بررسي ديدگاه «رالف دارندورف» درباره نابرابري هاي اجتماعي
نابرابري هاي خوب
مهرعلي نائيجي
|
|
اين مقاله بر آن است كه به بررسي مختصر و مجمل ديدگاه هاي دارندورف درباره تضادها و برابري هاي طبقاتي و اجتماعي بپردازد. به زعم او جامعه داراي دو بعد توافق و تضاد است. در بحث تضادها و نابرابري ها اقتدار را عاملي اساسي مي داند و منشأ ساختي تضادها را در اين مفهوم پي جويي مي كند. وي مالكيت ابزار توليد را از كنترل و مديريت تفكيك مي كند و تضادها را در جامعه صنعتي كنترل شده و نهادي شده مي داند. دارندورف منشأ نابرابري ها را هنجارها و قوانين مي داند و نسبت به آينده نابرابري ها و كاهش آن خوشبين است ولي هر چند كه به اين كاهش اميدوار است، پيشرفت و آزادي جامعه را حداقلي از نابرابري ها مي بيند.
توافق و تضاد
به عقيده دارندورف جامعه داراي دو بعد توافق و تضاد است و بنابر اين هر نظريه جامعه شناختي بايد به اين دو مقوله توجه نشان دهد. نظريه هاي توافق بر انسجام و يك پارچگي جامعه تأكيد دارند كه از نمونه هاي اين نظريات مي توان به كاركردگرايي ساختي اشاره كرد. نظريه تضاد بر برخورد منافع و نقش اعمال زور در جامعه تأكيد دارند كه مصداق بارز اين نظريات تئوري هاي كارل ماركس است.
دارندورف تشخيص داده بود كه جامعه نمي تواند بدون وجود اين دو جنبه به حيات خود ادامه دهد. كشمكش و توافق لازمه همديگرند و اگر توافق قبلي در كار نباشد كشمكشي نيز در ميان نخواهد بود(ريتزر ،۱۳۷۴ ص ۱۶۰) .او با انتقاد از نظريات ماركس و كاركردگرايي ساختي سعي در تركيب اين دو ديدگاه دارد و مي خواهد به يك ديد تلفيقي برسد و معتقد است كه اين دو ديدگاه نمي توانند به نظريه اي رضايت بخش درباره جامعه برسند چرا كه كاركرد گرايي به تضاد اجتماعي بي توجه است و ديدگاه تضاد توافق و هماهنگي در ساختارهاي جامعه را ناديده مي گيرند. دارندورف هر چند ديدگاه خود را تركيبي مي داند ولي چندان به اين تلفيق خوشبين نبود و سعي بر آن داشت تا نظريه كشمكش را درباره جامعه بپروراند.
دارندورف همچون ماركس معتقد است كه تضاد امري مسلم و بديهي در زندگي اجتماعي است و عاملي موثر در ايجاد تغييرات اجتماعي مي باشد. او هر چند متأثر از ماركس است ولي با توجه به شرايط جامعه جديد صنعتي انتقاداتي را بر ماركس وارد مي كند و بر اين ايده است كه نظريات ماركس نمي تواند جنبه هاي پيچيده جامعه جديد صنعتي را به نحو مطلوبي تبيين كند. وي بر خلاف ماركس كه مالكيت ابزار توليد را وجه مميز طبقات مي دانست بحث كنترل توليد را مطرح مي كند و لذا اين مقوله را در تحليل طبقات اجتماعي در نظر مي گيرد و معتقد است كه در جامعه صنعتي مالكيت ثبتي و حقوقي از مالكيت به معناي كنترل و مديريت بر ابزار تفكيك شده است(ملك، ،۱۳۸۱ ص ۸۶). تغييرات در جامعه جديد سرمايه داري موجب آن شد كه ميان مالكيت ابزار توليد و قدرت اقتصادي فاصله اي بوجود بيايد، يعني كساني كه داراي قدرت اداري و اقتصادي اند ضرورتاً صاحب وسيله توليد نيستند. او مدعي است كه مفهوم طبقه بايد خارج از چارچوب مالكيت ابزار توليد در نظر گرفته شود تا بتواند تمام روابط توليدي در جامعه معاصر را دربرگيرد(اديبي و انصاري، ،۱۳۵۸ ص ۱۲۴).
در جامعه صنعتي جديد تضاد بين طبقات اجتماعي ديگر آن تضاد خشن و راديكالي نيست كه ماركس تصور مي كرد كه منجر به انقلاب مي شود. به جاي اين كه طبقات نابرابر به جنگ هاي خشونت آميز اقدام كنند در نظام سرمايه داري درگير كشمكش هاي كنترل شده و نهادي شده مي شوند؛ يعني در نهادهاي جامعه ساري و جاري است و صورت قانوني به خود گرفته است. از بهترين نمونه هاي نهادي شدن مي توان به گسترش اتحاديه هاي كارگري و سنديكاها اشاره كرد كه از طريق آنها افراد مي توانند منافع خود را دنبال كنند و مشاجرات و درگيري ها را به وسيله راه هاي مسالمت آميز و قانوني حل و فصل كنند.
به عقده دارندورف علاوه بر اين دو طبقه، طبقه نوع سومي رشد كرده است كه به آن عنوان «طبقه متوسط جديد» مي دهد. اين طبقه پديده اي جديد است و امروزه جزئي از وسايل توليد نيست بلكه عامل اساسي را بايد در توزيع نابرابر اقتدار بين افراد و گروه ها جستجو كرد. اقتدار تنها در ارتباط با سمت و نقش است كه معني مي دهد، اقتدار در تمامي جوامع انساني وجود دارد و سازمان اجتماعي بدون وجود توزيعي از اقتدار بي معني است. او اعتقاد دارد كه اقتدار به طور برابر بين افراد و گروه ها توزيع نشده است، توزيع اقتدار به گونه اي است كه بعضي ها داراي اقتدار و لذا فرمانده اند و مابقي فرمانبر و فاقد اقتدارند و اين به معني توزيع دوگانه اقتدار است. اين توزيع نابرابر اقتدار تضاد منافع كساني كه اقتدار دارند و افراد فاقد اقتدار را در بردارد. منفعت گروه داراي اقتدار در اين است كه وضعيت موجود را حفظ كنند و منافع گروه تحت سلطه ايجاب مي كند اين وضعيت را برهم بزند. هم گروهي هاي آمرانه تنظيم شده از مفاهيمي است كه دارندورف در ارتباط با اقتدار مطرح مي كند و بدين معني است كه شخصي كه در يك محيط داراي اقتدار است لزوماً همان اقتدار را در محيط ديگر ندارد و چه بسا تحت سلطه باشد و برعكس اين نيز صادق است. و بدين ترتيب جامعه از واحدهاي گوناگوني ساخته شده است و از آنجا كه جامعه داراي بسياري از اين هم گروهي هاست يك فرد مي تواند در يكي از اينها بالادست و يا زيردست باشد.
شبه گروه- گروه ذي نفع
اين دو مفهوم را دارندورف در جهت بسط نظريه خودش به كار مي گيرد. شبه گروه ها در واقع دسته هاي اجتماعي هستند و نه گروه هاي واقعي(گي روشه، ،۱۳۷۹ ص ۱۰۲) يعني افراد ممكن است بدون آن كه تشكيل گروه بدهند داراي منافع مشتركي باشند مثل دانشجويان و بازرگانان و... در مقابل شبه گروه ها، گروه هاي ذينفع قرار دارد كه همان گروه هاي واقعي در صحنه جامعه اند و اين گروه ها برنامه معيني جهت رسيدن به هدف مشخصي دارند مثل جنبش هاي اجتماعي يا احزاب سياسي و در واقع اين گروه ذينفع است كه به عنوان عاملي مؤثر و فعال در تضادهاي منافع نقش اصلي را ايفا مي كند. دارندورف در نظريات خودش تعريف مشخصي از طبقه نكرده است و مي توان گفت كه شبه گروه معادل طبقه در خود ماركس و گروه ذينفع برابر با طبقه براي خود است. دارندورف در ارتباط با شبه گروه و گروه ذينفع، منافع آشكار و پنهان را مطرح مي كند. منافع آشكار به طور آگاهانه بازيگران را در صحنه جامعه راهنمايي و هدايت مي كند و اين منافع قوي ترين عوامل تضاد را تشكيل مي دهد و افراد مي توانند از طريق تشكيل گروه هاي مشخص مثل سند يكاها و احزاب سياسي اهداف خود را پي جويي كنند. منافع پنهان منافعي هستند كه افراد و گروه ها به طور آگاهانه اين منافع را نمي شناسند ولي راهنماي رفتارشان مي باشد و اين منافع حداكثر مي توانند تشكيل شبه گروه ها بدهند.
نابرابري اجتماعي
دارندورف اعتقاد دارد كه چهار شكل نابرابري در جوامع انساني مي توان مشاهده كرد:
۱- تفاوت هاي طبيعي نوعي در صفات، منش و سليقه افراد.
۲- تفاوت هاي طبيعي مرتبه اي كه در هوش، استعداد و قدرت افراد وجود دارد.
۳- تمايزگذاري اجتماعي بين موقعيت هايي كه از نظر مرتبه برابرند.
۴- قشربندي اجتماعي افراد بنا به منزلت و ثروت در قالب نظم سلسله مراتبي پايگاه هاي اجتماعي (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۱).
به زعم دارندورف جوامع اساس خود را بر انتظارات، هنجارها و ارزش هايي استوار مي سازند و هرچه افراد منطبق و سازگارتر با اين ارزش ها و هنجارها باشند در سلسله مراتب اجتماعي مقام بالاتري دارند و هرچه ناسازگارتر باشند در مقام پايين تر سلسله مراتبي قرار دارند، پس بدين ترتيب او معتقد است كه اگر هنجارها و ارزش ها نباشند قشربندي اجتماعي هم وجود نخواهد داشت، ولي زماني كه رفتار مردم بر اساس هنجارها سنجش شود ناگزير نوعي نظام سلسله مراتبي از پايگاه هاي اجتماعي پديد خواهد آمد. به طور مثال اگر از شهروندان يك دولت انتظار برود كه از ايدئولوژي رسمي كشور تا حد ممكن با جديت و به نحوي قانع كننده دفاع كنند اين امر منجر به ايجاد تمايز و تفاوت ميان شهروندان خواهد شد (ملك، ۱۳۸۱ ص ۱۱۲) آنهايي كه ايدئولوژي رسمي را بپذيرند در مقام بالاترند و آنهايي كه آن را قبول نكنند در مقام پايين تر سلسله مراتب اجتماعي قرار دارند.
دارندورف قوانين جامعه را كه نشأت گرفته از هنجارها و ارزش هاي جامعه است منشأ نابرابري مي داند و اعتقاد دارد كه قوانين شرط لازم و كافي براي نابرابري هاي اجتماعي است. به عبارت ديگر نابرابري وجود دارد زيرا قانون وجود دارد. پيش از قانون همه انسان ها مساوي اند اما پس از قانون ديگر برابر نيستند. به عبارت ديگر از آن پس انسان با قانون مرتبط مي شود، به اين ترتيب نظام تنبيه و پاداشي كه در هر نظام قانون هست كاركردش منجر به ايجاد نابرابري هاي اجتماعي مي شود و به نظر دارندورف قشربندي اجتماعي نتيجه بلافصل كنترل رفتار اجتماعي از طريق احكام مثبت (پاداش) و منفي (تنبيه) است (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۳).
آينده نابرابري
دارندورف نسبت به آينده نابرابري اميدوار و خوش بين است، نه تنها مبارزه طبقاتي نهادي شده است بلكه برابري فرصت ها و شرايط نيز نهادي شده است و دولت با رواج دادن آموزش و پرورش همگاني نقش عمده اي در ايجاد و برابري فرصت ها و امكان تحرك اجتماعي داشته است.
در جامعه سرمايه داري معاصر يك جنبش دايمي در جهت تحرك طبقاتي ميان طبقات و حتي نسل هاي قديم و جديد وجود دارد تا جايي كه تعداد كساني كه شغل پدر خود را ادامه مي دهند بسيار ناچيز است (اديبي و انصاري، ،۱۳۵۸ ص۱۲۶)؛ دولت با ايجاد طرح هاي خدمات اجتماعي و قوانين مالياتي كه باعث توزيع مجدد ثروت در جامعه مي شود، توانسته است نابرابري ها را كاهش دهد. هرچند دارندورف به تقليل نابرابري ها اميدوار است ولي ترس او اين است كه اين تقليل بيش از حد شود و اين خطراتي را به همراه خواهد داشت زيرا در جامعه اي كه همه افراد از تمام جهات برابر باشند ديگر اميد واقع گرايانه و انگيزه اي براي پيشرفت وجود نخواهد داشت (گرب، ،۱۳۷۳ ص ۱۶۳). بنابراين نابرابري تا حدودي ضروري است چرا كه در جامعه انگيزه پيشرفت ايجاد خواهد كرد. دارندورف عميقاً معتقد است كه آزادي و اميد به پيشرفت براي هر نظام عادلانه ضروري است ولي اميد به پيشرفت از تفاوت ها و نه از شباهت ها است و آزادي از نابرابري ها نشأت مي گيرد و نه از برابري. وي وجود دايمي نابرابري را نيروي محركه اي براي رهايي مي داند، طلب كردن جامعه اي كه از هر جهت در آن تساوي برقرار باشد نه تنها غيرواقع بينانه مي باشد بلكه آرماني مخوف و هولناك است. (ملك، ،۱۳۸۱ ص ۱۱۵)
فهرست منابع و مأخذ:
- اديبي، حسين و عبدالمعبود انصاري (۱۳۵۸) نظريات جامعه شناسي، انتشارات جامعه تهران
- ريتزر، جورج (۱۳۷۴) نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر ترجمه محسن ثلاثي، انتشارات علمي تهران
- گرب ادوارد (۱۳۷۳) جامعه شناسي قشرها و نابرابري هاي اجتماعي ترجمه سياهپوش و غروي زاد، نشر معاصر تهران
- گي روشه (۱۳۷۹) تغييرات اجتماعي، ترجمه منصور وثوقي، نشر ني، تهران
- ملك حسن (۱۳۸۱) جامعه شناسي قشرها و نابرابري هاي اجتماعي، انتشارات دانشگاه پيام نور، تهران
|