چهارشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۸۵
بررسي تبار فكري ميشل فوكو
معرفت همان قدرت است
003636.jpg
نوشته: بري اسمارت
ترجمه: سينا كلهر
ميشل فوكو هم چون بسياري از متفكرين مهم قرن بيستم، همواره برچسبي را كه به طور قطعي او را در اين يا آن رشته علوم اجتماعي قرار مي داد، رد مي كرد. براي مثال اوبا قاطعيت اين فكر كه او جامعه شناس است را رد كرده بود. با اين حال،هم چون مورد ماركس و فرويد - يا نظريه پرداز انتقادي معاصر هربرت ماركوزه - آن چه لقب يا جايگاه نهادي جامعه شناس نشان مي دهد ،مهم نيست بلكه تاثير كار او در جامعه شناسي اهميت دارد. البته بسيار زود است تا مطمئن شد كه تاثير فوكو بر جامعه شناسي به اندازه تاثير ماركس، فرويد و حتي ماركوزه باشد، اما ترديد اندكي وجود دارد كه رهيافت و موضوعات مورد بررسي او،اهميتي بنيادي براي جامعه شناسي داشته وخواهد داشت.به طور خاص علاقه او به توسعه فردگرايي در همه اشكال آن، و مخصوصا شكل گيري آن درون شبكه اي از روابط قدرت، بدون ترديد در دلالت هايش از روش جامعه شناختي بهره مي گيرد. اين امر طبقه بندي كردن فوكو به عنوان جامعه شناس كشف نشده وحتي ناشناخته نيست ،زيرا اوبا دقت تحليل هايش را از همه مقولات روشنفكري متعارف جدا مي داند، بلكه تشخيص اين نكته است كه موضوعات اصلي او با تعدادي از مسايل محوري و مورد بحث در جامعه شناسي مرتبط است. همان طور كه بري اسمارت در مقاله زير نشان مي دهد، آثار فوكو در حيطه اي ارايه مي شود كه مفهوم وتحليل روابط قدرت، بيشترين توجه را به خود جلب كرده اند.
***
آن چه براي بسياري از خوانندگان جالب است - به خصوص كساني كه اطلاعاتشان از نوشته هاي فوكو كم است - خلاقيت و اصيل بودن تفكر اوست. فوكو در روند پيشرفت تفكرش هرچند فردي حاشيه اي تلقي مي شد، اما حاشيه اي بودن اوپربار بود واين موضوع با اين مساله كه او در فضاي فكري روشنفكري فرانسه بسيار زود تبديل به چهره اي شاخص شد و ايده ها و افكار او به سرعت در كشورهاي ديگر انتشار يافته،نمودار مي شود. هنگام مرگ در سن ۵۸ سالگي در ،۱۹۸۴ او آوازه و شهرتي را با طبع اصيل و عميق ايده هاي تاريخي - فلسفي اش كسب كرده بود.با اين حال برچسب فيلسوف - تاريخدان براي او سزاوار وسعت و قلمرو كارهايش نيست كه در بسياري از جهات يادآور يك ماكس وبر است.
همه آثار وبر را مي توان هم چون مقاله اي جامع درباره ويژگي هاي خاص تمدن غرب - با ارجاع خاص به جريان وسيع عقلاني شدن كه در توسعه اجتماعي جريان مي يابد-تلقي كرد.كاپيتاليسم، سازمان هاي بوروكراتيك مدرن، شهر، قانون، دين، هنر و موسيقي همه در معرض فرآيند واحد عقلاني شدن قرار دارند كه بر طبق انديشه  وبر، جامعه و فرهنگ غربي را با اشكال و ساختارهاي خاص خود به وجود آورده است.از اين رو فوكو از وبر شروع مي كند و همه آثار او را مي توان هم چون سلسله مقالاتي در باره ظهور عقلانيت هاي خاص در حوزه هاي محوري جامعه مدرن تلقي كرد.براي فوكو ظاهرا هيچ فرآيند مسلط عقلاني شدن وجود ندارد،بلكه تنها مجموعه اي از«مكان هاي» كليدي وجود دارد كه در آن اشكال عقلاني شدن متجلي شده است. اهداف او تا حدي در تحليلش از شيوه هاي اساسي سازمان تفكر كه اساسا بر مبناي روابط قدرت ومعرفت بوده كه از طريق آن موجودانساني تبديل به سوژه شده ، از وبر متفاوت است. درحالي كه وبر به تسلط عقلانيت «وسيله - هدف» برزندگي اجتماعي علاقه مند است ،فوكو امكان (حتي احتمال) مقاومت در برابر تكنولوژي هاي قدرت كه به وسيله عقلانيت ايجاد مي شود را مي پذيرد.
فوكو همواره اين مساله را كه آثار او به «كليت» مي پردازد ويا حتي در تلاش است در جايگاه نظريه جهاني قراربگيرد را رد مي كرد.ازسويي رهيافت او به طور مستقيم به اين موضوع مي پردازد كه چگونه امكان كلي نظريه هاي جهاني في نفسه يكي از روش هايي شد كه به وسيله آن علوم انساني موجب اعمال قدرت و روابط سلطه بر سوژه انساني شدند.با تاكيد بر فردي شدن سوژه انساني، مطالعات فوكو درباره ديوانگي،بيماري، جرم و مجازات و جنسيت تبديل به فصلي در تاريخ جامعه شناسي عقلانيت شد. زيرا او در علاقه اش به فرآيندهاي اجتماعي كه از طريق آن عقلانيت ساخته شده وبر سوژه انساني اعمال مي شود تا اورا به ابژه اشكال ممكن معرفت بدل سازد، ثابت قدم بود. [هميلتون]
فوكو درمراسم انتصابش به كرسي« تاريخ نظام هاي تفكر»،در كالژدوفرانس در سال ۱۹۷۰ در پاريس ، از دشواري ها، مسئوليت ها و خطراتي كه ورود به جهان گفتمان به همراه دارد، سخن گفت. من شك دارم بسياري از ما بتوانيم خواست فوكو« در ايجاد راهي فراسوي همه آغازهاي ممكن، كه تا كنون درون گفتمان وجود داشته است» را بفهميم؛ چرا كه آغاز كردن هرگز ساده نيست.
در كارهاي فوكو چند عامل وجود دارد كه براي تفسير، چالش برانگيز و مساله ساز است :اول موضوع نزديكي زماني نسبي ما به آثار او و پايان غيرمنتظره آن مي باشد. يكي از دلالت هاي اين امر اين است كه تفسيري كه در اين زمان از آثار او مي شود بايد تا حدي موقتي باشد و تجديد نظر وبازنگري در زمان هاي بعد را بپذيرد.دوم سؤالي است كه درباره تفاوت بين مفاهيم وتحليل هاي فوكو و مقولات متعارف وشيوه هاي تفكر وتحليل هايي كه در علوم اجتماعي و انساني رايج است، وجود دارد. سوم مسايلي است كه با تحليل آثار هرنويسنده اي همراه است.يعني كتاب هاي مورد بررسي، آيا ما صرفا آن كتاب هايي را كه توسط نويسنده منتشر شده را مورد بررسي قرارمي دهيم؟ در مورد كتاب هاي ناتمام در زمان مرگ نويسنده، طرح هاي او، دست نوشته هايش، مصاحبه ها ومكاتباتش چه طور؟ فضاي روشنفكري فرانسه بعد از جنگ، از يك سو تحت الشعاع اگزيستانسياليسم و پديدار شناسي به خصوص آثار سارتر و مرلو پونتي واز سوي ديگر ماركسيسم بود .هر يك از اين نظام هاي تفكر به نحوي انتقادي به واقعيت اشكال زندگي پس ازجنگ مي پرداختند.در هر حال اين فلسفه هاي سوژه يعني اگزيستانسياليسم و پديدار شناسي بودند كه از طريق ترويج مفاهيم آگاهي هاي فردي و آزادي انتخاب به طور موثري بنيان هاي تحليل ماركسيستي را تضعيف كرده و حداقل براي مدتي به استيلاي روشنفكرانه دست يافتند.تقابل ميان روشنفكري اگزيستانسياليسم و ماركسيسم عموما محدود به موضوعات فلسفي وتحليلي بود،در نتيجه اين فرض كه سياست هاي كمونيستي پيشرو هستند و حزب كمونيست P.C.F هم حزب طبقه كارگر وهم ابزار سازماني مناسب وضروري براي تحقق سوسياليسم است، موضوعي پذيرفته شده محسوب مي شد. در چنين فضاي روشنفكري و سياسي بود كه فوكو فلسفه مي خواند وبراي مدت كوتاهي عضو P.C.F شد.تنگناها و محدوديت هاي هم فلسفه دانشگاهي و هم سياست هاي P.C.F خيلي زود براي فوكو آشكار شد. به همين دليل در اوايل دهه ۱۹۵۰ سمت و سوي فعاليت هاي او تغيير كرد. در۱۹۵۰ او مدرك ليسانس روانشناسي اش را گرفت و در ۱۹۵۱ ازP.C.F جداشد ويك سال بعد ديپلمي را در زمينه روان درماني به منظور انجام تحقيق درباره روان پزشكي و بيماران رواني اخذ كرد. تحقيق و تدريس او در زمينه روان درماني به انتشار كتابي در سال ۱۹۵۴ در زمينه بيماريهاي رواني و شخصيت منجر شد،اثري كه بعدها در۱۹۶۶ مورد بازبيني قرار گرفت وبا عنوان بيماران رواني وروانشناسي دوباره به چاپ رسيد.فوكو از تحقيق در زمينه روان درماني به كار در دانشكده هاي دانشگاه هاي سوئد، لهستان وجمهوري فدرال آلمان كشيده شد.در دانشگاه هامبورگ اوكتابي را درباره ديوانگي كامل كرد كه براي او مدرك دكتري، عزت واحترام به عنوان محقق ودر ۱۹۴۶ اولين كرسي استادي فلسفه در دانشگاه سلرمونت فوند را به ارمغان آورد.
در دهه هاي بعد فوكو به عنوان متفكري اصيل وچالش برانگيز مشهور شد.نامش بر سر زبان ها افتادومورد انتقاد قرار گرفت، به گونه اي ديگر تاويل شد و برخي اوقات بد جلوه داده شد.او هم چون كودك شرير ساختارگرايي، ديرينه شناس فرهنگ غرب ، نهيليست وبي هيچ مبالغه اي به عنوان فيلسوف - تاريخدان كه كارهايش را بايد هم از فلسفه متعارف وهم از تاريخ متعارف متمايز كرد، شناخته شد. در اين دوره او از دانشگاه ويتسنس سرانجام در۱۹۷۰ به كالژدوفرانس رفت ،جايي كه او متعمدا عنوان استاد تاريخ نظام تفكر را براي خود برگزيد تا كارش از سنت روشنفكري تاريخ تفكر متمايز شود.
آثار متنوع فوكو در باره جنون و عقل ، شرايط امكان پيشرفت معرفت پزشكي، ظهور علوم انساني وآثار متاخر او در زمينه روابط قدرت - معرفت و ذهنيت ،تاثيرات روشنفكرانه مهمي را آشكار مي سازد. در سطح تاثير شخصي، فوكو به اهميت كار معلمان و مربيان اش اقرار مي كند.براي مثال به طور خاص مي توان به تحليل هاي گفتمان جورج دمزيل، رهيافت متمايز جورج كانگيلهم به تاريخ علم و كار جين هيپوليت در باره هگل اشاره كردكه نقش مهمي در شكل گيري روشنفكري در نسل متفكراني چون دلوز،آلتوسر، دريدا داشتند و همزمان با فوكو در دهه ۱۹۶۰ بر زندگي روشنفكري فرانسه تاثير گذاشتند.
در هر حال، علاوه بر تاثيرهاي ذكر شده در بالا، چهره هاي روشنفكري و ساختار هاي ديگري نيز در فراهم سازي شرايطي كه براي ظهور وپيشرفت آثار فوكو لازم بود، نقش داشتند.در سطح نويسندگان تاثيربسيار مهم آثار ماركس، فرويد و نيچه بر آثار فوكو بارز است. اگرچه فوكو عموماً از ارجاع ها و نقل وقول هاي غير ضروري به تاثير متفكران اصلي در آثارش به اين دليل كه اين تاثيرات به اندازه اي آشكار است كه هر كسي مي تواند آن را ببيند، اجتناب مي كند.اما در مورد آثار قابل تامل ماركس، فرويد و نيچه استثنا قايل مي شود. اهميتي كه فوكو به كارهاي ماركس ، فرويد و نيچه مي دهد به اين دليل است كه آن ها حدود فضايي كه درون آن تفكر اجتماعي قرار دارد را تعيين مي كنند و در ايجاد هرمنوتيك جديد و نوع جديد تفسير، نقش بنيادي دارند.از ديدگاه فوكو هريك از اين نويسندگان وجود رابطه بين قدرت و معرفت را تشخيص داده بودند. براي ماركس اين مساله شكل رابطه بين اشكال تفكر، ايده ها و قدرت اقتصادي را به خود مي گيرد، براي فرويد در اصطلاحات رابطه بين ميل و معرفت مفهوم بندي مي شود، و براي نيچه،اشكال تفكر و معرفت بيانگر اراده معطوف به قدرت در نظر گرفته شده است. هركدام از آنها درگير ارايه تفسيري از شرايط انسان بودند؛ تفسيري كه به نحو موثري تضادهاي منافع و قدرت را به ترتيب در سطح شكل بندي اجتماعي، روان فردي و بشري و زير سطح ظاهري آشكار مي ساخت. آثار ماركس، فرويد و نيچه درعمل تفسيرهاي تفسيرها هستند. تفسيرهاي مفاهيم بورژوازي توليد ، تفسير روياهايي كه به وسيله بيماران بيان مي شد، و معناي كلمات علي رغم اذعان به اين امر كه در حال حاضر نوشتن تاريخ بدون استفاده از مفاهيمي كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم به تفكر ماركس مرتبط مي شود، غيرممكن است از اين جمله اند. همچنين تاثير اساسي نيچه در شكل گيري و پيشرفت تحليل هاي فوكو كاملا آشكار هستند. نشان آشكار اهميت مفاهيم وايده هاي نيچه در توسعه آثار فوكو به شكل صريح در مقاله مهم نيچه،تبارشناسي، تاريخ وبه صورت ضمني در اهميتي كه فوكو در نوشته هايش بعد ازسال ۱۹۷۰ به مساله ارتباط قدرت با معرفت و معرفت با قدرت مي دهد، ديده مي شود.علاوه بر تاثيرهاي روشنفكران بر شكل گيري و توسعه آثار فوكو، مساله اي كه وجود دارد شباهت هاي ممكن ميان مطالعات فوكو و ديگر نظريه پردازان اجتماعي، تاريخ دان ها وفيلسوفان است.
همين مقدار كفايت مي كند كه اشاره كنيم همساني هاي بين آثار قابل تامل فوكو از يك سو و وبر و مكتب فرانكفورت از سوي ديگر تشخيص داده شده است. اين همساني ها به طور خلاصه در علاقه به موضوع ظهوروتوسعه اشكال عقلانيت در فرهنگ غربي وتاثيرات آن وجود دارد. به طور خلاصه، آثار فوكو به طور روش شناختي مي تواند با پديدارشناسي، هرمنوتيك، ساختارگرايي و ماركسيسم رابطه داشته باشد.

درباره هستي شناسي و روش شناسي اميل دوركيم
اين من نيستم
003630.jpg
اكرم استيري
اميل دوركيم، جامعه شناس فرانسوي، برآن بود تا با ساختن يك نظام علمي جامعه شناختي، زمينه اي را فراهم آورد تا آن نظام نه به عنوان يك هدف، بلكه به عنوان وسيله اي براي راهنمايي اخلاقي جامعه به كار آيد. او در پي روشن ساختن اين موضوع بود كه جامعه شناسي موضوع خاص خود را دارد و اينكه مي توان آن را با روش هاي علمي بررسي كرد. اين مقاله با توجه به هستي شناسي و روش شناسي در انديشه اميل دوركيم به چند مفهوم كليدي در آراء او اشاره مي كند: وقايع اجتماعي، جامعه هنجار و ناهنجار، خودكشي و دين.
هستي شناسي اميل دوركيم
از نظر دوركيم، آنچه در جامعه شناسي حائز اهميت است «وقايع اجتماعي» است. از نظر او واقعيات اجتماعي موضوعات خاص جامعه شناسي هستند. واقعيات اجتماعي در ماوراي هر فرد موجودند و تعيين كننده اند.
دوركيم در «قواعد روش جامعه شناسي» درباره اينكه «واقعه اجتماعي» چيست؟ مي نويسد: «وقتي من وظيفه عضويت در اجتماع را انجام مي دهم، وقتي به تعهدات خود كه سپرده ام عمل مي كنم، تكاليفي را به جا مي آورم كه در خارج از من و اعمال من و در زمينه حقوق و رسوم تعيين شده است. اين تكاليف، واقعيت پيوسته عيني و خارجي است؛ زيرا اين من نيستم كه اين تكاليف را ساخته و پرداخته ام، بلكه اين تكاليف از راه تربيت به من رسيده است. اينها شيوه هاي عمل كردن و انديشيدن است كه داراي اين خاصيت شايان توجه است كه در بيرون شعورهاي فردي وجود دارد. نه تنها چنين رفتار و انديشه اي بيرون از فرد وجود دارد، بلكه داراي قدرتي قاهر است و به واسطه اين قدرت خود را علي رغم ميل فرد به وي تحميل مي كند. اين فشار در هر حال خاصيت ذاتي اين گونه رفتار و انديشه است و دليل آن هم اين است كه همين كه خواستم در برابر آن ايستادگي به خرج دهم با قدرت ظاهر مي شود.»(۱)
وظايفي كه ما انجام مي دهيم، در حقيقت به وسيله اجتماع و به شكل آداب و رسوم تعيين شده اند و ما نمي توانيم از آنها سرپيچي كنيم، زيرا داراي قدرتي هستند كه در صورت سرپيچي از آنها در برابر ما مقاومت نشان مي دهند و ما را ملزم به انجام اين وظايف مي كنند. از نظر دوركيم بيشتر افكار و تمايلات ما ساخته و پرداخته خود ما نيست و از خارج به ما مي رسد و نفوذ آنها در ما وقتي صورت مي گيرد كه ما را به قبول آنها وادار كرده باشند.
تمايز پديده عادي(بهنجار) از پديده مرضي(نابهنجار) در انديشه دوركيم نقش مهمي بازي مي كند. اين تمايز يكي از واسطه هاي لازم ميان مشاهده پديده ها و صدور دستورالعمل است. پديده جامعه شناسي مي تواند برحسب اوضاع و احوال صور مختلف به خود بگيرد. اما اين صورت ها دو نوع است: بعضي در سراسر نوع عموميت دارد. يعني اگر در تمام افراد يافت نشود لااقل در نزد بيشتر آنها ديده مي شود. دسته ديگر به عكس استثنايي است. يعني از طرفي در اقليت قرار دارد و از طرف ديگر در جايي هم كه پيدا مي شود، اغلب در سراسر عمر فرد نمي پايد يعني در زمان و مكان استثنايي است. بنابراين ما با دو نوع پديده مشخص سروكار داريم. ما وقايعي را كه داراي عمومي ترين صورتند «بهنجار» و بقيه وقايع را «مرضي» مي ناميم.(۲) نشانه نوع بهنجار، رواج و عموميت آن است و هرگونه انحراف از اين نوع بهنجار، مرضي و نابهنجار است. اما تعريف شرايط بهنجار و مرضي به طور مطلق ممكن نيست. نمي توان درباره يك رفتار يا دستور اخلاقي اين طور قضاوت كرد كه اينها در تمام جوامع به طور يكسان و بدون هيچ تفاوتي خوب يا بد هستند. مبناي قضاوت كردن درباره بهنجار و نابهنجاربودن در انواع مختلف اجتماعي فرق مي كند. فايده تشخيص بهنجار از نابهنجار اين است كه راه عمل به اين وسيله روشن مي شود و فرد مي داند كه چه رفتاري خوب و چه رفتاري بد است. به نظر دوركيم، هر پديده اي كه به طور عام و عمومي در نوع معيني از جامعه و در مرحله معيني از تحول آن مشاهده شود، پديده اي عادي است.
توجه دوركيم در مطالعه خودكشي، معطوف به علل تفاوت هاي ميزان خودكشي در ميان گروه ها، مناطق و رده هاي مختلف مردم بود. استدلال دوركيم اين بود كه ماهيت واقعيت هاي اجتماعي و دگرگوني هاي جوامع موجب تفاوت در ميزان خودكشي مي شود. دوركيم مي خواهد نشان دهد كه افراد تا چه حد تحت تأثير تعينات واقعيات اجتماعي اند. هنگامي كه فرد تنهاست و چنان نوميد است كه دست به خودكشي مي زند، در اين حال نيز جامعه در آگاهي فرد حاضر است و در سوق دادن او به سوي اين كردار بر وي تأثير مي گذارد. ميزان خودكشي نمودار خصايص يك جامعه يا منطقه است. تغييرات ميزان خودكشي تابعي از اوضاع و احوال متعدد است. وظيفه جامعه شناس آن است كه ميان تغييرات ميزان خودكشي ها كه پديده هايي اجتماعي اند و اوضاع و احوال اجتماعي، همبستگي برقرار كند.
خودكشي يك مسئله اجتماعي است كه دوركيم نوع و ميزان آن را با نوع و ميزان همبستگي و كنترل اجتماعي تحليل كرده است. بر اين اساس دوركيم چهار نوع خودكشي مطرح مي كند: خودكشي قدرگرايانه، خودكشي آنوميك كه ناشي از ضعف كنترل اجتماعي است، خودكشي ديگرخواهانه و خودكشي خودخواهانه كه ناشي از ضعف همبستگي اجتماعي است. در اين نوع خودكشي به دليل ضعف همبستگي اجتماعي و انسجام بين افراد، فرد احساس تنهايي مي كند، نااميد و افسرده مي شود و دست به خودكشي مي زند. دوركيم خودكشي را يك مسئله اجتماعي مي داند و علت آن را نيز علتي اجتماعي مي داند. به نظر دوركيم عوامل اجتماعي سبب خودكشي يك فرد مي شوند. البته به اين نظر دوركيم انتقادوارد شده است. اگر قرار باشد كه عوامل اجتماعي در خودكشي مؤثر باشند، پس در اين صورت همه افراد جامعه تحت آن شرايط اجتماعي بايد خودكشي كنند.
دوركيم در عمده ترين كتابش، صور بنياني حيات ديني، بر مذهب به عنوان صورت  غايي واقعيت اجتماعي غير مادي تاكيد ورزيد. او معتقد بود كه سرچشمه دين، خود جامعه است. اين جامعه است كه بعضي چيزها را شرعي و برخي ديگر را كفرآميز مي شناسد. دوركيم به اين نتيجه رسيده بود كه جامعه و دين از يك گوهرند. او به يك معنا جامعه و فرآورده هاي عمده اش را به مقام خدايي رسانيد.
دوركيم بر دين نه به عنوان مقوله اي فردي بلكه مقوله اي اجتماعي تأكيد مي كرد. به نظر او جامعه خصلت هاي خداوندي را دارد.
روش شناسي اميل دوركيم
دوركيم اولين جامعه شناسي است كه به طور جدي سعي مي كند روش هاي تجربي را در علوم اجتماعي به كار برد. قبل از دوركيم، تحقيقات عمدتاً جنبه اي تاريخي داشت كه بيشتر از تحليل هاي فلسفي و روانشناختي بهره مي گرفتند. سعي دوركيم بر اين بود كه به تحقيقات اجتماعي، رنگي علمي و جامعه شناختي زند. دوركيم سعي مي كند كه بيشتر به مسائل خاص جامعه شناسي عين گرا دقت كند. به نظر دوركيم، در تحليل هاي جامعه شناسي بايد امور از ديدي جامعه شناسانه بررسي شوند. كار دوركيم شبيه كار رفتارگراهاست، زيرا هر دو فقط رفتارهاي بيروني را كه مورد آزمون قرار مي گيرد، بررسي مي كنند.
شيوه انديشه دوركيم در كتاب هاي «تقسيم كار اجتماعي»، «خودكشي» و «صور بنياني حيات ديني» يكسان است؛ ابتدا نمود مورد بررسي را تعريف مي كند، در مرحله دوم تعابير قبلي در آن باره را رد مي كند و در مرحله سوم، به تعبير اساساً جامعه شناختي نمود مورد بحث مي پردازد. در كتاب «تقسيم كار اجتماعي» تعبيري كه تمايزپذيري اجتماعي را نوعي پيشرفت تدريجي از طريق مكانيسم هاي روانشناسي فردي مي داند، رد مي شود. در كتاب «خودكشي»، تبيين ايده آليستي و روانشناختي نمود خودكشي از طريق جنون رد مي شود و در صور بنياني حيات ديني، دوركيم تعابير جان پرستانه و طبيعت پرستانه دين را كه هر دو از تعابير ايده آليستي و روانشناختي اند، كنار مي گذارد. در هر سه كتاب دوركيم به تبييني جامعه شناختي مي رسد. در «تقسيم كار اجتماعي» تبيين دوركيم از آن رو جامعه شناختي است كه جامعه را بر نمودهاي فردي مقدم مي داند. در كتاب خودكشي، نمود اجتماعي مورد نظر دوركيم براي تبيين خودكشي، همان گرايش اجتماعي به خودكشي است كه در افراد به دليل اوضاع و احوال فردي، فعليت مي يابد. در مورد دين، تبيين جامعه شناختي خصلتي دوگانه دارد، از يك سو عبارت است از غليان احساسات جمعي كه نتيجه تجمع افراد در مكاني واحد است و باعث پيدايش نمود مذهبي در نزد افراد مي شود. از سوي ديگر، افراد در پرستش مذهبي خويش، بي آنكه بدانند در واقع به جامعه توجه مي كنند.(۳)
براي دوركيم، تحليل علِّي، ضروري و مهم است. براي فهم يك واقعيت اجتماعي، ضروري است كه علت آن را تعيين كنيم و همان طور كه دوركيم تاكيد داشت اين علت بايد واقعيت اجتماعي ديگري باشد. از نظر دوركيم، تحليل علّي بدون تحليل كاركردي ناقص است. او معتقد بود كه هر چند تحليل علّي و كاركردي بايد مجزا باشند، اما درك كامل از پديده هاي اجتماعي تنها از طريق اين دو با هم حاصل مي شود. دوركيم معتقد بود كه پديده ها بايد برحسب كار و فايده اي كه براي جامعه انجام مي دهند، ارزيابي شوند. تحليل كاركردي مستلزم تعيين نتايج يك واقعيت اجتماعي براي اجتماع است. در تحليل كاركردي، كاركرد و سهمي كه پديده اجتماعي در تداوم و بقاي جامعه دارد، بررسي مي شود. طبيعي است كه ابتدا به جست وجوي علت پديده بپردازيم. وقتي علت معلوم شد، كشف وظيفه پديده ها آسانتر خواهد بود. براي آنكه تبيين پديده اي كامل شود تعيين وظيفه آن ضرورت است. به نظر دوركيم، پيداكردن علت يك پديده (تحليل علّي) و تعيين كردن وظيفه و كاركرد آن (تحليل كاركردي) نقش ضروري در بررسي پديده هاي اجتماعي دارد.
به عقيده دوركيم، از طريق شرايط متقارن است كه مي توان نمود اجتماعي را شناخت. وقتي دو پديده از لحاظ ارزش موازي باشند، به شرط آنكه عده موارد موازي كافي و اين موارد به قدر كافي متنوع باشد، اين توازي دليل بر اين است كه ميان دو پديده مذكور رابطه اي وجود دارد. مزيت روش تغييرات متقارن در اين است كه از درون به رابطه علّي دست مي يابد. روش مذكور حاكي از اين است كه دو واقعه، لااقل از لحاظ كميت خود از هم بهره مند مي شوند و همين تأثير و تأثر متقابل به تنهايي براي اثبات اينكه دو واقعه نسبت به هم بيگانه نيستند كافي است. براي اينكه اين روش به نتيجه برسد وجود چند واقعه كافي است. يعني همين كه ثابت شود كه در عده اي از موارد دو پديده مانند يكديگر تغيير مي كنند، مي توان مطمئن بود كه قانوني در ميان است و چون نيازي نيست كه مدارك متعدد باشد، جامعه شناس مي تواند از ميان آنها عده اي را برگزيند و از نزديك به مطالعه آنها بپردازد و با روشن بيني بيشتر، دايره مقايسه خود را تنگ خواهد كرد و اين مقايسه را با روح انتقادي بيشتري انجام خواهد داد زيرا از اين راه سروكارش با عده معدودي از وقايع است، مي تواند با مراقبت بيشتر بر آنها نظارت كند. مقايسه تغييرات جدا انجام نمي شود، بايد يك سلسله از تغييرات منظم را كه اجزايشان حتي الامكان به نحو پيوسته اي درجه بندي شده است و داراي وسعت كافي هستند، با يكديگر مقايسه كرد.
اما درباره نحوه مطالعه پديده هاي اجتماعي دوركيم اين نظر را دارد كه بايد درباره پديده هاي اجتماعي آنچنان كه هستند و جدا از انسان هايي كه آنها را به تصور خود در مي آورند، انديشيد. بايد اين پديده ها را از بيرون و مانند اشياي بيروني مطالعه كرد. هرگز نبايد از قبل عمل يا نهادي را قراردادي فرض كرد. بايد هرگونه مفهوم پيش ساخته را از ذهن خود دور كرد. به نظر دوركيم، جامعه شناس بايد خود را از بند بديهيات نادرستي كه بر ذهن عامه مردم تسلط يافته، آزاد كند. به نظر او، اين قاعده اساس هر روش علمي است و جامعه شناس بايد با ذهني خالي از هر پيش فرض و نظر پديده هاي اجتماعي را بررسي كند و در بررسي آنها ارزش هاي خود را دخالت ندهد و بي طرف باشد كه اين مسئله بيان كننده قانون جدايي واقعيت از ارزش است.
پي نوشت ها:
۱- قواعد روش جامعه شناسي، اميل دوركيم، ترجمه: علي محمد كاردان، صص ۲۸ و ۲۷.
۲- همان، صص ۷۴ و ۷۳.
۳- مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ريمون آرون، ترجمه: باقر پرهام. ص ۳۹۱.

تازه هاي انديشه
003633.jpg
خاطرات دو سفير
كتاب «خاطرات دو سفير» به قلم ويليام سوليوان و سرآنتوني پارسونز، سفراي آمريكا و انگليس در تهران در زمان آغاز انقلاب اسلامي ،قبلاً تحت عناوين اصلي آنها «مأموريت در ايران» به قلم سوليوان و «غرور و سقوط» به قلم آنتوني پارسونز، توسط محمود طلوعي ترجمه شده بود .مترجم تصميم به انتشار اين دو كتاب در يك مجموعه به همراه بخش هايي از خاطرات «جيمي كارتر»، «سايروس  ونس» و «زبيگنيو برژينسكي»، رئيس جمهور، وزير امور خارجه و مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري مي گيرد . حاصل آن در قالب كتاب حاضر به بازار كتاب عرضه شده است. چاپ سوم اين كتاب در سال ۱۳۷۵ توسط نشر علم انتشار يافته است. دفترمطالعات و تدوين تاريخ ايران،گزيده گويايي ازاين كتاب را منتشر كرده است. بخشي از اين گزيده را مي خوانيد:
كارتر در آغاز صحبت خود بر اهميت استراتژيك ايران براي ايالات متحده آمريكا و متحدين ديگر غربي ما تأكيد كرد. او سپس از شاه ايران به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا ياد كرد و به گرمي از وي پشتيباني نمود. كارتر همچنين اهميت ايران را به عنوان يك عامل ثبات براي امنيت منطقه حساس خليج فارس مورد تأكيد مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قيمت نفت و ساير مسائل مورد علاقه بين ايران و آمريكا را متذكر شد... من سه مسئله عمده را كه در نظر داشتم عنوان كردم:
سئوال اول من درباره ميزان فروش وسائل نظامي به ايران بود... جواب رئيس جمهوري خيلي سريع و صريح بود. او گفت كه مي خواهد در معامله با ايراني ها كاملاً گشاده دست باشد و در ليست سفارشات ايران هم مورد خاصي كه منعي براي فروش آن وجود داشته باشد نديده است... آخرين سئوال من حساس تر از سئوالات پيشين بود. من متذكر شدم كه بين سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) و سازمان امنيت ايران (ساواك) از بدو تأسيس سازمان اخير، همكاري نزديكي وجود داشته، ولي ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي ساده خارج شده و ضمن انجام وظايف اطلاعاتي خود عملاً نقش يك پليس سياسي را بازي مي كند... وي [رئيس جمهور] تأكيد كرد كه همكاريهاي اطلاعاتي ما با ايران، به خصوص با امكاناتي كه براي نصب دستگاههاي خبرگيري از شوروي در اختيار آمريكا قرار داده شده بسيار مهم و با ارزش است. رئيس جمهوري افزود كه البته در زمينه حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقاتهاي خود با شاه ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل كند.(صص۹-۲۷)
... با وجود همكاري دانشگاه هاي آمريكائي با دانشگاه هاي ايران و حضور اساتيد آمريكائي در اين دانشگاه ها تظاهرات در دانشگاه هاي ايران به طور روزافزوني رنگ ضد آمريكائي به خود مي گرفت و اين تغيير جهت با تظاهراتي كه از طرف دانشجويان ايراني در آمريكا صورت مي گرفت تطبيق مي كرد. اتهام اصلي به آمريكا در اين تظاهرات اين بود كه آمريكا حامي و پشتيبان اصلي شاه است و يا به عبارتي كه در تظاهرات دانشجويي عنوان مي شد شاه نوكر و دست نشانده آمريكاست.(ص۱۱۰)
003639.jpg
من و برادرم
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي، گزيده اي از كتاب «من و برادرم» را كه به خاطرات اشرف پهلوي اختصاص دارد تقديم علا قمندان و پژوهشگران تاريخ معاصر كرده است. خاطرات اشرف پهلوي نخستين بار در بهار سال ۱۹۸۰ تحت عنوان «چهره هايي در آينه: خاطرات تبعيد» به زبان انگليسي انتشار يافت و ترجمه فارسي آن به فاصله سه سال صورت گرفت. همزاد محمدرضا پهلوي دو مقدمه جداگانه براي متن انگليسي و فارسي كتاب خود نگاشته است. بخشهايي از اين دو مقدمه كه يكي در سال ۵۹ و ديگري در سال ۶۲ نوشته شده، در مقدمه ديگري به قلم محمود طلوعي ادغام گرديده است. كتاب حاضر كه در ۹ فصل و سيصد و هفتاد و پنج صفحه تدوين شده توسط نشر علم و در تابستان ۷۵ در شمارگان پنج هزار نسخه به بازار كتاب كشور عرضه شده است.
در بخشي از اين خاطرات مي خوانيم:
«پدرم از صميم دل يك فرد مذهبي بود، اما در عين حال به اين واقعيت نيز پي برده بود كه بسياري از آداب و رسومي كه موجب عقب ماندگي ايران شده بود بقاياي سنتهاي ديرين اجتماعي است و نه از مباني دين اسلام... از طرف ديگر حتي در قرآن، چادر به اصطلاح امروز الزامي نيست. بلكه قرآن از زن مي  خواهد كه در رفتار و لباس خود رعايت اعتدال را بكند. ولي اين حكم قرآن به حجاب منتهي گرديد كه از بقاياي دورانهاي گذشته است. اما بايد به اين موضوع توجه داشت كه در حال حاضر در بيشتر كشورهاي اسلامي حجاب به عنوان يك نماد سياسي ضد غربي احياء شده است، نه براي اجراي يكي از احكام مذهبي.» (صص۷۱-۷۰) صرف نظر از تناقضات اين فراز كه از يك سو حجاب صرفاً چادر قلمداد شده و از سوي ديگر گسترش روزافزون رويكرد بانوان مسلمان در كشورهاي اسلامي تحت سلطه غرب، به دليل ضديت با غرب - نه پيروي از فرهنگ اسلامي - عنوان مي شود (هرچند وقتي اشرف از فرهنگ ديني مي گويد بيش از اين نبايد انتظار داشت) بايد در نظر داشت ضديت رضاخان با فرهنگ اين مرز و بوم صرفاً در مقابله با حجاب بانوان خلاصه نمي شد بلكه «سرداري» - لباس سنتي مردان ايراني - نيز مورد تعرض قرار مي گرفت و به صورت تحقيرآميزي در انظار عمومي توسط عوامل ديكتاتوري قيچي مي شد، حتي در مورد بانوان فقط با چادر مقابله نمي شد و هر نوع حجابي يعني روسري و مقنعه نيز از سر بانوان كشيده مي شد: «حالا رضاشاه مي خواست با كمك نظميه و به خشونت جلو برود... اين مراسم را كشف حجاب نام نهادند...مدرس در زندان خواف وقتي حكايت را شنيد به خنده گفت: بعد از املاك، نوبت ناموس مردم شده است.» (اين سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال ،۷۵ صص۲۷۷-۲۷۶)
دفاع كتاب «من و برادرم» از چنين تحقيري كه با دستور انگليسي ها از طريق رضاخان بر ايران رفت و هدفش جز تخريب فرهنگ يك ملت بزرگ نبود، (تصميمي كه همزمان در تركيه و ايران به اجرا درآمد و طي آن مردان و زنان ايراني مي بايست لباسهاي سنتي را به كناري نهند و به زور كلاه و پوششي به سبك اروپايي بر تن نمايند) آيا جز بي هويت نشان دادن يك ملت است؟ هرچند رضاخان قبل از كودتا تظاهر به پايبندي به فرهنگ ديني مي كرد اما همزمان با تحكيم قدرتش خواسته بيگانه را در مبارزه با فرهنگ ملي و از ميان بردن سنت ها و اعتقادات ديني با شدت و جديت تمام پي گرفت.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |