مصاحبه با دكتر داور شيخاوندي
مشاركت شهروندان و هويت شهري
حجت كاظمي
|
|
|
|
امروزه با لحاظ كردن تهران به عنوان يك شهر مجموع نمايندگاني انتخاب مي شود كه تك تك آنها خود را نماينده كل شهر مي دانند. در اين شرايط هيچ كسي به خود اجازه نمي دهد تا مسئول و منتخب خود را مورد پرسش قرار دهد و اگر هم بخواهد امكان آن فراهم نيست
تهران به عنوان يك ابر شهر با مشكلات عديده اي دست به گريبان است. معضلاتي كه نمي توان به راحتي از كنار آنها عبور كرد، دليل آن هم تأثيراتي است كه مستقيم و غيرمستقيم بر زندگي افراد ساكن در آن مي گذارد. موضوعي كه در اين ميان نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت همين موضوع است كه ناخواسته بر هويت شهر و شهروندان تأثير مي گذارد. اما دكتر داور شيخاوندي استاد دانشگاه و جامعه شناس معتقد است، مشاركت شهروندان مي تواند در هويت بخشي و زنده نگه داشتن اين موضوع نقش خوب و مثبتي داشته باشد.
مصاحبه زير با وي در همين زمينه است.
***
* به عنوان سؤال اول، تحليلي از وضعيت كلي شهر ايراني و به نحو خاص شهر تهران بفرماييد؟
- در ايران هنگامي كه از شهر و مسايل شهري صحبت مي شود، نماد شهرها يعني تهران مدنظر است.من در يكي از همايش ها تهران را «كشور- شهر» ناميدم گرچه اگر آن را «استان- شهر» بناميم صحيح تر است. علت اين مسأله آن است كه نمايندگان تمام اقوام ايراني در تهران حاضرند و با وجود جمعيتي حداقل ۷ ميليون و حداكثر ۱۰-۹ ميليون، كه بسيار بيش از جمعيت كشورهاي حاشيه است مي توان گفت كه تهران يك كشور- شهر است. هر منطقه اين شهر، خود يك شهر مي شود و داراي مسايل انتظامي، بهداشتي و كليه نهادها و سازمان هاي يك شهر است. اين در حالي است كه تهراني گرچه در رأي دهي خود در محدوده مسايل و نهادهاي شهري به كشور- شهر رأي مي دهند، هنوز تهران به عنوان يك شهر لحاظ مي شود. اين به معناي آن است كه تهران و مسايل آن در محدوده يك شهري لحاظ مي شود نه يك كشور- شهر.
به نظر من از عوامل بهم ريختگي اوضاع همين مسأله است اگر مكاني فراهم شود كه هر منطقه تهران يك شهر مجزا به حساب آيد، امكانات نيز به اندازه نياز شهروندان يك شهر مدنظر قرار مي گيرد.هم چنين امكان مشاركت مردم فراهم مي آيد و در اين حال آنها در گزينش مسئولان خود دخيل مي شوند و رابطه متقابلي بين انتخاب كننده و انتخاب شونده برقرار مي شود كه منجر به پاسخگويي مي شود. در حالي كه امروزه با لحاظ كردن تهران به عنوان يك شهر مجموع نمايندگاني انتخاب مي شود كه تك تك آنها خود را نماينده كل شهر مي دانند. در اين شرايط هيچ كسي به خود اجازه نمي دهد تا مسئول و منتخب خود را مورد پرسش قرار دهد و اگر هم بخواهد امكان آن فراهم نيست.
در كل معتقدم لحاظ تهران به عنوان يك شهر (در كنار شهرهاي ديگر) حدود اشتراك و حدود احساس مسئوليت طرفين تشكيل دهنده شهر (مردم و مسئولان) هر دو را كم مي كند و در اين حالت مشاركت هاي مردمي بيشتر جنبه دكوري پيدا مي كند تا فراهم آورنده حس تعلق و مسئوليت پذيري. اين دليلي بر بي تفاوتي عمومي به مسأله راي دهي و مشاركت در امور شهري كه من قبلاً در مقاله «چرا تا به حال رأي نداده ام» به آن پرداخته ام. البته بايد خوشحالي خود را از زايش اين فكر در برخي نهادها مانند وزارت كشور اعلام كنم كه در نزد آنها اين فكر به وجود آمده است كه مسايل را در حد منطقه اي ببينند و مثلاً ۳۰ نماينده (مجلس شوراي شهر) و (ساير شهرهاي ايران) را ميان شهر- منطقه هاي تهران تقسيم كنند. از اين طريق، اين امكان براي مردم پديد مي آيد كه به (شهر-منطقه) رأي دهند.
در اينجا امكان شناسايي تعلق خاطر كانديدا به منطقه و سوابق وي فراهم مي شود و اصطلاحاً «اهل محل» به حوزه تصميم سازي وارد مي شوند. اين مسأله از آنجا ضروري مي شود كه در نبود حزب و سازمان هاي متشكل سياسي، اهل محل بودن، حداقلي از امكان پاسخگويي نماينده به اهل منطقه را فراهم مي آورد. ولي در صورت وجود حزب، مردم به حزب رأي مي دهند و از حزب پاسخ خواهند ساخت و لذا نياز چنداني به رابطه رودررو و شخصي با نماينده نيست.
* شما به مساله مشاركت شهروندان و چالش هاي آن اشاره كرديد كه از مسايل مهم مد نظر گفت وگوي ماست ولي قبل از آن آيا بهتر نيست براي روشن شدن موضوع اساساً مفهوم «شهروند»را تعريف كنيد؟
- به نظر من شهروندي به معناي تعلق خاطر است تعلق خاطر معطوف به رعايت قوانين و احساس مسئوليت و حق در مقابل منطقه اي كه در آن زندگي مي كنيم. بايد بگوييم يك عده از روشنفكران ما استاد ابداع عناوين عوضي و قلب ماهيت شده هستند يكي از اين واژگان، «شهروند» است. در ابداع واژه شهروند آن را در مقابل واژه citizen به معناي «اهل كشور» قرار دادند. به اين صورت، در ايران اينگونه جا افتاده است كه گويا تنها ساكنان شهرها، شهروند هستند و مثلاً روستاييان شهروند كشور ايران نيستند در حالي كه در معناي اصلي citizen به معناي كليه اهل كشور بوده و به عبارتي هر ايراني، شهروند ايران است. لازم مي دانم لزوم چنين تفكيكي را مورد تاكيد قرار دهم. من اصولاً اهل كشور را «كشوروند» مي نامم كه اين مساوي است با «ايرانوند» يا «ملتوند» لذا هر شهروند ايراني اعم از مراغه اي، اردبيلي، مشهدي و... در حقيقت كشوروند ايران است و مثلاً ايلات ساكن در ايران نيز «ايلوند» ايران مي شوند و در نتيجه سوءتفاهمات برخاسته از تعبير غلط از واژه شهروند از ميان مي رود.
در كل واژه شهروند و مساله شهروندي امري مربوط به جامعه مدني است كه در غرب و از زمان يونان باستان شكل گرفت. به اهالي دولت شهرهاي يونان، citizen مي گفتند به همان نسبت هم درست بودند كه هر شهروند، دولت وند و كشور وند نيز بوده. لذا مثلاً هر آتني شهروند آتن و كشوروند آتن نيز بود. نظير اين محدوده هاي كوچك در اروپا امروزه نيز باقي مانده اند نظير لوگزامبورگ كه خود يك كشور- شهر است.
در جنوب فرانسه در مرز اسپانيا چند شهر اين چنيني وجود دارند. در مورد ايران بايد بگوييم كه عملاً چنين چيزي را نداشته ايم و اين به خاطر استبدادي بوده كه در تاريخ ما مسلط بوده و به جاي شهروند، «رعيت» پرورش داده است. در جريان ورود به دوران معاصر رعيت ايراني به يك باره شهروند شده در حالي كه بايد تفاوت هاي ميان شهروند و رعيت توضيح داده مي شد. در سايه چنين در كي بود كه آزادي هاي فردي، شخصيت و شان فردي، حقوق قانوني شهروندان و نيز رأي مردم به عنوان مشروعيت بخش به حاكميت معنا مي يافت و در مقابل مسئوليت مدني به فرد اعطا مي شد. اين در حالي كه دولت وابسته به اقتدارهاي فردي با شهروندي سنخيتي ندارد. حالا براي خود من اين سوال پيش آمده است كه ميان شهروند دولت اسلامي و شهروند سلطنت مشروطه چه فرقي وجود دارد؟ معتقدم ما نيازمند تحليل دقيق اين مساله هستيم.
* مساله اي كه در صحبت خود عنوان كرديد به اين مسأله اشاره مي كند كه انسان ايراني در وضعيت گذار از سنت به مدرنيته به قولي «سزارين» شد و در مدت زماني كوتاه رعيت تبديل به شهروند شد در حالي كه صورت بندي معنايي درستي شكل نگرفته بود، لذا سؤال من آن است كه شهرنشيني در دوران گذار به مدرنيته دچار چه كج تابهايي شد؟ سزارين كه اتفاق افتاد شهرها را دچار چه از «ريخت افتادگي» هايي كرد و اين چه تأثيري بر ريخت افتادگي امروز داشت؟ به نظر شما به عنوان يك جامعه شناس ريخت افتادگي شهر ايراني داراي چه شاخصه هايي است؟
- سؤال شما مفصل و قابليت پاسخ قاطع را ندارد. ولي من در اينجا مي خواهم به عامل رشد جمعيت و مهاجرت در اين ميان اشاره كنم تا پرتويي به برخي مسايل افكنده شود. اصولاً عامل رشد جمعيت و... در جريان سال هاي قبل و بعد از انقلاب موجب مهاجرت هايي شد كه از روستاها به شهرها و از شهرهاي كم رونق تر به تهران جهت گيري داشت. ثروت تهران، فضاي اجتماعي آزاد تر آن در اين ميان نقش مهمي داشت. در اين ميان گرچه در اداره امور شهر، حداقل صورت و شكل كالبدي شهر بهبود يافت و صورت مدرن تري يافت ولي رفتارها، خلق و خوي و منش افراد همان رفتارهاي روستايي بود. خود انقلاب هم در اين ميان تأثيرات خاصي داشت. در كل حاصل كلي اين مهاجرت ها و توجه به صرف به ظاهر باعث تبديل تهران و ساير شهرهاي بزرگ ما به يك «كشور روستايي» بود.
در بعد نخست اين مسأله، جلوه شهر را بد بروز مي داد. در مورد مساله كلان شهرهاي ايران و به نحو خاص تهران معتقدم كه جامعه ما يك جامعه «پرگوي،كم خوان و اندك نويس» است. ولي اين به چه معناست؟ يعني اين كه ما بيشتر در محاورات شفاهي غرق هستيم. محاوره شفاهي ويژگي زندگي ابتدايي بشر است كه شكل اساسي ارتباط ما در دنياي سنتي است. ما در انتقال و مهاجرت از روستا و شهر كوچك سنتي به تهران، محاوره شفاهي را به صورت غالب رابطه در تهران امروزي بدل كرده ايم اين جا معلوم است كه نوشتار كاركردي فرعي دارد. نمونه هاي غلبه محاوره بر نوشتار را در ابعاد گوناگون شهري (حتي در ميان روشنفكران و نهادهاي رسمي) نيز مي توان ديد. مثلاً در دادگستري وقتي نامه اي ارسال مي شود، بدون پاكت است هنوز پاكت در دادگستري كشف نشده است. لذا مكالمات و اخبار بعدي رسمي و غيرشخصي نيافته است.
اين خصلت شهر كوچك و روستاست كه همه چيز در آن حالت غيررسمي دارد و همه از كار هم و امور همديگر اطلاع دارند. ولي يك كلان شهر مثل تهران روابطي رسمي و غيرشخصي را مي طلبد كه به موجب آن شخصيت و شان حقوقي فرد مي طلبد كه نوشتار بر محاوره غلبه كند. در هر صورت يك صفت شهر آن است كه در آن فرد را به سابقه خانوادگي نمي شناسند، بلكه به وجود شخصيت اجتماعي او مي شناسند اين در حقيقت سرمايه جامعه است. شهر يك جامعه است و افراد در آن به اعتبار شجره نياكاني شناخته نمي شوند، بلكه شخص به اتكا خودش شناخته مي شود. شخصيت او با تحصيلات او، شغل او و.... تعريف مي شود فرد با استفاده از شاخصه هاي نويني تعريف مي شود كه متفاوت با شهر سنتي است. لذا ويژگي هاي شغلي و... خانوادگي به فرد منتقل مي شود و بخشي از سرمايه اجتماعي فرد را مي سازد. البته شبكه خويشاوندي هنوز هم بخشي از سرمايه اجتماعي فرد است. يك اعتبار ديگر هم هست كه من به آن «سرمايه جامعتي» مي گويم و مرتبط با اين سوال است كه اصطلاحاً از هر فرد مي پرسند «كجايي هستي» در اين سرمايه وقتي مثلاً شما وقتي مي فهميد كه من آذري هستم، همبستگي آذري را به من بسط مي دهيد و وقتي مي فهمم شما نيز آذري هستيد همبستگي آذري را به مجموع همبستگي هاي جامعوي سابق خودمان مي افزايم. اين ها پديدآورنده همبستگي اجتماعي است. پس سرمايه جمعي با مسأله همبستگي اجتماعي ربط مستقيم دارد. در اين چارچوب كرد بودن، ترك بودن، يهودي بودن، بلوچ بودن و.... براي فرد يك سرمايه را به ارمغان مي آورد كه جايگاه فرد را در جامعه تعريف مي كند. در تهران كه محل زندگي همه اين اقوام است، هنوز يك رابطه منسجم و سازنده پديد نيامده و به همين جهت تهران شهر غريبه هاست و همه نسبت به هم غريبند.
يك بعد غربت آن است كه هيچ كس به كس ديگر عيب نمي گيرد و اصطلاحا «حيا» و شرم معنايي ندارد آزادي از قيد و بندهاي روستايي و سنتي شاخصه چنين شهري است و يك عامل بي بند و باري در شهري مثل تهران عدم پاي بندي هاي لازم براي زندگي شهري است. بي بند و باري به معناي كمبود عملكرد بعد اخلاقي و فرهنگي در نزد افراد است. ساكن در اين شهر به واسطه مهاجر بودن، احساس تعلق به شهر ندارد و شهر يك شهر رقابتي است. ساكن در اين شهر به واسطه مهاجر بودن، احساس تعلق به شهر ندارد و شهر يك شهر رقابتي است كه در آن غريبه ها براي امكانات كمي كه وجود دارد رقابت مي كنند لذا امكان رعايت قاعده بازي وجود ندارد و پيروزي لازمه اش به هم زدن قواعد بازي است.اينجاست كه جامعه جرم زا پديد آمده و افراد دست به بانك زدن، اختلاس، دزدي و... مي زنند.
|