راه گنج
مولوي؛ شاعر روانشناس-9
عبور ديگر
مثنوي معنوي، اثر مولوي، يكي از برجسته ترين آثار ادبيات تعليمي ايرانيان، از جنبه هاي متعدد و متفاوت قابل توجه و تعمق است. مجموعه مطالبي كه در ستون راه گنج ارائه مي شود، بخشي از تعاليم روانشناسانه مولوي را مورد توجه قرار مي دهد.
|
|
مهشيد سليماني
حكايت اول از دفتر اول مثنوي متضمن نكات روانشناسانه اي است كه برخي از آنها را در مطالب پيشين مطرح كرديم. امروز، در ادامه، به چند بيت پي درپي مي پردازيم كه مفاهيمي مستقل، ولي به هم پيوسته، متناوب، ولي متقابل را در خود مراقبت مي كند؛ مراقبتي به دقت و امنيت، آماده تحويل و تبديل به مفهوم بعدي به آگاهي ديگر.
ابيات موردنظر:
چون برآورد از ميان جان خروش
اندر آمد بحر بخشايش به جوش
در ميان گريه خوابش در ربود
ديد در خواب او كه پيري رونمود
گفت اي شه مژده، حاجاتت رواست
گر غريبي آيدت فردا، زماست
چونكه آيد، او حكيم حاذقست
صادقش دان كو امين و صادق است
(نيكلسون، د، ب 65-62)
در شماره قبل، بيت اول از ابيات بالا را خوانديم كه متضمن مفهوم متحرك و كارآمد دعا و اجابت بود. دعا و اجابت به عنوان بازوي آگاه فعل و انفعال دروني انسان كه آن را به پيله و پروانه تشبيه كرديم.
به بياني ديگر، شكل گرفتن يك نياز در آدمي و تحويل آن به اظهار كه به نوعي همان دعا مي باشد و باز تحويل آن دعا به نيرويي قابل حركت، قابل تركيب و صورت پذير كه همان اجابت باشد، جريان تبديل پيله به پروانه را تداعي مي كند. به اين ترتيب كه نياز به عنوان يك معني زنده شكل مي گيرد، جنين مي شود، پيله مي شود، در خود مي پيچد، از تمام قوانين مرئي و نامرئي حقيقت تغذيه مي كند، مي بالد و تبديل مي شود، مي زايد. وقتي صورت گرفت و ديده شد، چيز ديگري است، پروانه، پيله نيست. براساس تعاليم مولانا هر دعا، هر نياز، حين برآورده شدن، بايد از آدمي چيزي ديگر بسازد، ملاك اجابت، تغيير است. نمي شود ما همواره نيازي را احساس كنيم، دعا كنيم، طلب اجابت كنيم، اما جامد و بي تغيير باقي بمانيم. بدون تبديل و تحول به سر بريم و طلبكار اجابت هاي حق و حقيقت باشيم. قانون اجابت و حكمت تغيير با هم پيوسته است. مولانا درباره اين تحول و تبديل اصطلاح بسيار دقيق، زيبا و گويايي يافته و خلق كرده است: او اين مرحله را «منزل بي نقل» ناميده است.
هست مي هاي سعادت عقل را
كه بيابد منزل بي نقل را
(نيكلسون،د 4، 2689)
منزل بي نقل، يعني آن مرحله اي كه پس از تبديل شدن به چيزي، بازگشت به مرحله قبل آن ممكن نيست و شخص در تبديل خود به آن مرحله، از خطر سقوط و بازگشت و تنزل ايمن مي شود.
خود مولانا يك مثال ظريف مطرح مي كند؛ تبديل نيشكر به شكر. اين تبديلي است كه راه بازگشت ندارد. صحبت از حركت وضعي نيست. مثلاً حركت كردن از زمين به ارتفاعي بالاتر نيست. مي شود پريد و بازگشت، مي شود گامي به پيش و گامي به عقب برگشت، ولي شكر دوباره نيشكر نمي شود. پروانه دوباره پيله نمي شود، صحبت از حركت تبديلي است.
هيچ آيينه دگر آهن نشد
هيچ ناني خرمن گندم نشد
هيچ انگوري دگر غوره نشد...
... شادي عقلي نگردد اندهان
(د 4، ب۱۶۵۳)
پخته گرد و از تغيّر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو
حال دريا زاضطراب و جوش او
فهم كن تبديل هاي هوش او
(د 1، ب 1286)
روان شناس ماهر و انسان شناس زيرك ما، مولوي، از فرمول تبديل استفاده مي كند و راز چگونگي اتفاق افتادن قبول خاطر را مي گشايد؛ همان قبولي كه منجر به استقبال از وقايع زندگي مي شود. اين نكته را به همين شكل، با همين اشاره كوچك در اينجا داشته باشيد تا در ابيات بعدي حكايت كنيز و پادشاه، آنجا كه داستان به استقبال ميزبان از ميهمان مي رسد، اصل مهم قبول خاطر و ارتباط آن با اختيار، استقبال از قضا و قدر را در حد توان محدود خود بيان كنيم. اشاره كمرنگ اينكه، آنچه درباره تبديل پيله به پروانه، نيشكر به شكر، آهن به آينه و... گفتيم، همگي نوعي تبديل را توصيف مي كنند كه در آگاهي بشر مقارن لذت قبول است. قبول به معني پذيرش، به معني درك كردن است. قبول به معني استقبال، استقبال به معني پيش رفتن و تركيب شدن است.
من گروهي مي شناسم ز اوليا
كه دهانشان بسته باشد از دعا...
در قضا ذوقي همي بينند خاص
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
حسن ظني بر دل ايشان گشود
كه نپوشند از غمي جامه كبود...
نيكلسون، (3، ب۸۳-1880)
|