يكشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۸۵
تحليلي بر سريال نرگس
سرداب هاي خشونت
فروزان آصف نخعي
003783.jpg
سريال ها مي توانند داراي پيام هاي درازمدت ، كوتاه مدت و ميان مدت باشند. اما قبل از همه سريال هاي تلويزيوني داراي كاركرد سرگرمي هستند. در خلال اين سرگرمي است كه پيام مي تواند به طور شايسته اي در جايگاه خود قرار گيرد.يكي از سريال هاي جذاب كه در مدت كوتاهي مخاطب زيادي را به خود جلب كرده ، سريال نرگس است. مسأله محوري اين سريال چيست؟ آيا اين سريال به رابطه سعادت و سرمايه مي پردازد؟ آيا مسأله چالش برانگيز عشق و ثروت را دركانون خود مورد توجه قرار مي دهد؟ يا موضوع فراتر از اين موارد بوده و بايد افق هاي ديگري را در اين باره به جستجو پرداخت. مقاله زير سعي دارد افق هاي ديگري را مقابل خواننده قرار دهد با هم مي خوانيم.
***
واقعيت هاي جديد هميشه در سرداب  هاي خشونت آماده مي شوند.«آنتوان دوسن اگزوپري» با بيان اين موضوع شايد به مهمترين حقيقت تاريخ بشريت اشاره كرده است. حقيقتي كه ماركس سعي دارد آن را در فرآيند ديالكيتكي تز،آنتي تز و سنتز به عنوان جبر تكامل تاريخ معرفي كند.سازوكار جبر تاريخ از نظر ماركس از رابطه ميان پراكسيس و طبقه مي گذرد. پراكسيس در هر مرحله اي از تاريخ ، اوج توانايي هاي انسان در كار و خلاقيت و سازندگي و... است كه در طبقه اي ظاهر مي شود. اما وقتي توانايي هاي هر طبقه به انتها رسيد ، همان طبقه به عنوان «مظهر شيء گشتگي » ، مصنوعات خود را برتر و بالاتر از خود مي بيند و در اين جاست كه «پراكسيس» به عنوان عامل حركت در تاريخ در طبقه اي ديگر متجلي مي شود.
تمامي آن چه ماركس و همچنين فيلسوفان سياسي و انديشمندان جامعه شناسي به آن نظر دارند ، مسأله نظم و بي نظمي است. موضوعي كه امروز تلويزيون و سينما رسالت بزرگي براي تبيين آن به عهده دارند.«نرگس» از جمله اين سريال ها است كه در سيماي جمهوري اسلامي ايران هر شب مخاطبان زيادي را به خود مشغول مي كند. آيا سريال نرگس موضوع چند همسري را به چالش مي كشد؟ آيا اين سريال به دنبال آن است كه بگويد عشق با پول خريدني نبوده ويا لزوماً آدم پولدار آدم سعادتمند نيست؟ و... ولي گمان بر آن است كه سريال مورد بحث حامل پيام ديگري است كه موارد بالا را نيز شامل مي شود.
از منظر جامعه شناختي ، سريال مذكور در چارچوب ديالكتيك پول/انسان ، سعي دارد آموزه هاي يك جامعه پدرسالار و خشونت هاي ناشي از آن را به نقد بكشد. پدرسالار خواهان اقتدار سنتي است. او خواهان منزلتي است كه پدرانش نسل به نسل و سينه به سينه به او منتقل كرده اند. اما نسل حاضر آن را برنمي تابد. او مايل است نگاه عدالت توزيعي براساس توانايي هاي امروز آدميان ، تنظيم و نظم و  نسق يابد.
چارچوب ديالكتيك پول/انسان ، ساختار سريال را مي پروراند. تضاد ميان دو طبقه طي سه نسل متوالي شوكت ، احسان و بهروز و مادر نرگس، نرگس و نسرين ( حوزه خانواده) دور مي زند. حضور اين سه نسل و اختلافات آنها بيانگر شكاف نسلي است كه بحران هاي آنها موضوع سريال است. در اين ميان قلب شوكت يعني خرده بورژوازي سنتي كه نماد نظم كهن است ناتوان تر از آن است كه انسجام تاريخي خود در اين مقطع بتواند حفظ كند. اين قلب با هر تنشي در حال ايستادن است. به عبارت ديگر هنجارهاي خشونتبار نظم شوكت در حال فروپاشي است. نارضايتي نسل دوم و سوم در اين سريال، آن چنان كه «هبرل» بر آن تاكيد دارد ، جوهره همبستگي اجتماعي را به چالش كشيده است:« نارضايتي از نظم اجتماعي هنگامي بروز مي كند كه افراد، ديگر ارزش ها و هنجارهايي را كه نظم بر پايه آنها بنيان يافته است، بهترين و تنها ارزش ها و هنجارهاي ممكن ندانند. توافق بر سر ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي، جوهره همبستگي اجتماعي است .» تمنيات شوكت به عنوان نماينده سرمايه داري تجاري متناسب با همان نظام است: لذت بلعيدن يك پرس چلوكباب ، ازدواج مجدد، پول و... و خلسه هاي جنون آميز ناشي از اطاعت محض اطرافيان.
در مقابل شوكت، احسان و منصور كه يك شركت مهندسي با تحقيق در حوزه انرژي را اداره مي كنند صف آرايي كرده اند. نرگس با تيپ فكري و حجابي كه دارد ، به عنوان يك دختر صاحب آرمان ، در مقابل ارزش هاي سرمايه داري تجاري ، در مركز اين تضاد در كنار احسان و منصور قرار دارد. سرمايه داري تجاري پيش از اين در جريان پراكسيس تاريخ از محورهاي منازعه بوده ، وبا شيء شدگي ، اكنون مقابل آرمان هاي گذشته خود قرار گرفته و در نتيجه اين اصول گرايان هستند كه با گرفتن پرچم پيشتازي ، در تضاد با اين گروه ، رسالت خود را به عنوان جريان خلاق نوين و موتور قدرتمند تاريخ، ايفا مي كند. اصول گرايان اكنون طبقه جديدي هستند كه متناسب با ظهور خود در عرصه انقلاب و جنگ، خواهان فضاهاي حياتي خود هستند. در واگرايي ميان اين دو تيپ فكري و اجتماعي ، نسل سومي ظهور مي يابد كه قرباني اقتدارطلبي خرده بورژوازي سنتي است. در اين نسل بهروز و نسرين و دوستان آنان به سر مي برند. نسلي گم گشته و بدون آرمان كه در جريان اقتدارگرايي نسل شوكت ، رنجور ، زخم خورده و سرگردان است.
اقتدارگرايي و اعتماد
شخصيت اقتدارگراي شوكت به عنوان يك نماد،واجد گونه اي ناتواني در جلب اعتماد خانواده ، ازجمله بهروز و نسل اوست. همين عامل ، واگرايي در نظم كهن را تشديد كرده و بر شدت خشونت طرفين مي افزايد.از نظر شوكت و فرهنگ خرده بورژوازي سنتي، نرگس به عنوان يك زن در مركز ايجاد فتنه قرار دارد. او مظهر شيطان است و بايد به هر نحو ممكن سركوب شود. از منظر فرهنگ سنتي و شخص شوكت ، اين كه يك زن با اتكاء به نفس كامل به نبرد با مرد با ريشه هاي هزارساله برخيزد امكان ناپذير است. امري كه همسر ، دختران و دامادهاي شوكت نيز مايل به انجام آن بوده اند ولي اقتدار ناشي از ترس ، نفع و جهل مانع از هر گونه اعتراض مي شد. در اينجا از نظر اين كه همسر و دختران شوكت نيز همجنس با نرگس هستند هيچ خط تمايزي ميان آنان ايجاد نمي كند بلكه اين آرمان و انسانيت نرگس است كه او را به وادي مخالفت با شوكت و فرهنگ وي مي كشاند. در اين ميان نگاه شوكت علاوه بر فرهنگ موجود، ناشي از اشتباهات متوالي است كه به جاي اعتراف و تجديد نظر در آن ، (توبه) او را وادار به فرار به جلو كرده و به لبه پرتگاه سقوط و نابودي مي برد. با اين همه خشونت مداوم نسل اول در برابر نسل سوم ، موضوعي است كه تا فرجام نزاع با نسل دوم مشخص نشود ، دائماً به بازتوليد خود مي پردازد، زيرا تلاش هاي نافرجام يك نسل ، مي تواند خشونت را در آنان نهادينه و بازتوليد كند. شواهد روانشناختي به روشني نشان مي دهد كه شدت خشم همراه با ميزان سرخوردگي پاسخ تغيير مي كند. مكللاند و آپيسلا ، تعدادي از دانشجويان كه وظيفه تنظيم كارت ها را داشتند ، در معرض سطوح مختلفي از سرخوردگي ( كه با نسبت تعداد شكست ها سنجيده مي شد) قرار دادند و دريافتند كه با افزايش ميزان شكست ، بسامد اظهار نظرهاي پرخاشگرانه نسبت به آزمايشگر افزايش مي يابد (چرا انسان ها شورش مي كنند- تدرابر گر ص۱۰۵) نظام فكري خرده بورژوازي سنتي واجد مشكل ديگري است كه نظام اعتماد را سست مي كند و آن استفاده از پرخاشگري براي حل مشكلات است،در اين نظام پرخاشگري در نهايت به امري عادي و متداول تبديل مي شود. به زعم گورد آلپورت پرخاشگري ، پرخاشگري مي آورد و اشخاص انتظار دارند كه پرخاشگري راهي براي حل تمامي مشكلات باشد.
اقتدارگرايي و شخصيت
شوكت نه مي تواند دوست داشته باشد و نه مي تواند از خرد خود براي رهايي از جهنم خودساخته سود بجويد. پيامد اين موضوع ، هراسي ژرف در وجود شوكت است كه همواره ديگران را خصم پنداشته و با خوي انتقام گير خود به دنبال برخورد تا مرحله حذف فيزيكي آنان است. به همين دليل او عميقاً تنها و مهجور است.اين امر در نسل دوم يعني احسان و منصور كاملاً برعكس است. آنان واجد عشق و پيوستگي و يگانگي با جهان هستند و به همين دليل مي توانند به حفظ استقلال شخصي و اجتماعي و يكپارچگي خويشتن فردي و اجتماعي بپردازند.برخلاف خرده بورژوازي سنتي كه شخصيت او در حوزه معيشت مبتني بر سودآوري محض و بدون تلاش است،طبقه جديد اصول گراها با علم و عمل و تلاش هاي جدي در صدد ساختن جهان ديگري هستند كه با خوي آنان سازگار است، در ميان نسل شوكت و نسل نرگس مرز ظريفي وجود دارد كه قبلاً در تمدن سازي جهان اسلامي و تمدن سازي غرب تجربه شده است . تكيه بر ديدگاه كانتي كه با تاكيد بر خردگرايي ، خود را از نابالغي معنوي رها مي سازد .اين خردگرايي به شخصيت اقتدارگراي نسل اول خرده بورژوازي ، نه مي گويد. فروم انسان سلطه گر و انسان تحت سلطه را تحت عنوان شخصيت اقتدارگرا تحليل كرده و وجود هريك را لازم و ملزوم هم مي داند. اين همان چيزي است كه اديان نيز قبلاً به آن پرداخته اند. قرآن رباخوار و ربادهنده، زورگو و زورپذير، رشوه گير و رشوه دهنده را در جامعه استضعاف زده با هم نكوهش مي كند و آن را واجد عواقب اخروي مي داند. به عبارت ديگر الگوهاي ديني نافي اقتدار درهر يك از اين دو وضعيت بوده و آن را مخالف انسان و جامعه سالم مي داند. از منظر فروم نيز شخصيت اقتدارگراي فعال(ساديست ) همچون شوكت كه دگرآزار است و شخصيت اقتدارگراي منفعل  و خود آزار(مازوخيست) مانند همسر شوكت، دامادها و دختران، بهروز و نسرين، همگي حكايت از عدم رشد و به سر بردن در دوران كودكي مي كند .با اين همه به زعم فروم ،كودك داراي دو نوع فعاليت است كه جزء تجهيزات و امكانات انسان براي رشد و بالغ شدن محسوب مي شود:«عشق و خرد».دو وسيله اي كه در شوكت جايي ندارد و وي با توجه به منش خود سعي دارد زمينه هاي ظهور و بروز آن را در اطرافيان و مخالفانش بخشكاند. اين دو شخصيت به دليل نابالغي مفرط هريك به دليلي بر ديگري آويزان است و به زندگي انگلي خود ادامه مي دهد. از نظر نويسنده سناريو، اين بيماري بزرگ جامعه است.نجات از اين شرايط را ضرورت در اين مرحله مي داند. اما نسل سوم به دليل انقطاع نسلي، ره به كجا مي برد؟ نسل سوم به طور ناخواسته در شرايط ديروز غرب قرار گرفته كه امروز و فرداي ايران خواهد بود. به همين دليل، راه نجات در آشتي ميان نسل سوم و دوم نهفته است. نسل سوم از اقتدار خردگريز خرده بورژوازي سنتي به ستوه آمده و عليه آن دست به شورش زده است . با اين همه، درك درستي نيز از اقتدار خردگرا (براساس آموزه فروم) ندارد. اين نوع اقتدار به زعم فروم از زاويه تئوري كانتي، اين باور را كه ديگري داراي حق است، آن هم نه صرفاً براساس شايستگي ها، مي پذيرد.بر اين اساس نسرين اجازه دارد بزرگترين خطاي زندگي خود را مرتكب شود و آن هم ازدواج با شخصي است كه جز علاقه جواني، هيچ شناخت واقع بينانه اي در پشت آن وجود ندارد. در حالي كه اين اشتباه در طبقه خرده بورژوازي سنتي، گناهي نابخشودني و غير قابل بازگشت براي بهروز تلقي مي شود. در اضمحلال تاريخي شوكت همين بس كه به   زعم «توين بي» او به سؤال هاي جديد ، پاسخ هاي كهن مي دهد و در نهايت تنش هاي حاصل از اين تأخير فرهنگي، قلب او را در زيست جهان مدرن از پاي درمي آورد.
ساختار زبانشناسي
فرگه، زبان را آينه اي مي داند كه مي تواند ساختار منطقي امر واقع را در خود منعكس كند. اما شوكت به جاي فهم امر واقع ، برايش توطئه و پرونده سازي مي كند و در نهايت زايش و دگرگوني را به تأخير مي اندازد. اگر خرده بورژوازي قدرت فهم مرزهاي زبان نسل دوم و سوم را داشت ، مرزهاي منطقي نيز شناخته مي شد و راه شورشي گري نسل سوم و خود انهدامي آن پيموده نمي شد. اين فهم مي توانست كشتي توفان زده ناشي از بربريت مونولوگ خرده بورژوازي را در رودخانه آرام ديالوگ و گفت وگوي بين نسلي در سه نسل پياپي به ساحل نجات برساند و راه انقلاب ماركس و قابله هاي آن را بي رهرو سازد.
يك نقص
با اين همه، نقيصه سريال، در آن جايي است كه دلسوزي نرگس و احسان و منصور ، براي نسل سوم واجد هيچ راه حلي نيست. به عبارت ديگر، منطق رسيدن به مرجعيت خود، در انديشه كانت و در روانشناسي فروم بايد در پيوند با تقويت حوزه عمومي هابرماس تكميل شود. حوزه اي كه اگر ايجاد شود ، نسل بهروز ، قرباني نسل خرده بورژوازي كه نماد آن شوكت است نمي شد و در اضطرار و اجبار به هر ذلتي از جمله عبور قاچاق از مرز تن نمي داد. عبور از مرز كه همانا عبور از مرزهاي انديشه ، تفكر و هويت ايراني - اسلامي ، براي رسيدن به پول ، رفاه و زندگي سالم است، كه براي بهروز و نسل او سرگرداني و گمشدگي به دنبال دارد.

تازه هاي انديشه
نوسازي سياسي
در عصر مشروطه
نام كتاب: نوسازي سياسي در عصر مشروطه ايران/ نويسنده: حسن قاضي مرادي/ نشر اختران/ چاپ اول: ۱۳۸۴/ شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه/ بها: ۳۳۰۰ تومان.
گروه انديشه:تحليل جريان ها و تحولات سياسي ايران در اين دوران هدف اصلي كتاب است. از اين رو نويسنده، در سنخ شناسي جريان هاي انديشه سياسي، چهار راهكار اصلي گذار از جامعه سنتي به جامعه متجدد- آنچنان كه در آراي روشنفكران صدر مشروطه قابل تشخيص بود- از هم تفكيك كرده و با تأكيد بر انديشه سياسي به اجمال به بررسي آراي چهار روشنفكر صدر مشروطه پرداخته است. اين چهار روشنفكر، آخوندزاده، طالبوف، سيدجمال الدين اسدآبادي و ميرزا ملكم خان هستند. در واقع اين چهار تن نماينده چهار جريان مهم در تحولات آن روزگار بوده اند. به همين خاطر، نويسنده در فصل اول به اختصار بحثي نظري درباره چگونگي گذار از جامعه سنتي به جامعه متجدد در جوامع غيرغربي دارد. فصل دوم به عمل و انديشه گذار به جامعه متجدد در عصر مشروطه ايران پرداخته و در پي گفتار كه عنوان «مدرنيته تقدير ماست» را بر پيشاني خود دارد، به مهمترين مؤلفه هاي نوسازي سياسي اشاره كرده است.
سرچشمه هاي تراژدي
003786.jpg
نام كتاب: سرچشمه هاي تراژدي بشري/ نويسنده: جواد فولادي/ ناشر: انتشارات خاور زمين با همكاري نشر آرون/ چاپ اول: ۱۳۸۴/ بها: ۳۰۰۰ تومان.
مبناي حركت كتاب حاضر، بر جمله معروف خداي معبد دلفي؛ يعني «خودت  را بشناس» استوار شده است. نويسنده در اين كتاب مي كوشد تا به اين پرسش پاسخ دهد كه: چگونه مضمون تاريخ بشري تراژيك شده است؟ بر همين اساس در فصل اول كتاب به طرح نظري مسئله مي پردازد و آنگاه در فصل هاي بعدي كه به ترتيب: انسان و ديالوگ طبيعت، الگوهاي طبيعي- تاريخي و انسان، تاريخ و مكانيزم هاي تكرارشونده و«قانونمند» نام دارند، به تبيين چرايي و چگونگي سرنوشت تراژيك بشري مي پردازد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |