چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۸۵
دعا در اديان، عرفان و فرهنگ اسلامي
مرغ آمين
دكتر همايون همتي
004623.jpg
در تمامي اديان  جهان  مناسك  هست. آيين هاي  پرستش  و شيوه هاي  نيايش  و  عرض حاجت  بردن به  محضر جان جهان درهمه دين ها وجود داشته است.دين هاي  آغازين، يا به  تعبير رايج تر اديان ابتدايي ( primitiver eligios)، يكسره  بر مناسك  و اعمال  آييني استوارند و اين  بُعد درآنها چنان  غلبه  يافته  كه گويي  جارا بر ديگر  ابعاد  تنگ كرده است.دراديان بزرگ  ( creat religios)، يا اديان پيشرفته ( Advaced religios)و نيز اديان توحيدي  و دين هاي  سامي  يا ابراهيمي، مناسك بخش  مهم و جدايي  ناپذير آنهاست. دراين مقاله تلاش شده است بامحورقرار دادن اين گوهرمشترك اديان، مفهوم دعادراديان وفرهنگ وعرفان اسلامي بررسيده شود.
مردم شناسي دين، قوم شناسي دين، پديده شناسي دين و حتي اسطوره شناسي دين به مناسك و مراسم عبادي كمال توجه را دارند و حتي باستان شناسان دين در پژوهشهاي خود از طريق آثار به جا مانده از اقوام كهن و روزگاران ديرين و نشان جستن از مناسك و گونه هاي پرستش و نيايش مردمان كهن راه مي جويند.
كساني همچون ناتان سُدر بلوم(atha Soderblom) و به ويژه فريدريش هيلر(Fridrisch Heiler)، كه استاد شادروان آنه ماري شيمل در رشته اديان بوده است، بخش مهم و چشمگير ي از پژوهش هاي خود را صرف تحقيق در دعا و عبادت كرده اند. هيلر كتاب و مقالات معروفي درباره دعا دارد كه از ديدگاه پديده شناسي دين نگاشته شده و هنوز هم اهميت يگانه خود را حفظ كرده است.
از دين شناسان كه بگذريم، فيلسوفان وجودي(Existetialist) سخنان نغز و معرفت آموزي درباره دين ورزي بشر و وضعيت او در جهان و تناهي هستي او
گفته اند كه بسيار عبرت آموز و راه گشاينده است.
در همه اديان بخشي از پيام و سخن آورنده هر دين، مناجات ها و نيايش هاي اوست. از گات هاي زرتشت، سوتره هاي بودا، متون ودايي و هندويي، اوپانيشاد ها و بهگووگيتا تا تورات و انجيل و قرآن و در كتاب هاي مقدس آيين كنفوسيوس، تائو، شينتو، جاين، سيك و ديگر اديان، مناجات و دعا و الحاح از كردگار و حقيقت عالم و واقعيت واپسين(ultimate Reality) با تنوع نام ها و تفاوت در شيوه هاي بياني و عملي اش، بخش مهم و انكار ناپذيري را به وجود آورده است. در اين ميان شايد بتوان ادعا كرد كه متون اسلامي، به ويژه مكتوبات عارفان مسلمان، جايگاهي يگانه دارند كه در هيچ يك از سنن ديني جهان نمي توان نظيري براي آنها يافت؛ هم به لحاظ چندي و چوني و هم به لحاظ مضمون و محتوا و ژرفايي و گيرايي. اين سخن نه از سر تعصب كه از روي بصيرت و آگاهي است. غنا و زيبايي متون عرفان فارسي، به نظم و به نثر، در جهان بي همتاست. بسيارند انديشمندان غربي كه از سر انصاف و آگاهي بدين نكته به صراحت اقرار كرده اند. مثنوي پژوه و اسلام شناس شهره روزگار ما، شادروان خانم آنه ماري شيمل، به عنوان نمونه به يكي از داستان هاي مثنوي اشاره كرده است كه زيبايي و گيرايي آن در مغرب زمين نزد محققان مُهر تأييد خورده و در كتاب هايشان به نقل از آن پرداخته اند. آن داستان كه در دفتر سوم مثنوي مولانا آمده است، مربوط به دعا كردن مردي نيازمند است كه سراسر شب را دعا كرده اما خسته و نوميد شده و شيطان بر او عيان گشته و او را به وسوسه مي اندازد كه دست از دعا بردارد كه بي اثر است و اين همه دعا كردن چه نتيجه اي در پي داشته كه باز هم خدا را بخواند و به درگاه او عرض حاجت برد:
گفت شيطان آخر اي بسيارگو
اين همه الله را لبيك كو؟
مي نيايد يك جواب از پيش تخت
چند الله مي زني باروي سخت؟
در نتيجه آن مرد نگونسار دست از دعا كشيد و ساكت ماند تا خضر در رؤيا بر او ظاهر گشت و گفت كه خدا مرا
فرمان داده تا تو را بگويم كه:
گفت: آن الله تو لبيك ماست
و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست
حيله ها و چاره جويي هاي تو
جذب ما بود و گشاد اين پاي تو
ديگر خاورشناس سوئدي زترستين (K.V.Zetterstee) است كه اين قطعه را در مجموعه عظيم متون ادبي به نام (Frammad areligio skuder) ترجمه و نقل كرد و سُدر بلوم در سال ????، در مقدمه اش بر مجموعه خود درباره مولانا نوشت: سخن او درباره دعا و اجابت دعا كلامي حيرت آور است كه اصل انديشه تسلي بخش آن يك بار ديگر در نوشته هاي مذهبي، از جمله در آثار پاسكال ديده مي شود .
اين گواهي يكي از بزرگ ترين پديده شناسان دين و دين پژوهان نامدار روزگار ماست. همين اقرار را مي توان در آثار محققاني مثل تيل (Tiele) در كتاب كليات تاريخ دين، نيكلسون در كتاب عارفان اسلام و نيز هَيْلر در رساله عبادت و دعا مي توان يافت. اين حكايت مثنوي در باب دعا سخت در ميان محققان عربي شهرت يافته است و همه از زيبايي و نكات لطيف و آموزنده آن سخن گفته اند.
اما به راستي دعا چيست و چرا بايد دعا كرد؟ دعا زاييده نياز آدمي و نشانگر تناهي اوست. آدمي از ديدگاه اديان و در منظر عارفان، موجودي است محدود و متناهي و سراپا نياز كه در جهان گرفتار آمده و مسافر است. وضعيت وجودي او به گونه اي است كه با محدوديت ها و اضطراب ها و واقعيت هاي تلخ و خشن در آميخته است و مرگ را روياروي خويش دارد. او همواره وضعيت هاي مرزي را تجربه مي كند و نگران و انديشناك آينده است.
انسان با بيگانگي، رنج، يأس، فقر، بيماري، پيري، گناه، تنهايي، بي معنايي و عدم روبه روست؛ اسير زمان و مكان و همخانه عدم است. اضطراب مرگ و شكست را، خطا و تقصير را با جان خود لمس مي كند و همواره سوگناك و مضطرب است و هراس و ترس را در عمق وجودش حس مي كند و خود را آلوده به غفلت، جهل، عجز و ضعف مي يابد، و اين ها همه ريشه در تناهي هستي و محدوديت وجود او دارند و از آنها گريزي نيست. آدمي هنگامي كه خود را در چنبره مشكلات گوناگون اسير مي بيند و توان و امكاناتش را محدود و ناچيز مي يابد، به مبدأ جهان هستي متعال و سرچشمه لايزال قدرت و حكمت يعني خداوند رو مي كند و به او پناه مي برد و از او مدد مي جويد. اما اين بدان معنا نيست كه دعا و نيايش فقط منحصر به ناتواني آدمي و حاجت خواهي اوست. دعا زاييده عشق آدمي به محبوب ازلي و معشوق حقيقي و انس و الفت با او نيز هست. برقراري ارتباط و امكان سخن گفتن با موجودي برين، كه منشأ تمامي كمال ها و انديشه هاست و بهجت و لذتي كه از آن حاصل مي شود، به خودي خود مطلوب و خواستني است، هرچند كه حاجتي هم در ميان نباشد. دعا بهانه اي براي رازگويي و عشق بازي با خداوند است كه محبوب جان آدمي است و پارسايان عاشق و شيفتگان خداشناس به هيچ بهانه اي اين فرصت را از دست نمي دهند.
توفيق دعا و در گريه و زاري درآمدن و دلشكسته شدن نيز از خود اوست. حاجت ها بهانه اند و بسا بهانه هاي حقير! مهم حضور در محضر اوست و رو به آستان او كردن و ناداري و ناچيزي خود را ديدن و غنا و بي نيازي و خوي كريمانه و بنده پروري او را تجربه كردن. آنچه در دعا مهم است، تجربه مواجهه وجودي با خداوند است و نبايد فقط به حاجت انديشيد و منتظر اجابت بود. گاه استجابت دعا همان توفيق دعا كردن است. همان شكسته دلي و حالت سوز و گداز عاشقانه و محو و فناست.
عارفان مسلمان، به خصوص پارسي گويان عاشق دلسوخته، در اين باره سخنان بكر و زيباي بسيار گفته اند. از آداب معنوي وضو، طهارت روحاني، ايستادن در مقابل معبود و نماز مستانه خواندن و در عبادت بي خود شدن و زمان و مكان را نشناختن و به معشوق مشغول شدن و خود را از ياد بردن، همه به زيبايي و عمق در اشعار و نوشته هاي منثور و آهنگين و جذبه انگيز عارفان ما بيان شده است. يكي از اشعار جذاب مولانا با وزني مستانه و سرشار از مضامين عميق، قطعه اي است در باب نماز كه تصويري روح نواز و آهنگي طربناك و مضموني حزن آلود و سخت عارفانه دارد:
چو نماز شام، هركس بنهد چراغ و خواني
منم و خيال ياري، غم و نوحه و فغاني
چو وضو ز اشك سازم، بود آتشين نمازم
در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذاني
بنگر نماز مستان، تو بگو ، درست هست آن؟
كه نداند او زماني، نشناسد او مكاني
عجبا دو ركعت است اين؟ عجبا كه هشتمين است؟
عجبا چه سوره خواندم؟ چو نداشتم زباني
درِ حق چگونه كوبم؟ كه نه دست ماند و نه دل
دل و دست چون تو بردي، بده اي خدا اماني
به خدا خبر ندارم، چو نماز مي گزارم
كه تمام شد ركوعي، كه امام شد فلاني
به اعتقاد مولانا دعا كليد حاجت خلقان است و او به وعده قرآن سخت باور دارد كه خداوند بشارت داده بندگانش را كه دعايشان را مستجاب مي سازد، اما خودِ رازگويي با خداوند و عرض حاجت به محضر او براي عارفان ما موضوعيت دارد، صرف نظر از متعلَّق دعا كه هرچه مي خواهد باشد. همين كه آدمي خدا را در درون جانش به تجربه بنشيند و او را پيوسته حاضر و ناظر ببيند و به او رو كند و دل از غير او برگيرد و از تملّق دونان بپرهيزد، موجب تحول عميق روحي و تعالي وجودي است، و اين نعمت اندكي نيست. از همين رو بود كه برخي از اوليا لب از دعا كردن، به معناي حاجت خواستن، فرومي بستند و اصلاً خواستن را خلاف ادب بندگي و حكمت و كرم و علم حق مي دانستند. خود را طلبكار خدا دانستن و از او خواستن و بر او فرمان راندن كه بده يا بگير با شأن بندگي نمي سازد. اما چون خود او رخصت داده است، بايد خواست. و بدين سان از زبان اوست كه او را مي خوانيم و از او چيزي مي خواهيم و در حقيقت او خود دعاي خود را مستجاب مي سازد:
ز اوليا اهل دعا خود ديگرند
كه همي دورند و گاهي بر درند
قوم ديگر مي شناسم زاوليا
كه دهانشان بسته باشد از دعا
از قضا كه هست رامِ آن كرام
جُستن دفع قضاشان شد حرام
در قضا ذوقي همي بينند خاص
كفرشان آيد طلب كردن خلاص
حُسن ظنّي بر دل ايشان گشود
كه نپوشند از غمي جامه كبود
اين عارفان در مقام تسليم و رضا آرميده اند و ديگر خواست و تعلّقي برايشان نمانده است؛ زيرا يكسره در حق فاني گشته اند و پسندشان همان پسند دوست است و خدا را براي چيزي غير از او نمي خواهند. اينان خدا را وسيله و ابزار رسيدن به حاجت هايشان قرار نمي دهند، بلكه هرآنچه دارند، از جمله هستي خويش را، به پاي دوست قربان مي كنند، اما از سر بندگي و تسليم، منقادانه در برابر حق اقرار بندگي و اظهار چاكري مي كنند كه خدا خود چنين خواسته است.
همچنان كه پروانه خود را در آتش مي اندازد و عين آتش مي شود و از اين راه هويت و زندگي تازه اي مي يابد، دعاهاي دلسوختگان، در آتش دلِ آنان چون پروانه سوخته و به يقين آنها را به وصل يار خواهد رساند. و چنين است كه دعا كننده، خود، دعا مي شود كه هر كه در او نظر مي كند از او دعا مي طلبد.
نكته اي كه تذكار و تكرارش پيوسته لازم است اين است كه دعا هرگز جاي جهد و تلاش را نمي گيرد و پناه بردن به دعا به معناي ترك اقدام و بي عملي نيست. دعا سرپوش و دستاويزي براي توجيه كاهلي و كُندي نيست، بلكه مكمّل و مددرسان اعمال و تلاش هاست. دعا عامل ارتقاي روح و تعالي شخصيت آدمي است. موجب تحول عميق روحي و تغيير بينش و افزايش اعتماد به نفس و تسلّي خاطر و احساس اتكا داشتن است. رفع غم تنهايي است. نفي پوچي و به خود وانهادگي است. جهت دادن به زندگي آدمي و يادآوري مونس ازلي و قدير و حكيم است كه مدافع مؤمنان است و از ياري گرفتاران عاجز نيست.
مضامين بكر و عميقي در دعاهاي اسلامي هست كه حاوي نوعي نگرش ژرف عرفاني و حامل جهان بيني الاهي و معنوي و عقلانيت شهودي لطيف است. انس با اين دعاها، افزون بر ثواب اخروي و گشودن گره هاي مشكلات دنيوي، نوعي آموزش اعتقادي و مرور كردن باورهاي ديني و ژرفا بخشيدن به ايمان ماست. به همين سبب به تأكيد بايد گفت كه نبايد هرگز از محتواهاي شناختاري و معرفت بخش دعاها غافل شويم، بلكه بايد به مضمون معرفتي و لطايف عرفاني دعاها عميقاً توجه كرد و از آن بهره ها گرفت.
خدمت به همنوعان، ظلم ستيزي، دين داري خالصانه و عالمانه، اتكا به خداوند در همه حال، نهراسيدن از سيل مشكلات و انبوه دشمنان، حق طلبي، عزتمندي و آزاده زيستن و مؤانست با خدا از مضامين غالباً تكرار شونده دعاهاي اسلامي است كه طريق زندگي و انسان زيستن و پرهيز از رذيلت ها را به ما مي آموزند و اين همه چيز اندكي نيست. انسان سرگشته غفلت گرفته روزگار ما به دعاي بصيرت مندانه، متضرّعانه و اُنس با حقيقت هستي بسيار محتاج است.
درك روزگار دشوار و جهان فتنه خيز كنوني و دردها و رنج هاي فراواني كه بشر معاصر را احاطه كرده است، بايد ما را بيشتر به دعاي دردمندانه و خالصانه و بنده وار و عجين با معرفت و خدا آگاهي سوق دهد وگرنه راه سخت است و بيم حراميان در پيش. از نيما بخوانيم، آن مرغ آمين گوي كوهستان كه گاه چه زيبا و بشكوه در اشعارش وضعيت اين كج آيين قرن ديوانه را به تصوير كشيده است :
داستان از درد مي رانند مردم
در خيال استجابت هاي روزاني
مرغ آمين را بدان نامي كه او را هست مي خوانند مردم
زير باران نواهايي كه مي گويند:
باد رنج نارواي خلق را پايان.
(و به رنج نارواي خلق هر لحظه مي افزايد)
مرغ آمين را زبان با درد مردم گشايد.
بانگ بر مي دارد:
ـ آمين!
باد پايان رنج هاي خلق را با جانشان در كين
وز جا بگسيخته شالوده هاي خلق افساي
و به نام رستگاري دست اندر كار
و جهان سرگرم از حرفش در افسون فريبش.
خلق مي گويند:
ـ آمين!
در شبي اين گونه با بيدادش آيين.
رستگاري بخش ـ اي مرغ شباهنگام ـ ما را!
و به ما بنماي راه ما به سوي عافيتگاهي.
هر كه را ـ اي آشنا پرور ـ ببخشا بهره از روزي كه مي جويد.
رستگاري روي خواهد كرد
و شب تيره، بدل با صبح روشن گشت خواهد. مرغ مي گويد.
پايان سخن در اين مقال همان است كه در آغاز گفته آمد. تمامي اديان سرشار از مضامين دعايي و نيايش و پرستش اند و اين بُعد از اركان مهم و مقوّمات اصلي هر ديني است، و چه پر جُرم و خطاكارند نويسندگان و انديشمنداني كه آگاهانه از اهميت اين بُعد مهم دين غفلت كرده يا آن را به فراموشي سپرده اند و از بهر دل عامي چند به نفي و ردّ و تضعيف آن پرداخته اند.
دعا كردن و حاجت خواستن، ريشه در جان آدمي دارد و حاصل وقوف به تناهي هستي و عاريتي بودن وجود بشر و مرگ آگاهي و زوال پذيري اوست. همچنان كه دعا كردن زاييده نياز آدمي به مؤانست با حق و همنشيني و رازگويي با اوست؛ نوعي عشق ورزي به دور از كسب و كاسبي و دنياداري؛ خلوت با خدا و غم دل گزاردن و حديث بُعد و هجران و فراق رابا او به جان و دل روايت كردن و خود را تسلا بخشيدن و آماده كوچيدن و رهيدن از اين محنت آباد كه زندان روح است.
پس دعا، مشق رهايي كردن است. جان آزاده با دعا شكوفا مي شود و از زندان تن و بند خاك و زنجير هواها مي گسلد و به رهايي مي رسد. دعا را نبايد به ناله هاي سالخوردگان ناكام و پيرزنان ناتوان از كار افتاده يا دنيا خواهان حريص و آزمند محدود كرد. از دعاي عارفان و عاشقان، حكيمان و فرزانگان و دلسوختگان نيز بايد سخن گفت؛ دعاهايي متعالي كه نظر عنايت خداوند را جلب كند و از خواسته هاي حقير دنيوي فراتر برود.

نگاه امروز
خدايا! به زبان مشتاقان با تو حرف مي زنم
سيدباقر ميرعبداللهي
سرِ سركشي به زير آوردن
دست بي برگي بر فراز كردن
به پاي اشتياق زخم، خارزار طلب پيمودن
به آواز سوز، خدا را سرودن
و از تن گسستن و به خرّمزار آشتي جان پيوستن، همه به نيكبختي حضور فروزان توست اي ماه فرخنده ايمان، اي وسعت وسيع پاكي و اي هنگامه مبارك نيكي.
و ستايش همه از توست اي فرود آورنده پاكي و نيكي، اي يگانه به احسان، اي برتر، اي بس بزرگ، اي آمرزگار، اي بخششگر. تويي آن پروردگار بس بزرگي كه مانند ندارد و تويي شنواي بينا. و اين ماهي است كه شكوهش بخشيدي و خوش آيينش كردي و برگزينش فرمودي،... ماهي كه در آن قرآن هدايتگر را فرود آوردي... اي منت داري كه منت هيچ كس بر او نيست، مرا بنواز و دوزخ از من بگردان و به بهشتم درآور... (1).
الهي! در اين ماه،  هر روز، راز تو در ميان است و شكوه تو در جان؛ در اين ماه ... بارگاه حاجت را به روي خود گشاده مي بينم و چشمه ساران اميد به تو را لبالب...، مي دانم كه اجابتگر نيايش اميدواراني و فريادرس حسرت زدگاني... (2).
خدايا! در اين روز، مرا خردمندي و هشيواري روزي كن و از بي خردي و نيرنگ دور بدار و از هر ارزانشي كه دراين روز فرود مي آوري، مرا نصيبي ده! به كرمت اي كريم ترين كريمان (3).
***
الهي! من نه دربند نيايش سي روزه ام، اما رمضان نيايشگاه توست و من با زبان مشتاقان با تو حرف مي زنم، با دهان اشتياق، با لباس شوق، با لحن كبود آرزو، و از گلوي سرخ خوان درد با تو حرف مي زنم:
الهي! اينك كه تردامني ام مرا از ستيز تو بيم مي دهد، مهرپيشگي ات مژده گوي نوازش توست. آن گاه كه تباهكاري ام طعن عقوبت مي زند، مرا به دلداري آواز مي دهي. اينك از خطا به عطايم ببر، از قهر به مهر، از غم به شادي بي پايان. مرا از ويرانه زار تن به آبادي جان بيار، از تيرگي به فروغ، از عطشكامي به باران و از خاك به پرواز، چندان كه رهاي كوي تو باشم و بخت يار ديدار روي تو باشم.
خدايا! مرا به آيين مهر خويش بميران و برانگيزان؛ به نيرواناي سعادتم بازرسان و شوخ شقاوتم از جان بپرداز. خدايا! اندوه، اندوه اگر تو در ميانه نباشي و بشكوه بشكوه اگر خوش نشين حجره جان شوي.
الهي! اي كه پاكروحان به مقام رازگويي با تو فراز آمدند، و كجروان از مهر تو به بارگاه انابت باز آمدند؛ اي كه خداوندگاري ات از گردنفرازي سرپيچان، كاستي نگيرد و بزرگي ات از اقبال پاكبازان، فزوني نپذيرد، در اين ماه قدسي جان مرا به ساحت احسان خود بيار و از هواخواهانت بخواه.
الهي! اگر اندوه بازنداري ، دلخستگان غربتيم، و اگر مهر نورزي، واماندگان حسرتيم. الهي! از نزاري تن، چون تو فرمايي، غم نيست؛ كه تن تا ويران نشود، روح آبادان نشود، و جسم تا رنج نبيند، جان، گنج نبيند. خوشا بخت شادمان روزه گيران كه نوش نوشان بزم نيايشند.
الهي! اي جليل، خاكسارانيم كه از سَرِ جان، زمين بوس آستان مهر توييم و از ژرفاي دل، به خاك افتاده كبرياي توييم. الهي! روزه، نه دريوزه ماست، راز دوستداري ماست، كه پيش شوكت مُلكت، روزه گيران نه بي سامانان گدايي اند كه وفاخواهان آشنايي اند.
الهي! تويي آن مهرپيشه كه چون مومنانه روي، سوي تو كنيم، دست برآوري به ياوري، و هر گاه بي دريغت بخوانيم، كامكاري پيش آوري. اينك مرا چنان بدار كه در اين ماه مهر آيين جز طهور ننوشم، جز لطيف نخورم، جز زيبا نبينم، جز نيك نشنوم، جز راستي نگويم و جز به درستي راه نپويم.
الهي! مرا جاني پاك و دلي مطهر عطا كن؛ جاني كه سراي سِرّ تو باشد، و دلي كه دردمند مهر تو باشد، اي دل هاي شيدا شيفته ات، و اي جان هاي سوخته، فريفته ات. اي غمگسار، اي يار.
پي نوشت ها:
۱ - مفاتيح الجنان، اعمال مشتركه ماه رمضان، قسم اول.
۲ - ترجمه بخشي از دعاي ابوحمزه ثمالي.
۳ - دعاي روز سوم ماه رمضان.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |