چهارشنبه ۱ شهريور ۱۳۸۵
امام خميني (ره) و نوانديشي ديني
عارفانه زيستن درقرن بيستم
دكترهمايون همتي
002988.jpg
«حضرت امام، نه تنها در فقه و اصول و ارائه فتواهاي جديد و انقلابي، بلكه در فلسفه و عرفان كه ظاهراً تنها عرصه رياضت كشي و سير قلبي و باطني است و جايي براي معرفت شناسي و تعقل ورزي نيست،نيز نظر دارد و اهل نوآوري و ابتكار است. او بر ابن عربي، ايرادهايي دارد و مي كوشد تا نگرش او را تصحيح و تكميل كند .سنت گرايي امام از نوع تحجر، جمود و قشري گري نيست؛ امام جمود بر سنت ندارند و همان طور كه سنت باورند، نوانديش هم هستند و معتقدند در همين قرن بيستم نيز مي توان مسلمان و عارفانه زيست، مي توان با معنويت زيست ».دكترهمايون همتي،پس ازآغازنوشته خودبااين كلمات،درچندمحور،به تبيين گرايش هاي نوانديشانه امام خميني دردين مي پردازد. اين نوشتار،متن سخنراني دكترهمايون همتي است كه دردانشگاه علوم پزشكي شيرازدرجمع استادان دانشگاه ودانشجويان ايرادشده است.
درآغاز لازم است توضيحاتي مقدماتي درباره پاره اي مفاهيم به كار رفته در اين مقاله داده شود. مفاهيم«نوانديشي»،«نوگرايي»، «نوسازي»، «مدرنيته»و «مدرنيسم» با يكديگر متفاوتند.« نوانديشي» در لغت به معناي ابتكار، خلاقيّت، نوجويي، نوگويي و نو آوري به كارمي رود. درواقع مقصود از اين معناي واژگاني، بيان انديشه هاي نو و آراي جديد، ارايه راه حل هاي تازه براي مسايل كهن و به كارگيري نوعي ابتكار و بداعت (innovation)است.
اين معاني در اين جا مقصود من نيست. اگرچه حضرت امام(ره) بدين معنا هم نوانديش و نوگرا بوده اند؛ يعني داراي ابتكارات متعدد در عرصه عرفان، فقه، اصول، كلام و فلسفه بوده اند. اما در عين حال به شدت سنّت گرا هم بودند. جمع بين اين دو حالت، بحث اصلي من است كه چگونه مي توان در عين علاقه و پايبندي به سنّت، نوانديش هم بود. در جامعه ما «نوانديشي»به معناي «نوسازي» و «توسعه»هم به كار رفته است و ديده ام كه بعضي بين مدرنيزاسيون وبين مفاهيمي مانند صنعتي شدن، نوسازي كردن ومدرن كردن دستگاه هاي تكنولوژيك خَلط كرده اند. اين مطلب موضوع بحث ما نيست. از اين موضوع در جامعه شناسي صنعتي بحث مي شود. مسأله اخذ تكنولوژي و اين كه چه لوازم و مقتضياتي دارد؟ تكنولوژي بسيار پيشرفته (High Technologi) چيست؟ اين ها مباحثي است كه نه در حيطه صلاحيّت علمي من است و نه به بحث فعلي من ارتباط دارد.
بحثي كه در اين جا مي خواهم مطرح كنم، چيزي است كه نزد انديشمندان با اصطلاح مدرنيته (Modernity) از آن ياد مي شود و داراي ابعاد عميق معرفت شناختي، فلسفي، فرهنگي و الهياتي است. گاهي نيز به آن«مدرنيسم»گفته مي شود. مدرنيسم يك ايدئولوژي و فلسفه است كه مبتني بر مباني و
پيش فرض هاي معرفت شناختي، هستي شناختي، جامعه شناختي، انسان شناختي و اخلاقي خاصي است. در روزگار ما يك نحله فكري تأثيرگذار پيدا شده به اسم «پست مدرنيسم» كه گاهي هم به آن «مكتب فرانكفورت» گفته مي شود. هوركهايمر، آدورنو، ليوتار و هابرماس از بنيانگذاران اين نحله فكري هستند. اين ها مدّعيّات انسانتشناختي، هستي شناختي، معرفت شناختي، فلسفي و ارزششناختي دارند. در بحث كنوني آن چه بيشتر مورد نظر من است همين تفكر مدرن و پست مدرن است. پس بحث من يك بحث معرفت شناختي و فلسفي است و مي خواهم ببينم پيش فرض هاي مدرنيسم و پست مدرنيسم با ديدگاه هاي امام(ره) و جريان سنت گرايي رايج روزگار ما چه وجوه اشتراك و تمايزي وجود دارد.
آشنايان با اين گونه مباحث نيك مي دانند كه در مقابل مدرنيته و مدرنيسم، جريان فكري «سنّت گرايي» قرار دارد. اين جريان در روزگار ما در مغرب زمين ظهور يافته و به نام (Traditionalism) معروف است. واژه« سنت» هم معناي لغوي و عرفي و فقهي و قرآني دارد كه مقصود من نيست. مقصودم بحث درباره جريان سنّت گرايي معاصر و رابطه آن با ايدئولوژي مدرنيسم و تفكر پست مدرن و جايگاه نگرش امام در اين ميان است.
اين دعواها البته ابتدا در مغرب زمين وقوع يافته و بعد به ديگر سرزمين ها و متأسفانه به جامعه ما هم كشانده شده است. كتاب هاي زيادي را مي توان اسم ببرم كه درباره پساتجدّد، پسا مدرنيسم، پست مدرنيسم، مابعدالتجدّد ترجمه و نوشته شده و مي شود. در باب مدرنيته هم كتاب هاي زيادي هست و موضوعاتي مثل شالوده شكني، ساختار شكني، ساختار زدايي و مكتب فكري ژاك دريدا به فارسي ترجمه شده است. اين نگرش امروزه وارد فضاي كشور ما شده و به خصوص در دانشگاه ها و مراكز علمي و بين تحصيلكردگان مثل نقل و نبات رايج شده است.
اين توهم پيش نيايد كه اين بحث ها مختص به مغرب زمين است و ما نبايد به آن بپردازيم. بله،اين ها در مغرب زمين مطرح شده است، اما به قول دكتر شريعتي كه مي گفت «ماشين در اسارت ماشينيسم» است ما صنعتي نشديم، ولي پيامدهاي فكري و اخلاقي و بحران هاي زاييده ماشينيسم، به عنوان يك ايدئولوژي، دامنگير ما هم شده است؛ پس لازم است ما نيز درباره آن بحث و كاوش كنيم.همين طور درست است كه ماتوليدكننده علم نيستيم وبه يك معنا مصرف كننده آنيم ،ولي «علم زدگي »،به عنوان يك آفت معرفت شناختي،واردجامعه ماشده وبحث درباره آن وشناخت صحيح آن،مي تواند زمينه سازآسيب شناسي فرهنگي درجامعه ماباشد.دراين جابسيارمناسب است كه ،به گونه فهرست وار،پيش فرضتهاومفروضات تفكرمدرن رابيان كنم وآن گاه به بررسي اجمالي جغرافياي انديشه امام (ره)دراين باره بپردازم.
پيش فرض هاي تفكر مدرنيسم
۱.عقل گرايي
يكي از پيش فرض هاي مهم و مسلّم تفكر مدرنيسم، عقل گرايي يا«راسيوناليسم»ست. به رغم اين كه پست مدرن ها،به خصوص مدرنيست ها، براي يقين (Certainty) معرفت شناختي و فكري، وزني قايل نيستند و به نسبيت گرايي معرفت شناختي معتقدند، به عقل گرايي بسيار افراطي هم اعتقاد دارند. عقل بسندگي يكي از پيش فرض هاي مدرنيته و پست مدرنيسم است؛ چه «عقلانيت ابزاري» كه هابرماس مي گويد و چه عقل به معناي تعقل و نيروي شناختي و تأكيد مطلق و انحصاري بر عقل و داده هاي آن. اين يكي از تناقض هاي آشكار در مباني مدرنيته است؛ زيرا آنها از يك سو التزام به عقل دارند و حرمت و حجيّتي بي بديل براي عقل قايلند و حتي يك نوع استغنا از وحي و دين را ابراز مي كنند، و از سوي ديگر معتقدند كه ما هيچ گونه امر كلي و مطلق و يقيني نداريم. آنها به هيچ گزاره بديهي و مشترك و جهانشمول و فرا روايت (Meta narrative) قايل نيستند، بلكه، به يك تعبير، معتقدند كه «عقول» وجود دارد نه «عقل»؛ يعني به تعداد انسان ها عقل و حكم عقلاني وجود دارد و البته اين حكم هاي عقلاني وجه مشتركي با هم ندارند؛ به تعبير خودشان «تباين و كثرت بالفعل نازدودني دارند»؛ بنابراين چاره اي جز قبول پلوراليسم معرفت شناختي نمي بينند.
۲.تأكيد بر علوم تجربي
از مباني تفكر مدرن، تكيه افراطي بر علوم تجربي است كه البته امروزه علوم انساني و علوم اجتماعي را هم بر آن افزوده اند. اين ها معتقد هستند كه تنها دانش معتبر و قابل دفاع، معرفت تجربي و معرفت علمي (Scientific Knowledge) است، نه معرفت مفهومي و ذهني، منطقي، عقلاني و فلسفي. آنها معتقدند همه فلسفه ها نسبي هستند؛ فلسفه سنتي از اعتبار افتاده، پيش فرض ها و پايه هاي معرفت شناسي اش تخريب شده و بنابراين ديگر مبنا و بنيادي ندارد؛ پس جهان بيني و تصوير كلّي از جهان را نمي توان از فلسفه انتظار داشت.بنابراين ما بايد تصوير جهان را از كيهان شناسي (Cosmology) بگيريم؛ يعني از جهان شناسي تجربي و كيهان شناسي مبتني بر فيزيك كوانتومي. اين نوع جهان شناسي هم پيداست كه هيچ گاه نمي تواند راجع به كلّ پهنه هستي داوري كند؛ يعني تنها در باب بخش مادي هستي و ماده تجربي بحث مي كند.
۳.سكولاريزم
يكي ديگر از پيش فرض هاي ايدئولوژي مدرنيته، سكولاريزم است كه خود داراي چند اصل است. بيشترين تلاش آنها متوجه پيشرفت (Progress) و ترقي دنيوي و مادي است. مي گويند اخلاق وحياني و ديني مورد نياز نيست و ما اخلاق عقلي و دنيايي را قبول داريم كه آن را هم مي توانيم با «قرارداد» (Contract) وضع كنيم. اصول اخلاقي، زشت و زيبا، خوب و بد و احكام اخلاقي را عقل بشري مي تواند بسازد و نيازي به دين و وحي نيست.
«تئوري قراردادي اخلاق» (Contractual Theory of Ethics) به شدت مورد حمايت اين تفكر است. مي گويند چون دو نفر توافق و تراضي (Mutual agreement) داشتند و برانجام دادن كاري قرارداد كرده اند، هيچ كس حق دخالت ندارد و اين يك امر فردي است، مگر در جايي كه به اصطلاح «اختلال در نظم عمومي جامعه» ايجاد كند و در آن جا دخالت نيروي پليس و نيروي امنيتي و انتظامي لازم است و گرنه هيچ عملي ذاتاً بد يا خوب يا ممنوع و مجاز نيست.
ادامه دارد

تازه هاي انديشه
از «حكمت خالده» به «طبيعت»
دين و نظم طبيعت/ دكتر سيد حسين نصر/ ترجمه دكتر انشاء الله رحمتي/ نشر ني/ ۵۲۰ صفحه
كتابي كه به تازگي از دكتر نصر ترجمه شده كتابي است كه قبلاً به قلم دكتر فغفوري ترجمه شده بود. اين كتاب به لحاظ فلسفي يكي از اساسي ترين آثار نصر است و مولف در آن با توجه و تعمق در سنن فلسفي غرب، تاريخ علوم، جهان بيني اديان گوناگون جهان در رابطه با كون و كيان و مقايسه اي از نظريات اديان مختلف درباره نظام طبيعت ،كوشيده است با يك ديد جهاني درباره رابطه بين دين و نظم طبيعت مطالبي را ارائه كند. نصر در اين كتاب به كاوشي از ژرفناي حكمت خالده درباره دين و طبيعت مي پردازد و اديان اوليه يا اديان بومي، شامنيسم و اديان آمريكايي شمالي، شينتوئيسم، اديان بومي آمريكاي شمالي، اديان آفريقايي، اديان مصري، سنت هاي ديني خاور دور: تائويسم و آيين  كنفوسيوس، آيين هندو، آيين بودايي، دين زرتشت، اديان يوناني، اديان ابراهيمي: اسلام، مسيحيت، يهود را مورد بررسي قرار مي دهد. دكتر نصر در ادامه روايت هاي خود از طبيعت، به يك نگرش بنيادي ديگر نيز معتقد است: طبيعت بايد بازشناسي شود؛ چرا كه پس از چندين قرن افول فزاينده اهميت معنوي و ديني طبيعت در غرب و غفلت محافل فكري مهم مسيحيت از نظام طبيعت، طي دو - سه دهه اخير بسياري از متكلمان مسيحي بسيار به طبيعت علاقه مند شده اند. متأسفانه تنها عواقب فاجعه بار بحران محيط زيست و تهديد كل بافت حيات موجب شده است كه توجه تفكر ديني در غرب عميقاً به اهميت ديني نظام طبيعت و ضرورت احياء الهياتي - كه به مسئله آفرينش و رستگاري بشر بپردازد - جلب شود.
منتظران و آيين شهادت
002991.jpg
علي قلي پور:«مهدويت و شهادت» عنوان كتابي از محمدحسين مرداني است كه در سال ۱۳۸۴ از سوي نشر شاهد منتشر شده است. اين كتاب مشتمل بر سه فصل است كه در آن به پيوندهاي مهدويت و شهادت مي پردازد. فصل اول زير عنوان «مهدويت» نگاهي كوتاه به زندگي امام دوازدهم (عجل الله تعالي فرجه) دارد و پس از آن به «مهدويت» در قرآن و احاديث مي پردازد. فلسفه غيبت مهدي (عج)، آمادگي براي ظهور آن حضرت، اهداف نهضت، مرجعيت و مسائلي چون تداوم امامت و رسالت در كنار زمينه سازي براي حكومت جهاني، مباني انتظار، نشانه هاي ظهور و مسائل مهم ديگر، بخش هاي مختلف اين فصل را تشكيل مي دهند. در فصل دوم به موضوع شهادت پرداخته شده است. حقيقت شهادت، تعريف شهيد و شهادت، عزت شهادت طلبي، فلسفه جهاد در اسلام، كاركردهاي شهادت، تجرد و روح شهادت، عاشورا و فرهنگ شهادت، تحليلي از واژه شهادت نزد حضرت امام خميني(ره) و... مهم ترين مباحث فصل سوم اين كتاب است.صفات و اصول مشترك ميان مهدويت و شهادت در كنار تشريح وظايف منتظران عاشق شهادت و روش هاي ترويج فرهنگ مهدويت و شهادت بخش پاياني اين كتاب است. گفتني است كه اين كتاب به شمارگان ۳۰۰۰ نسخه از سوي انتشارات شاهد منتشر شده است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |