پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۵
مصاحبه با دكتر داور شيخاوندي
مشاركت شهروندان و هويت شهري
حجت كاظمي
002811.jpg
002817.jpg
امروزه با لحاظ كردن تهران به عنوان يك شهر مجموع نمايندگاني انتخاب مي شود كه تك تك آنها خود را نماينده كل شهر مي دانند. در اين شرايط هيچ كسي به خود اجازه نمي دهد تا مسئول و منتخب خود را مورد پرسش قرار دهد و اگر هم بخواهد امكان آن فراهم نيست
تهران به عنوان يك ابر شهر با مشكلات عديده اي دست به گريبان است. معضلاتي كه نمي توان به راحتي از كنار آنها عبور كرد، دليل آن هم تأثيراتي است كه مستقيم و غيرمستقيم بر زندگي افراد ساكن در آن مي گذارد. موضوعي كه در اين ميان نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت همين موضوع است كه ناخواسته بر هويت شهر و شهروندان تأثير مي گذارد. اما دكتر داور شيخاوندي استاد دانشگاه و جامعه شناس معتقد است، مشاركت شهروندان مي تواند در هويت بخشي و زنده نگه داشتن اين موضوع نقش خوب و مثبتي داشته باشد.
مصاحبه زير با وي در همين زمينه است.
***
* به عنوان سؤال اول، تحليلي از وضعيت كلي شهر ايراني و به نحو خاص شهر تهران بفرماييد؟
- در ايران هنگامي كه از شهر و مسايل شهري صحبت مي شود، نماد شهرها يعني تهران مدنظر است.من در يكي از همايش ها تهران را «كشور- شهر» ناميدم گرچه اگر آن را «استان- شهر» بناميم صحيح تر است. علت اين مسأله آن است كه نمايندگان تمام اقوام ايراني در تهران حاضرند و با وجود جمعيتي حداقل ۷ ميليون و حداكثر ۱۰-۹ ميليون، كه بسيار بيش از جمعيت كشورهاي حاشيه است مي توان گفت كه تهران يك كشور- شهر است. هر منطقه اين شهر، خود يك شهر مي شود و داراي مسايل انتظامي، بهداشتي و كليه نهادها و سازمان هاي يك شهر است. اين در حالي است كه تهراني گرچه در رأي دهي خود در محدوده مسايل و نهادهاي شهري به كشور- شهر رأي مي دهند، هنوز تهران به عنوان يك شهر لحاظ مي شود. اين به معناي آن است كه تهران و مسايل آن در محدوده يك شهري لحاظ مي شود نه يك كشور- شهر.
به نظر من از عوامل بهم ريختگي اوضاع همين مسأله است اگر مكاني فراهم شود كه هر منطقه تهران يك شهر مجزا به حساب آيد، امكانات نيز به اندازه نياز شهروندان يك شهر مدنظر قرار مي گيرد.هم چنين امكان مشاركت مردم فراهم مي آيد و در اين حال آنها در گزينش مسئولان خود دخيل مي شوند و رابطه متقابلي بين انتخاب كننده و انتخاب شونده برقرار مي شود كه منجر به پاسخگويي مي شود. در حالي كه امروزه با لحاظ كردن تهران به عنوان يك شهر مجموع نمايندگاني انتخاب مي شود كه تك تك آنها خود را نماينده كل شهر مي دانند. در اين شرايط هيچ كسي به خود اجازه نمي دهد تا مسئول و منتخب خود را مورد پرسش قرار دهد و اگر هم بخواهد امكان آن فراهم نيست.
در كل معتقدم لحاظ تهران به عنوان يك شهر (در كنار شهرهاي ديگر) حدود اشتراك و حدود احساس مسئوليت طرفين تشكيل دهنده شهر (مردم و مسئولان) هر دو را كم مي كند و در اين حالت مشاركت هاي مردمي بيشتر جنبه دكوري پيدا مي كند تا فراهم آورنده حس تعلق و مسئوليت پذيري. اين دليلي بر بي تفاوتي عمومي به مسأله راي دهي و مشاركت در امور شهري كه من قبلاً در مقاله «چرا تا به حال رأي نداده ام» به آن پرداخته ام. البته بايد خوشحالي خود را از زايش اين فكر در برخي نهادها مانند وزارت كشور اعلام كنم كه در نزد آنها اين فكر به وجود آمده است كه مسايل را در حد منطقه اي ببينند و مثلاً ۳۰ نماينده (مجلس شوراي شهر) و (ساير شهرهاي ايران) را ميان شهر- منطقه هاي تهران تقسيم كنند. از اين طريق، اين امكان براي مردم پديد مي آيد كه به (شهر-منطقه) رأي دهند.
در اينجا امكان شناسايي تعلق خاطر كانديدا به منطقه و سوابق وي فراهم مي شود و اصطلاحاً «اهل محل» به حوزه تصميم سازي وارد مي شوند. اين مسأله از آنجا ضروري مي شود كه در نبود حزب و سازمان هاي متشكل سياسي، اهل محل بودن، حداقلي از امكان پاسخگويي نماينده به اهل منطقه را فراهم مي آورد. ولي در صورت وجود حزب، مردم به حزب رأي مي دهند و از حزب پاسخ خواهند ساخت و لذا نياز چنداني به رابطه رودررو و شخصي با نماينده نيست.
* شما به مساله مشاركت شهروندان و چالش هاي آن اشاره كرديد كه از مسايل مهم مد نظر گفت وگوي ماست ولي قبل از آن آيا بهتر نيست براي روشن شدن موضوع اساساً مفهوم «شهروند»را تعريف كنيد؟
- به نظر من شهروندي به معناي تعلق خاطر است تعلق خاطر معطوف به رعايت قوانين و احساس مسئوليت و حق در مقابل منطقه اي كه در آن زندگي مي كنيم. بايد بگوييم يك عده از روشنفكران ما استاد ابداع عناوين عوضي و قلب ماهيت شده هستند يكي از اين واژگان، «شهروند» است. در ابداع واژه شهروند آن را در مقابل واژه citizen به معناي «اهل كشور» قرار دادند. به اين صورت، در ايران اينگونه جا افتاده است كه گويا تنها ساكنان شهرها، شهروند هستند و مثلاً روستاييان شهروند كشور ايران نيستند در حالي كه در معناي اصلي citizen به معناي كليه اهل كشور بوده و به عبارتي هر ايراني، شهروند ايران است. لازم مي دانم لزوم چنين تفكيكي را مورد تاكيد قرار دهم. من اصولاً اهل كشور را «كشوروند» مي نامم كه اين مساوي است با «ايرانوند» يا «ملتوند» لذا هر شهروند ايراني اعم از مراغه اي، اردبيلي، مشهدي و... در حقيقت كشوروند ايران است و مثلاً ايلات ساكن در ايران نيز «ايلوند» ايران مي شوند و در نتيجه سوءتفاهمات برخاسته از تعبير غلط از واژه شهروند از ميان مي رود.
در كل واژه شهروند و مساله شهروندي امري مربوط به جامعه مدني است كه در غرب و از زمان يونان باستان شكل گرفت. به اهالي دولت شهرهاي يونان، citizen مي گفتند به همان نسبت هم درست بودند كه هر شهروند، دولت وند و كشور وند نيز بوده. لذا مثلاً هر آتني شهروند آتن و كشوروند آتن نيز بود. نظير اين محدوده هاي كوچك در اروپا امروزه نيز باقي مانده اند نظير لوگزامبورگ كه خود يك كشور- شهر است.
در جنوب فرانسه در مرز اسپانيا چند شهر اين چنيني وجود دارند. در مورد ايران بايد بگوييم كه عملاً چنين چيزي را نداشته ايم و اين به خاطر استبدادي بوده كه در تاريخ ما مسلط بوده و به جاي شهروند، «رعيت» پرورش داده است. در جريان ورود به دوران معاصر رعيت ايراني به يك باره شهروند شده در حالي كه بايد تفاوت هاي ميان شهروند و رعيت توضيح داده مي شد. در سايه چنين در كي بود كه آزادي هاي فردي، شخصيت و شان فردي، حقوق قانوني شهروندان و نيز رأي مردم به عنوان مشروعيت بخش به حاكميت معنا مي يافت و در مقابل مسئوليت مدني به فرد اعطا مي شد. اين در حالي كه دولت وابسته به اقتدارهاي فردي با شهروندي سنخيتي ندارد. حالا براي خود من اين سوال پيش آمده است كه ميان شهروند دولت اسلامي و شهروند سلطنت مشروطه چه فرقي وجود دارد؟ معتقدم ما نيازمند تحليل دقيق اين مساله هستيم.
* مساله اي كه در صحبت خود عنوان كرديد به اين مسأله اشاره مي كند كه انسان ايراني در وضعيت گذار از سنت به مدرنيته به قولي «سزارين» شد و در مدت زماني كوتاه رعيت تبديل به شهروند شد در حالي كه صورت بندي معنايي درستي شكل نگرفته بود، لذا سؤال من آن است كه شهرنشيني در دوران گذار به مدرنيته دچار چه كج تابهايي شد؟ سزارين كه اتفاق افتاد شهرها را دچار چه از «ريخت افتادگي» هايي كرد و اين چه تأثيري بر ريخت افتادگي امروز داشت؟ به نظر شما به عنوان يك جامعه شناس ريخت افتادگي شهر ايراني داراي چه شاخصه هايي است؟
- سؤال شما مفصل و قابليت پاسخ قاطع را ندارد. ولي من در اينجا مي خواهم به عامل رشد جمعيت و مهاجرت در اين ميان اشاره كنم تا پرتويي به برخي مسايل افكنده شود. اصولاً عامل رشد جمعيت و... در جريان سال هاي قبل و بعد از انقلاب موجب مهاجرت هايي شد كه از روستاها به شهرها و از شهرهاي كم رونق تر به تهران جهت گيري داشت. ثروت تهران، فضاي اجتماعي آزاد تر آن در اين ميان نقش مهمي داشت. در اين ميان گرچه در اداره امور شهر، حداقل صورت و شكل كالبدي شهر بهبود يافت و صورت مدرن تري يافت ولي رفتارها، خلق و خوي و منش افراد همان رفتارهاي روستايي بود. خود انقلاب هم در اين ميان تأثيرات خاصي داشت. در كل حاصل كلي اين مهاجرت ها و توجه به صرف به ظاهر باعث تبديل تهران و ساير شهرهاي بزرگ ما به يك «كشور روستايي» بود.
در بعد نخست اين مسأله، جلوه شهر را بد بروز مي داد. در مورد مساله كلان شهرهاي ايران و به نحو خاص تهران معتقدم كه جامعه ما يك جامعه «پرگوي،كم خوان و اندك نويس» است. ولي اين به چه معناست؟ يعني اين كه ما بيشتر در محاورات شفاهي غرق هستيم. محاوره شفاهي ويژگي زندگي ابتدايي بشر است كه شكل اساسي ارتباط ما در دنياي سنتي است. ما در انتقال و مهاجرت از روستا و شهر كوچك سنتي به تهران، محاوره شفاهي را به صورت غالب رابطه در تهران امروزي بدل كرده ايم اين جا معلوم است كه نوشتار كاركردي فرعي دارد. نمونه هاي غلبه محاوره بر نوشتار را در ابعاد گوناگون شهري (حتي در ميان روشنفكران و نهادهاي رسمي) نيز مي توان ديد. مثلاً در دادگستري وقتي نامه اي ارسال مي شود، بدون پاكت است هنوز پاكت در دادگستري كشف نشده است. لذا مكالمات و اخبار بعدي رسمي و غيرشخصي نيافته است.
اين خصلت شهر كوچك و روستاست كه همه چيز در آن حالت غيررسمي دارد و همه از كار هم و امور همديگر اطلاع دارند. ولي يك كلان شهر مثل تهران روابطي رسمي و غيرشخصي را مي طلبد كه به موجب آن شخصيت و شان حقوقي فرد مي طلبد كه نوشتار بر محاوره غلبه كند. در هر صورت يك صفت شهر آن است كه در آن فرد را به سابقه خانوادگي نمي شناسند، بلكه به وجود شخصيت اجتماعي او مي شناسند اين در حقيقت سرمايه جامعه است. شهر يك جامعه است و افراد در آن به اعتبار شجره نياكاني شناخته نمي شوند، بلكه شخص به اتكا خودش شناخته مي شود. شخصيت او با تحصيلات او، شغل او و.... تعريف مي شود فرد با استفاده از شاخصه هاي نويني تعريف مي شود كه متفاوت با شهر سنتي است. لذا ويژگي هاي شغلي و... خانوادگي به فرد منتقل مي شود و بخشي از سرمايه اجتماعي فرد را مي سازد. البته شبكه خويشاوندي هنوز هم بخشي از سرمايه اجتماعي فرد است. يك اعتبار ديگر هم هست كه من به آن «سرمايه جامعتي» مي گويم و مرتبط با اين سوال است كه اصطلاحاً از هر فرد مي پرسند «كجايي هستي» در اين سرمايه وقتي مثلاً شما وقتي مي فهميد كه من آذري هستم، همبستگي آذري را به من بسط مي دهيد و وقتي مي فهمم شما نيز آذري هستيد همبستگي آذري را به مجموع همبستگي هاي جامعوي سابق خودمان مي افزايم. اين ها پديدآورنده همبستگي اجتماعي است. پس سرمايه جمعي با مسأله همبستگي اجتماعي ربط مستقيم دارد. در اين چارچوب كرد بودن، ترك بودن، يهودي بودن، بلوچ بودن و.... براي فرد يك سرمايه را به ارمغان مي آورد كه جايگاه فرد را در جامعه تعريف مي كند. در تهران كه محل زندگي همه اين اقوام است، هنوز يك رابطه منسجم و سازنده پديد نيامده و به همين جهت تهران شهر غريبه هاست و همه نسبت به هم غريبند.
يك بعد غربت آن است كه هيچ كس به كس ديگر عيب نمي گيرد و اصطلاحا «حيا» و شرم معنايي ندارد آزادي از قيد و بندهاي روستايي و سنتي شاخصه چنين شهري است و يك عامل بي بند و باري در شهري مثل تهران عدم پاي بندي هاي لازم براي زندگي شهري است. بي بند و باري به معناي كمبود عملكرد بعد اخلاقي و فرهنگي در نزد افراد است. ساكن در اين شهر به واسطه مهاجر بودن، احساس تعلق به شهر ندارد و شهر يك شهر رقابتي است. ساكن در اين شهر به واسطه مهاجر بودن، احساس تعلق به شهر ندارد و شهر يك شهر رقابتي است كه در آن غريبه ها براي امكانات كمي كه وجود دارد رقابت مي كنند لذا امكان رعايت قاعده بازي وجود ندارد و پيروزي لازمه اش به هم زدن قواعد بازي است.اينجاست كه جامعه جرم زا پديد آمده و افراد دست به بانك زدن، اختلاس، دزدي و... مي زنند.

زاويه ديد
اين كابوس خودساخته
گروه شهري- شهر آيا تنها با كالبد بي جانش معنا مي يابد؟ آيا امكانات و وسايل يك شهر را كه شهرداري ها و ارگان هاي مديريتي ديگر فراهم مي كنند مي توان در ابعاد ظاهري آن مورد توجه قرار داد؟ بي ترديد هر شهر، هنگامي معنا مي يابد كه در آن انسان ها در آسايش و رفاه بيشتري به سر برند. تمام كالبد بي روح شهر  بايد متناسب با رويكرد انسان ها و افرادي باشد كه در آن زندگي مي كنند.
اين يك واقعيت است كه تمام آنچه در شهرها وجود دارد، جزيي است از يك كليت؛ كليتي كه انسان ها آن را شكل مي دهند. ساختمان ها، راه ها، خيابان ها، كوچه ها، اشكال و رنگ ها و تمام آنچه در يك شهر وجود دارد، بايد متناسب با انسان هاي ساكن در آن طراحي و ساخته شود. اگر بنا به اين تعريف بخواهيم تهران را به عنوان شهري تصور كنيم كه امكانات درون آن متناسب با انسان هايي كه در آن مي زيند را مورد توجه قرار دهيم، بي شك دچار يك سردرگمي حيرت آور مي شويم.
كالبد ظاهري شهر تهران، چگونه مي تواند متناسب با انسان هاي آن سازگار باشد. آشفتگي ظاهري و توهم زاي آن چه نسبتي مي تواند با افرادي كه در آن زندگي مي كنند داشته باشد. تهران يك شهر بزرگ است؛ شهري كه پر است از هياهو و غوغا. اين شهر نه به لحاظ بصري چندان انس و الفتي با شهروندان خود دارد و نه به لحاظ سيماي ظاهري. انبوه ساختمان هاي تو در تو و پيچ در پيچ از يك سو و ازدحام سرسام آور انواع مظاهر تمدن مدرن كه بي هيچ نظمي در شهر پراكنده اند. اين آشوب بصري و دروني حتي در درون زندگي انسان هايي كه در اين شهر زندگي مي كنند رخنه كرده.
آدم هاي تهران حتي در نهاني ترين سطوح زندگي خود از تهاجم اشياء و مظاهر زندگي مدرن كه بي هيچ نظمي حضور يافته اند، در امان نيستند. معماري نه چندان قابل توجه ساختمان ها و اجتماع انبوه اشكال و احجام از اين شهري كه روزگاري زيبايي هاي تصورناپذيري داشت، سرزميني پر از خطوط نامتجانس و اشكال متباين ساخته است. چگونه مي توان در اين شهر دود و آهن كه رنگي از گذشته بر خود ندارد، بي توجه به كالبد بيروني اش، تأثير نپذيرفت؟ آيا به واقع مي توان بي دغدغه از كنار اين هياهوي بصري گذشت و آن را ناديده انگاشت؟
تهران بيش از هر پديده ديگر به دليل ازدحام اشكال و احجام ناموزون بر روان شهروندان خود اثر گذاشته و آنان را سخت دگرگون كرده است.
اگر روزي فارغ از هياهوي اين شهر به ظاهر رنگارنگ و جذاب اما گول زننده دور شويم و در آرامش دامنه هاي اطراف آن لختي درنگ كنيم، مي توان به هجوم بي مهار آنچه در اين شهر جا خوش كرده پي ببريم؛ شهري كه هر روز بر دامنه اش افزوده مي شود و يكي از مناطق حاشيه اي و خوش و آب و هواي خود را در كام خود فرو مي برد. اين هيولاي دودآلود، اگر روزگاري به خاطر دامنه هاي زيبايش و زيست بوم ويژه اش مورد توجه همگان بوده، امروزه به هيئت يك شهر خسته و فرسوده، درآمده و در اين گذار مطمئناً ما به عنوان شهروندان آن اولين متهمان هستيم؛ كساني كه هر روز باري بر دوش زيست بوم آن گذاشتيم كه تهران ناگزير از تحمل آن بود. به واقع ما به دست خود، خويشتن را به كابوس كشانده ايم.

نگاهي به هويت اصيل در معماري كلان شهر تهران
از طهران تا تهران
نادر رضي
002814.jpg
روند شكل گيري نماهاي فعلي بافت مركزي اكثر شهرهاي ايران، همزمان با تحولات صورت گرفته در تهران، به ويژه دوره پهلوي اول است كه در اين دوره ساختار سياسي، اجتماعي و اقتصادي كشور متحول مي شود.
تهران در آغاز سلطنت پهلوي به همان صورت اواخر عهد قاجار مانده بود، زيرا پس از مرگ ناصرالدين شاه، تا اين زمان تغييرات محسوسي در وضعيت تهران به لحاظ توسعه شهري انجام نشد. با شروع دوره پهلوي تحولات گسترده اي در تهران ايجاد شد و ساختار موجود حاكم بر جامعه تحت تأثير اين دگرگوني ها، قرار گرفت.
پيدايش و گسترش نهادهاي جديد شهري و تشكيلات اداري، نيازمند ايجاد ساختمان هايي در سطح كشور، به ويژه پايتخت بود. ورود اتومبيل، هر چند قبل از اين دوره باعث تغييرات اندكي در شهر ناصري شد، اما در اين دوره تغييرات اساسي در شكل توسعه شهر گذاشت. شهر از هر سو شروع به گسترش كرد ولي دامنه آن، محدود به حصار ناصري باقي ماند و در پي ساخت و سازهاي فراوان، تخريب حصار ناصري از سال ۱۳۱۱ شمسي آغاز شد و تا سال ۱۳۱۶ ادامه يافت. خندق هاي پيرامون شهر ناصري شكل گرفت. در اين ميان برخي از محله هاي قديمي نيز تخريب و ساختمان هاي مورد نياز دولتي درون محدوده قديمي آنها احداث شد. اين دگرگوني ها با نظارت يك تشكيلات اداري به نام بلديه كه در سال ۱۲۹۸ شمسي تأسيس شده بود، انجام مي شد.
در اين دوره اغلب ساخت و سازها به سمت شمال شهر تهران كشانيده شد و در امتداد خيابان هاي سعدي، لاله زار، فردوسي و ... ادامه پيدا كرد. اين اتفاق را بايد از مهمترين فعاليت هاي شهرسازي دوره پهلوي دانست كه با احداث خيابان هاي جديد، تعريض و گسترش خيابان هاي فرعي و اصلي شهر دوره قاجار و احداث بناهاي فرهنگي، دولتي و ميدان هاي جديد، همراه بود. در اين دوره ضمن ادامه شيوه معماري اواخر دوره قاجار و شيوه نئوكلاسيك غربي سبك هاي ديگري كه تحت تأثير جنبش هنر نو غرب بودند، توسط خارجيان مقيم كشور و دانشجويان ايراني فارغ التحصيل از دانشگاه هاي اروپا پديدار شدند. ساختمان   هاي اين مقطع زماني نيز هم اكنون در ميان بافت مركزي شهر تهران واقع شده اند و با اينكه هماهنگي با معماري ايراني ندارند، اما از تركيبي بسيار استوار و زيبا برخوردارند و نمونه هايي با ارزش از ظهور معماري مدرن در ايران محسوب مي شوند. همچنين در اين دوره فعاليت هايي به منظور ايجاد سبكي كه معرف معماري ايران باشد، انجام شد و حاصل اين اقدامات، ظهور شيوه اي بود كه در آن با به كارگيري، طرح و خطوطي برگرفته  از معماري هخامنشي و عناصر برجسته آن و در مواردي به كار بردن دوره هاي تيزه دار و تزيينات كاشي كاري و مقرنس كاري در مجموع تركيبي با شكوه ايجاد كردند. ساختمان بانك ملي، شهرباني، اداره پست و دبيرستان انوشيروان، فيروز بهرام، همه دستاورد اين سبك هستند كه به نام (سبك ملي) از آن ياد مي شود.
همزمان با كارهاي عمراني و خيابان كشي هاي دوره پهلوي اول، زيبا سازي نماهاي شهري نيز مورد توجه قرار گرفت و توسط بلديه قوانين و مقرراتي در اين مورد وضع شد. در سال ۱۳۰۷شمسي بلديه تهران دستورالعملي را در مورد تعويض درب مغازه ها و تعويض آن با درب هاي شيشه اي صادر كرد و در سال ۱۳۰۸ شمسي نيز نخستين مقررات در مورد نماسازي بعضي از خيابان هاي تعريض شده به ساكنان حاشيه اي اين خيابان  اعلام شد كه بر اساس آن مالكان موظف بودند ديوارها و بناهاي يك طبقه را تا ارتفاع ۳ متر و بناي دو طبقه را ۸/۵ متر بيشتر، بالا نياورند.
بدين ترتيب با اهميت دادن به نماهاي شهر در اين دوره، بدنه هاي طراحي شده و زيبايي شكل گرفتند كه تا به امروز در مركز تهران و ساير شهرهاي بزرگ كشور بخش هايي از آنها باقي مانده است. اما اخيراً شهرداري منطقه ۱۲ و برخي از خيابان ها اقدام به پاكسازي اين بدنه ها از رنگ و دود كرده اند كه جاي خالي ميراث فرهنگي به منظور تعمير بخش هاي تخريب شده اين بدنه ها احساس مي شود. ناهماهنگي هاي موجود بين ارگان هاي همسو تاكنون باعث وارد آمدن خسارت هاي فراوان به بناها و بافت هاي تاريخي شده است كه اين آسيب ها همچنان ادامه دارد.
وقت آن رسيده كه مسئولان شهري، هرچه سريعتر براي حفظ آثار باقي مانده اقدامات مؤثري انجام دهند، زيرا اگر وضعيت فعلي ادامه پيدا كند تا چند سال آينده هيچ اثري از بافت هاي تاريخي، يعني هويت شهرها، باقي نمي ماند.
بدليل وجود بازار و تمركز غالب فعاليت هاي اقتصادي و قيمت بالاي زمين در بافت مركزي شهرها اين بخش در معرض نابودي قرار مي گيرد. مسئولان شهري تاكنون اقدام مؤثري به منظور جلوگيري از تخريب ساخت و سازهاي غير قانوني در بافت هاي تاريخي شهر نكردند. زماني كه بافت تاريخي و بدنه منتهي به اين بافت ها را حفظ كنيم كه شعار جذب توريسم و استفاده از اين صنعت عملي مي شود.
يك بافت شهري مجموعه فرهنگي است كه شامل همه ارزش هاي موجود در جامعه مي باشد. اين بافت تاريخي كه به ظاهر در تملك افراد است به واقع در معماري تجسم يافته است، بنابراين نابودي اين بافت ها مصادف با اضمحلال فرهنگ جامعه است. نماهايي كه در خيابان هاي مركزي شهرهاي بزرگ ديده مي شود نتيجه تجربه هايي است كه سينه به سينه از معماري گذشته اين سرزمين به ما رسيده و بر ماست كه اين ارزش ها را حمايت و حفظ كنيم.
محمدي معمارزاده كارشناس مرمت و حفظ بناها و بافت هاي تاريخي مي گويد: اقدامات پراكنده براي حفاظت از بافت هاي تاريخي كشور نمي تواند چاره ساز باشد و تنها با هماهنگي بين ارگان هاي مسئول مي توان شكل بافت ها و بناهاي تاريخي شهرهاي بزرگ را برطرف كرد.
همچنين در مورد نماهاي جديد شهري نيز بايد چاره انديشي شود و به منظور جلوگيري از شكل گيري بناهاي ناهنجار طرحي به مرحله اجرا درآيد كه سازندگان و مالكان بدنه هاي شهري مكلف به ساخت بدنه هاي موزون و زيبا با بهره گيري از اصول معماري اصيل شود.
در كلان شهر تهران كه ده ها كيلومتر مربع وسعت دارد و هر روز در حال بلعيدن زمين و آسمان خدا است، قطعه كوچكي به نام تهران قديم وجود دارد كه بايد به آن توجه لازم را مبذول داشت. در صورت حفاظت از آن و ساخت ساير نماها بر مبناي اصول معماري اصيلي كه در اين منطقه وجود دارد، معماري شهري مناسبي براساس ويژگي هاي معماري ايراني در كلان شهر تهران، شكل مي گيرد و هويت ملي معماري ما دوباره در عرصه زندگي عمومي و بين المللي به نمايش گذاشته خواهد شد.

تصحيح
مطلبي كه با عنوان «نگاهي به قانون نصب تابلوها» در روز يكشنبه ۲۲ مرداد ماه در اين صفحه به چاپ رسيد به قلم «شبنم مهرنامي» نوشته شده بود كه بدين وسيله اصلاح مي شود.

شهرآرا
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سخنگاه
سياست
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سخنگاه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |