د رنگي در مفهوم نيايش در كلام و تصوير
زمين از جلال تو لبريز است
سيد احمد مير احسان
|
|
|
|
نيايش هاي شفاهي اقوام و متون
مكتوب نيايش، همچون محصولاتي اند كه مي كوشيده، بنا به امكانات آن زمان، فهمش را به دانستگي بدل كند. در اين جا زبانِ نيايش، زباني است كه ظاهراً به آشكارگري و بيان دست مي زند. اما نكته شگفت آن است كه اين بيان گري، خود محصول سرشت زبان است
نيايش، بي پيرايه ترين و صريح ترين مظهر عبوديت انسان كلي در بارگاه الهي است. ادعيه در فرهنگ اسلامي و شيعي - علاوه بر برخورداري از ادبيات و آهنگ والا- معنويت و فرهنگي قدسي و ويژه را نيز باز مي نماياند. نمونه هاي بسياري را مي توان نام برد كه اين آهنگ و فرهنگ در آنها جلوه كرده است: كوبندگي و صلا بت دعاي كميل، جبروت و عرفان مناجات شعبا نيه، شيفتگي و سرمستي دعاي عرفه و... . در مقاله حاضر پس از سيري در دعاي صباح از زبان امير مؤ منان(ع)، نويسنده با اشاره به فيلم نور زمستاني از اينگمار برگمن، دركي تصويري از نيايش نيز ارائه مي دهد.
***
در عصر ارتباطات تصويري، ناگزيريم نيايش را به دو گونه نيايش كلام بنياد و نيايش تصويري مدرن تقسيم كنيم. نيايش كلام بنياد، در فرهنگ ما، نمي تواند از هستي شناسي و پديده شناسي انسان جدا باشد. از اينجا، جست وجو در نيايش، براساس دو نگره اساسي درباره سكني گزيدن انسان در زمين، استوار مي شود:
۱. نگره خداباورانه؛
۲. نگره خدا ناانديشانه.
نگره الهياتي، به شكل گرفتن بي وقفه نيايش در زبان گفتاري اشاره مي كند. همه موجودات، از سنگ تا سماوات، در حال نيايش عاشقانه هو و گفت و گو با او هستند و گفت و گو جز خواندن، نيايش، تسبيح و تنزيه او نيست.
اين نيايش ها چون پرتوهاي چهارده گانه در شب زمين و ظلمت هبوط، راه مي نماياند و از گمگشتگي نشانه ها رهايي مي بخشد كه سرگشتگي در اين منظر تعلق دارد به انسان بي خبر از كلام الله و كلام معصوم(ع). نيايش با هزار شكل در اديان روبه رو بوده است. ما ايرانيان گونه بس شاعرانه و آغازين نيايش را در سرودهاي زرتشت مي يابيم. از اين رو با كاركرد نيايش به شكل هاي گوناگون آشناييم و همين آشنايي است كه ايرانيان را مناسب ترين مردم براي زنده نگاه داشتن و يا دست يابي به اكناف نيايش معصومان(ع) و اولياء اسلام يعني اهل بيت(ع) قرار داده است.
بقيه از صفحه 9
اينك بازخواني نيايش از منظر الهياتي را لحظه اي ترك و اندكي بر نگره جهان بنيادانگارانه نيايش و نگره مدرنيستي اين ديدگاه مكث مي كنيم. از منظر مدرن، تحليل نيايش مبتني است بر دستاوردهاي سوسور، هايمز ، ياكوبسن و بوهلر. بازخواني دنيوي نيايش مبتني است بر نظاره ناخداباورانه انسان و محدود به فراروايت مدل حدسي علمي : انسان حيوان ناطق است.
در واقع در حيات تكاملي موجودات، شكل پيچيده اي از ماده سازمان يافته، بدون مداخله هيچ نيروي آفرينش گر، جز خود ماده پديدار شده كه محصول حيات در زمان و ضرورت هاي عيني و خود به خودي طبيعت بوده است. انسان در اين چرخه، به ضرورت زيست اجتماعي، به زبان دست يافته و اين زبان است كه ما را انسان كرده است.از اين منظر، متن متافيزيكي نيايش مي تواند كاملاً براساس موازين زبان شناختي علمي و ضدمتافيزيكي تفسير شود و اين ويژگي متافيزيكي مي تواند با وجودگرايي وحدت وجودي هم معارض باشد و تحليل زبان شناسانه هم هيچ ارتباطي به باور و ايمان نيايش گران نداشته باشد.
نيايش هاي شفاهي اقوام و متون مكتوب نيايش، همچون محصولاتي اند كه مي كوشيده، بنا به امكانات آن زمان، فهمش را به دانستگي بدل كند. در اين جا زبان نيايش، زباني است كه ظاهراً به آشكارگري و بيان دست مي زند. اما نكته شگفت آن است كه اين بيان گري، خود محصول سرشت زبان است. اين سرشت انتزاع و خصوصيت تجربه پذيري زبان است كه مي تواند به نيايش و مفاهيم انتزاعي و تخيلي رو كند؛ يعني نيايش از سرشت زبان سود مي جويد؛ زيرا زبان نقش هاي گوناگوني ايفا مي كند كه منبعث از عوامل گوناگون كاربرد زبان در هر كنش ارتباطي است.
مي توان نيايش را آن گونه متن گفتاري يا نوشتاري دانست كه كاركردهاي متفاوتي را گرد مي آورد. مسلماً در دستگاهي كه زبان را با بار ايدئولوژيك واژگان و به مثابه پديده اجتماعي- تاريخي و طبقاتي در نظر مي گيرد، از نيايش همان دركي را ندارند كه يك عارف در گفت وگوي باورمندانه اش با خدا.
منظر مدرن ديگر، هرمنوتيك مدرن است. ميراث هرمنوتيك از شلاير ماخر و ديلتاي و هايدگر گرفته تا گادامر و ريكور، محصول پرسش مدرن و پذيرش مفهوم هستي شناسانه متن است. در اين جا متن مستقل از مؤلف، مستقل از فراروايت و شرايط اجتماعي و زمان توليد متن و مستقل از مخاطب ويژه وجود دارد. واكنش هرمنوتيكي هر مخاطب صرفاً تلاشي است براي فهم بهتر متن. برخلاف عده اي كه مي انديشند تأويل همواره بي توجه به انواع آگاهي هاي فني پديدار مي شود، هرمنوتيك به فقه اللغه، مفاهيم ساختاري متن و آگاهي هاي تاريخي متن مسلح است. در تفسير نيايش هم پيش فرض هاي مفسر نقش خود را در ارزيابي و فهم متن ايفا مي كند.
در تفكر معاصر وقتي به متن نيايشي برمي خوريم، براساس هر يك از رويكردهاي پيش گفته، اسلوب ويژه اي در فهم متن خواهيم داشت. مهمترين سؤال اين است كه آيا دستاوردهاي مدرن در تفسير متن مي تواند در بستر يك باور الهياتي به كار گرفته شود و با آن در تضاد نباشد و با پيش فرض هاي ايماني داشتن در برابر متن معصوم(ع)، موقعيت مخاطب را در برابر آن از پيش تعريف مي كند، هرچند اين تعريف مبتني بر اين باور باشد كه بنا به درجات مختلف تقّر ب خواننده به معصوم(ع) در واقعيت وجودي، درجات مختلفي از دستيابي به متن واحد رخ خواهد داد؟
به هرحال در نيايش، از سويي بايد سرچشمه كلام الهي را به ياد داشته باشيم و از سوي ديگر، همچون هر مخاطب در برابر متن مؤ لف، ايفاي نقش مي كنيم و مي توانيم در تفسير، از رويكرد مؤ لف محوري، متن محوري يا خواننده محوري تبعيت نماييم.
اكنون با فرض آگاهي از گفتمان هاي فوق الذكر مي كوشيم به متن دعاي صباح متوسل شويم و هر بار يافته هاي قلبي ـ عقلي خود را بياوريم. دعاي صباح از دعاهاي حضرت اميرالمومنين(ع) و از ادعيه مشهور كتب دعاست. امروزه درباره ارزش هاي كلامي و ادبيات حيرت انگيز اين متن عربي بسيار سخن مي گويند.
اگر ما به روايت كلام بنياد هستي و ربط لوگوس با ژرف ساخت وجود و نيز اگر به رابطه انسان كامل با جهان اكبر و اصغر و خاصيت آينگي انسان/ زبان توجه كنيم، آن گاه به ارتباط شگفت اين نشانه/ زبان با متن صدور يافته از او پي مي بريم؛ زيرا اين متن خود، چون هستي، نشانه شناسي شگفتي دارد كه براساس زبان بيان مي شود:
اللهم يا من دلَعَ لسان الصباح بنطق تبلجه و تسَرَّح قطع الليل المظلم بغياهب تلجلجه و اتقن صنع الفلك الدوار في مقادير تبرّجه و شعشع ضياء الشمس بنور تاجّحه. يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته و جل عن ملائمه كيفياته يا من قرب من خطرات الظنون و بعد عن لحظات العيون و علم بما كان قبل ان يكون...؛
اي آن كه بر آورد زبان صبح را به نطق گويايش . در اين جا نكته شگفت چيست؟ در درهم تنيدگي ظهور هستي و زبان با انسان/ زبان كه اتفاقاً نقطه آغازگر و آينه تمام نماي آن خود نيايشگر، اميرالمومنين(ع)، است كه در آغاز هر نطق بيرون مي افتد با بسم الله الرحمن الرحيم . اين درهم تنيدگي و ريزبافت شگفت زبان، راز اين متن است. لايه مندي متن دعاي صباح در همان جمله آغازين پاياني ندارد؛ مثلاً به بيرون افتادگي(دلع) زبان و نسبت آن ?. با بيرون افتادگي اسماء و لوگوس در هستي شناسي شيعي؛۲. بيرون افتادگي صبح همچون يك زبان از غيب شب همچون مخفيگاه ذهن و زبان؛ ?. بيرون افتادگي ظهور صبح با وجود. علي(ع) لحظه به نطق درآمدن سرمنشأ هستي، صبح، وجود و نور را با هم مخاطب ساخته است. صبح كه مي شود روشنايي بر اشياء نهان در تاريكي مي تابد و از ناديدن به ديدشان مي آورد و اين درست متناسب است با تابش نور وجود.
يا من دل علي ذاته بذاته رابطه سياق كلام و جنس زباني اين خبر هم بسيار تكان دهنده است؛ هم از نظر سويه معنوي و هم زبان شناختي و فرم. هايدگر، زبان را آينه هستي خوانده است. ما از زبان براي درك همه هستي استفاده مي كنيم. در اينجا با نيايشي رو به رو مي شويم كه خود زبان همچون آيه اي براي ادراك او به كار مي آيد؛ آيه اي كه در همه موجودات جاري است و همه موجودات بهره وجودي شان را از او كسب كرده اند، .همان گونه كه زبان- تنها زبان- به ذات خود مي تواند دلالت كند، در بنياد هستي، وجود ديگري است كه خود عين زبان است و جز او هيچ كس نمي تواند به ذاتش دلالت كند: يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته و جلّ عن ملائمه كيفياته....
اين كه او شباهتي به مخلوقاتش ندارد و از آميزش و تلا ئم با كيفيات مبرّا است، سبب آن است كه فقط خود بر ذاتش با ذاتش دلالت كند! در اين جا ما با پارادوكسي عجيب رو به رو هستيم: زبان خود از مخلوقات است و بدون ترديد شباهتي به او ندارد، اما در عين حال نشانه اي است كه وضوح مي بخشد. چگونه چيزي فراگير مي تواند وجود داشته باشد كه با ذات خود به ذات خود دلالت كند و اين خدا/ زبان است؛ وجودي بيان ناپذير كه درست در آن جا ظهور مي كند كه خطرات ظنون محسوب مي شود. او كسي است كه نزديك است و دور است از لحظات عيون و اين پارادوكس عجيبي است. آن چه عيون است، كه غالباً بايد محل يقين و اعتماد باشد، در اين جا به دوري بدل مي شود و آنچه ظن و خطرخيز است، قرب مي زايد.
***
به همين چند جمله از دعاي صباح اكتفا مي كنيم و به ارتباط نيايش و تصوير متحرك در هنر سينما مي پردازيم. برگمن سه فيلم درباره ايمان به خدا ساخته است: نور زمستاني ، همچون در يك آينه و سكوت . در اين ميان نور زمستاني روشن ترين پيوند را با نيايش همچون يك هسته مركزي دارد كه در متن پرسش هاي سرگشته يك كشيش شكل مي گيرد. فيلم آشكارا درباره نيايش است. كليسا بخش مهمي از لوكيشن فيلم است.
ساعت دوازده است. روز يكشنبه اي در پايان ماه نوامبر؛ روز نيايش مسيحيان. پرتو خاكستري نيم جاني بر دشت هاست. باد سرد تيره اي از جانب مرداب ها به سمت شرق مي وزد. كليساي قرون وسطايي ميتسوندا روي تپه اي واقع در ميان دو دهكده هل و جوپترن قرار دارد. نه نفر براي نيايش صبحگاهي آمده اند با چهره هايي بي حالت. توماس اريكسون پدر روحاني رو به جمع نيايشگران حرف مي زند:
- توماس: قلب هاي خود را متوجه خداوند كنيد.
- نيايش گران: باشد كه خداوند قلب هاي ما را متوجه خود سازد.
- توماس: ما سپاس مان را نثار تو مي كنيم اي پروردگار.
- نيايش گران: تنها او شايسته سپاس و ستايش است.
سكانس نيايش در آغاز فيلم نور زمستاني بسيار طولاني است. اما تقريباً هر فراز نيايش، در ارتباطي دراماتيك با كشمكش هاي آينده است. زماني كه كشيش تكه هاي نان را به نيايش گران مي دهد، بالاخره به مارتا لوندبرگ مي رسد. مارتا با لبخندي طعن آلود منتظر است و ما حس مي كنيم ارتباطي بين كشيش و مارتا وجود دارد.
بعد از مراسم نيايش سخني است بين آرونسون و توماس كه به حدس ما قوت مي بخشد. آرونسون از توماس مي خواهد براي رهايي از پنج سال تنهايي، از مارتا لوند برگ بخواهد به او كمك كند و مارتا آرزويي جز اين ندارد، اما كشيش، مصرانه و قاطع، آن را رد مي كند. پس از فراز و نشيب هاي فراوان، زماني كه در پايان مارتا در كليسا با توماس تنهاست، تحولي در توماس پديدار مي شود. ناگهان حس مي كند مارتا و عشق او آزمون عشق الهي بوده و براي او به تنهايي مراسم عشاي رباني را به جا مي آورد: فيلم با اين نيايش توماس تمام مي شود: قادر متعال، زمين يكسره لبريز از جلال توست .
نيايش اول فيلم، بي روح است و آدم ها و توماس با ناباوري و نيروي عادت بر آن مي آويزند، اما نور رستگاري نمي تابد. مارتا كشيش را دوست دارد و كشيش گرفتار ترديد شده است و بحران همه جا را فرا گرفته است. اعتراف توماس نزد يوناس، كه خود پرسش گر و سائل است، سبب آخرين ضربه به يوناس و خودكشي او مي شود و توماس بيش از پيش در بحران فرو مي رود.
مضمون اصلي فيلم برگمن، نيايش است. در صحنه آخر وقتي توماس و مارتا به كليسا مي رسند، حالا ديگر هم مارتا و هم توماس با همه وجود نيازمند نيايش اند. گويي در همه اين مدت توماس، خدايي ساختگي در درون داشت كه اجازه نيايش حقيقي به او نمي داد، اما پس از حوادث فراوان و در يك تجربه ژرف هستي شناسانه، توماس بر تاريكي هايش فائق مي آيد. كشيش، درست زماني كه نمي خواهد مراسم نيايش را اجرا كند، به نيايش رو مي آورد و ما پيش از اين دعاي مارتا را شنيده ايم: كاش مي توانستم او را از خلأ بيرون بياورم، دور از خداي دروغي اش. كاش شهامت محبت كردن به همديگر را پيدا مي كرديم؛ به حقيقتي ايمان پيدا مي كرديم.... .
|