پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۴۰۹۶ - Sep 28, 2006
عكس جنگ
تصاوير حرفه اي از چشم هاي آماتور
000609.jpg
احمد فرهنگ نيا
مثل اولين نگاه به چيزي كه وقتي شتابان از كنارش مي گذريم، ناگهان اتفاق مي افتد و آن گذر ساده را تبديل به درنگي عميق مي كند، ديدن عكس هم خيره شدن به لحظه هاي يك اتفاق است؛  متوقف مي كند و بعد برمي گردي و خوب نگاه مي كني و كم كم متوجه چيزهاي جديدتر و ناب تر مي شوي. كشف دلپذيري است، حتي اگر آن اتفاق، به تلخي جنگ باشد. دفاع ما در برابر تجاوز عراق، جنگي هشت ساله شد كه بخشي از حافظه  تاريخي مان است و مجموعه لحظه هاي عجيب و بي نظيري كه تلخي جنگ و شيريني پايداري را يك جا دارند. مكث روي اين لحظه ها، براي آنكه در وسط معركه بوده خاطره انگيز است و براي آنكه نبوده، مقدمه كشف بي واسطه  آن اتفاق بزرگ.
اما افسوس كه فرصت اين تجربه هاي دلپذير به ندرت مهيا شده و انتشار مجموعه ها و كتاب هاي عكس جنگ، در كنار بقيه تلاش هايي كه براي ماندگار كردن تاريخ دفاع مقدس صورت مي گيرند، كمابيش مورد غفلت قرار گرفته است. در چنين اوضاعي انتشار يك مجموعه عكس جنگ، خبر خوشحال كننده اي است. فرهنگسراي پايداري، سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران و لشكر 27 محمد رسول الله اقدام به انتشار يك مجموعه عكس كرده اند. اين عكس ها يادگار تلاش تعدادي از بچه هاي گمنام لشكر است كه عكاس نبودند و اوايل- شايد فقط براي دل خودشان- با دوربين هاي معمولي، وقايع جنگ را روي نگاتيو ثبت كردند. بعدها عكس هاي بهتري گرفتند و لشكر دوربين هاي بهتر و نگاتيوهاي بيشتري در اختيارشان گذاشت. بخشي از تاريخ مصور دفاع هشت ساله را همين آماتورهاي ناشناس ثبت كرده اند؛ آرشيوي مشتمل بر 26 هزار فريم عكس جنگ. در ميان ا ينها، عكس هايي هست كه اگر بخواهيم نام عكاسش را حدس بزنيم، اسم عكاسان معروف و حرفه اي جنگ به ذهنمان مي آيد. اما واقعيت همان است؛ بچه هايي كه در بحبوحه جنگ، عكاس شدند و عكس هاي خوبي گرفتند.
اين عكس هاي خوب را حامد كلاهدوز از بين تمام عكس هاي موجود در آرشيو لشكر انتخاب كرده است.
مجموعه انتخابي او شامل 600 قطعه عكس است كه كيفيت قابل ملاحظه اي دارند و مناسب  انتشارند. كلاهدوز به اين عكس ها از سه ستاره تا يك ستاره امتياز داده است و آنها را با موضوعات زندگي جمعي، پرتره، يادگاري، رزمنده جوان، نمايشگاهي، درگيري، بعد از درگيري، شوخي و اعزام طبقه بندي كرده است. ظاهراً تصميم اين است كه تمام اين مجموعه  600تايي به مرور منتشر شود.
عكس جنگ 1 شامل 30قطعه از بين 98 قطعه عكس سه ستاره، اولين مجموعه از اين 600عكس است كه منتشر مي شود. عكس هاي مجموعه روي كاغذهاي گلاسه 60*۴۵ چاپ شده اند و با يك لايه سلفون مات محافظت مي شوند.متناسب با هر كدام از عكس ها، يك جمله كوتاه نيز نوشته شده است. البته همواره نسبت بين نوشتار و تصوير، بحث انگيز بوده است و كاركرد جداگانه شان ترديدهايي را در اينكه هر كدام بتواند تفسير ديگري باشد، ايجاد مي كند. از سويي هر متن مي تواند دريافت بي واسطه  مخاطب از عكس را مخدوش كند و از سوي ديگر يافتن معادل تصويري براي يك جمله ادبي بسيار دشوار و در مواردي نشدني است. نمونه هاي اين تعارض معمولاً در مجموعه هاي عكس ديده مي شود و معمولاً به دليل ناديده گرفتن اين مشكل، تعارض به حداكثر مي رسد و به كيفيت نهايي كار لطمه مي زند. مجموعه اول از سري عكس  جنگ كاملاً از اين قاعده مستثنا نيست، اما توجه كوروش علياني به اين مسئله و دقتش در هماهنگي نوشته ها و عكس ها كه با ذوق ادبي اش همراه است، اين مجموعه  را از بيشتر محصولات مشابهش متمايز كرده است.
نكته ديگر درباره عكس جنگ 1 ، گرافيك ساده و زيباي مجموعه است. در برخي نمونه هاي ديگر، اين نكته رعايت نشده و نتيجه فضاي شلوغي است كه مانند وصله اي بر اصل موضوع- كه همان عكس است- الصاق شده و ارتباط مخاطب را مخدوش كرده است.
اما نتيجه  تلاش مريم احمدياني در طراحي مجموعه  عكس جنگ 1 بي آنكه بر فضاي عمومي كار عارض شده باشد و توجه مخاطب را از اصل عكس منحرف كند، درخور توجه است و بر غناي بصري مجموعه افزوده است. اين همه، كه با نظارت دقيق سعيد باباوند بسيار خوب و بي نقص چاپ شده اند و همچنين كيفيت بالاي بسته بندي، عكس جنگ 1 را از نظر گرافيكي در رديف بهترين مجموعه هاي عكس منتشر شده در سال هاي اخير قرار مي دهد.مجموعه اول از سري عكس جنگ مجموعه اي تماشايي است كه مي تواند به عنوان يكي از نمونه هاي موفق تاريخ مصور دفاع مقدس ما به حساب بيايد. اما بايد توجه داشت كه اين مجموعه و تلاش هاي ستودني و موفقي كه پيش از آن شده است، هرگز كافي نيستند. ماندگاري و استناد يك اتفاق به تصويرهايي كه از آن باقي مانده است، آنقدر هست كه دست كم به اندازه تاريخ مكتوب، به تاريخ مصور نيز بها بدهيم. توجه به اين نكته شايد باعث شود كه آرشيوهاي ديگري از عكس جنگ نيز، از خطر نابودي نجات پيدا كنند.

آنها بودند و هستند
000711.jpg
گروه ادب و هنر- آنها آدم هايي بودند مثل ما. هنوز هم هستند. مثل ما. تنها تفاوت شان با ما اين بود كه نمي خواستند ديده شوند. همين بود كه تماشايي شدند؛ تماشايي ترين جواناني كه در كنار ما زندگي مي كنند. با ما نفس مي كشند و مي خندند. از تنهايي مان غمگين مي شوند. كافي است به لبها و چشم هاشان دقت كنيم. مثل آنها كه نمي خواهند ديده شوند و در كنارمان هستند.
احمد متوسليان
چند كارتن كنسرو و خرما داريد، با چند كيسه نان خشك، هر سه روز يك بار هم يك وانت براتون چند تا بشكه دويست و بيست ليتري آب مي آره و چند كيلومتري تون مي گذاره. شب كه شد مي ريد و مي آريد. احدي حق روز بيرون آمدن نداره. مرخصي ها همه لغو. كسي حق مرخصي خواستن هم نداره. مفهوم شد؟
كي جرأت داشت به حاج احمد بگويد چرا و چه طور؟
***
براي هر گروه شناسايي، يك نفر از اطلاعات عمليات لازمه، يك تخريب چي، يك بي سيم چي، دو نفر قدم شمار، يك نفر قطب  نمادار و يك نفر تسبيح انداز.
- حاجي تسبيح انداز ديگه كدومشه؟
- هر صد و بيست و پنج قدمي كه هر دو تا قدم شمار تاييد كردند، تسبيح انداز يه تسبيح مي اندازه. يه دور تسبيحش مي شه ده كيلومتر، مي ره رو نقشه اطلاعات عمليات. مفهومه؟
البته كه مفهوم بود. اما به اين هم رضا نمي داد. شب ها مي رفت روي دكل، اطلاعات به دست آمده را با منطقه و اطلاعات گروه هاي ديگر تطبيق مي كرد.
***
هشتاد و سه كيلومتر بيشتر نيست. راه مي رويم هوا هم يه كمي گرمه، اما اشكال نداره. براي هماهنگي با آب و هواي منطقه خوب هم هست. دست بچه ها مي آد كه ارديبهشت اهواز تا دارخوين يعني چه. همه گردان ها با تجهيزات انفرادي. كاملاً منظم. بي نظمي به هيچ وجه در كار نباشه.
مفهوم بود. هشتاد و سه كيلومتر.
***
- يعني چي قمقمه نداريم؟ مگه بيست ليتري بهتون نداده اند؟ مگه بند و بست حمل كوله اي نداره؟ اين مي شه قمقمه جمعي. قمقمه از تجهيزات انفرادي تون حذف مي شه. انفرادي رو هم رفتيم تأمين كنيم. جايي نيست كه داشته باشند و بگيريم. گفتند: مگه امام حسين(ع) توي صحراي كربلا قمقمه داشت كه جنگيد؟ حالا ما رفتيم اين بيست ليتري ها را تهيه كرديم. بسازيد تا ببينيم چي مي شه .
ه ... ي حاج احمد.
***
گفته اند: عمليات به همين ده روز زودتر شروع شدنش بستگي داره مي گن : اگر بخوايم سر موعد حمله كنيم، دشمن تا اون وقت هوشيار شده. گفتم بهشون كه ما بايد بچه ها رو بتونيم تداركاتشون رو... گفتن كه درسته، ولي اين جوري بايد فاتحه عملياتو خوند. بايد لغوش كرد. بچه ها بايد بجنبيم. بايد بتونيم همين فردا شب عمليات رو شروع كنيم. با همه ضعف ها و مشكلات بايد بتونيم.
به خاطر... چي بگم؟ تونستيم.
***
خبر را كه بهش دادند، در حالي كه داشت گريه مي كرد گفت: كسي نفهمه. كسي فهميده؟
از آن طرف بي سيم گفتند: هنوز كسي نفهميده حاجي.
گفت: با چفيه سر و روش رو بپوشونيد و جنازه رو منتقل كنيد عقب. هيچ كس بو نبره.
محسنش را زده بودند.
***
وقتي يكي پشت بي سيم مي گويد: اينجا خرچنگ زياده. دارن از پهلو و روبه رو مي كوبن. مفهمومه؟ شما ياد چي مي افتيد؟ حاج احمد ياد قيچي افتاد. دو يگان بايد از طرفين مي رفتند به كمك و با هم دست مي دادند و تانك هاي دشمن را قيچي مي كردند. اما كي مي خواست بالايي ها را قانع كند كه اين كار وسط عمليات صحيح است؟ يك ضرب المثل قديمي معتقد بود كه هر كي حرف بزند بايد خودش هم گاو را آب بدهد. رفت پاي بي سيم و راضي شان كرد.
***
وقتي همت گفت: از بالا قول داده اند كه مسأله رو حلش كنند... آتش از همه طرف داشت خط سياه آسفالت جاده را توي شب مي زد. بالايي ها كه قرار بود حلش كنند، گفته بودند كه جاده را نبايد رها كرد.
حاج احمد در جواب گفت: بچه اينقدر رياضت كشيده كه رياضياتش قوي شده. پس حتماً مي تونه حل كنه.
***
حسين گفته بود: كاش يه تير بياد بخوره تو سر من، تا اون عقبي ها بفهمند اينجا چه خبره. و مدتي بعد شهيد شده بود.
اول به حاج احمد گفتند: حسين شهيد شد بغض كرد و بغضش را خورد. بعد قضيه فشار عراقي ها و نرسيدن كمك و اين حرف حسين را برايش تعريف كردند. گفت: آآآه . بلند گفت. اشك هاش گوله گوله مي ريخت.
***
بعد از عمليات، صدام داشت به سردارهاي شكست خورده اش مدال شجاعت مي داد. حاج احمد، سردار پيروز نبرد الي بيت المقدس، داشت براي حسين و محسن و خيلي بچه هاي بي نام و بي نشان گريه مي كرد. داشت حاج همت را كه زوركي پشت خط نگهش داشته بودند دلداري مي داد. داشت... حرف و حديث زياد است.
***
بعد از عمليات، بايد منطقه را حفظ كرد. حاج احمد يك دستور مي دهد و نه هيچ چيز ديگر. احدي حق ندارد از موضع خودش يك قدم عقب نشيني كند. اينكه چيزي را حاج احمد گفته، براي خيلي ها اينقدر حجت هست كه نيازي به دستور دادن هم نباشد.
***
حاجي كه تركش خورد از تمام پاي راستش فقط سرخي خون پيدا بود. بچه ها كه ديدند توي سرشان مي زدند و يا ابوالفضل و يا امام زمان مي گفتند. حاجي با عصبانيت برگشت كه تركشش مال منه، گريه و زاري اش مال شما؟ يه تركش نقلي بود؛ چيزي نبود كه.
انگار نقل هايي كه حاجي ديده بود، قد يك دست بچه هفت ساله بود.
حاجي را برگرداندند عقب. اين حاج احمد، دقيقاً همين حاج احمد دو ماه بعد در لبنان ناپديد شد.
ناصر كاظمي
دم غروب، زمين هاي خاكي پشت خيابان كارون، پر از پسرهاي كوچك و بزرگ محل مي شد. دو طرف آجر مي گذاشتند به جاي دروازه يك عده وسط بازي مي كردند و بقيه دور زمين تيم شان را تشويق مي كردند.
ناصر هميشه پاي ثابت بازي ها بود. عاشق فوتبال بود و توي دريبل كردن، هيچ كس حريفش نمي شد. چپ پا بود، با پاي راست هم خيلي خوب شوت مي كرد، اما بيشتر از اينها خلق و خوي اش بين بچه ها محبوبش كرده بود. خودش مي گفت: به خاطر فوتبال، بازي نمي كنم. همين بود كه راحت وسط بازي از زمين مي آمد بيرون، مي زد پشت يكي كه تو برو جاي من . ناصر هميشه حواسش به بقيه بود؛ توي زمين و بيرون زمين.
***
جايزه با اخلاق ترين بازيكن را گرفته بود؛ يك دست گرمكن كه هيچ وقت نپوشيدش، كادوش كرد و داد به يكي از بچه هاي كلاس كه لباس ورزشي نداشت.
ديپلم كه گرفت، همان سال دانشگاه، رشته پيراپزشكي و تربيت بدني قبول شد؛ رفت تربيت بدني. هم دانشجو بود، هم عضو تيم فوتبال دانشگاه و هم توي يكي، دو تا از مدرسه هاي جنوب شهر معلمي مي كرد. تمام حقوق معلمي اش را باز خرج خود بچه ها مي كرد.
توي دانشگاه از بچه هاي فعال سياسي بود. سال 56 ساواك افتاد دنبالش. مسابقات كشتي جام آريامهر بود. ناصر با چندتا از دانشجوها رفته بودند دهكده المپيك، خوابگاه كشتي گيرهاي آمريكايي، جلوي چشمشان پرچم آمريكا را از روي ديوار كشيده بودند پايين و آتش زده بودند. ورزشكارها ريخته بودند سرشان، اما در رفته بودند.
ساواكي ها تا چند روز توي كوچه پس كوچه هاي خيابان كارون كشيك مي دادند. يكي از بچه  محل هاي ناصر را حسابي كتك زدند كه جايش را بگويد. دو سه هفته بعد توي محوطه دانشگاه دستگيرش كردند و به جرم آتش زدن پرچم آمريكا افتاد زندان. بعد از زندان همه چيز برايش جدي تر شد؛ يك انقلابي درست و حسابي شده بود. شب هاي حكومت نظامي راه مي افتاد توي خيابان، بالا سر كوچه ها مي نوشت بن بست است يا كوچه به كجاها راه دارد؛ مي خواست مردم راحت تر فرار كند و گير مأمورها نيفتند.
بعد از انقلاب رفت سپاه. چهار ماه فرستادندش زابل و بعد خوزستان؛ آنجا با محمد بروجردي آشنا شد. محمد فرمانده سپاه غرب بود و ناصر را با حكم فرستاد پاوه. مي گفت: ناصر كاظمي را من كشف كردم .
***
يك جوان بيست و سه چهار ساله، قدبلند با موهاي فر و ريش پروفسوري، شلوار لي پوشيده با پليور كرم و يك لبخند روي لب كجايش مي خورد به فرماندار؟
تك و تنها راه افتاده بود آمده بود پاوه. باورمان نمي شد سالم رسيده؛ جاده روانسر تا دوآب، دست گروهك ها بود. كارمندهاي جزء فرمانداري مي ترسيدند همين طوري راه بيفتند توي جاده، چه برسد به خود فرماندار با جيپ وزارت كشور و يك حكم توي دستش از طرف جمهوري اسلامي. دم قلعه بري، تفنگدارهاي دموكرات جلويش را گرفته بودند. خودش مي گفت: نگه داشتم، شيشه را كشيدم پايين، يكي شان آمد جلو، پرسيد: شما؟
نگاه كردم توي چشم هاش، گفتم: من ناصر كاظمي هستم، فرماندار پاوه. آنقدر اين را محكم گفته بود كه طرف نفهميده بود چي بگويد، كشيده بود كنار. به بقيه هم گفته بود راه را باز كنند. كارهاي او فقط براي ضدانقلاب ها عجيب نبود. خود ما هم مانده بوديم كه اين عجب فرمانداري است. همين كه رسيد تمام صندلي هاي فرمانداري را جمع كرد، چيد روي ميزها؛ سروته، مثل رستورانها كه شب ها مي بندند. بعد خودش نشست روي زمين آقايون بفرماييد جلسه داريم.
آن موقع از تمام پاوه فقط يك خيابان، از بيمارستان تا پادگان، دست خودي ها بود. ناصر مي گفت: فرمانداري شهري كه همه اش دست ضدانقلاب است، بهتر از اين نمي شود. مي خواست حواسمان باشد كه چه اوضاعي داريم. مردم به فرمانداري اعتماد نداشتند. و روزهاي اول خيلي از بچه هاي فرمانداري به ناصر هم اعتماد نداشتند؛ چون بدون اسلحه و بدون محافظ راه مي افتاد توي شهر. به همه جا سر ميزد. توي مسجد و محله ها با مردم حرف مي زد؛ مردمي كه خودش مي دانست اكثرشان مسلح اند و خيلي هايشان تحت تأثير دموكرات ها هستند. خيلي وقت ها ساعت هاي بي كاري اش، مي رفت دبيرستان پاوه با بچه هاي مخالف و موافق حرف مي زد. سرودهايشان را گوش مي كرد و مي گفت برايش معني كنند. خودش قبل از انقلاب زمان دانشجويي توي چند مدرسه معلمي كرده بود و مي دانست چه طور با آنها تا كند.
برايشان تيم فوتبال راه انداخت و سفارش لباس داد و حتي گاهي خودش باهاشان تمرين مي كرد. با گرمكن سرمه اي و كلاه كاموايي كرم مي رفت بازي و با همان هم توي شهر مي چرخيد. آنقدر به مردم نزديك شد كه زن و شوهرها اختلافشان را مي آوردند پيش او. شده بود كاك ناصر كردها. از اول به مردم اعتماد كرد، حالا مردم به او اعتماد كردند.
همان وقت ها به ما خبر دادند ناصر كاظمي حركت كرده سمت نودشه براي سركشي، همه مان ترسيده بوديم، نودشه دست ضدانقلاب بود. همان بچه هايي كه قبلاً مي رفتند سراغ احمد متوسليان و شكايت مي كردند كه فرماندار جديد خودش با ضدانقلاب هاست. وقتي ناصر را سالم ديدند كه برگشته، اشك توي چشم هايشان جمع شد. مي گفتند: انگار كه ابراهيم از آتش برگشته . تشبيه شان بي ربط نبود. سال پنجاه و هشت يكي از ما مي افتاد دست آنها، تكه تكه اش مي كردند و شب جنازه آش و لاش شده اش را مي انداختند كنار جاده.
***
ناصر بيست و دو ماه فرماندار پاوه ماند. از اول گفته بود كردستان را كردها بايد آزاد كنند. بينشان نيروهاي بومي تشكيل داد. آموزششان داد و با كمك آنها از جاده پاوه شروع كرد و يك سال و نيم، تمام منطقه را از كومله و دموكرات پس گرفت. يك بار توي دوآب مجروح شد؛ تير خورد به شكمش. دو بار توي بيمارستان بستري شد، تمام اين مدت كردها براي خوب شدنش نذر مي كردند و روزه مي گرفتند. شهريور سال شصت ناصر كاظمي شد فرمانده سپاه كردستان.
***
روي تابلوي اعلانات دانشكده، يك قسمت از يك روزنامه را زده بودند: كومله ها براي سر فرمانده سپاه كردستان 450هزار تومان جايزه مي دادند. دختر زل زده بود به عكس توي روزنامه. فكركرد چه كار كرده  باهاشان؟ و زير لب به پسر جوان توي عكس آفرين گفت. نمي دانست خانه اين پسر، ته كوچه همان مدرسه اي است كه او تازگي مديرش شده و نمي دانست چند ماه بعد با پروين كاظمي، خواهر او دوست مي شود و چند وقت بعدش هم ناصر كاظمي مي آيد خواستگاري اش.
منيژه عاشق كردستان بود. با همه خبرهاي عجيب و ترسناك كه از كردستان مي شنيد، فكر مي كرد آنجا مي تواند خيلي كارها براي انقلاب و اسلام بكند. بار اول خواستگاري هم وقتي ناصر شرطش را به او گفت، شك كرد كه پروين اينها را به ناصر گفته باشد. شرط ناصر اين بود كه همراهش برود كردستان.
قرار بود امام عقدشان كند، اما نشد. رفتند قم، پيش آقاي مرعشي نجفي. بعد از عقد، نم نم باران مي باريد. مادر ناصر نشست صندلي عقب و به منيژه گفت جلو بنشيند. حلقه ازدواج را ناصر همان جا دست منيژه كرد؛ بعد پايش را گذاشت روي گاز و ازش پرسيد: ببخشيد شما از سرعت خوشتون مي آد؟
عروسي شان ساده بود؛ يك سفر رفتند مشهد و بعد هم يك ميهماني ساده. ناصر مي خواست جشن بگيرد، اما همان روزها سه تا از دوست هاي صميمي اش توي كردستان شهيد شده بودند.
ناصر رفت ولي منيژه را نبرد. مي گفت فعلاً صلاح نيست. ماهي سه چهار روز مي آمد تهران، توي همان چند روز تا مي توانست منيژه را مي برد مسافرت؛ قم، شمال. اگر نمي شد همين جا مي گشتند. با هم توي بهترين رستوران هاي تهران غذا خورده بودند. ناصر مي گفت: مسلمان هم بايد خوب بپوشد، هم خوب بخورد.
قبل از ماه رمضان رفت كردستان و يك ماه مرخصي گرفت. با منيژه قرار گذاشت تمام ماه رمضان توي خانه بمانند و فقط كتاب بخوانند؛ مي خواست پايه هاي اعتقادي اش محكم باشند. خودش مي گفت اين همه كار اجرايي عمل زده اش كرده. حالا يك رفيق خوب داشت كه مثل خودش دنبال دانستن بود. هر كدامشان كلي كتاب خريدند؛ كتاب هايي كه نخوانده بودند يا مي خواستند دوباره بخوانند؛ عدل الهي شهيد مطهري، شناخت شهيد بهشتي، تفسير نمونه، يك دوره كتاب هاي جهان بيني و... يكي دو روز مانده به ماه رمضان، ناصر با سپاه كردستان تماس گرفت. خواست از اوضاع بچه ها خبر بگيرد. محمد بروجردي آمد پشت خط، يكهو ناصر بلند شد و صاف ايستاد؛ انگار كه جلوي خود او باشد. دو سه بار پشت تلفن چشم گفت و فردا راه افتاد رفت كردستان.
عيد فطر برگشت و وقتي خبر پدر شدنش را شنيد، دو تا بليت جور كرد و با منيژه رفتند مشهد، براي تشكر از امام رضا(ع). ناصر هم منيژه و هم پسرش را از امام رضا(ع) خواسته بود.
آن سال ، سال خوبي براي ناصر بود. اسمش مكه درآمد، اما نرفت. زنگ زد به محمد سعيد، يكي از دوستانش و گفت كه اسم او را براي مكه داده. محمد پرسيد: چرا خودت نمي روي؟ ناصر خنديد تو برو خانه خدا، من مي روم ديدن خود خدا. محمد سعيد آماده مي شد برود فرودگاه كه خبر شهادت ناصر را شنيد.
با تشكر از فرهنگ سراي پايداري

بازي
Cold Winter
سيستم:PS2
سبك: اكشن
000612.jpg
عنوان هاي اكشن اول شخص معمولاً براي كامپيوتر طراحي و ساخته مي شوند اما چند عنوان جذاب در اين سبك براي PS2 و ساير كنسول ها هم ساخته شده است. از اين عنوان ها مي توان Cold Winter را هم نام برد.در اين بازي شما نقش يك مأمور مخفي نيروي اطلاعاتي انگليس را به نام اندرو استرلينگ را بازي مي كنيد كه براي مأموريت سري عازم آسيا مي شود اما از بخت بد گير افتاده و به زندان چيني ها گرفتار مي شود. اندرو با كمك يك زن ناشناس كره اي از زندان آزاد مي شود و ... .گرافيك بازي در قياس، با ساير بازي هاي اين سبك PS2 كار جالب توجه و زيبايي است. تنوع مراحل هم خوب كار شده است. مناطق مختلف و متنوعي را در طول مراحل بايد پشت سر بگذاريد از مناطق برفي گرفته تا بيابان هاي خشك و مناطق شهري.اكشن بازي بسيار بالا و در برخي جاها نفس گير و هيجان انگيز از آب درآمده و حسابي شما را در جاي ميخكوب خواهد كرد.

Air born troops
سيستم: PS2/ PC
سبك: اكشن
000606.jpg
تا به حال شده آرزو كنيد اي كاش بازي مدال افتخار به سبك سوم شخص هم ساخته مي شد؟ اگر چنين آرزويي داشته ايد، بدانيد كه آرزويتان برآورده شده است. در بازي Air born troops شما نقش يك كماندو از متفقين را در جريان جنگ نورماندي دنبال خواهيد كرد آن هم از زاويه سوم شخص.داستان بازي به اين صورت است كه بعد از كشته شدن دوست اين كماندو در هواپيمايي حامل آنها، مأموريت او به شما محول مي شود و شما بايد به قلب نيروهاي آلمان نازي نفوذ كرده و مأموريت دوست مرحوم تان را تمام و كمال به انجام برسانيد. گرافيك بازي بسيار ساده و با بافت هاي معمولي كار شده است و طراحي سه بعدي افراد هم چندان دقيق و جالب به نظر نمي رسد اما كنترل بازي بسيار قوي و كامل بوده و در تمامي حالت ها به خوبي شما را ياري مي كند. تمامي مأموريت هاي تيپ مدال افتخار در اين بازي گنجانده شده اند. موسيقي هم مثل نسخه هاي اول مدال افتخار، جوي زيبا و قوي از حال و هواي جنگ دوم جهاني براي شما به تصوير مي كشد.

سايه روشن
مروري بر فيلمهاي دفاع مقدس
ايسنا- با مروري بر فيلمهاي ساخته شده در ژانر دفاع مقدس و جنگ در سينماي ايران به آمار بيش از 200 فيلم ايراني ساخته شده در اين زمينه برمي خوريم.
سرآغاز اين ژانر به سال 1360 برمي گردد كه از ميان هفت فيلم توليد شده فقط دو فيلم مرز (جمشيد حيدري) و برزخي ها (ايرج قادري) به نوعي درباره  جنگ بودند و سپس جانبازان (ناصر محمدي) و عبور از ميدان مين (جواد طاهري) آغازگر توليد فيلم هاي جنگي در سينماي ايران محسوب مي  شوند.
همچنين رهايي در سال 1361 ساخته رسول صدر عاملي اولين فيلمي است كه جبهه و ميدان جنگ را به پشت جبهه پيوند مي زند و به عنوان اولين فيلم خانوادگي جنگي سينماي ايران به شمار مي رود.
ديار عاشقان حسن كاربخش كه در آن پرويز پرستويي و محسن صادقي به ايفا ي نقش مي پردازند سينماي جنگ در سال 63 شاهد دو فيلم پرفروش عقابها به كارگرداني ساموئل خاچيكان و پايگاه جهنمي (اكبر صادقي) است. عقابها كه در آن سعيد راد و جمشيدهاشم پور حضور داشتند. اولين فيلم سينمايي ايران است كه عمليات نيروي هوايي را در جريان دفاع مقدس به تصوير مي كشد.
پايگاه جهنمي نيز با حضور فرامرزقريبيان و جمشيدهاشم پور ساخته شد. بلمي به سوي ساحل به كارگرداني رسول ملاقلي پور در سال 64 توليد شد. اين فيلم روايت روزگاري است كه خرمشهر در حال سقوط است و درهمين حال نماينده  بني صدر با اعزام يك گردان نيروي كمكي به فرماندهي مرتضي مخالفت مي كند. پرواز در شب رسول ملاقلي پور كه به نوعي آن را اولين فيلم قابل بحث و اعتناي سينماي دفاع مقدس به حساب مي آورند در سال 65ساخته شد.
ديده بان در سال 68 به كارگرداني حاتمي كيا روايت مي شود. دشمن ارتباط خط كمين با نيروهاي خودي را ترك كرده و احتمال سقوط منطقه بسيار زياد است.
از سال 69 به بعد تا سالهاي اخير مي توان ياد كرد: از فيلمهاي مهاجر حاتمي كيا، هور درآتش عزيز الله حميدنژاد، از كرخه تا راين حاتمي كيا، ليلي با من است كمال تبريزي، برج مينو حاتمي كيا، سفر به چزابه رسول ملاقلي پور، كيميا احمدرضا درويش، بازي بزرگان كامبوزيا پرتوي، حماسه مجنون جمال شورجه، نجات يافتگان ملاقلي پور، آژانس شيشه اي حاتمي كيا، دفتري از آسمان پرويز شيخ طادي، متولد ماه مهر احمدرضا درويش و هيوا رسول ملاقلي پور. اين نامها آمار بخشي از توليدات سينماي دفاع مقدس در سالهاي قبل بودند و طي سالهاي اخير نيز از فيلمهايي همچون دوئل درويش، مزرعه پدري ملاقلي پور، اشك سرما حميدنژاد، طبل بزرگ زيرپاي چپ كاظم معصومي و به نام پدر ابراهيم حاتمي كيا مي توان نام برد.

شهر تماشا
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
بين الملل
سياسي
سلامت
شهري
علمي فرهنگي
دانش
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   بين الملل   |  
|  سياسي   |   شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   دانش   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |