پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
كتاب
Front Page

گفت و گو با نويسنده دو كتاب «عصر شورانگيز ارگ بم» و «هياهوي آرام»
جست وجوي سنت هاي بم در آوار زمان
شهاب خاكسار

002268.jpg
نصرت السادات رضوي نيكخو، نويسنده اي حرفه اي نيست ولي در سن ۷۲ سالگي به شوق خاطرات شيريني كه از دوران كودكي و اقامتش در بم به همراه پدر شهيدش، سرهنگ نيكخو (رئيس شهرباني بم) داشته است و نيز به سابقه تعلق به يك خانواده بسيار قديمي و اصيل در شهر بم، دو كتاب در قالب خاطره نگاري منتشر كرده است. آنچه مي خوانيم گفت و گو با او و مروري است بر اين دو اثر.
002271.jpg
002274.jpg
تنها دانستن اين كه كتابي درباره بم، تاريخ و آداب و رسومش ظرف مدت يك ماه پس از زلزله مهيب سال ۸۲ آماده طبع و توزيع شده است، شايد دليل كافي براي خواندن آن كتاب باشد. بي شك در شرايط خاص روزهاي پرحزن و اندوه زلزله مهيب دي ماه ۸۲ شهر بم، انتشار كتاب «عصر شورانگيز ارگ بم» توجه هر آدم اهل ذوق و علاقه مند به ايران شناسي را جلب مي كرده به ويژه آن كه بدانيم نويسنده كتاب در شرايطي كه ده ها نفر از اقوام و آشنايان خود را در زلزله از دست داده، با چشماني اشكبار و دلي داغدار و پر از دغدغه يك ماهه كتاب را تأليف نموده است؛ دغدغه هايي كه از زبان خودش شنيدم و براي شما هم خواهم گفت. آنان كه در روزهاي رونق و آباداني «بم» اين شهر و ارگ زيبايش را ديده بودند حتماً قبر استاد ميرزا نعيم را به عنوان تك مزار  ارگ، ديده اند.
سال ها بعد فرزندي از نسل ميرزا نعيم كه دلش براي بم مي تپيد با اين دل نگراني كه آن همه خاطره و فرهنگ و آداب و رسوم كه ريشه در كوچه پس كوچه هاي خشت و گلي بم داشت زير خروارها خاك همراه با همشهريان نجيبش دفن شوند، به نگاشتن تاريخ و آداب و رسوم شهرش همت گماشته است.نصرت السادات رضوي نيكخو آن گونه كه خود معترف است، نويسنده اي چيره دست كه جادوي قلم او خواننده آثارش را مسحور گرداند نيست، اما با نهايت صميميت از چيزهايي نوشته كه بوي اصالت مي دهد. بوي روزگاراني كه همه ما از يادآوري آن به هر زباني، جنبشي را در اعماق دلمان احساس مي كنيم.«عصر شورانگيز ارگ بم» و «هياهوي آرام» كه امروز در قالب دو جلد كتاب به زيور طبع آراسته گرديده، در حقيقت دو بخش از يك دل نوشته از اين بانوي با ذوق و شاعره بمي است كه به دلايلي از جمله محدوديت زماني روزهاي پس از زلزله و حجم بالاي آن به دو كتاب مجزا تبديل شده است.روزي كه پاي صحبت هاي اين بانوي صبور نشستم، آنچه بيش از هر چيز ديگري توجه ام را جلب كرد عشق زايدالوصف او به آداب و رسوم كهن ايران زمين و به ويژه شهرش بم زيبا و استوار بود.
خانم رضوي نيكخو كه از ۱۳۱۳ تاكنون ۷۲ بهار را پشت سر گذاشته است، اكنون با كوله باري از تجربيات و البته خاطرات شيرين، پذيراي ما بود. بيش از هر كلام ديگري با كلماتي قاطع گفت: من يك بانوي «بمي» هستم و به بمي بودن خودم افتخار مي كنم. افتخار مي كنم كه زادگاه من شهري است كه نه تنها از نظر تاريخي بلكه از نظر طبيعي و تنوع محصولات كشاورزي نيز شهري كم نظير در دنيا شناخته مي شود. او البته از زلزله سال ۸۲ نيز گفت و اين كه ۲۸ نفر از بستگان درجه اول خود را در آن حادثه از دست داده است و البته از اين كه در آن شرايط سخت در حالي كه شوهر معلول خود را به بم برده و در حالي كه در شرايط بسيار سختي در چادر اسكان گرفته بود تأليف كتاب «عصر شورانگيز ارگ بم» را آغاز نمود؛ كتابي كه براي چهلمين روز درگذشت قربانيان آن حادثه تلخ آماده توزيع شد.از او درباره انگيزه هاي تأليف اين كتاب، آن هم در آن شرايط خاص پرسيدم. در حالي كه به افقي دور خيره مي شد، گفت: ديدم از نسل قديم شهرم، تعداد كمي زنده مانده اند. فكر كردم ممكن است آداب و رسوم سنتي و اصيل بم هم با رفتن آنها، كمرنگ شود.جلد دوم كتاب عصر شورانگيز ارگ بم، با عنوان «هياهوي آرام، خاطرات بانوي سخت كوش كوير» نيز دو سال بعد در ۱۳۸۴ به چاپ رسيد. علاوه بر خاطراتي كه همگي بيانگر گوشه هايي از فرهنگ و آداب سنتي خطه كوير هستند، آنچه در اين كتاب جلب توجه مي كند، تشريح زواياي عبرت آموز و در عين حال پرهيجان و جذاب از جنگ بين الملل دوم و هجمه بيگانگان به خاك ميهنمان است؛ جنگي كه براي خانم رضوي يادآور شهادت مظلومانه پدرش سيد عبدالحسين رضوي نيكخو در صحن مطهر امام هشتم(ع) است.
قديمي ترها در بم هنوز خاطراتي را مستقيم يا نقل سينه به سينه از سركار نيكخو رياست وقت شهرباني بم به ياد دارند. سيد عبدالحسين رضوي هشتاد سال پيش در بم به دليل خوي نيكو و رفتار محترمانه اش با اهالي لقب نيكخو گرفت و به دليل همين خوي نيكو كه ظاهراً با شيوه دستگاه رضاخاني سازگاري نداشت، در سال ۱۳۱۸ به شهر مرزي باجگيران تبعيد گرديد و دو سال بعد در حمله هوايي قواي شوروي به حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) در مردادماه ۱۳۲۰ به شهادت رسيد.جالب آن كه خانم رضوي نيكخو در شرايطي كه از يادآوري خاطرات آن روزها و به ويژه آن كه پس از آن سال ديگر هرگز مزار پدرش را پيدا نكرده است، اندوهگين مي نمود، اضافه كرد: به هنگام نوشتن اين بخش از خاطراتم بحران پرونده هسته اي ايران را نيز مد نظر داشتم. مي خواستم با يادآوري حماسه هاي آن روزگار فرزندان ايران زمين، افكار جوانان كشورم را تهييج كنم.
و در پايان گفت وگويم با خانم رضوي، بزرگ ترين آرزوي او؛ دوست دارد از طرف دولت مأمور آباداني يك روستاي كوچك در شهرش بم شود تا قدرت مديريت اجتماعي و توانايي خود در ايجاد اتحاد و آباداني را نشان دهد. اكنون كتاب هاي «عصر شورانگيز ارگ بم» چاپ انتشارات مركز كرمان شناسي در ۱۵۲ صفحه و شش فصل و «هياهوي آرام» چاپ انتشارات ولي در ۴۱۰ صفحه و بيست فصل آماده اند تا خاطره شيرين مطالعه دل نوشته هايي تاريخي را براي خوانندگانشان فراهم آورند.

كتابخانه
بازآفريني دولت
002265.jpg

همشهري آنلاين- در دوران رياست جمهوري كلينتون براي مقابله با ناكارايي و ديوان سالاري حاكم بر دولت فدرال و دولت هاي محلي ايالات متحده، كميته اي به رياست معاون او «گور» تشكيل شد. كميته با ديدي نقادانه رويه ها و سنت هاي مألوف دولتيان را نگريست و يافته هاي خود را در گزارش به رئيس جمهور تسليم كرد. آن گزارش، تقريباً به هنگام، به همت روزنامه همشهري، ابتدا به شكل سلسله مقالات و سپس به صورت كتابي به نام «نبرد با بوروكراسي» منتشر شد (كه اينك ناياب است).در دوران تهيه گزارش، دستيار گور و فراهم آورنده  اصلي آن گزارش ديويد اوزبرن بود كه مشاور رهبران و مديران ارشد آمريكا است. پس از پايان گرفتن كار، اوزبرن تيم تحقيق را از نو سامان داد و در جست وجوي نوآوران و نوآورد ها در شيوه انجام خدمات همگاني برآمد. آنها از ايالتي به ايالت ديگر و از شهري به شهر ديگر رفتند با چشماني باز و هشيار در آنچه معمولا همگان هميشه مي بينند اما كمتر در آن تأمل مي كنند، تأمل كردند و ضمن نشان دادن خاستگاه و ريشه ناكارايي ها با نوآوران نيز گفت وگو كردند تا معلوم شود از چه راه و چه گونه ناكارآيي را به كارآيي تبديل كرده اند.حاصل كار آنها سه كتاب است كه نويسنده اصلي هر سه ديويد اوزبرن است.كتاب نخست بازآفريني دولت است كه در پاييز گذشته به فارسي ترجمه و منتشر شد.كتاب دوم واژگوني بوروكراسي است كه با ترجمه غلامحسين خانقائي روانه بازار مي شود و كتاب سوم ارزش دولت است كه ظاهراً هنوز ترجمه نشده است .در بازآفريني دولت، نويسندگان ابتدا مباني فكري خود را  نموده اند تا از ابهام و خلط بحث جلوگيري كرده باشند. ۱ - اعتقاد راسخ به ضرورت وجود دستگاهي به نام دولت۲، - اعتقاد به اين كه جامعه متمدن بدون داشتن دولت كارآمد نمي تواند كارآمد شود، ۳ - اعتقاد به اين كه عيب از كاركنان دولت نيست بلكه از نظامي است كه كاركنان دولت در آن كار مي كنند۴،- اعتقاد به اين كه انديشه ها و افكار سياسي، يا احزاب و دسته ها، نوعاً ربط چنداني با مشكلات امروزي دولت ها ندارند۵، - اعتقاد راسخ به عدالت (در مفهوم فراهم آوردن فرصت برابر براي شهروندان)،آنگاه در ۱۰ فصل به نمودن صفات دولت مطلوب و كارآمد مي پردازند.
به اين ترتيب:۱ - دولت راه گشا، منظور دولتي است كه سكانداري مي كند نه آ ن كه پارو مي زند!۲ - دولت متعلق به جامعه، و منظور دولتي است كه به جاي خدمتگزاري مستقيم، جامعه را توانمند مي كند تا خود به كار خويش اهتمام كند.۳ - دولت رقابت، و منظور دولتي است كه عنصر رقابت را در ارائه خدمت تزريق مي كند.۴- دولت رسالت مدار، و منظور دولتي است كه رسالت خود را اصل و ارجح مي داند نه قانون ها و آيين نامه ها را.۵ - دولت نتيجه بين، و منظور دولتي است كه برگرفتن نتيجه از كار و غني ساختن عملكرد متمركز است.۶- دولت مشتري مدار، و منظور دولتي است كه به جاي روا كردن حاجات بوروكراسي حاجت ارباب رجوع را روا مي كند.۷ - دولت كارآفرين، و منظور دولتي است كه به جاي خرج تراشيدن، يا فقط خرج كردن، در فكر تأمين درآمد است.۸ - دولت پيشگير، و منظور دولتي است كه به جاي درمان به فكر پيشگيري است.۹- دولت نامتمركز، و منظور دولتي است كه به جاي تكيه بر نظام بايگاني (سلسله مراتبي) از مشاركت مردم و كار تيمي استقبال مي كند.۱۰ - دولت بازار مدار، و منظور دولتي است كه با حمايت از ساز و كار بازار از تغيير حمايت مي كند. نويسندگان در هر فصل ضمن تشريح آن جنبه يا ويژگي خاص، نمونه هايي را كه همه از آن جامعه است به خواننده معرفي مي كنند.
مشخصات بيشتر/ نويسنده: ديويد اوز برن و تد گبلر، مترجم: فضل الله اميني، ناشر: سازمان فرهنگي فرا

قسمتي از كتاب «هياهوي آرام»:مراسم مختلف در روستاهاي بم
اطعام آش رشته و خرمن كشي

مادرم به اهالي ده علاقه زيادي داشت. رعيت هاي آنجا همه قديمي و چند نسلشان نزد آباء و اجداد ما بزرگ شده و مانند اعضاي يك خانواده و به يكديگر وفادار بوديم.بي بي گفتند: «سبزعلي، اعلام كن كه بله، فردا شب، آش رشته مي دهيم. همگي، كاسه هاي خود را بياوريد.» فرداي آن روز، از صبح زود، مادرم به اتفاق نورجون و زن جمعه و بي  بي جان دختر عباس مه چراغ، رشته زيادي بريدند و در آفتاب پهن كردند كه خشك شود و حبوبات را در ديگ هاي بزرگ پختند و كشك زيادي ساييدند. سير داغ و پياز داغ و نعناع داغ، درست كردند. دو ديگ بزرگ آش كشك و دو ديگ بزرگ آش سركه شيره درست كردند. شب هنگام، ديگ ها را در گاري گذاشتند و به سوي توده آتشي كه اهالي ده در كنارش منتظر بودند بردند. سبزعلي به ترتيب كاسه هاي مسي آنها را مي گرفت و از آش پرمي كرد و به آنها مي داد. سبزعلي، براي دومين بار كاسه اش را از آش رشته پر كرد و خورد. ملا رضا، ملاي ده، از ميان جمعيت برخاست، سوره مباركه حمد و قل هوالله را خواند و فاتحه فرستاد و از ريش سفيدان خواست كه فاتحه بفرستند. زندگي ما، در ده به همين منوال مي گذشت. استراحت و تفريح من در ده تمام شد.
هر روز صبح زود، قبل از طلوع خورشيد، با كاغذي و قلمي و مشك آبي و ليوان فلزي به اتفاق سبزعلي و اسفنديار پهلوان، روانه خرمن كشي مي شديم. يك خرمن از گندم و يكي از جو، از زير كاه، به وسيله اوشين رو به باد از كاه جدا مي شد، در طرف ديگر اين خرمن، خرمن هاي ديگري از گندم و جو بود كه هنوز گندم و جو در پوسته كاه بود و به وسيله گرجيني كه به گردن گاو بسته شده بود و چشم هاي گاو را با دستمال بسته بودند، دور خرمن مي چرخيد تا به وسيله گرجين كاه از گندم و جو جدا شود.هنگام خرمن كشي، كدخداي ده، براي ارباب چند عدد مرغ و جوجه محلي و تخم مرغ و يك باديه روغن محلي و كره مي فرستاد.خرمن كشي با سپاس و نيايش به درگاه خالق يكتا و رزاق بي همتا و صلوات بر محمد(ص) و آل محمد(ص) شروع مي شد.خرمن ها با قپان يا باديه هاي مسي بزرگ كه مثلاً هر باديه سه كيلوگرم، گندم يا جو مي شد توزين مي گرديد.معمولاً يك دهم خرمن، متعلق به مباشر و يك سوم متعلق به رعيت ها و دو سوم متعلق به ارباب ده بود. شب ها، در كنار خرمن ها، دشتبان مي خوابيد، تا خرمن ها مورد دستبرد يا آتش زدن قرار نگيرد، چون در دشت مارهاي سمي كشنده ديده مي شد، براي اين كه دشتبان از گزند آنها در امان بماند، تخت بلندي تقريباً به ارتفاع دو متر كه پايه هاي آن چوبي و روي آن از پوشال درختان يا برگ هاي نخل خرما بود، ساخته شده و بالاي آن چراغ دستي وصل شده بود. دشتبان بر بالاي آن جايگاه مخصوص قرار مي گرفت و تا پاسي از نيمه هاي شب فلوت مي زد و آوازهاي محلي سر مي داد و براي حفاظت جان خود، چند عدد چوب بزرگ و كارد زير سرش مي گذاشت. سگ سياهرنگ درنده اي به نام كلاغو در كنار آلاچيقش قرار مي گرفت.مادرم با داشتن فرزندان كوچك نمي توانست سر خرمن بيايد. در اين صورت وظيفه او را من انجام مي دادم. هر روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب و بعد از نماز صبح، سر خرمن ها مي رفتم. بعد از آماده شدن گندم و جو، آنها را در جوال هاي مخصوص قرار مي داديم و بر پشت گاو و شتر و الاغ، به انبار منتقل مي كرديم. ته خرمن ها كه جمع كردن ته خرمن ها از شن و ماسه و ريگ كار سختي بود. علاوه بر سهميه اصلي زعيمها، اين جو و گندم به آنها داده مي شد.عده اي از فقرا   و گدايان، دهات مجاور، در هنگام خرمن كشي، به اتفاق فقراي نابيناي روستا، براي گرفتن زكات، سر خرمن مي آمدند و مقداري جو و گندم مي گرفتند و مي بردند.عده اي از گردنكشان و باج گيران غيرمحلي، كه از خرمن كشي به نوعي مطلع مي شدند، سر خرمن ها مي آمدند و بيجاري (سهميه) مي خواستند و گاهي تهديد مي كردند. كسي را جرأت مخالفت با آنان نبود.

گزارش سفر ارمنستان -۱۰
002262.jpg

پيشينه: همايش جهاني اسطوره ها و حماسه ارمني، بهانه اي بود كه استاد دكتر كزازي را به دعوت رايزن فرهنگي ايران راهي ديار ارمنستان كند. اين سفر در روز يكم تير ماه آغاز شد. ادامه اين سفرنامه را كه به خامه شيواي جناب آقاي دكتر كزازي ريخته شده با هم پي مي گيريم.
واژه هاي  ايراني  در  زبان ارمني
به من گفته بودند كه معناي نام شهر زافْكادْزِر، دره گل يا گلدره است. اين نام دلاويز نيز در چارانه راه جسته بود:
در «دره گل» كه بس بهشتْ آيين است
با حورْوشان بزي كه نيكو اين است
در ارمن زيبا- كه رهاد از ريمن!
چون خسرو اگر خطر كني، شيرين است.
اندك اندك دو تن ديگر از مهمانان به من پيوستند و به آهنگ خوردن ناشتايي، به مهمانسرا بازگشتيم، پشت ميزي نشسته بودم و چاي مي نوشيدم كه استاد آمده از لوس آنجلس سيني در دست فراز آمد و به انگليسي پرسيد كه مي تواند در كنار من بنشيند. نشست و اين بار به زبان فرانسوي آغاز به سخن كرد. من مي پنداشتم كه او از ارمنيان باشنده در آمريكاست. به من گفته بودند كه زبان ارمني را شيوا و بآيين سخن مي گويد.
اما، در اين گفت وگوي، بر من روشن شد كه او مردي اسكاتلندي است كه از سر كنجكاوي و نوجويي زبان ارمني را آموخته است و هم اكنون، در يكي از دانشگاه هاي آمريكا، اين زبان و ادب و تاريخ آن را درس مي گويد. آگاهي او از ارمنيان بسيار گسترده بود؛ حتي از چهره هاي نامدار ارمني در ايران مانند يپْرم خان ياد كرد. مي گفت كه هرگز به ايران نيامده است و بسيار خوش مي دارد كه اين سرزمين كهن و زيبا را ببيند. گفتم هيچ دشواري و تنگنايي براي آمدن به ايران نيست و چونان نمونه افزودم كه چندي پيش شون پن، هنرپيشه آمريكايي و ژوليت پينوش، بازيگر فرانسوي، به ايران آمده اند. استاد اسكاتلندي ارمنشناس زبان فرانسوي را به درنگ و كند سخن مي گفت و در پي واژگان مي گشت، گهگاه نيز كه واژه فرانسوي را نمي يافت، همتاي آلماني آن را به كار مي برد. با اين همه ديري از هر در سخن گفتيم. يافتن همزباني ديگر مرا خوش و دلپسند افتاده بود. از اسكاتلند و ايرلند سخن گفتيم و از سر والتر اسكات و جيمز جويس و اين كه چه سان انگليسيان، در ادب و فرهنگ خويش، وامدار اين دو سرزمينند و اگر اسكاتلنديان و ايرلنديان نمي بودند، ادب انگلستان آن پايه و مايه را كه يافته است، هرگز نمي توانست يافت. اما آنچه در گفته هاي او بويژه براي من ارزشمند و نوآيين بود، نكته اي بود كه وي درباره زبان ارمني و زبان هاي ايراني گفت: در سده هژدهم ميلادي انجمني از فرهيختگان و ملي گرايان ارمني، در ونيز و وين، بر آن مي شود كه زبان ارمني را از واژه هاي بيگانه بپيرايد و آن را به زبان پاك و ناب روزگاران گذشته بازگرداند؛ اما در اين كار دشوار فرهنگي كام نمي يابد. از ديد استاد ارمنشناس سبب ساز اين ناكامي آن بوده است كه هموندان اين انجمن نمي دانسته اند كه آن زبان ناب پاك كه بدان مي خواسته اند رسيد و آن را زبان نياكاني خويش مي شمرده اند، زباني است كه آميخته با واژه هاي ايراني. او مي گفت شصت درصد واژه هاي ارمني ايراني است، اين آمار، در چشم من نيز، شگفت انگيز مي نمود. نشاني از طاطاوس نبود، دوشينه دير خفته بود؛ اما «شير» نه. تنها هنگامي كه آماده وانهادن مهمانسرا و زافكادزر مي شديم، او را ديدم كه مي آمد، همچنان پژمان و دژم. راه تا آشتراك چندان دراز نبود. دوشيزه فرانسوي در ميان من و استادي ارمني كه او نيز شكمي برآمده داشت و بلند و بسيار سخن مي گفت، نشست. طاطاوس كه شايد مي انگاشت بيش نيازي بدو نيست و كار ترجمانيش به فرجام آمده است، در پس خودرو جايي يافته و نشسته بود. ادامه دارد

|  اقتصاد  |   انديشه  |   سخنگاه  |   سياست  |   كتاب  |   شهرآرا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |