كاهش نفوذ ايالات متحده و آغاز عصر جديد در خاورميانه
پايان دوره آمريكا
نويسنده: ريچارد هاس*
|
|
|
|
ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط خارجي آمريكا و از مشاوران بلندپايه دولت بوش است. او اخيراً در نشريه ماه نوامبر و دسامبر Foreign Affairs كه نشريه شوراي روابط خارجي آمريكاست، مقاله اي با نام خاورميانه جديد به چاپ رسانده است كه محور اصلي اين مقاله، پايان دوران نفوذ و سلطه آمريكا در خاورميانه است.
دوران سلطه آمريكا در منطقه خاورميانه به سر آمده و عصر جديدي در تاريخ مدرن منطقه آغاز شده است. در اين عصر جديد، بازيگران جديد و نيروهاي تازه اي براي به دست آوردن نفوذ بيشتر با هم رقابت مي كنند. در اين دوران جديد، واشنگتن بايد به جاي تكيه بر نيروي نظامي، بيشتر به ديپلماسي تكيه كند.
در دو قرني كه از ورود ناپلئون به مصر و ظهور خاورميانه مدرن مي گذرد، يعني?? سال بعد از فروپاشي امپراتوري عثماني و?? سال پس از پايان استعمار و كمتر از 20 سال بعد از پايان جنگ سرد، دوران آمريكا در خاورميانه به پايان رسيده است. دورنماي يك خاورميانه جديد كه منطقه اي اروپايي شكل همراه با صلح و دموكراسي و كاميابي باشد، هنوز محقق نشده است.
در تمام اين دوران، نيروهاي مختلف خارجي و داخلي به چالش در منطقه مي پرداختند، اما تنها چيزي كه تغيير مي كرد، توازن قدرت نيروهاي مختلف در منطقه بود. دوران بعدي خاورميانه، دوراني است كه در آن، نيروهاي خارجي نقش و حضور كمتري در تحولات خواهند داشت و نيروهاي محلي هستند كه قدرت مي گيرند و با هم به رقابت مي پردازند. شكل دادن به خاورميانه از خارج، كار بسيار دشواري است، اما اين كار در كنار مديريت تحولات در آسيا، چالش اول سياست خارجي آمريكا در دهه هاي آينده خواهد بود.
خاورميانه مدرن در پايان قرن هجده ظهور كرد. براي بعضي تاريخ نگاران، اين دوران با امضاي پيمان سال 1774 براي پايان جنگ ميان امپراتوري عثماني و روسيه شروع شد. ورود نسبتاً آسان ناپلئون به مصر در سال 1798 به اروپايي ها نشان داد كه منطقه آماده فتح است و روشنفكران عرب و مسلمان را به اين پرسش واداشت كه چرا تمدن آن ها تا اين اندازه از تمدن غرب عقب افتاده است؟
دوران اول با جنگ جهاني اول و فروپاشي امپراتوري عثماني و ظهور جمهوري تركيه به پايان رسيد. بعد از آن، دوران استعمار شروع شد كه فرانسه و انگليس، پيشتازان آن بودند. دوران دوم، چهار دهه بعد به پايان رسيد و آن وقتي بود كه جنگي ديگر، اروپايي ها را درگير كرده بود و ناسيوناليسم عربي ظهور كرده بود. در آن زمان، دو ابر قدرت شروع به قدرت نمايي كردند. آلبرت هوراني از تاريخ نگاران برجسته در اين باره نوشت: در آن دوران هركس بر خاور نزديك حكم مي راند، بر بقيه دنيا حاكم بود و هر كس نگران منافعش در كل دنيا بود، چشمي هم به خاور نزديك داشت. در دوران جنگ سرد، مانند گذشته نيروهاي خارجي نقشي غالب در منطقه خاورميانه داشتند، اما ماهيت رقابت آمريكا و شوروي به كشورهاي محلي امكان و فرصت كافي براي مانور را مي داد. اوج اين دوران، جنگ اكتبر 1973 بود كه آمريكا و شوروي را متوقف كرد و راه را براي ديپلماسي بلندپروازانه هموار نمود. پيمان صلح ميان مصر و اسرائيل، بخشي از همين ديپلماسي بود. اما در نظر گرفتن اين دوره سوم به عنوان عصر رقابت قدرت هاي بزرگ، نگاه اشتباهي است. جنگ 1967 براي هميشه توازن قدرت در خاورميانه را برهم زد. استفاده از نفت به عنوان سلاحي اقتصادي و سياسي در سال 1973 آسيب پذيري جهان و آمريكا را نسبت به منابع تأمين نفت و افزايش قيمت ها نشان داد. ماهيت متوازن كننده جنگ سرد، فضايي ايجاد كرد كه در آن، نيروهاي محلي خاورميانه، خودمختاري قابل ملاحظه اي در پيگيري برنامه هاي خود داشتند. انقلاب سال 1979 ايران كه به فرو ريختن ستون اصلي سياست آمريكا در منطقه منجر شد، نشان داد كه خارجي ها نمي توانند اوضاع منطقه را كنترل كنند. كشورهاي عرب در برابر تلاش آمريكا براي متقاعدكردن آن ها در پيوستن به برنامه هاي ضد شوروي مقاومت كردند و اشغال لبنان توسط اسرائيل در سال 1982 اوضاع را پيچيده تر كرد. جنگ ايران و عراق هم هر دوي اين كشورها را براي يك دهه مشغول كرد. پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي، شروع عصر چهارم در تاريخ منطقه بود. در آن دوران، آمريكا از نفوذ و آزادي بي سابقه اي برخوردار بود. ويژگي هاي اصلي اين دوران، دخالت آمريكا براي آزادسازي كويت، استقرار نيروهاي زميني و هوايي آمريكا در شبه جزيره عربستان و ديپلماسي فعال آمريكا براي حل مناقشه فلسطين بود. اين دوران، بيش از هر زمان ديگري، ويژگي هاي خاورميانه قديم را در خود داشت. منطقه خاورميانه در آن دوران، تحت تأثير عراق تهاجمي و سرخورده، اسرائيل قدرتمند هسته اي، قيمت هاي لرزان نفت، رژيم هاي عربي كه مردم خود را سركوب مي كردند، همزيستي دردسرساز ميان اسرائيل و فلسطيني ها و اعراب و بالاخره سلطه آمريكا بود.
آن چه باعث به پايان رسيدن اين دوران بعد از دو دهه شد، مجموعه عواملي بود كه بعضي ساختاري و بعضي طبيعي بودند. مهم ترين آن، تصميم دولت بوش براي حمله به عراق در سال 2003 و عمليات و اشغال بعد از آن بود. يكي از خسارات اين جنگ براي آمريكا، به قدرت رسيدن شيعيان در عراق بود كه جاي حكومت سني را گرفت كه مي توانست متوازن كننده قدرت ايران شيعه باشد. بعد از اين حمله، تنش ميان شيعيان و سني ها در عراق و كل منطقه شدت گرفت و تروريست ها قدرت زيادي گرفتند. در سراسر منطقه، ديگر دموكراسي به عنوان پايان حكومت سني ها و ايجاد آشوب و از بين رفتن نظم تعبير مي شد. احساسات ضدآمريكايي تقويت شد و جنگ، اعتبار آمريكا را در كل جهان خدشه دار كرد. نكته كنايه آميز، اين است كه اولين جنگ عراق، شروع دوران آمريكا در خاورميانه و دومين جنگ، پايان اين دوران بود.
عوامل ديگري هم در اين ميان وجود دارد كه يكي از آن ها فروپاشي روند صلح خاورميانه بود. آمريكا به طور سنتي از ظرفيت ويژه اي براي تعامل با هر دو طرف اين مناقشه يعني اعراب و اسرائيل برخوردار است. اما محدوديت هاي اين ظرفيت در مذاكرات كمپ ديويد در سال 2000 مشخص شد. بعد از آن، مذاكرات و ضعف جانشينان عرفات و ظهور حماس و يك جانبه گرايي اسرائيل، آمريكا را به حاشيه راند و دولت بوش ديگر نتوانست ديپلماسي فعالي را شروع كند.
عامل ديگري كه دوران آمريكا در خاورميانه را به پايان برد، ناكامي رژيم هاي سنتي عرب در مقابله با درخواست اسلام گرايان بود. بسياري از مردم و نيروهاي منطقه در انتخاب ميان رهبران و حكومت هاي فاسد و جنبش ها و گروه هاي اسلام گرا، دومي را انتخاب كردند. بعد از يازده سپتامبر، رهبران آمريكا رابطه ميان جوامع بسته عرب و ظهور نيروهاي راديكال را دريافتند، اما به جاي اتخاذ سياست هوشمندانه، به فشار براي برگزاري انتخابات هاي فوري روي آوردند. بالاخره اين كه جهاني شدن، منطقه را دچار تغيير كرد و اكنون ديگر، گروه هاي تندرو به راحتي مي توانند از كمك مالي و سلاح و تجهيزات مورد نظرشان بهره مند شوند. ظهور رسانه هاي جديد و گسترش ماهواره موجب شد تا جوامع عرب، بسيار سياسي شوند. تصاوير بدرفتاري با مردم عراق توسط اشغالگران و رنج مردم غزه و بعد هم لبنان در سراسر منطقه پخش مي شد و ذهن ها را شكل مي داد. در نتيجه اكنون دولت هاي منطقه براي همكاري با آمريكا و حتي ميزباني مقامات آمريكايي با دشواري بي سابقه اي
روبه رو هستند. نفوذ آمريكا در منطقه رنگ باخته بود. وضعيت پيش رو و شرايط دوران پنجم در خاورميانه هنوز در حال شكل گيري است و هنوز روشن نيست. اما ويژگي هاي اين دوران، مشخص است: اول اين كه آمريكا همچنان بيش از هر قدرت خارجي ديگر در منطقه قدرت و نفوذ دارد، اما نفوذ آن كاهش خواهد يافت.
دوم اين كه آمريكا رفته رفته بيشتر در اثر سياست خارجي ديگر كشورهاي خارجي به چالش كشيده مي شود. اتحاديه اروپا در ماجراي عراق كمك چنداني نكرد و در قبال فلسطين هم رويكرد متفاوتي در پيش مي گيرد. چين در برابر فشار آمريكا براي برخورد با ايران مقاومت مي كند و بيشتر به دنبال دسترسي به بازارهاي انرژي ايران است. روسيه هم در برابر تلاش براي تحريم ايران مقاومت مي كند و به دنبال فرصتي براي نشان دادن استقلال خود از آمريكاست. چين و روسيه هر دو در سال هاي اخير از آمريكا به شدت فاصله گرفته اند. سوم اين كه ايران يكي از دو قدرت بزرگ منطقه است. آن ها كه فكر مي كنند ايران در آستانه تغييرات بزرگ است، در اشتباه هستند. ايران از ثروت زيادي برخوردار است و قدرتمندترين نيروي تأثيرگذار خارجي در عراق است. اين كشور همچنين نفوذ زيادي بر حماس و حزب الله دارد. ويژگي چهارم دوران جديد آمريكا در منطقه اين است كه اسرائيل قدرت بزرگ و نيرومند ديگر منطقه است كه اقتصاد مدرني دارد و مي تواند در عرصه جهاني رقابت كند. اسرائيل تنها رژيم منطقه است كه زرادخانه هسته اي دارد و از نيروي نظامي قابل توجهي برخوردار است. اما همچنان بايد بهاي اشغال كرانه باختري و غزه را بپردازد و با چالش جدي روبرو باشد. از نظر استراتژيك، اسرائيل اكنون در موقعيتي بسيار ضعيف تر از قبل قرار دارد. در آينده اين شرايط، بدتر هم خواهد شد.
ويژگي پنجم اين است كه چيزي شبيه روند صلح در آينده نزديك در خاورميانه شكل نخواهد گرفت. بعد از عمليات جنجال برانگيز اسرائيل در لبنان، دولت اسرائيل ديگر آن قدر ضعيف است كه نمي تواند حمايت كافي براي سياست هاي بعدي به دست آورد. در طرف فلسطيني هم شريك واقعي و آماده براي مذاكرات ديده نمي شود. آمريكا هم جايگاه خود را به عنوان يك ميانجي صادق از دست داده است.
ويژگي ششم اين است كه عراق كه به طور سنتي كانون و مركز قدرت اعراب بوده، در سال هاي آينده همچنان آشوب زده و ناآرام باقي مي ماند. در بدترين شرايط، ممكن است كه اين كشور، يك كشور ورشكسته درگير جنگ داخلي شود. ويژگي هفتم اين است كه قيمت نفت در نتيجه افزايش تقاضاي چين و هند و دسترسي محدود به منابع نفتي در آمريكا همچنان بالا مي ماند. احتمال اين كه قيمت نفت در آينده به بيش از 100 دلار در هر بشكه برسد، بيشتر از اين است كه به كمتر از 40 دلار برسد. از اين وضعيت، ايران، عربستان و ديگر كشورهاي بزرگ توليدكننده، سود بسيار مي برند. هشتم اين كه نظامي شدن منطقه همچنان ادامه خواهد يافت. ارتش هاي خصوصي و غير دولتي در عراق، لبنان و فلسطين اكنون هم در حال رشد و زياد شدن هستند. شبه نظاميان كه هم دليل و هم نتيجه كار قدرت هاي ضعيف هستند، در همه جا امكان ظهور دارند. نهم اين كه تروريسم در مناطقي از خاورميانه مانند عراق ادامه خواهد يافت. در آينده كشورهايي چون عربستان و مصر هم از اين پديده در امان نيستند. دهم اين كه اسلام همچنان خلأ سياسي و روشنفكري را در منطقه و در دنياي عرب پر خواهد كرد. ناسيوناليسم و سوسياليسم عربي، پديده هايي مربوط به گذشته هستند و اتحاد عرب هم بيشتر به يك شعار شبيه است نه واقعيت. نفوذ ايران و نيروهاي مرتبط با آن در منطقه تقويت شده است و اين واقعيتي است كه نبايد آن را انكار كرد و ناديده گرفت.
ويژگي يازدهم اين كه رژيم هاي عرب همچنان اقتدارگرا باقي مي مانند و ضدآمريكايي تر و مذهبي تر مي شوند.
دو نمونه روشن آن، مصر و عربستان هستند. مصر كه يك سوم جمعيت دنياي عرب را تشكيل مي دهد، به تازگي اصلاحات اقتصادي سازنده اي را به اجرا گذاشته است. اما در عرصه سياست با ناكامي رو به رو بوده است. اكنون مردم مصر، ميان دو گزينه در موقعيت انتخاب قرار گرفته اند: حاكمان اقتدارگراي سنتي كشور و نيروهاي اسلام گراي اخوان المسلمين. آمريكا نگران اين است كه مردم مصر، دومين گزينه را انتخاب كنند. در عربستان، حاكمان اين كشور براي تأمين نيازهاي جمعيتِ رو به رشدشان فقط به منابع انرژي تكيه مي كنند.
بالاخره دوازدهمين ويژگي، اين كه نهادهاي منطقه اي همچنان ضعيف خواهند ماند و از نهادهاي مناطق ديگر دنيا عقب مي مانند. معروف ترين سازمان اين منطقه يعني اتحاديه عرب، دو قدرت اصلي منطقه يعني ايران و اسرائيل را در خود ندارد. ادامه مناقشه اعراب و اسرائيل، مانع از آن مي شود كه اسرائيل در فعاليت هاي چنين سازماني نقش داشته باشد. تنش ميان ايران و بعضي كشورهاي عرب منطقه هم مانعي بزرگ در راه اتحاد منطقه اي است. تجارت در منطقه هم همچنان در حد متعادل باقي مي ماند، چون تعداد كمي از كشورها كالاها و خدماتي توليد مي كنند كه ديگر كشورهاي منطقه به آن نياز دارند.
خطاها و فرصت ها
اگر چه ويژگي هاي اصلي اين دوران پنجمِ خاورميانه مدرن، به شدت غيرجذاب است و براي آمريكا خطرناك به شمار مي آيد، اما نبايد چندان نااميد شد. سياستگذاران آمريكايي در چنين شرايطي نبايد خطايي كنند كه شرايط را برايشان از اين هم دشوارتر كند. يكي از اين خطاها استفاده از نيروي نظامي است. آمريكا بايد از ناكامي هاي خود در عراق و ناكامي هاي اسرائيل در لبنان درس بگيرد. خطاي دوم آمريكا چشم اميدِ بيش از اندازه به ايجاد دموكراسي در خاورميانه است. ايجاد دموكراسي دهه ها طول مي كشد و كار آساني نيست.
آمريكا همچنين مي تواند از فرصت ها استفاده كند. يكي از اين فرصت ها مداخله غيرنظامي بيشتر در خاورميانه است. مثلاً در عراق بايد در كنار آرايش نظامي و تقويت نيرو، يك مجمع منطقه اي براي كشورهاي همسايه عراق تشكيل شود تا از امكانات اين كشورها هم براي سامان دادن به اوضاع نابسامان اين كشور استفاده شود. تشكيل چنين مجمعي مستلزمِ به مشاركت طلبيدن و تعامل با ايران و سوريه هم هست. با توجه به اين كه گزينه هاي ديگر در قبال ايران مثل حمله نظامي و يا تغيير رژيم، اكنون ممكن نيست، آمريكا بايد به فكر گشايش مسيري براي ديالوگ با ايران باشد. ديپلماسي در مناقشه اسرائيل و فلسطين هم بايد احيا شود. ضمناً به طور همزمان، آمريكا بايد وابستگي خود را به نفت خاورميانه كم كند. با اين حال، خاورميانه در دهه هاي آينده براي آمريكا منطقه اي پرچالش باقي خواهد ماند.
منبع: همشهري ديپلماتيك
* رئيس شوراي روابط خارجي ايالات متحده
و مشاور دولت بوش
|