راه گنج
مولوي شاعر روانشناس-۱
غافلگيرانه است
مهشيد سليماني
چنان كه مي دانيد مثنوي معنوي اثر مولوي يكي از برجسته ترين آثار در زمينه ادبيات تعليمي است. اين اثر چگونه تعليم مي دهد؟ در مجموعه مطالبي كه از اين پس در ستون «راه گنج» عرضه خواهد شد، بخشي از تعليمات روانشناسانه مولوي را مورد بررسي قرار مي دهيم.
|
|
آيا مايليد بدانيد تعليم و تربيت رواني و حتي ذهني افراد از كدام نقطه، كدام بزنگاه آغاز مي شود؟ اگر در حال آموزش دادن به كسي هستيد، مي دانيد كدام موقعيت رواني او براي شروع آموزش بهترين وقت است؟ آيا مي دانيد تمام افراد بشر يك نقطه شروع مشترك براي تعليم پذيري دارند؟ آن نقطه مشترك غفلت است؛ نكته اول غفلت است.
دقت كنيد، خلاصه حكايت اول: پادشاهي عاشق كنيزكي مي شود، از ذوق عشق به حال و به حركت در مي آيد. به راه مي افتد تا تكامل خود را در جرياني جذاب و هموار، به طور طبيعي طي كند. تا اينجا همه چيز خوب است. اما يكباره مانعي ظاهر مي شود و مسير هموار را سد مي كند؛ كنيزك بيمار مي شود. بيماري كنيزك پادشاه را غافلگير مي كند. عدم تناسب ها آغاز مي شود. پادشاه بدون آمادگي در وضعيتي غيرقابل پيش بيني قرار مي گيرد. شرايط بيروني وضعيت را تشديد مي كند، چگونه؟ خب، هيچ طبيبي درمان بيماري كنيزك را نمي داند، موقعيت رواني پادشاه را مرور مي كنيم. از طرفي حس حركت با تمام قواي دروني، مشتاق و مجذوب و از سوي ديگر مانع و راه بسته، حس حركت او را تبديل به نياز به حركت كرد. او هنوز خود را درك نمي كند. هنوز متوجه يا خود آگاه به موقعيت تضادآميز خود نيست. كدام تضاد؟ از طرفي فشار واقعيت بيروني و از طرفي فشار كيفيت دروني. واقعيت بيروني تمام ماجراهاست كه در مركز آن معشوق بيمار قرار دارد و كيفيت دروني عشق است و عدم آمادگي برخورد با وقايع بيروني. دقت كنيد: غفلت موجب عدم آمادگي ماست. عدم آمادگي موجب احساس تضاد است. احساس تضاد موجب مقاومت است، يعني دو فشار در برابر هم قرار مي گيرند. مقاومت موجب تأخير است. تأخير موجب بحران مي شود و بحران موجب حضور مي شود. حضور موجب هماهنگي است، هماهنگي همان آمادگي است. از دقت كنيد دوباره بخوانيد، سرنخ همين جاست. مدار زندگي چيزي مطلوب و مطبوع را نشانمان مي دهد؛ مثل كنيزك. ما آن را برمي گزينيم؛ مثلاً عاشق مي شويم. آنقدر يافته خود را با خودمان يكي و متناسب مي يابيم كه از وابسته بودن مطلوبمان با ساير واقعيات غافل، غافل مي مانيم. ناگهان نقصي در موقعيت پديد مي آيد، مثلاً كنيزك بيمار مي شود و ما غافلگير مي شويم. مولوي نقص موقعيت را در حكايت كنيزك و پادشاه اين گونه بيان كرده است:
آن يكي خر داشت پالانش نبود
يافت پالان، گرگ خر را در ربود
كوزه بودش آب مي نامد بدست
آب را چون يافت خود كوزه شكست
كسي كوزه اي داشته ولي آب نداشته است. آب را مي يابد كوزه اش را از دست مي دهد. پادشاهي عاشق مي شود و به محض شكل گيري ظرفيتي عاشقانه، معشوق خود را از دست مي دهد. خلاصه يا ظرف در دسترس نيست يا مظروف. اين نقص موقعيت در زندگي همه ما، صرف نظر از تمام تأثيراتي كه برنمي شماريم، يك تأثير بسيار بسيار برجسته دارد و آن غافلگيرانه بودن آن است. غافلگيري، رفع غفلت است، آستانه هوشياري است. آيا از اين آستانه عبور مي كنيم يا نه، بحث ديگري است، ولي درك غفلت و غافلگيري و فايده اين دو در روند زندگي رواني هر فرد عامل بسيار مهمي براي ادامه فعاليت روحي ما است. غافلگيري پس از رخ دادن، شرايط رواني خاصي را موجب مي شود كه اگر آن را نشناسيم بازگشت به حال تعادل ميسر نمي شود.
اولين وضعيت پيش آمده پس از غافلگيري، احساس مقاومت در برابر مورد ناخواسته است. در مطلب بعد با توجه به ابيات مثنوي آن را بيشتر مي كاويم.
|