سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۵
مروري بر كتاب برهان وجودي از آنسلم تا كانت
احمق در دل مي گويد خدايي نيست
ياسر هدايتي
hedayati@hamshahri.org
002685.jpg
فرانسيس بيكن مي گويد: «اطلاع ساده و سطحي از فلسفه، شخص را به انكار وجود خالق سوق مي دهد، ولي اطلاع وسيع و عميق از فلسفه شخص را متدين و خداشناس مي نمايد».
درست است ذات فلسفه كاري با اويي كه بايد باشد و هست ندارد،  اما فيلسوفان به عنوان دقيق ترين انسان ها كه در جست وجوي حقيقت همه چيز در همه جايند، اولين سؤالشان از خود هستي است و اين پاسخ گريزي از وجود باري ندارد.
فلسفه آن گونه كه فيلسوف و سياستمدار انگليسي گفته است وراي هر چيزي - جز وحي- مي تواند ما را به شناسايي آن ذات يگانه رهنمون شود و در اين ميان به قول پوپر ما بايد بر شانه هاي غولان بايستيم و با پژوهش در آثار آنان پنجره هاي بيشتري را براي تنفس در هواي آزاد فلسفه در اختيار داشته باشيم. نوشته حاضر بهانه اي است براي مرور كتاب تازه انتشار يافته «برهان وجودي؛ از آنسلم تا كانت» نوشته دكتر اصغر واعظي كه به همت انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي روانه پيشخوان كتابفروشي ها شده است.
۱- قرون وسطي در تاريخ انديشه غرب آوردگاه ايمان و عقل است. به تعبير ژيلسون، فيلسوف شهير و قرون وسطي شناس بزرگ معاصر ،سه دوره برتري ايمان، برتري عقل و هماهنگي عقل و وحي از دستامدهاي تاريخي اين آوردگاه است. اگر در رأس قرون وسطي از قديس آگوستين به عنوان فيلسوف اعظمي كه تقدم ايمان بر معرفت و استدلال عقلاني را سرلوحه انديشه خود قرار داد ياد كنيم بايد در انتهاي اين دوره، حضور قله پرشكوهي در فلسفه مسيحي مانند توماس آكوئيناس را نيز از ياد نبريم كه توانست قهرمان آشتي عقل يوناني و وحي مسيحي در قرون وسطي باشد.
در ميان نامهاي پرشكوه و بن ساز الهيات و فلسفه مدرسي نام سنت آنسلم با برهان معروف وجودي اش به هيچ وجه قابل چشم پوشي نيست.اهميت سنت آنسلم (۱۰۳۳   -۱۱۰۹)   اسقف اعظم كانتربري جداي از راهگشايي او در پرورش الهيات فلسفي قرون وسطي، مديون ابداع برهان وجودي اوست. آنسلم صراحتاً  هدف خود را از تفلسف اين گونه بيان مي كرد : «در پي آن هستم كه حقيقت تو را كه قلبم به آن ايمان دارد و عشق مي ورزد به فهم آورم، چرا كه من در جستجوي آن نيستم كه بفهمم تا ايمان بياورم، بلكه ايمان مي آورم تا بفهمم.»(۱) با اين صراحت موضع، آنسلم تصور اثبات عقلاني وجود خدا را امري امكان پذير دانست و تمام تلاش چند ده ساله خود - حتي در نيايش ها و نمازهاي شبانه- را صرف فهمي اين گونه از خدا كرد كه نهايتاً  به ابداع برهان وجودي انجاميد. درباره اهميت برهان وجودي آنسلم بايد گفت ابداع برهان ، فضل تقدمي براي آنسلم محسوب مي شود چرا كه حداقل در هيچ يك از اديان توحيدي يهوديت، مسيحيت و اسلام تا پيش از او چنين برهاني براي اثبات وجود خداوند اقامه نشده است و اين تنها ثمره مجاهدت هاي علمي و ايماني آنسلم است كه به كوششي اين چنيني  انجاميده است.اگر چه آنسلم «ايمان آورد تا بفهمد» و گاه حتي او را «پدر فلسفه مدرسي» نيز مي نامند اما او بر خلاف برخي از فلاسفه قرون وسطي -بخصوص فلاسفه متأخر از خودش- به دنبال درك عميق تري از وجود ذات باري بود و موضوعات فلسفي را نه با هدفي في نفسه فلسفي دنبال مي كرد.
۲- براي ورود به شناخت برهان آنسلم ابتدا بايد تقسيم بندي كلي فلاسفه و متكلمان را در برهان هايي كه براي اثبات خداوند ارائه كرده اند، شناخت.
برهان هاي عقلي شناخت خدا در حصري كلي به دو شاخه تقسيم مي شود؛ استدلال هاي پسيني و استدلال هاي پيشيني. در نوع اول يعني استدلال هاي پسيني «اني» حركت ما از معلول به سوي علت است، يعني ما با شناخت يك تجربه متناهي به وجود علت پي مي بريم. از بهترين تقريرها و ارائه استدلال هاي پسيني برهانهاي اني توماس آكوئيناس است كه پنج برهان معروف خود را بر مبناي تجربه هايي چون حركت، عليت، حدوث، كمال نسبي و طرح و تدبير ارائه كرد. نوع اخير برهان هاي عقلي در الهيات فلسفي برهان هاي پيشيني(لمي) هستند. در اين نوع استدلال حركت از علت به سمت معلول يا -اگر بخواهيم با تسامحي لفظي و خارج از فضايي ارسطويي صحبت كنيم- از ذات به وجود صورت مي گيرد. نخستين نمونه از اين نوع برهان همان برهان وجود شناختي آنسلم است.
آنسلم برهان وجودي خود را با گزاره  تعريف خدا به عنوان موجودي كه موجودي بزرگتر - يا بهتر- از او قابل تصور نيست، ارائه مي دهد.در تكمله اين گزاره مسلم است كه بايد در نظر داشت منظور از «بزرگتر»، بحثي كمي نيست بلكه مراد كاملتر است. نكته كانوني كه تقريباً  مي شود آن را گرانيگاه استدلال به حساب آورد اين است كه آنسلم خواست تا اثبات كند كه شيءاي كه معرَّف به اين تعريف است از خود اين تعريف وجودش قابل استنتاج است. استدلال او دو تقرير دارد كه هر دو تقرير از لحاظ منطق صورت داراي اهميت است و تمام اشكالات وارده بر آن از منظر منطق ماده آن است.اگر در ميان استدلال هاي ناظر بر اثبات وجود خدا برهان آنسلم را از جنجالي ترين آنها بدانيم، گزاف نگفته ايم چرا كه از روزگار خود آنسلم تا به حال، اين برهان موافقان و مخالفان جدي اي را برانگيخته است.
آنسلم در كتاب «گفت وگو با غير» با توجه و تاكيد بر اين آيه عهد عتيق كه «احمق در دل خود مي گويد كه خدايي نيست - مزامير داود، مزمور چهاردهم» اعتقاد خود را اينگونه بيان مي دارد كه ما چندان از خداوند شناخت داريم كه حداقل بدانيم او بايد موجودي باشد كه بزرگتر از آن قابل تصور نيست و اگر «احمق» كه منكر خداوند است درباره چيستي خداوند تامل كند، به اين نتيجه مي رسد كه خداوند وجود دارد.بر همين اساس اولين مخالف آنسلم، گونيلوي راهب در كتابي با عنوان «از طرف آن احمق» به رد برهان آنسلم مي پردازد.
۳ - كتاب برهان وجودي آنسلم كه نوشتار ما تاكنون بهانه اي براي ورود به معرفي و گزارشي مجمل از اين كتاب بود از كتابهاي خوبي است كه در زبان فارسي پيرامون اين برهان به رشته تحرير درآمده است. برهان وجودي آنسلم با توجه به نقشي كه- به ويژه در تاريخ الهيات فلسفي- داشته متاسفانه آنگونه كه بايد، در زبان فارسي مورد توجه قرار نگرفته است و تاكنون تنها ذيل عناويني فرعي و حداكثر در صفحاتي كه از اندازه انگشتان يك دست هم تجاوز نمي كند و بيشتر در كتاب هاي ترجمه شده به آن پرداخته شده است،قرار گرفته. كتاب حاضر كه خواسته با پژوهش در منابع دست اول تقريري مفصل از برهان وجودي ارائه دهد، در خواسته خود موفق است و با نثري آكادميك افق هاي ژرفي را فراديد نگاه مخاطبان خود قرار مي دهد.اما آنچه به نظر نگارنده اين نوشتار از ويژگي هاي به مراتب مهمتر اين كتاب است بحث تطبيقي اي است كه در اين كتاب با نگاه منتقدانه و اجتهادي نويسنده كتاب همراه است. تكمله عنوان كتاب «از آنسلم تا كانت» به نوعي دامنه پژوهش نويسنده را در مسأله برهان وجودي نشان مي دهد. همان گونه كه گفته شد اين برهان، مخالفان و موافقان بزرگي داشته كه از موافقان آن- كه البته هر كدام تقريرهاي خاص خود را از اين برهان داشته اند- مي توان به دكارت، اسپينوزا، لايب نيتز، مالبرانش، جان لاك، هگل و از معاصرين چارلز هارتشورن و نورمن مالكوم اشاره كرد. در ميان مخالفين نيز مي توان چهره هاي نامداري چون آكوئيناس، بيكن، هابز، كانت، هيوم و راسل را بازشناخت.امانوئل كانت از اصلي ترين مخالفان آنسلم بود و شديدترين حملات به برهان وجودي از جانب كانت صورت گرفته است؛ تا جايي كه مخالفي مثل راسل نيز تنها همان اشكالات كانت را توضيح بيشتري  داد و وارد دانست. دكتر واعظي با اشاره به اينكه «مجموع نظرات كانت در مورد برهان وجودي، نه تنها امري جدا و مستقل از ساختار كلي فلسفه نقادي او نيست، بلكه از لوازم و نتايج مستقيم آن به شمار مي آيد.» و با توجه به اينكه جدي ترين انتقادات بر برهان وجودي از آن كانت است، بعد از تقرير و توضيح مفصل برهان آنسلم به انتقادات كانت مي پردازد و بعد از آن با بحثي تطبيقي پيرامون نقد آنسلم با تكيه بر مباني صدرالمتألهين و بررسي تطبيقي برخي از آراي كانت و ملاصدرا پژوهش فلسفي درخوري را فراهم نموده است. از ديگر نكات كتاب جدا از نگاه توصيفي براي تقريري خوب، نگاه اجتهادانه اين استاديار جوان گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي است كه با شهامتي محققانه برخي از آراي اساتيدي چون جوادي آملي و... را به بوته نقد و رد كشانده است.اما علت بررسيدن و مورد توجه قرار گرفتن برهان وجودي از سوي مولف كتاب نيز دلالتي ديگر دارد بر تسلط نويسنده بر اين موضوع فلسفي. دكتر واعظي دو عامل را براي لزوم بازنگري در برهان وجودي در نظر مي گيرد و مي شناساند:
يك، ارتباط تنگاتنگ برهان وجودي با بسياري از مسائل پيچيده فلسفي چون وجود ذهني و خارجي، وجود محمولي و رابط، ماهيت گزاره هاي وجودي و ... .دوم اينكه برهان وجودي به رغم آنكه در مواجهه اولي، برهاني نامعتبر به نظر مي رسد، اما تعيين دقيق نادرستي آن و اينكه در كجا آن مغالطه پنهان اتفاق مي افتد، بسيار ظريف و قابل تامل است.
كتاب «برهان وجودي از آنسلم تا كانت» از يك پيشگفتار و پسگفتار كه به ترتيب درباره موضوع و چارچوب كتاب و نهايتاً چكيده و دستامد حاصله از تضارب آرايي كه با مطالعه اي تطبيقي به آن پرداخته شده، تشكيل گرديده است.همچنين ساختار كتاب در دو بخش تنظيم شده. بخش اول شامل سه فصل است كه با عناوين برهان وجودي از آنسلم تا دكارت، انتقادات كانت به برهان وجودي و انتقادات كانت به براهين جهان شناختي و غايت شناختي به تبيين آراي موافقان و مخالفان برهان از آنسلم تا كانت اختصاص يافته است. در بخش دوم كتاب عمده مباحث تطبيقي با عنوان هاي نقد برهان وجودي آنسلم با تكيه بر مباني صدرالمتألهين و بررسي برخي از مفاهيم فلسفي مرتبط بين كانت و صدرالمتألهين مطرح شده است.تسلط پژوهنده كتاب بر زبان هاي آلماني، انگليسي و عربي و همچنين آموختگي فلسفه اسلامي به صورت آكادميك و حوزوي پنجره هايي را فراروي ايشان گشوده است تا بتواند با شناخت خوب منابع به اين پژوهش معتبر دست يازد. از نكته هاي قابل توجه ديگر كتاب صفحاتي به عنوان منابع اصلي برهان وجودي براساس سير تاريخي آن از آغاز تا به امروز است كه در كتابنامه پاياني كتاب آمده است و قطعاً بسيار به كار دانشجويان و پژوهشگران خواهد آمد.

نگاهي به انديشه هاي شيخ ابراهيم زنجاني در دو رساله منتشر نشده او-بخش پاياني
افسوس از جهل!
عبدالله شهبازي
002688.jpg
در نخستين بخش مطلب حاضر، با بررسي رساله «بستان الحق» شيخ ابراهيم زنجاني، خوانديم كه وي در پي علت انحطاط جهان اسلام و يافتن راه اعتلاي آن بود. دغدغه زنجاني در اين كتاب ، دغدغه يك عالم ديني است. او در اين كتاب به دنبال اثبات اين امر است كه عقب ماند گي جهان اسلام به سبب دوري مسلمانان از اسلام و عدم اجراي دقيق احكام اسلامي است اما بررسي رساله « مكالمات با ميرزا يعقوب» نشان از چرخشي جدي در انديشه هاي زنجاني دارد . او در اين كتاب به نظريه اي مخالف با نظريه رساله اول خود مي رسد. آخرين بخش مطلب را مي خوانيم.
احتمالاً، «ميرزا يعقوب» و دوستانش در اين رساله، «كلاه نمدي» و «جعفر اصفهاني»، شخصيت هايي نمادين اند نه واقعي.
«ميرزا يعقوب» و «كلاه نمدي» جهانگرد و دنياديده اند؛ به سير و سياحت اشتغال دارند و از چنان تجربه اي برخوردار كه بتوانند عقب ماندگي هاي جهان اسلام را به روشني بيان كنند. اين دو نگرشي سخت تحقيرآميز به دنياي اسلام دارند.
فرداي پس از اوّلين آشنايي، زنجاني مشتاقانه به ديدار اين دو مي شتابد؛ تفرج كنان به سوي مسجد سهله مي روند و به گفت وگو مي پردازند. مكالمات آغاز مي شود.
ميرزا يعقوب سخن را از علايم بروز طاعون در نجف آغاز مي كند؛ حادثه اي واقعي كه در بهار سال ۱۲۹۸.ق ، چون طوفاني مهيب سراسر سرزمين عراق را فراگرفت و عده كثيري را به كام مرگ كشيد. بحث درباره علت اين بلاي آسماني درمي گيرد. گويا علماي نجف وقوع طاعون را از حكومت پنهان مي كنند؛ زيرا اگر حكومت مطلع شود قرنطينه ايجاد مي كند و مانع از ورود و خروج اموات از نجف مي شود. اين ادعا، كه به نظر من زائيده خيال زنجاني است، براي حمله به روحانيون زمان خود بهانه كافي به دست مي دهد تا او و دوستانش، به سبك ميرزا فتحعلي آخوندزاده، به علماي شيعه بتازند. آن ها باور به «بلا» و «تقدير» را اغراق گونه طرح مي كنند و سپس آن را به سخره مي گيرند. زنجاني، كه نمادي است از يك متعلم طريق مدنيت، حرف هاي جاهلانه مي زند و «ميرزا يعقوب»، اين استاد تربيت شده و آشنا با علم و دانش روز، پاسخ هاي روشنگرانه اي مي دهد كه حاوي حملات تند به علما و روحانيون شيعه است:
«گفتم: ... اولا، وبا و طاعون و امثال آن ها بلاي خدا است. بلا را چطور رفع مي توان كرد؟! ... اين چندين هزار علما در اينجا، كه بعضي پنجاه سال و شصت سال و هفتاد سال مشغول علم بوده اند، اينها ترحم به مردم نمي كنند... آقايان مي فرمايند حرف سرايت خلاف شريعت است، تقدير خدا است، هركس مي ميرد هرجا باشد مي ميرد. از بلاي خدا هم مگر مي توان گريخت؟ ... چه بهتر از اين كه انسان در شهر اميرالمومنين عليه السلام بميرد و در وادي السلام دفن شود، ديگر چه غم دارد؟
[ميرزا يعقوب] گفت: چه گفتي؟ وبا و طاعون، بلاي خدا! نفهميدم مقصود چه بود؟
گفتم:« مي گويند مردم چون زياد معصيت كردند خداوند غضب مي كند از اين بلاها مي فرستد. چون در نجف اشرف در حضور امام عليه السلام مردم معصيت كرده اند اميرالمؤمنين غضب كرده.»
اينك فرصت خوبي است براي «ميرزا يعقوب» تا وضع عتبات، اين ام القراي جهان اسلام، را با «فرنگستان» مقايسه كند و يكي را به عنوان مكمن «جهل» و ديگري را به مثابه مهد «مدنيت» به رخ كشد. او اين پرسش را مطرح مي كند كه اگر طاعون ناشي از معصيت است، چرا در نقاطي كه «معصيت» بيشتر است اين بلا رخ نداد؟
«عزيزم! در ممالك ديگر دول به رعايا مثل پدر مهربان مواظب حفظ صحه هستند و حفظ نظافت و سعي در آسودگي و زيارت رعايا مي كنند... اين ايام حكماي اروپا، كه تعاقب همه تغيرات و واقعات كرده، علت و سبب آنها را پيدا مي كنند و فايده ها از پيدا كردن سبب مي برند، با ذره بين ها و دوربين ها استكشافات كرده، ديدند در هوا و آب گاهي بعضي حيوانات، كه چشم غيرمسلح درك نمي كند، موجود مي شود كه از راه غذا يا تنفس يا از زخمي داخل جوف شده، سميت و اثري دارد كه خون را يا آلات لازمه حيات را فاسد كرده، انسان هلاك مي گردد و آن كرم ها يا حيوانات را مِيكروب گويند. و هر مرضي را ميكروب مخصوصي است در هوا يا آبي كه توليد شد تكثير پيدا مي كند و احتراز از آن فضا و آب و مكان موجب خلاصي است و اين علمي است در طب.»
زنجاني، طلبه جوان، چنان پاسخي مي دهد كه گويي علماي آن زمان در عتبات با چنين مباحث بديهي علم جديد نه تنها بيگانه اند بلكه منكر آنند؛ و نه تنها منكرند بلكه به ابراز چنين مسايلي خصمانه مي نگرند،گفتم: حقيقت اين كه اين مطلب را هرگز در نزد علما و آقايان نمي توان گفت كه حيواني يا كرمي سبب مرض و هلاك مي شود. ناخوشي از جانب خدا است.
ميرزا يعقوب خنديده، گفت: افسوس از جهل! ... عزيزم! ملت بيچاره ما غرق جهل و ناداني و گم در وادي حيراني هستند. خبر نداري! در ملل و دول ديگر ميليون ها [اصل: مليان ها] صرف تعليم علوم و تكميل نفوس مي كنند و فايده ها از تعليمات مي برند.»
بدين سان، بحث به وضع علوم در ايران كشيده مي شود و لاجرم حمله به حوزه هاي علميه و علماي ديني.
به اين ترتيب، شيخ ابراهيم زنجاني، كه در آستانه انقلاب مشروطيت، در رساله «بستان الحق»، هنوز مدافع اسلام و اسلاميت است و علل انحطاط مسلمين را دوري از احكام اسلامي مي داند، چهار سال بعد به جايي مي رسد كه تمامي «گناه» انحطاط «اسلاميان» را به «علما و روحانيون اسلام» منتسب مي كند و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله، مروج بزرگ فراماسونري، را مقتداي فكري خويش مي داند.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |