يكشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۵
گفت وگو با اكبرعبدي ،چهره اي كه سال هاست غايب است
در سينما كسي منتظر شما نيست
آزاده سهرابي
عكس ها : محمدرضا شاهرخي نژاد
002610.jpg
با اكبر عبدي در اتاق گريم تئاتر شهر ديدار مي كنيم؛ با لباس جنگي، چفيه اي به گردن، و پوتيني به پا. مي گويد درست سي سال پيش در همين اتاق گريم مي شده، براي اجراي يك نمايش كودكانه در سالن اصلي تئاتر شهر همان سالني كه بناست تا ساعتي بعد روي صحنه اش برود. در طول گفت وگو ، پشت چهره جدي، مهربان و كم و بيش غمگين اش، پسرك پرشور و شر و سر به هواي باز مدرسه م دير شد و محله بهداشت را جست و جو مي كنيم و بازي هاي خيره كننده اش را در فيلم ها، يكي يكي، به ياد مي آوريم دلشدگان، مادر، ناصرالدين شاه آكتور سينما، اجاره نشين ها، روز فرشته، هنرپيشه و ...
ديدار با اكبر عبدي كه هنر، در تمام اين سي سال، به راستي، پيشه اش بوده، بسيار هيجان انگيز است.
* بعد از چند سال برگشته ايد؟
- به ايران يا به تئاتر؟
*مگر ايران نبوديد؟
- نه؛ يك سال و نيم ايران نبودم. رفته بودم آمريكاي جنوبي و بعضي شهرهاي اروپا براي اجراي تئاتر. البته بگذريم كه پولمان را خوردند و كار را نصفه رها كردم.
* چه تئاتري در آمريكا و اروپا اجرا كرديد؟
- كاري بود كه همان جا ساخته و پرداخته شد. داستان يك بقال ايراني بود كه به همراه خانواده اش مهاجرت كرده و حالا دوست دارد برگردد ايران؛ اما درگير خانواده اش است. پسرش دوست دارد خواننده شود و ... . در آن كار هشت تيپ را بازي مي كردم. هم بقال، هم زنش، هم پسرش و حتي پدر و مادرش در ايران. بعضي نقش ها را از قبل ضبط كرده بوديم و روي پرده نشان مي داديم.
* فارغ از شكست مالي، تجربه خوبي بود يا نه؟
- بسيار عالي. راه و چاه اجراي نمايش در خارج از كشور را ياد گرفتم. البته اجرا هم از نظر استقبال مخاطب آن طرف عالي بود. ما چهار سانس در روز اجرا داشتيم و اين در آن جا سابقه نداشت. مثلا كار جديد هوشنگ توزيع كه بهروز وثوقي هم بازي مي كرد، در همان سالن يك اجرا داشت و در نهايت شبي ۳۰۰ تماشاگر كه نيمي از آن ها هم دعوتي بودند، اما ما ۷۰۰ تماشاگر در هر اجرا داشتيم.
*كدام شهرها اجرا رفتيد؟
- تورنتو، فرانكفورت، مونترال، ونكوور. قرار بود سوئد و فرانسه هم اجرا داشته باشيم كه كنسلش كردم. اما الان ديگر راه و چاه اجرا در سالن هاي آن طرف را ياد گرفته ام. تجربه خوب ديگرش هم اين بود كه در هر شهر، با بچه ها و گروه هاي تئاتر ايراني باسواد آن جا كار مي كرديم.
* نمايش اكبر آقا آكتور تئاتر را هم كه داريد كارگرداني مي كنيد، براي اجرا در آن طرف مرز است؟
- نه. خيلي براي اين نيت شتاب ندارم. برايم مهم است اول در سطح تهران كار را اجرا كنم. در شمال و جنوب و شرق و غرب تهران و بعد شهرستان هاي اطراف و بعد هم شهرهاي ديگر.
* يعني فكر مي كنيد واقعا ما شمال و جنوب و شرق و غرب و مركز تهران سالن تئاتر داريم؟
- اتفاقا ما سالن تئاتر زياد داريم، اما چون تا به حال در آن ها تئاتري اجرا نشده، نمي شناسيم شان و فكر مي كنيم سالن نداريم. تمام فرهنگسراهاي ما سالن تئاتر دارند. هر وزارت خانه اي يك سالن خوب دارد، ولي يا در آن مجلس ختم برگزار مي شود يا سمينار و بزرگداشت.
مثلا در همين خيابان ولي عصر تقاطع پارك وي، يك سالن بسيار خوب است كه براي عروسي اجاره اش مي دهند. يا انتهاي بلوار استاد معين يك سالن خوب خالي افتاده است. تا ديروز بهانه اين بود كه آماده نيست، اما ماه پيش آقاي قاليباف آن جا را افتتاح كرد. حالا ببينيم چه مي شود. آيا در آن تئاتري روي صحنه مي رود يا نه؟ من كه مي گويم هيچ اتفاق جديدي نمي افتد.
* شايد عده اي معتقدند مردم به تئاتر نيازي ندارند؟
- اين دروغ محض است. مگر مي شود مردم خون گرم و هنردوستي كه گاه بسيار شيرين و با استعداد هم هستند، به تئاتر نياز نداشته باشند؟ تعزيه كه برپا مي شود و تازه حال و هواي محزون هم دارد، مردم ما از آن استقبال مي كنند. ما مردم را خوب نمي شناسيم. ما جزو اولين مردماني بوديم كه نمايش داشتيم و مدعي آن هستيم؛ پس يا مديريت فرهنگي كشور ضعيف است يا محافظه كاري را ترجيح مي دهد. حالا چرا، من هم نمي دانم. اين نمايش بيچاره چه ضرري براي كشور مي تواند داشته باشد؟ همين نمايشي كه الان روي صحنه است و بازي مي كنم يعني از خاك تا افلاك، بعضي ها خوششان نمي آيد خيلي شلوغ شود.
* اما اين كار كه مذهبي است؟
- نمي دانم. گاهي جواب ها خيلي ساده مي توانند باشد؛ اما احتمالا ما نمي فهميم.
* يك سؤال جدي ديگر هم وجود دارد. اين كه از تئاتر نمي شود پول در آورد. محصول فرهنگي است كه بايد صرفا براي شهر هزينه كرد. شايد بعضي از مسوولان از اين مي ترسند.
- اتفاقا من مخالفم. مي توان با تئاتر هم پول درآورد به شرط آن كه بگذارند به عهده بر و بچه هاي تئاتر و خود مردم. هدف من هم در كارگرداني اكبر آقا آكتور تئاتر همين است. اين كه مي شود با يك كار خوب و سنگين، مخاطب وسيع داشت و اين كه تئاتر كمدي ما واقعا قهوه خانه زري خانم يا داماد ديوانه نيست. البته يك گونه از تئاتر هم داريم كه متعلق به قشر دانش جو يا روشنفكران است و مخاطب خاص و محدودي دارد. معلوم است بايد دولت به آن ها كمك كنند و به اين آثار سوبسيد تعلق بگيرد. ما كه انتظار نداريم مستند آب و خاك بسازيم و از نظر مالي جوابگو باشد. اما مگر مي توانيم اين گونه آثار را نسازيم؟
به هر حال معتقدم اگر قرار است سالن حرفه اي را با گروهي اشغال كنيم كه يا كارشان خوب نيست يا كار خاصي است و مخاطب محدود دارد، اشتباه كرده ايم.
* اما مگر ما چند سالن داريم كه بخشي از آن را بگذاريم براي كارهاي پرمخاطب و چندتاي ديگر براي هنرمندان تئاتر كه صرفا بدون نگاه به مخاطب مشغول آثار خاص و اصيل هستند؟
- به نظر من اگر كاري درست باشد و حتي عامه پسند نباشد، مخاطب را جذب مي كند. بعد همان طور كه گفتم ما سالن زياد داريم، اما ...
* باز برگشتيم سر پله اول... بگذريم . به نظرم بخش مهمي از دليل حضورتان در نمايش از خاك تا افلاك اداي ديني به برادر شهيدتان است.
- بله . برادرم سال ۶۳ كه سرباز بود و در هوابرد شيراز خدمت مي كرد، مجروح شد و او را از لابه لاي شهيدها بيرون آوردند. ۱۴ ـ ۱۵ سال با معلوليتش مبارزه كرد تا اين كه ۱۵ اسفند ۸۰ شهيد شد.
* پس درست حدس زدم؟
- بله، ولي پيش از آن كه بازي در اين كار را بپذيرم، متن را خواستم و خواندم. ديدم متن قشنگي است و جا دارد قشنگ ترهم بشود.
* حال كه كار روي صحنه است و بازخورد مخاطب را ديده ايد، هنوز هم همان احساس را داريد؟
- نكته مهم اين نمايش اين است كه بتواند با حضور من و حالا شيرين كاري ها و فضايي كه مي سازم، بچه هاي ۱۰ـ۱۲ ساله اي را كه زمان جنگ را نديده اند و آدم هاي جنگ را درك نكرده اند، جذب كنم تا حرف اصلي را بهشان بزنيم. نه فقط آن ها؛ حتي كساني كه به نظر نمي رسد مخاطب بالقوه چنين اثري با اين مضمون باشند.
* منظور من كيفيت و كليت كار است. ما معمولا در كارهاي مذهبي و ارزشي مان، خصوصا در تئاتر، براي قصه خوب مقدمه چيني مي كنيم و حتي در صحنه آرايي موفق هستيم، اما در زدن همان حرف اصلي با مشكل روبه رو هستيم. به سمت شعار مي رويم. راستش وقت ديدن اين نمايش مدام فكر مي كردم حاتمي كيا هم خيلي وقت است در سينما آثار دفاع مقدس را يك جور ديگر مي سازد.
- ما در همه مسايل از فرهنگي و هنري و حتي ورزش اول و آخر را خوب جمع مي كنيم، اما وسطش مي لنگد. شايد چون گرداننده خوب نداريم؛ يعني يك مديريت از بيرون. ولي معتقدم در اين كار اجرا خوب پيش مي رود.
* ۴۰ سال پيش يك گروه رزمنده قراري مي گذارند كه ۴۰ سال بعد همان مكان همديگر را ببينند. ايده خوبي است و چون به صورت فلاش بك روايت مي شود، اول نمايش تعليق خوبي دارد اما به شخصيت پردازي ها و ديالوگ ها كه مي رسيم آدم ها در طي ۴۰ سال هيچ تغييري نكرده اند. مگر مي شود؟
- به نظرم بخشي از گذشت زمان و انتقال باور آن به تماشاگر به خود بازي بازيگرها برمي گردد. من سعي كردم گليم خودم را از آب بيرون بكشم؛ مثلا در بخش جواني آن كلاه سنگين را تحمل مي كنم و زيرش يك كلاه بافتني مي گذارم تا موهاي سفيدم را بپوشاند و بعد كه ۴۰ سال مي گذرد براي اين كه تغيير چهره مشخص باشد، ميميك صورتم را تغيير مي دهم. به هرحال به خدا من سعي خودم را كردم!
* بيــشتـر مـنـظـورم نـحـوه شخصيت پردازي هاست. اين كه در گذشت ۴۰ سال و تغيير زمانه در باور و روحيه آدم ها ديده نمي شود. انگار زمان براي آن ها متوقف مانده است.
- ۴۰ سال هم زمان زيادي است و بايد نهايت ۲۰ سال مي شد! اما درباره اين بخش بايد با نويسنده يا كارگردان صحبت كنيد. غيبت گناه است. درباره كار خودم حرف بزنيد.
* قبول! پس بگوييد كدام صحنه را در نمايش بيشتر دوست داريد؟
- آن جا كه اكبر مي گويد اصغر و دوستانش آمدند سراغ مان و همه مي روند و مونولوگ آخر نمايش، جايي كه به زبان آذري ذكر مصيبت مي خوانم. در ۹۹ درصد اجراها باور دارم و در آن صحنه گريه مي كنم. ائمه را دوست دارم خصوصا فاطمه زهرا(س) را؛ اما از آن گذشته، مادر من سيده است و خوشحال است كه ائمه را واقعاً  دوست دارم و همين براي من يك دنيا ارزش دارد. مادرم ده بار كار را ديده و هربار به من مي گويد: با باور ديالوگ هايت را بگو اكبر. بازي نكن.
* به اكبر آقا آكتور تئاتر برسيم . چه حال و هوايي دارد؟
- وقتي از كانادا برگشتم، دلم مي خواست يك تئاتر ايراني و كمدي اجرا كنم. راستش كمي خجالت مي كشم از اين كه يك ميهمان خارجي بيايد ايران و بخواهد يك نمايش كمدي ايراني ببيند و ما مثلا او را ببريم داماد ديوانه را ببيند يا قهوه خانه زري خانم را كه كارهاي وحشتناكي است و ابايي ندارم كه بگويم. در صورتي كه نويسنده و كارگردانش بسيار با استعداد است. درست است كه آدم بايد پول در بياورد، اما به چه قيمتي؟
هميشه يك طرحي در ذهنم بود كه دوست داشتم نويسنده اي پيدا كنم و به او سفارش نوشتن نمايشنامه اش را بدهم. يك روز كه در تالارسنگلج با محمود فرهنگ گپ مي زديم، او پيشنهاد داد كاري را كارگرداني كنم و در واقع مرا به اين سمت هل داد. گفت نويسنده اش را هم سراغ دارد. زنگ زد و آقاي عظيم موسوي بلافاصله با موتور آمد. من طرحم را گفتم و او چهار روز بعد يك خلاصه برايم آورد كه دوستش داشتم و ۲۰ روز بعد نمايش نامه آماده را به من داد. داستان نمايش هم درباره دو جوان است كه بازيگر تئاتر هستند و در يك خانه اجاره اي زندگي مي كنند. يكي از آن ها از دختر صاحب خانه خوشش مي آيد و مي خواهد با او عروسي كند؛ اما پدر دختر، خانواده را اصل مي داند و آن ها خانواده اي ندارند. خلاصه گره داستان همين است. خودم هم نقش يكي از همان جوان ها را بازي مي كنم.
* با اين همه سخت گيري كه روي تئاترهاي كمدي داريد، نگران نيستيد كه نتيجه كار خودتان چه طور مي شود؟
- نه. چون مطمئنم و گروهي كه دارم با آن ها كار مي كنم، تئاتري و حرفه اي هستند. ما گروهي كار مي كنيم و اين حتماً به قوت كار كمك مي كند.
برگرفته از همشهري ماه

نگاه دوم
من و مسعود
002607.jpg
بازيگرهاي بزرگ جهان از جيب شان خرج مي كنند تا سالي يك بار در تئاتري روي صحنه بروند؛ حتي كسي مثل دنيرو. تئاتر به بازيگر سرويس مي دهد از لحاظ روحي و از لحاظ دروني، او را آماده مي كند. هر تجربه تئاتر مي تواند دو سال به عمر كاري يك بازيگر اضافه كند؛ يعني دو سال كار او را تضمين كند. اولين سود تئاتر هم اين است كه بعد از مدت ها كه بازيگر در سينما نظم را فراموش كرده، آن را دوباره تمرين مي كند و نظم، در سراسر زندگي آدم نقش اساسي دارد. اين كه تو در تئاتر مجبوري سر يك ساعت بيايي سر يك ساعت بروي روي صحنه، سر يك صحنه گريم شوي و ... همه اش آموزش نظم است.در سينما دست بازتر است. آن جا كسي منتظر شما نيست. اما در تئاتر، ناخواسته هر روز با ۷۰۰ نفر سر يك ساعت قرار داري.
*و شما آدم منظمي هستيد؟
- البته هستم؛ وگرنه عبدي نمي شدم كه با حاتمي كيا و ميرباقري و تقوايي بارها كار كنم. اما اين آخري ها با من بدنظمي كردند.
* حالا بعد از ۳۰ سال تجربه كار حرفه اي، تصميم داريد بعد از اين پروسه كاري چه كار كنيد؟
- نزديك پنج سال است كه سعي مي كنم انتخاب كنم. اين هم وقتي عملي مي شود كه به لحاظ مالي مشكلي نداشته باشيم. نمي گويم پولدار هستم، اما نيازمند نيستم يا بهتر بگويم جلوي نيازهايم را گرفتم.
*و تئاتر در اولويت انتخاب شما خواهد بود؟
- هميشه تئاتر در اولويت من خواهد بود. كارهاي تصويري ام را جوري تنظيم مي كنم كه به تئاتر برسم. الان هم در چشم باد بازي مي كنم و بعد هم در فيلم ده نمكي بازي خواهم كرد.
* مسعود ده نمكي؟
- بله، به اسم اخراج.
* يك كم عجيب است؛ ده نمكي و عبدي!
ده نمكي هنرمند و آرتيست بسيار خوبي است كه اشتباهي وارد سياست شده بود.
*فيلم مستند او را ديده ايد؟
- بله و دوست داشتم.
* يك فيلم با رويكردي تلخ، آيا اين كاربا توجه به حضور شما حال و هواي طنز دارد؟
- قصه اش شيرين و روان است. حال و هوايي است كه خودش در آن زندگي مي كرده. يك عده از بچه هاي جنوب تهران كه تصميم مي گيرند بروند جبهه.
*حالا چرا به نظر شما مسعود ده نمكي آدم آرتيستي است؟
- من موقع املت خوردن با يك نفر مي توانم او را بشناسم. حتي مقدار خساستش را تشخيص بدهم. من هشت سال تجربه بازار دارم. بازار، بزرگ ترين دانشگاه روان شناسي و آدم شناسي است. هميشه با اجتماع و مردم مي جوشم. چشم و گوش بسته نيستم. نقش هايم از يكي از همين مردم است ديگر. چون تحصيلات آكادميك بازيگري نداشتم الان هم از روي همان تجربه ها و شناخت مي گويم. بعد هم به نظرم هيچ آدمي سياسي نيست.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |