نقدي بر نامه دكتر طاهره صفارزاده به هيأت داوران «قلم زرين»
كدام صفارزاده شاعر يا آكادميسين؟
تيمور آقامحمدي
با نگاهي به مجموعه «از نام ها خبري نيست» سروده مريم سقلاطوني
|
|
|
|
اشاره: پس از اعطاي جايزه قلم زرين، نامه اي از خانم دكتر طاهره صفارزاده، يكي از دو داور نهايي اين جايزه در بخش شعر در اين صفحه منتشر شد. در اين نامه كه ايشان خطاب به هيأت داوران نوشته بودند، چهار كتاب شعر راه يافته به مرحله نهايي اين جايزه را اجمالاً نقد كرده بودند و هيچ كدام از كتاب هاي راه يافته به اين مرحله را، شايسته دريافت جايزه «كتاب سال شعر» ندانسته بودند. مطلب زير توسط شاعر جوان قمي، تيمور آقامحمدي برايمان ارسال شده است و نقدي است بر آن نامه و نيز نقدي بر نقد آن نامه بر كتاب «از نام ها خبري نيست». اين كتاب در نهايت توسط انجمن قلم به عنوان كتاب سال شعر معرفي شد.
در اين نوشتار برآنم كه در جهت ديالكتيك بين دو متن يعني نامه سركار خانم دكتر طاهره صفارزاده و متني كه مي نگارم قدم بردارم و قصدم تخريب يا كاستن از ارزش هاي ايشان نيست.
تنها كلماتي را براي روشن شدن اذهان خوانندگان بر سپيدي كاغذ مي ريزم، باشد كه از محيط انصاف خارج نشوم.
۱- درباره نفس نگارش و انتشار اين نامه، دو احتمال براي دو دسته از مخاطبان موجود است:
الف- مخاطب ساده انگار؛ بدون توجه به تاريخ انتشار، هدف و انگيزه نويسنده نامه، تنها به خوانش متن مي پردازد و به سادگي از كنار امتيازها مي گذرد و با نويسنده آن، همذات پنداري هم مي كند.
ب- مخاطب آگاه و فرهيخته، با دقت به تاريخ نگارش، نحوه جمله بندي ها و اهداف محتمل نامه، به وارسي متن مي پردازد و سؤالاتي در ذهنش بدون جواب مي ماند؛ اگر داوري انتخاب كتاب شعر، گروهي و هياتي بوده است، پس دليل اعتراض براي چيست؟ اگر نويسنده تابع نظر شورايي بوده است، پس ديگر انتشار اين نامه چه معنايي مي تواند دربرداشته باشد؟ آيا نمي توان به تاريخ نگارش نامه شك كرد؟ اين نامه خطاب به «هيات داوران» نوشته شده يا خطاب به آقاي دكتر علي موسوي گرمارودي - نفر دوم هيات داوران شعر-؟ مطلق نگري نويسنده (داور) ديگر براي چيست، همان گونه كه ايشان فكر مي كنند مجموعه «از نام ها خبري نيست» مستحق كتاب سال شعر نيست، داور دوم اين جايزه، تصور كاملاً برعكسي دارد ، مگر هيات داوران از طيف هاي مختلف و سليقه هاي گوناگون نبوده اند؟ ديگر اعتراض، محلي از اعراب ندارد.
۲- در آغاز، به مثابه هر نقد علمي به تعريف معيارهاي خود مي پردازيم تا با آن ملاك هاي تعريف شده و مشخص به كار بررسي يك اثر بپردازيم تا با دال و مدلول هاي متفاوت و توافق نشده، نقد را به حاشيه نبريم.
آشنايي زدايي (Defamiliarization)
سابقه آشنايي زدايي يا بيگانه نمايي به «نظريه ادبي» ارسطو مي رسد كه در آن آمده است كه «بيان با واژه هاي ناشناخته شكل مي گيرد» و نخستين بار شكلوفسكي(۳)، منتقد شكل گراي روسي بدان پي برد و در مقاله «هنر به منزله شگرد»(۴) اصطلاح روسي Ostranenie را براي آشنايي زدايي به كار برد؛ به باور شكلوفسكي هنر، قاعده هاي ذهني و ادراك حسي ما را به هم مي ريزد و عادت هايمان را تغيير مي دهد. هنر در تلاش است كه آن چيزها را كه آشنايند، بيگانه بنماياند و هر چيز را آن گونه كه بايد به ما نشان بدهد. ما بنا به عادت، بسياري از كسان، جاي ها، چيزها و كارها را نمي بينيم. عادت، ميان ما و اشياء پيرامون فاصله مي اندازد و هنر، درصدد آشنايي زدايي و معرفي دوباره هر چيزي است به ما. روشن است كه اين برداشت از بيگانه نمايي نشان از تاثير پديدارشناسي هوسرل بر شكلوفسكي است. آشنايي زدايي دربرگيرنده تمام روش هايي است كه مؤلف از آن سود مي جويد تا جهان متن را به چشم مخاطبان، بيگانه نمايد و موضوع و محتواي متن ادبي را چنان جلوه دهد كه گويي از اين پيش تر وجود نداشته است. اين روش ها موجب به تاخير افتادن و گسترش معناي متن و در نتيجه لذت و بهره وري بيشتر خواننده از آن مي گردد. آشنايي زدايي بايد با مبناي زبان هنجار و زمان به كارگيري ترفندهاي ادبي توسط مولف، سنجيده شود.
ابهام (Ambiguty)
ابهام، زيرساخت كلي هنر، از جمله مفاهيم دگرگون شده اي است كه بي اطلاعي از آن، گاه موجب سردرگمي در بررسي يك متن مي شود. ما سعي مي كنيم هر دو معناي موجود اين اصطلاح را باز گوييم و سپس بر سر كار خود رويم.از نظر اصطلاحي، شعر مبهم، به شعري گفته مي شود كه «معنا» در آن گنگ و مبهم باشد. به زبان ديگر، دريافت يك مخاطب از معناي آن، با دريافت مخاطبان ديگر يكسان نباشد.
واژه ابهام، يك واژه عربي و از مجرد «ب ه م»، مصدر باب افعال، به معناي دشواري و گنگ گشتن كاري است. اين واژه با معناي يادشده، ظاهراً در متون كهن تر و ادبيات كلاسيك، كاربرد چنداني نداشته است؛ اما در اين معنا، اسم مفعول آن، يعني مبهم، در متون عربي و فارسي، بسيار به كار رفته است. ريشه اين واژه، از نظر معنا، بنابر قرارداد نخستين آن، شايد به معناي سياهي و تاريكي بوده است. بهيم بر وزن فعيل، به معناي سياهي، هنوز در زبان عربي به كار مي رود.
در ادبيات كلاسيك، به ويژه متون برگزيده و غنايي، رگه هايي از ابهام شعري مي توان يافت، اما در كتاب هاي بلاغت قديم، ابهام به عنوان يك آرايه ادبي، مورد تعريف قرار نگرفته است. دكتر كزازي، در كتاب بديع خود، از آرايه اي به عنوان ابهام نام مي برد.(۵) اما مصداق هايي را كه او به عنوان ابهام ارائه مي دهد، مي توان در گروه آرايه هاي ايهام و يا توجيه(محتمل الضدين) جاي داد.
بنابر گفته شمس قيس رازي، پرآوازه ترين منتقد شعر كلاسيك عربي و فارسي، شعر بي معنا، هذيان بوده است. وي از قول ابوالهذيل علاف مي گويد: «چون سخن شنودي بي معني لطيف، گفتي: هذا كلام فارع».(۶)
بنابراين «ابهام»، نه تنها جايي در دايره زيباشناختي قدما نداشته، بلكه آن را مخل زبان مي پنداشته و آن را حمل بر هذيان مي كردند و حال اينكه در شعر معاصر، با چرخشي در معيارها، «ابهام»، كاركرد زيباشناختي به خود گرفته است. در شعر معاصر، سخن از تاريكي و ابهامي است كه در مسير طي كردن معنا، از عين به ذهن وجود دارد. اين ابهام آنگاه برطرف مي شود كه بتوان ميان اين دو، مبتني بر پذيرش خرد و معيارهاي زيباشناسي، پيوندي برقرار كرد. اگر اين كار انجام بگيرد، ابهام و گنگي، تا اندازه اي برطرف شده است و ديگر خواننده نبايد، نگران باشد كه آيا اين تناسب مطابق با پيوندي است كه در ذهن شاعر يا نويسنده بوده است يا نه.
توضيح واضحات است كه در شعر امروز پرسش خواننده كه معناي اين سروده چيست، نه از جنس پرسش خواننده شعر كلاسيك است. در شعر كلاسيك يك معناي واحد در پيش روي خواننده و در پشت هر ابهامي وجود داشت كه بايد پس از جست وجو، به آن رسيد، در حالي كه در شعر معاصر، معنا وابسته به مخاطب است و به اندازه هر مخاطبي معاني گوناگون وجود دارد. با اين تعاريف به سراغ نامه دكتر صفارزاده مي رويم. خانم دكتر در نامه شان در نقد كتاب خانم سقلاطوني آورده اند: «ما تبعيدي ها/ كه اين قدر مرده به دنيا آمديم/ و حريصانه/ خون نابالغ خويش درو مي كنيم/ تا چند جرعه / بيشتر از ديگران/ زمين را ببلعيم. ص ۱۲
«خون نابالغ» آن هم وقتي كه «درو» شود در هيچ دفتري از معنا به هيچ زباني موجود نيست.
اگر «جرعه» آب و نوشيدني را يادآور نباشد، زمين هم بايد سراسر دريا شود. «مرده» هم مرده است اين قدر و آن قدر ندارد.» (۸)
متأسفم از اين كه خوانندگان گرامي با رجوع به معيارهاي مذكور، معناي حرف هاي منتقد محترم را نخواهند فهميد و لذت لازم را از سطرهاي بالا خواهند برد. اگر تعبير «اين قدر» براي مرده به كار مي رود، براي تشخيص بخشيدن به «مرگ» و ايجاد درنگي براي مخاطب است. اگر با اين شيوه فيزيكي! به سراغ متن برويم كه ديگر جايگاهي براي خيال و نقش بندي آن، نمي توان متصور شد.
ايشان در ادامه آورده اند: «و هر شب/ پياله اي از خونابه هاي/ نخلستان جنوب را/ در تفكر خاك مي ريزند. ص ۴۴
«تفكر خاك» چگونه جايي است؟
مي بينمت با هزار پروانه سپيد/ متولد شده در چشمت/ افتاده بر خاك و برخاسته از آتش ص ۵۰
«تولد پروانه در چشم» چه نوع تولدي است؟»(۹)
حيفا حيف از اين ضيق مكان و تحديد سطور، كه اين نامه، حرف هاي بسيار و بسياري را مي طلبد. به طور حتم سطر درخشان «مي خواهم خواب اقاقياها را بميرم» شاملو را شنيده ايد و تمجيد هاي منتقدان برجسته كشور وتأويل هاي گوناگون آن را خوانده يا شنيده ايد و يا شعر معروف يدالله رؤيايي را: «با تو بهار/ ديوانه اي است/ كه از درخت بالا مي رود/ و مي رود/ تا باد/ با باد / من از درخت/ بالا مي افتم.» (۱۰) كاربرد خوابيدن و افتادن، به كلي در اين شعرها دگرگون شده است و اين چرخش، ايجاد لذت زيباشناختي در اين متون كرده است. با رويه دكتر صفارزاده، راه بر هر نوآوري و بدعت- كه ريشه مانايي ادبيات است- بسته مي شود. البته صفارزاده اي كه با مجموعه هايي مانند «سفر پنجم»، «طنين در دلتا» و ... در شعر معاصر درخشيد، دقيقاً به خاطر همين فراروي هاي زباني و تهور در به كارگيري جديد كلمات بود و معلوم نيست كه ايشان اكنون نظرشان راجع به آثار خودشان چه باشد.
مريم سقلاطوني نيز چرخشي در كاربرد «درو» كردن، «تفكر خاك»، تعيين اندازه(اين قدر) براي مرگ و در جايي ديگر: خاك را كنار مي زنم/ تا «بوت» مي آيد (ص ۵۷) و موارد ديگر ايجاد كرده است.
روشن نيست كه چرا خانم صفارزاده درست انگشت اشكال بر روي سطرهاي درخشان كتاب «از نام ها خبري نيست» گذاشته است. نمونه ديگر: «ولي عصر»/ هنوز پشت چراغ قرمز است/ و آدم نماهاي زيادي در خيابا ن هاي يك طرفه پوست مي اندازند/ مردي ظهور نكرده است/ كه انقلاب را جهاني كند! ص ۸۰
و در جاي ديگر عجيب تر از «تولد پروانه در چشم»، تركيب «پايكوبي چشم» است و «تعبد زنده زايي» كه پيشتر از آن در صفحه ۶۰ آمده در فقدان معنا حيرت انگيز تر است»!(۱۱)
مبرهن است كه با قرار دادن ولي عصر در داخل گيومه، تأكيدي در اين واژه نهفته است و مي توان ايهامي را بر آن متصور شد و با يافتن معاني ديگر اين واژه، علاوه بر لذت بردن از ابهام شعر، از سطح به عمق نفوذ كرد. تركيب درخشان «پايكوبي چشم» هم نيازي به توضيح ندارد و لرزانندگي چشم در هنگام اضطراب، گريه، بي قراري و يا هر چه، بيان مي كند. هر چند كه ايشان مرجع فعل را كه به سبلان برمي گردد، به چشم نسبت داده است!
در كنار برشمردن ويژگي هاي مجموعه «از نام ها خبري نيست» سروده مريم سقلاطوني: بي توجهي به نتيجه گيري، برخورد ساده و صادقانه با متن بدون توجه به هر چه تئوري، وجود ريشه هاي مستحكم اسطوره اي در شعر، حكايت تنهايي و سرگشتگي انسان معاصر؛ مي توان به سطرهاي زائد، ماندن در سطح و ساده انگاري در برخي شعرها نيز اشاره كرد. ولي به طور مشخص در اين گير و دار بي مايگي هاي ادبي، ويژگي هاي مثبت اين مجموعه بر جنبه هاي منفي و ضعف آن، چربشي بارز دارد.
* پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
|