بررسي مفهوم نظم از ديدگاه هايك
نظم، محصول آزادي است
سيد حسين امامي
|
|
|
|
نظم ساخته شده يا برساخته يا مصنوع متعلق به خردگرايي برساخت گرايانه است و با تصورات اقتدارگرايان از نظم ارتباط نزديك دارد و بدين معناست كه بالاترين مرجع يا مصدر قدرت به افراد دستور مي دهد چگونه رفتار كنند. روابط اجتماعي در اين نوع نظم، در قالب فرمان و فرمانبرداري خلاصه مي شوند و حقوق و تكاليف كاملاً آشكارند. هايك اين گونه نظم را تاكسيس مي خواند. اما كاسموس نظمي خود انگيخته است كه هيچ كس را مشخصاً نمي توان پديد آورنده آن دانست. اقتدار در تاكسيس بايد متمركز، يگانه و بي شريك باشد
اشاره: نظم، مفهوم اجتناب ناپذيري براي بحث درباره پديدارهاي پيچيده است و در خصوص اين پديدارها همان نقشي را به عهده دارد كه مفهوم قانون در تجزيه و تحليل پديدارهاي ساده تر دارد. به جز كلمه نظم اصطلاح مناسب ديگري براي توصيف آن وجود ندارد، هر چند در مواردي مي توان به جاي نظم از كلمات نظام، ساختار و يا الگو استفاده كرد. البته كلمه نظم در علوم اجتماعي تاريخي طولاني دارد، اما در دوران اخير به علت ابهام موجود در معناي آن و به خاطر اين كه اين كلمه ديدگاه هاي اقتدارگرايانه را تداعي مي كند، عموماً از به كار بردن آن اجتناب مي شود. با اين همه ما نمي توانيم از آن صرف نظر كنيم و آن را ناديده بگيريم. به دليل موقعيت ممتاز و نقش انكار ناپذير نظم در توسعه و ثبات اجتماعي و سياسي كشورها، يكي از دغدغه هاي اصلي جامعه شناسان و متفكران است. جهت اجتناب از تفسيرهاي نادرست در باب نظم و به دليل نقش برجسته و ديدگاه منحصر به فرد فريدريش آوگوست فون هايك در اين مورد، مقاله حاضر به بررسي ديدگاه او مي پردازد.
منظور فريدريش آوگوست فون هايك (1992-1899) از نظم همواره توصيف وضعيتي از امور است كه در آن عناصر متعددي از انواع متفاوت، در چنان ارتباطي با يكديگرند كه مي توانيم با شناخت برخي از عناصر زماني يا مكاني تشكيل دهنده مجموعه، پيش بيني هاي صحيحي درباره بقيه ارائه بدهيم يا حداقل پيش بيني هايي انجام بدهيم كه بخت زيادي براي درست از كار درآمدن آنها وجود دارد. بدين سياق، نظم عموماً به عنوان آنچه توسط كسي ترتيب داده شده است، تصور مي شود. بدين علت در ميان اغلب طرفداران آزادي مفهومي نامحبوب و در ميان اقتدارگرايان مورد پسند بوده است. مطابق اين تعبير، نظم در جامعه بايد مبتني بر روابط فرماندهي و اطاعت باشد، يعني ساختار كل جامعه سلسله مراتبي است كه در آن، كار هر كسي از طريق اراده مافوق هاي او و در نهايت اراده يك قدرت مافوق همه، تعيين مي شود.
به هر حال، اين بار معنايي اقتدارگرايانه مفهوم نظم، كاملاً ناشي از اعتقاد به پيدايش آن از طريق نيروهاي خارج از نظام يا برون زا است. مفهوم نظم در مورد تعادل تحقق يافته از درون، يا تعادل درون زا، مثل تعادلي كه نظريه عمومي بازار سعي در توضيح آن دارد، كاربردي ندارد. نظم خودجوش از اين دست، از بسياري جهات داراي خصوصياتي متفاوت از خصوصيات يك نظم ايجاد شده است. مهم ترين نظم خود جوش، ابتدا در علم زيست شناسي مشاهده شد كه اين نوع نظم خودجوش را ارگانيسم ناميدند و بعدها در علوم فيزيكي، اقتصاد و ديگر علوم مشاهده شد.
تمايز بين اين نظم و نظمي كه توسط كسي ايجاد مي شود، يعني نظم حاصل از قرار دادن عناصر يك مجموعه در جاي خود يا هدايت حركت آنها، براي درك فرآيندهاي اجتماعي و هرگونه سياست اجتماعي اجتناب ناپذير است. براي توصيف نوع هر نظمي، كلمات متعددي وجود دارد. نظم ايجاد شده كه ما قبلاً به عنوان نظمي برون زا و يا ترتيب يافته از آن ياد كرده ايم، مي تواند به عنوان يك نظم ساخته شده يا مصنوع تعريف شود و به ويژه آنجا كه با نظم اجتماعي هدايت شده سر و كار داريم از آن به عنوان سازمان ياد مي كنيم. نظم ناشي از تحول، كه قبلاً تحت عنوان نظم خود زايا درون زا از آن صحبت كرده ايم، اغلب تحت عنوان نظم خود جوش تعريف مي شود. يوناني هاي كلاسيك نسبت به ما اين برتري را داشتند كه براي هر نوع از اين نظم ها كلمه خاصي داشتند، يعني همان كلمه تاكسيس براي نظمي ايجاد شده، مثل نظم جنگي و كاسموس براي نظم ناشي از تحول، كه در اصل به معناي نظم صحيح موجود در يك كشور يا يك اجتماع است. هايك گاهي براي مشخص كردن اين دو نوع متفاوت از نظم، از اين واژه هاي يوناني به عنوان اصطلاحات فني استفاده مي كند. مشكل اساسي به نظر هايك اين بود كه روشنفكران مي پنداشتند جامعه و نهادهاي عمده آن را آدمي به نيروي عقل و با قصد و نيت قبلي عيناً طراحي كرده است و بنابراين، به ياري عقل مي توان در هر زمان آنها را دگرگون كرد يا به زباله دان معروف تاريخ افكند و عالم و آدمي از نو ساخت.
يونانيان باستان كل عالم را به دو دنياي طبيعت و صناعت، يا جهان طبيعي و جهان مصنوع، تقسيم مي كردند كه دومي، برخلاف اولي، ساخته يا برساخته انسان بود. اما ليبرال هاي كلاسيك از جمله آدام اسميت، ديويد هيوم، ادموند برك، توكويل و سپس اقتصاددانان مكتب اتريش مي گفتند گروه سومي از نهادها و جود دارد كه به گفته آدام فرگوسن محصول كنش انسان است، نه قصد يا نقشه او. هايك معتقد است نهادهاي انساني در طول هزاران سال در نتيجه آزمون و خطا و در شرايطي عمدتاً نامعلوم و بيرون از حافظه تاريخي بشر به وجود آمدند. خاستگاه اينها حكمت قرون و عقل جمعي آدميان است و بنابراين، هر فرد يا گروهي بخواهد با تكيه بر نظريه هاي عقلي و ناشي از محصول تجربه محدود خود يك باره بر آنها خط بطلان بكشد و از بيخ و بن نهادهاي جديد ايجاد كند، جامعه را با خطرهاي بزرگ روبه رو خواهد كرد.
اين نظريه تكاملي در اساس مخالف رأي كساني است كه معتقدند نظم اجتماعي با قصد و اراده انسان يك باره به وجود آمده است و بنابراين، در هر زمان ممكن است با عزم و اراده او دگرگون يا منسوخ شود. چنين نظري مطمئناً به اقتدارگرايي مي انجامد و به موجب آن، كافي است مصادر قدرت اراده كنند تا عقلا به منظور رسيدن به هدفهاي مشخص، طرحي نو دراندازند. هايك معتقد است كه نظم جامعه براساس نظمي خودانگيخته يا ساخته شده، يا برساخته يا مصنوع پديد آمده است، نه به موجب طرح و نقشه اي قبلي و عقلي. در نظم خود انگيخته مانند نظم انتزاعي يا كلي، مردم در چارچوب قواعد تسهيل كننده همكاري كه در طول قرنها به محك تجربه خورده اند و به سنت تبديل شده اند، هدف هاي خويش را دنبال مي كنند. ولي هايك بعد تازه اي نيز به آن مي افزايد، بدين معنا كه در نظم خود انگيخته، قواعد چون از دودماني تكاملي برخاسته اند، سطح همكاري اجتماعي در آنها به مراتب ظريف تر و پرمايه تر از همكاري در حد قواعد اختراعي و طراحي شده حاكمان يا روشنفكران است.
نظم ساخته شده يا برساخته يا مصنوع متعلق به خردگرايي برساخت گرايانه است و با تصورات اقتدارگرايان از نظم ارتباط نزديك دارد و بدين معناست كه بالاترين مرجع يا مصدر قدرت به افراد دستور مي دهد چگونه رفتار كنند. روابط اجتماعي در اين نوع نظم، در قالب فرمان و فرمانبرداري خلاصه مي شوند و حقوق و تكاليف كاملاً آشكارند. هايك اين گونه نظم را تاكسيس مي خواند. اما كاسموس نظمي خود انگيخته است كه هيچ كس را مشخصاً نمي توان پديد آورنده آن دانست. اقتدار در تاكسيس بايد متمركز، يگانه و بي شريك باشد. هايك اعتراضي به اين نظم در سازمان ها و كارخانه ها ندارد كه وجود انضباط و دقت و وقت شناسي در آنها ضروري است، ولي با تعميم آن به كل جامعه مخالف است. زيرا مي گويد: جامعه مشتمل بر بسياري سازمان هاست و آنچه موفقيت آن را تضمين مي كند اين است كه هيچ مركز واحد هدايت كننده اي نيست كه همه مجبور به فرمانبرداري از آن باشند. رشد و شكوفايي جامعه نه وابسته به هيچ اراده اي، بلكه محصول رقابت بسياري اراده ها با يكديگر و نشأت يافته از بسياري خطاها، بسياري شكست ها و البته بسياري كاميابي هاست. بايد در جامعه نظم وجود داشته باشد ولي نظم كاسموس، نه نظم تاكسيس.
نظم خودانگيخته به اين مفهوم نتيجه قصد نشده و غيرعمدي استفاده همه فعالان جامعه از شناخت هاي موجود در تعقيب منافع خويش و در چارچوب قواعد ناظر بر رفتارهاي عادلانه است. عمومي ترين نوع نظم خود انگيخته، نظم بازار است كه هايك از آن به كاتالاكسي تعبير مي كند. در كاتالاكسي هيچ كس براي همه برنامه نمي ريزد زيرا شناخت ها ناقص و ناتمام و پراكنده اند.
تقابل ميان دو نظم تاكسيس و كاسموس در واقع بين دو گونه هم گروهي است كه در يكي، هم گروهان از اراده و فرمان يك رهبر به تنهايي متابعت مي كنند و در ديگري، در عين اين كه كنش خودانگيخته دارند، بدون نياز به فرمان و اطاعت، بعضي قواعد رفتاري را مد نظر قرار مي دهند. اين نظم به اين جهت نظم خودانگيخته خوانده مي شود كه برخاسته از اراده هاي هم گروهان است بي آن كه هيچ كس مدعي شناخت جامع و كامل باشد.
هايك مخالف عقل و خردگرايي در تنظيم امور جامعه نيست بلكه او به نوعي خردگرايي معتقد است، خردگرايي تكاملي و خردگرايي بر ساخت گرايانه. خردگرايان تكاملي مي خواهند بفهمند جامعه چگونه و بر پايه چه اصولي تكامل يافته است. به نهادها، عادت ها و سنت ها به ديده احترام مي نگرند و معتقدند تغييرات در جامعه بايد آهسته و با افزايش و كاهش تدريجي صورت پذيرد، حدود عقل و فهم آدمي هيچ گاه از نظر دور نمي شود تا چه رسد به طراحي و هدايت آن. هايك معتقد است كه تنظيم ها و ترتيب هاي موجود اجتماعي، تجسم خرد نسل هاي پياپي اند و نبايد شتابزده حذف يا بازسازي شوند، اما خردگرايان برساخت گرا مي خواهند با تدبيرهاي فعلي، نهادها و ترتيبات موجود را كنار بگذارند و چون همه آنها را ساخته عقل و اراده آدمي مي بينند، به اين اعتقاد مي رسند كه جوامع را مي توان با تكيه بر عقل نسل كنوني دگرگون و از نو طراحي كرد و به نحوي سازمان داد كه آفاتي مانند فقر و جهل و خشونت، يك باره رخت بربندند. هايك مخالف اين گونه تكيه جزمي بر عقل است و آن را نه تنها پنداري پوچ، بلكه سرچشمه بسياري بدبختي ها مي داند كه بزرگترين نمونه آن كمونيسم و نازيسم است.
از آنجايي كه نظم كاسموس توسط كسي ايجاد نشده، نمي توان مدعي بود كه داراي هدف خاصي است. هر چند كه آگاهي ما از وجود آن مي تواند اهميت بسياري در جهت رسيدن به هدف هاي متعدد داشته باشد. اين گونه نظم ها لزوماً پيچيده نيستند، ولي بر خلاف نظم هاي عامدانه ترتيب يافته توسط انسان ها، ممكن است به درجات مختلفي از پيچيدگي نايل آيند. يكي از نظريات اصلي هايك اين است كه نظم هاي بسيار پيچيده، كه شامل تعداد زيادي از واقعيت هاي متمايزند و هيچ مغزي قادر به ملاحظه يا دست كاري آنها نيست، فقط از طريق نيروهايي كه به شكل گيري نظم هاي خودجوش منجر مي شوند، مي توانند به وجود آيند.
نظم هاي خودجوش الزاماً انتزاعي، اغلب عبارتند از نظامي از روابط انتزاعي ميان عناصري كه خود، فقط از طريق خصوصيات انتزاعي تعريف مي شود و به اين علت به صورت شهودي قابل درك نيستند و بازشناختن آنها فقط بر اساس نظريه اي كه خصلت هاي آنها را توضيح مي دهد امكان پذير مي شود. اهميت خصلت هاي انتزاعي اين نظم ها در اين است كه ممكن است تمامي عناصر خاص تشكيل دهنده آنها و يا حتي تعداد اين عناصر، تغيير كند، اما خود خصلت ها كماكان پايدار بمانند. استمرار چنين نظم انتزاعي مستلزم اين است كه ساختار معيني از روابط تداوم پيدا كند، يا اين كه عناصري از نوع معين، ارتباط معيني را ميان خود حفظ كنند.
با توجه به اين كه شكل گيري نظم خودجوش از طريق سازگاري عناصر فردي تشكيل دهنده آن با شرايطي كه فقط بر بعضي از آنها تأثير مستقيم مي گذارند، صورت مي گيرد و هيچ كدام از اين عناصر احتياج به شناخت كل اين شرايط ندارند، اين نظم ممكن است به چنان وضعيت پيچيده اي گسترش يابد كه هيچ ذهني قادر به احاطه بر كل آن نباشد. در نتيجه، با گذار از پديده هاي مكانيكي به پديده هاي سازمان يافته عالي تر يا پديده هاي ذاتاً پيچيده اي كه در قلمرو حيات، ذهن و جامعه با آن مواجه مي شويم، مفهوم نظم خودجوش اهميت بيشتري پيدا مي كند. اينجا ما با ساختار هاي رشد يافته و با چنان درجه اي از پيچيدگي سر و كار داريم كه تحقق آنها تنها توسط نيروهاي موجد نظم خودجوش امكان پذير بوده است.
اين سخن بدين معناست كه گرچه استفاده از نيروهاي موجد نظم خودجوش ما را قادر به ايجاد نظمي با آن درجه از پيچيدگي مي سازد كه ما هرگز نمي توانيم از لحاظ فكري بر آن تسلط يابيم يا عامدانه آن را ايجاد كنيم، اما به هر حال قدرت كنترل ما روي جزييات چنين نظمي، كمتر از تسلط ما بر نظمي نخواهد بود كه عامدانه ايجاد مي شود. در مورد نظم هاي خودجوش، ما مي توانيم خصوصيات انتزاعي آنها را، از طريق تعيين برخي از عواملي كه موجب شكل گيري شان مي شود، تعيين كنيم. ولي ويژگي هاي خاص را بايد به اوضاعي محول كنيم كه نمي شناسيم. به اين ترتيب، با اتكا به نيروهاي موجد نظم هاي خودجوش، مي توانيم حوزه و برد نظمي را كه قادر به شكل دادن آن هستيم، افزايش دهيم.
نظم مي تواند واجد درجات باشد. درجه نظم يافتگي مجموعه اي از اشياء و رويدادها بستگي دارد به اين كه چه تعداد از خصايص عناصر را مي توانيم ياد بگيريم تا به پيش بيني اقدام كنيم. از اين لحاظ، نظام هاي متفاوت ممكن است به يكي از دو طريق زير باشند: نظم يافتگي ممكن است مربوط به تعداد بسيار زياد روابط و بسيار قوي باشد به اين معنا كه در تمام موارد تاييد شود و ممكن است كه ضعيف باشد يعني تنها در اكثريتي از موارد صدق كند كه در اين صورت فقط مي توانيم وقوع آن را با درجه معيني از احتمال پيش بيني كنيم. در مورد اول، ما فقط مي توانيم وقوع آن را با درجه معيني از احتمال پيش بيني كنيم. ولي اين كار را با اطمينان بسيار انجام مي دهيم، چنين نظمي گرچه محدود اما در عين حال كامل خواهد بود. در مورد دوم، پيشگويي هاي بيشتري مي توانيم انجام دهيم، منتها با درجه متوسطي از اطمينان. در هر صورت، اطلاع از وجود يك نظم مي تواند مفيد باشد، حتي اگر اين نظم از اين يا آن و يا حتي از هر دو طريق محدود شده باشد و شايد بهتر و نيز لازم باشد كه به نيروهاي موجود نظم خودجوش اتكا شود، حتي اگر نيل به بي نظمي كه يك نظام به آن گرايش دارد در عمل به طور كم و بيش ناقصي تحقق يابد. نظم بازار، بويژه تنها احتمال معيني را در خصوص روابط مورد انتظار تضمين خواهد كرد.
هايك خود اذعان دارد كه براي اولين بار برناردمندويل (1733 - 1670) موفق به پي بردن به نظم خود انگيخته شده است. او مي گويد: براي نخستين بار اين او بود كه الگوي كلاسيك كلي رشد خودانگيخته ساختارهاي اجتماعي منظمي را طرح كرد؛ رشد خودانگيخته قانون و اخلاق، زبان، بازار و پول و نيز رشد شناخت تكنولوژيك.
هايك مفهوم نظم خودجوش را در مقابل سفسطه سازندگي قرار مي دهد. اگر نظم موجود در جامعه حاصل عقلي هدايت كننده نباشد و اگر ذهن آدمي خود محصول تكامل فرهنگي باشد، در آن صورت بايد نتيجه گرفت كه امكان ندارد نظم اجتماعي موضوع هدايت آگاهانه و طراحي عقلاني باشد. تمدن طراحي و پيش بيني نشده است. نظرياتي كه تمدن را حاصل طرح و نقشه مي دانند مبتني بر اين تصور نادرست اند كه عقل انسان از جامعه جداست. هايك دو نوع عقلانيت را از هم تميز مي دهد: يكي عقلانيت معطوف به سازندگي، كه بر اعتقاد به شناخت كامل و هدايت جامعه بنا شده و پايه انديشه سوسياليسم و برنامه ريزي متمركز است و ديگري عقلانيت تكاملي كه بر تكامل تدريجي و خودجوش نهادهاي اجتماعي تاكيد مي كند. او نظم خودجوش را در مورد جامعه از دو حيث به كار مي برد: يكي اين كه نهادهاي اجتماعي، هر چند به واسطه عمل انسان پديد مي آيند، نتيجه طرح و نقشه آگاهانه او نيستند؛ دستي پنهان در تكوين نهادهاي اجتماعي در كار است. به طور دقيق تر، نهادهاي ارادي و صناعي را از نهادهاي خودجوش و برخاسته از عمل غيرارادي و ناآگاهانه انسان جدا مي كند. نهادها و قواعد اجتماعي در فرآيند تكامل خودجوش جامعه تابع اصل انتخاب طبيعي اند. منبع اساسي نظم اجتماعي، تصميمي آگاهانه براي در پيش گرفتن قواعد عمومي خاصي نبوده است. آنچه جامعه بزرگ را ممكن مي سازد، تحميل آگاهانه قواعد عمل نبود، بلكه رشد و توسعه چنين قواعدي در ميان مردماني بود كه تصور چنداني از نتايج مشاهدات كلي خود نداشتند.
نظم خودجوش و سازمان
در هر گروه انساني كه ابعادي بيش از كوچكترين اندازه ممكن دارد، همكاري هميشه هم بر پايه نظم خودجوش و هم سازماندهي عامدانه خواهد بود. اما هماهنگي فعاليتهاي تمامي اين سازمانها و افراد، از طريق نيروهاي موجد نظم خودجوش حاصل مي شود. خانواده، كارگاه، بنگاه، شركت و... سازمان هايي هستند كه به نوبه خود در نظم خودجوش گسترده تري ادغام شده اند. اما جامعه، نظم خودجوش كلي اي است كه مي توانيم آن را از بقيه سازمانها متمايز كنيم. نظم خودجوشي كه ما آن را جامعه مي ناميم الزاماً داراي حد و مرز دقيقي كه معمولاً يك سازمان دارد، نيست. قواعد كلي حقوقي كه نظم هاي خودجوش بر آن استوارند، معطوف به نظمي انتزاعي است كه محتواي خاص يا انضمامي آن براي هيچ كس قابل شناخت يا پيش بيني نيست؛ درحالي كه احكام و قواعدي كه بر يك سازمان حكم مي رانند، در خدمت نتايج خاص مورد نظر اداره كنندگان سازمان است. فقط هنگامي كه با گذر از بزرگترين نوع سازمان يعني دولت به نظم عمومي و كلي جامعه مي رسيم، با نظمي مواجه مي شويم كه صرفاً متكي بر قواعد است و خصلتي كاملاً خودجوش دارد. از آنجا كه ساختار جامعه مدرن وابسته به سازمان نبوده و به صورت يك نظم خودجوش رشد كرده است، توانسته به چنان درجه اي از پيچيدگي دست يابد كه بسيار فراتر از توان هرگونه سازماندهي عامدانه است. اما ارگانيسم، تنها نوع نظم هاي خودجوش مانوس براي همگان است كه بسياري از خصلت هاي ديگر نظم هاي خودجوش را نشان مي دهد. با اين همه، ارگانيسم ها، نظم هاي خودجوش از نوعي بسيار خاص اند و داراي خصايصي هستند كه الزاما متعلق به همه نظم هاي خودجوش نيست.
ويژگي اساسي ارگانيسم ها كه باعث تمايز آنها از نظم هاي خودجوش جامعه مي شود، در اين است كه اكثر عناصر فردي، محل هاي ثابتي را در ارگانيسم اشغال مي كنند و حداقل در ارگانيسم بلوغ يافته اين محل ها را براي هميشه حفظ مي كنند. معمولا، ارگانيسم ها نظام هاي كمابيش ثابتي هستند و از تعداد ثابتي عناصر تشكيل يافته اند كه هر چند برخي عناصر جديد مي توانند جايگزين برخي از عناصر شوند، اما نظمي را در فضاي ارگانيسم حفظ مي كنند كه به راحتي از طريق حواس قابل درك است. در نتيجه، ارگانيسم ها در مقايسه با نظم هاي خودجوش جامعه، از نوع انضمامي تري هستند زيرا، نظم هاي خودجوش جامعه، حتي اگر تعداد كل عناصر آن تغيير كرده و يا عناصر فردي تغيير مكان بدهند، قابليت استمرار دارند. اين خصلت نسبتا انضمامي نظم در ارگانيسم ها در اين واقعيت تجلي مي يابد كه حواس مي تواند به طور شهودي آنها را به عنوان كل هاي متمايز ادراك كند در حالي كه نظم خودجوش انتزاعي ساختارهاي اجتماعي، معمولاً فقط از طريق ذهن مي تواند بازسازي و درك شود. محور انديشه هاي هايك مفهوم آزادي است. تكامل، ترقي و نظم خودجوش، همه محصول آزادي اند. از نظر او، آزادي صرفاً ارزش نيست بلكه منبع و شرط اخلاقي ترين ارزش هاست.
منابع:
۱ - جان گري. فلسفه سياسي فون هايك. خشايار ديهيمي. انتشارات طرح نو. چاپ اول. 1379.
۲ - حسين بشيريه. تاريخ انديشه هاي سياسي قرن بيستم. نشر ني. چاپ سوم 1380. جلد دوم
۳ - موسي غني نژاد. درباره هايك. نشر نگاه معاصر. چاپ اول 1380
۴ - ويراسته. مايكل پين. فرهنگ انديشه انتقادي (از روشنگري تا پسامدرنيته) پيام يزدانجو. نشر مركز چاپ دوم. 1383
۵ - فريدريش فون هايك. در سنگر آزادي. عزت ا... فولادوند. نشر لوح فكر. چاپ اول 1382
۶ - فريدريش فون هايك. قانون، قانون گذاري و آزادي. موسي غني نژاد و مهشيد معيري. طرح نو چاپ اول 1380
|