شلوارهاي ورزشي بچه هاي خارجي سوراخند» به نقطه اوجش مي رسد و تا نمايش پاياني «در قطار مسافربري» ادامه مي يابد.
هر ۲۰ نمايش «درام هاي زندگي» آغشته به طنز انتقادي نگاهي نمكين است كه از جهان بيني خاص نويسنده نشأت مي گيرد. اما نكته اينجاست كه حداقل ۱۲ نمايش اين اثر تاريخ مصرف خود را از دست داده اند. شايد در روزگار نگارش اين ۱۲ متن طعمي تازه داشتند اما همان ارديبهشت ۸۳ كه اين متون در كتابي به نام «مادام پي پي و چند نمايش ديگر» توسط ارشاد اسلامي مازندران منتشر شدند هم طعمشان از دهان افتاده بود، لذا به حق برخي منتقدين عقيده داشتند اين ۱۲ نمايش تا حد يك جوك SMS بي مزه و يا آيتم هاي يخ تلويزيوني نزول كرده بودند كه هم توي ذوق تماشاچي مي خورد و هم كلي انرژي از بازيگران و گروه مي گرفت. براي هريك از آن آيتم هاي چند دقيقه اي اتفاقاً گريم مفصل، تعويض لباس و البته تغيير دكور به طور مداوم بايد انجام مي شد كه به حتم هم ريتم كل اثر را دچار كندي مي نمود، هم انرژي بازيگران را براي اجراي چند نمايش درخور توجه مي گرفت.
اگر فاصله زماني كوتاهتري ميان نگارش و اجراي اين ۱۲ نمايش وجود مي داشت و يا كارگردان حداقل قالب روايي و فرمي متفاوت براي بيان آنها برمي گزيد شايد كار منتقدين براي قضاوت اين قدر آسان نمي شد.
اما نكته مثبت نمايش ها اين بود كه به رغم مشخص بودن محيط جغرافيايي كه داستانها در آنها اتفاق مي افتاد، انتخاب موضوع فرامنطقه اي بود و روزمرگي هايي كه ديگر مرز جغرافيايي نمي شناسند و انسانها فارغ از لهجه و زبان به آنها دچارند در «درام هاي زندگي» به روي صحنه رفت.
۳- هشت نمايش اين اثر دست كم در حيطه نويسندگي از نگاهي خلاق و روانشناسانه حكايت مي كند كه طنز منتقدانه را حتي لابه لاي درهم تنيدگي هاي زندگي پيدا كرده بود.
«كجا ميشه تو وين يك شوهر دكتر پيدا كرد؟» كه نخستين و طولاني ترين نمايش اين مجموعه نمايش بود با آناليز يك زندگي «بورژوآ» از فلسفه كتك خوردن زنان متمول پرده برمي دارد. در يك خياط خانه، بانويي ثروتمند از راز پولدار بودن خود و دو دخترش با خياطش مي گويد و در واقع رفتارهاي حسابگرانه و معامله محور قشر خاصي از بورژواها را عيان مي كند. او افشا مي كند كه آگاهانه شوهران ثروتمند را براي خود و دخترانش برگزيده بي آن كه اخلاق آنها برايش مهم بوده باشد تا به ازاي كتك خوردن و هر كبودي روي بدن هديه اي گرانبها دريافت كند و زندگي مرفه براي خويش دست و پا نمايد.
بابك محمدي در زندگي خصوصي اش شيفته «اسب» است. به همين سبب سالهاست باشگاه سواركاري شهرك سينمايي را اداره مي كند و باز به همين دليل سال گذشته فيلم تلويزيوني «اسب» را براي شبكه سوم سيما ساخت. اين نكته را اشاره كردم تا بنويسم يكي از بهترين نمايش هاي اين اثر «باشگاه سواري» ست كه در آن يك اصطبل دار بر اساس شناختي كه از اسب و پرورش آن دارد به كارگرش رفتار با همسرش را آموزش مي دهد! شناخت كامل نويسنده از موضوع، انتخاب ديالوگ هايي كه مختص آدم هايي كه در اين فضا كار مي كنند و مقايسه و مواجهه تطبيقي پرورش زن و اسب يك درام طنازانه (البته در حد كلام) را شكل مي دهد.
«ژاپني ها خط ريش ندارند» دغدغه هاي يك سلماني را موشكافانه به تصوير مي كشد. نگاه نافذ نويسنده و دقت قابل توجه او به تعامل همه سلماني ها با آينه (وسيله كارشان) تحسين برانگيز است: «ولي بدبختي ما سلماني ها چيز ديگري است. مردم عادي روزي يك بار خودشان را در آينه مي بينند و بعدش ميرن سر كار و تا روز بعد قيافه شان رو از ياد مي برن. ولي من بيچاره كه تمام عمر جلوي آينه ايستاده ام، لحظه به لحظه شاهد اينم كه چطور دارم پير مي شوم. من شاهد ريزش تك تك موهايم توي همين آينه بودم... شنيده ام ژاپني ها يك آينه اي ساخته اند كه مشتري تويش پيداست ولي استاد سلماني ديده نمي شه. اين مشكل من يكي نيست. همه سلماني هاي عالم اين مشكل را دارند. خيلي  وقت ها عكس جواني هايشان را طوري به ديوار آويزان مي كنند كه عكس بيفتد توي آينه. ولي اين هم فايده اي نداره. من چند بار اين كار را كردم بعد نمي دانستم خودم كدام يكي هستم. غم آدم بيشتر هم مي شه».
«زيرسيگاري كاكاسياه، هندي كه توريست نمي شه،  شلوارهاي ورزشي بچه هاي خارجي سوراخند، رستوران چيني ها و فرانس» نيز جمع نمايش هاي درخور توجه «درام هاي زندگي» را كامل مي كند.
۴- «درام هاي زندگي» از عنصر حركت و نيز فرم خلاقانه بي بهره بود. اگر از دو نمايش «شلوار ورزشي بچه هاي خارجي سوراخند» و «فرانس» بگذريم، تقريباً در تمامي ۱۸ نمايش ديگر بازيگران روبه روي هم ايستاده يا نشسته اند و در محدوده نور موضعي، ديالوگ ها را رد و بدل مي كنند. كارگردان جز اداي درست ديالوگ ها و بهره گيري از تغيير لحن و لهجه بازيگران به كل از به كارگيري ميزانسن، فرم هاي نورپردازي، افكت ها، صداهاي خارجي صحنه و... غافل مانده بود.
اگر نوآوري هاي بازيگران حرفه اي نبود جز دو نمايش يادشده همه ۱۸ نمايش ديگر به يك راديويي محض افت مي كرد كه البته در بسياري از آنها اين اتفاق افتاده است.
«شلوارهاي ورزشي...» در قالب يك بازي تنيس بين پدر و پسر رخ مي دهد كه به سبب همين بازي پرتحرك، انرژي و اكت قابل ملاحظه اي در ميان آيتم هاي ساكن به تماشاچي منتقل مي شود. كاركرد اين بازي و رفتار مستبدگونه پدر با پسرش در شكل گيري شخصيت نژادپرستانه او بسيار خوب از آب درآمده است.
«فرانس» مثل ساير آيتم ها با سه بازيگر ساكن و رد و بدل كردن ديالوگ ها در لكه نور آغاز مي شود اما ناگهان در دقايق پاياني حضور مبهوت كننده «مريم سعادت» در نقش كودكي خردسال و فرفره به دست كه شاد و شنگول همراه با كارناوال مادران حامله و بچه دار سياهپوست از جلوي سن مي گذرد لحظه اي ناب را خلق مي كند كه تماشاچي را به اين فكر وامي دارد كه چرا كارگردان در نمايشي كردن بقيه آيتم ها تلاشي نكرده است.وجود ۱۲ نمايش كه به لحاظ مضمون نيز حرفي براي گفتن نداشتند و گاه پشت سر هم قرار گرفته بودند كل اثر را از ريتم موضوعي انداخته و جذابيت كميك بودن سوژه ها نيز در پايان اثر ۱۰۰ دقيقه اي به حداقل رسيد.
۵- در فاصله ۲۰ نمايش كوتاه و تاريك  شدن صحنه جهت تغيير دكور براي نمايش بعدي، قطعه آهنگ دلنشيني با پيانو اجرا مي شد كه «كوروش وفائيان» آنها را مي نواخت. او في البداهه در فواصل اجراها و تا آماده شدن صحنه بعد قطعه اي را اجرا مي كرد كه اتفاقاً به لحاظ نحوه اجرا استادانه بود اما همچنان كه قيد شد هميشه في البداهه و هر شب متفاوت با شب ديگر بود. در حالي كه در صورت توجه كارگردان با تخمين فواصل زماني بين صحنه ها و محتواي نمايش بعدي اين امكان وجود داشت تا قطعات پيانو ثابت و هدفمندي اجرا گردد كه به انتقال مفهوم نمايش ها نيز كمك كند.
۶- «درام هاي زندگي» به نسبت «حرفه اي ها يك كمدي غمگين» و حتي «مادام پي پي» براي بابك محمدي يك قدم به جلو نبود اما راستش اين شايد فقط در كشور ما باشد كه از هنرمندان انتظار روند صعودي دارند. عرصه آزمون و خطا و خلق يك اثر ماندگار هنري دو لاين يك خيابان هستند كه دوربرگردان هم دارد!

مروري در نمايش« قدم  زدن روي ابر با چشمان بسته»
پرواز بر فراز ابرها
مختار شكري پور
نمايش «قدم زدن روي ابر با چشمان بسته» نوشته «محمد چرمشير» است كه با كارگرداني، طراحي و بازخواني «آروند دشت آراي» و بازي: هدي ناصح، رضا بهبودي، ستاره پسياني، رزيتا فضايي، امير جناني و آناهيتا و انوشه دشت آراي در تالار قشقايي تئاتر شهر به صحنه آمده است.«قدم زدن روي ابر با چشمان بسته» آخرين قسمت از سه گانه اي است كه «محمد چرمشير» آن را بر اساس يادداشت هاي روزانه «ويرجينيا وولف» نوشته است. در اين نمايش با داستاني سرراست و كلاسيك كه در آن مقاطع و اتفاقات داستاني به صورتي خطي و تابع اصول قصه نويسي كلاسيك پيش مي روند مواجه نيستيم. در واقع مي توان گفت كه با داستاني مواجه نيستيم، بلكه نمايشي مي بينيم كه در آن فقط برش هايي كوتاه از زندگي، وجوهي از شخصيت اين نويسنده زن انگليسي و موقعيت هايي كه وي در زندگي با آنها مواجه بوده است، طرح شده اند.در «قدم زدن روي ابر با چشمان بسته» قصه پردازي جامعي صورت نگرفته، بلكه سعي شده است كه فضاها و موقعيت هايي از زندگي «ويرجينيا وولف» به نمايش درآيد تا تماشاگر به شناختي از اين زن نويسنده دست پيدا كند و هويت او را تا حدودي بشناسد.در اين فضاها و موقعيت ها بر كنش ها و واكنش هاي اين نويسنده در مقاطعي و يا جاهايي از زندگي وي تاكيد شده است. اين نمايش از يادداشت هاي داستان واره و ادبي نويسنده اي درون گرا و ذهنيت پرداز اقتباس شده است كه دچار حالت هاي رواني و جنون آميزي بوده است. حتي خود وي اعتراف كرده است كه صداهاي وحشتناكي را بعضي وقت ها در ذهنش مي شنود و اكثر اوقات سخناني آشفته و بي معنايي هم بر زبان آورده و آن قدر اين كار را ادامه داده است كه بي هوش شده است. در واقع زيستن «ويرجينيا وولف» در مرز ميان واقعيت و رويا و رنج بردن هاي او از دريافت همين صداهاي وحشتناك ذهني بود كه موجبات اقدام هاي متعدد وي به خودكشي را فراهم آورد.«دشت آراي» تمهيدات چندي براي درآوردن فضاي خودكشي كه اتفاق مهمي در زندگي «ويرجينيا وولف» بوده، انديشيده است. نايلوني به گستردگي عرض صحنه سالن قشقايي در طراحي صحنه اش به كار برده كه نشانه اي بصري از رودخانه اي است كه ويرجينيا وولف خودش را در آن غرق كرد. اين نايلون در ابتداي نمايش توسط ويرجينياي نمايش با كاردي شكافته مي شود و سپس «ويرجينيا وولف» وارد صحنه مي شود كه در واقع بازسازي ورود «وولف» به رودخانه «اوز» است كه با اين تمهيد اجرايي شكل گرفته است؛ ضمن اين كه اين نايلون مي تواند تصويري از ابر را تداعي كند؛ همان ابري كه «ويرجينيا وولف» در روياهاي خود روي آن قدم زده است.به هنگام خودكشي جيب هايش را پر از شن هاي كنار رودخانه «اوز» كرد. حالا روايت حكايت يونس پيامبر در شكم ماهي بزرگ نيز بماند.قطعات ديگر اين نمايش نيز برش هاي ديگري از زندگي «وولف» هستند كه شامل مواجه شدن هاي او با كشيش و دخترش «لوري» كه به عنوان خدمتكار در خانه «وولف» بوده اند، برخوردهاي «وولف» با مرد پستچي، مرد ماهيگير و زني خشن و الكلي به نام «الويرا» مي باشند. برخورد «ويرجينيا» با اين آدم ها سبب خلق موقعيت هايي در نمايش مي شود كه در آنها بر مبناي كنش ها و واكنش هايي كه «ويرجينيا» به هنگام برخورد با اين آدم ها از خود بروز مي دهد، شخصيت پردازي مي شود و به اين ترتيب تماشاگر تا حدودي هويت و خلق و خوي او را بازشناخته و به دريافتي از اين آدم مي رسد. در اين موقعيت هاست كه تماشاگر به كشف وجوهي از شخصيت «وولف» مي پردازد، حرف هايش را مي شنود، با دغدغه ها، انديشه ها و نوع نگرش اش به زندگي و آدم ها آشنا مي شود و به اين ترتيب است كه تماشاگر هم ذات پنداري و نزديكي خاصي هم نسبت به اين نويسنده مردم گريز پيدا مي كند. در واقع كارگردان كه بر مبناي متن نويسنده نمايش عمل كرده است، با ايجاد اين موقعيت ها و فضاها، بستري براي بروز رفتارها و خلق و خوي هاي دروني شخصيت «ويرجينيا وولف» پديد آورده و جالب آنجاست كه تمام عناصر اجرايي صحنه، از طراحي صحنه و ميزانسن ها گرفته تا بازي بازيگران، همگي در جهت انتقال فضاي موجود در زندگي «ويرجينيا وولف» به كار گرفته شده اند و هيچ عنصري از اين عناصر نقشي اضافي ندارند.«آروند دشت آراي» از كارگردانان جواني است كه سعي در اجرا و ارائه كارهاي تجربي نمايشي داشته و همواره روي متون ادبي كار كرده و ساختار نمايشي دادن به متون انتخاب را مدنظر قرار داده است.
اجراي نمايش هايي چون: هشتمين خوان (برگرفته از داستان رستم و اسفنديار شاهنامه فردوسي كه توسط محمد رضايي راد نگاشته شده است)، روياي بسته شده به اسبي كه از پا نمي افتد (بر اساس يادداشت هاي كريستف كلمب كه محمد چرمشير آن را نگاشته است) و پروانه و يوغ (كه باز محمد چرمشير بر اساس نامه هاي ونسان ونگوك نوشته است) از جمله كارهاي وي در اين زمينه بوده اند. دشت آراي در تمامي اين نمايش ها سعي كرده است كه به فضاها و شكل هايي جديد در اجرا از طريق بازشناسي و كشف ظرفيت هاي متون ادبي به كار گرفته شده دست بيابد و وجوهي زيبايي شناسانه نمايشي به اين متون ادبي بدهد. در ضمن طراحي و اجراي ميزانسن  هايي كه انتقال دهنده پتانسيل ذهنيت گرايانه متون ادبي و تبديل كردن اين ذهنيت ها به عينيت از لحاظ نمايشي و همچنين نوعي بازي گرفتن از بازيگران در جهت پرداخت به فضاي متن و انتقال حال و هواي موجود در فضاي متن به مخاطب جهت همراه كردن وي با فضا و اتمسفر نمايش، از ديگر ويژگي ها و يا مسائلي است كه «آروند دشت آراي» در اين نمايش و ساير كارهايش در نظر داشته كه البته در اين نمايش اخيرش تا حدودي موفق تر عمل كرده است و به نظر مي رسد كمي از فضاهاي نامفهوم دوري كرده است.از «محمد چرمشير» هم در مقام نويسنده اي كه در اين سال ها فعال بوده است انتظاري بيشتر از اين مي رود، زيرا چندان خلاقيتي براي پرداخت زندگي «ويرجينيا وولف» انجام نداده است. به نظر مي آيد كه بيشتر به بازگويي قسمت هايي از يادداشت هاي او پرداخته است، البته نبايد تلاش كارگردان اين نمايش را در جهت خلق نشانه هاي بصري و نمايشي كردن متن و خلق موقعيت ها و فضاها، ناديده گرفت. درخشش بازي همه بازيگران، به خصوص بازي «رزيتا فضايي» در نقش خانم «الويرا» و انرژي اي كه در اين بازي ارائه مي كند تا وجوه مختلف شخصيت خانم «الويرا» درست منعكس و طرح گردد و همچنين بازي نسبتاً درون گرايانه «هدي ناصح» در نقش «ويرجينيا وولف» در جهت پرداخت به درونيات «وولف» و حس درون گرايانه وي، مقبول و پذيرفتني است و البته تا حدي هم انتخاب درستي به لحاظ شباهت هاي فيزيكي از لحاظ چهره و قيافه مي باشد. در پايان بايد گفت كه اقتباس از متون ادبي ارزشمند بايستي بيشتر از اين در برنامه هاي اجرايي مركز هنرهاي نمايشي قرار گيرد. در واقع گسست و فاصله اي كه ميان ادبيات داستاني و ادبيات نمايشي موجود است، يكي از آفت هاي فضاهاي هنري و فرهنگي است كه همواره در مورد آن غفلت و يا حداقل كم كاري شده است.

سينما
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سينما  |  فرهنگ   |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |