شنبه ۹ دي ۱۳۸۵
درنگي در مفهوم نيايش در كلام و تصوير
زمين از جلال تو لبريز است
سيد احمد مير احسان
008457.jpg
008421.jpg
نيايش هاي شفاهي اقوام و متون
مكتوب نيايش، همچون محصولاتي اند كه مي كوشيده، بنا به امكانات آن زمان، فهمش را به دانستگي بدل كند. در اين جا زبانِ نيايش، زباني است كه ظاهراً به آشكارگري و بيان دست مي زند. اما نكته شگفت آن است كه اين بيان گري، خود محصول سرشت زبان است

نيايش، بي پيرايه ترين و صريح ترين مظهر عبوديت انسان كلي در بارگاه الهي است. ادعيه در فرهنگ اسلامي  و شيعي - علاوه بر برخورداري از ادبيات و آهنگ والا-  معنويت و فرهنگي قدسي و ويژه را نيز باز مي نماياند. نمونه هاي بسياري را مي توان نام برد كه اين آهنگ و فرهنگ در آنها جلوه كرده است: كوبندگي و صلا بت دعاي كميل، جبروت و عرفان مناجات شعبا  نيه، شيفتگي و سرمستي دعاي عرفه و... . در مقاله حاضر پس از سيري در دعاي صباح از زبان امير مؤ منان(ع)، نويسنده با اشاره به فيلم نور زمستاني از اينگمار برگمن، دركي تصويري از نيايش نيز ارائه مي  دهد.
***
در عصر ارتباطات تصويري، ناگزيريم نيايش را به دو گونه نيايش كلام بنياد و نيايش تصويري مدرن تقسيم كنيم. نيايش كلام بنياد، در فرهنگ ما، نمي تواند از هستي شناسي و پديده شناسي انسان جدا باشد. از اينجا، جست وجو در نيايش، براساس دو نگره اساسي درباره سكني گزيدن انسان در زمين، استوار مي شود:
۱. نگره خداباورانه؛
۲. نگره خدا ناانديشانه.
نگره الهياتي، به شكل گرفتن بي وقفه نيايش در زبان گفتاري اشاره مي كند. همه موجودات، از سنگ تا سماوات، در حال نيايش عاشقانه هو و گفت و گو با او هستند و گفت و گو جز خواندن، نيايش، تسبيح و تنزيه او نيست.
اين نيايش ها چون پرتوهاي چهارده گانه در شب زمين و ظلمت هبوط، راه مي نماياند و از گمگشتگي نشانه ها رهايي مي بخشد كه سرگشتگي در اين منظر تعلق دارد به انسان بي خبر از كلام الله و كلام معصوم(ع). نيايش با هزار شكل در اديان روبه رو بوده است. ما ايرانيان گونه بس شاعرانه و آغازين نيايش را در سرودهاي زرتشت مي يابيم. از اين رو با كاركرد نيايش به شكل هاي گوناگون آشناييم و همين آشنايي است كه ايرانيان را مناسب ترين مردم براي زنده نگاه داشتن و يا دست يابي به اكناف نيايش معصومان(ع) و اولياء اسلام يعني اهل بيت(ع) قرار داده است.

بقيه از صفحه 9
اينك بازخواني نيايش از منظر الهياتي را لحظه اي ترك و اندكي بر نگره جهان بنيادانگارانه نيايش و نگره مدرنيستي اين ديدگاه مكث مي كنيم. از منظر مدرن، تحليل نيايش مبتني است بر دستاوردهاي سوسور،  هايمز ، ياكوبسن و بوهلر. بازخواني دنيوي نيايش مبتني است بر نظاره ناخداباورانه انسان و محدود به فراروايت مدل حدسي علمي : انسان حيوان ناطق است.
در واقع در حيات تكاملي موجودات، شكل پيچيده اي از ماده سازمان يافته، بدون مداخله هيچ نيروي آفرينش گر، جز خود ماده پديدار شده كه محصول حيات در زمان و ضرورت هاي عيني و خود به خودي طبيعت بوده است. انسان در اين چرخه، به ضرورت زيست اجتماعي، به زبان دست يافته و اين زبان است كه ما را انسان كرده است.از اين منظر، متن متافيزيكي نيايش مي تواند كاملاً براساس موازين زبان شناختي علمي  و ضدمتافيزيكي تفسير شود و اين ويژگي متافيزيكي مي تواند با وجودگرايي وحدت وجودي هم معارض باشد و تحليل زبان شناسانه هم هيچ ارتباطي به باور و ايمان نيايش گران نداشته باشد.
نيايش هاي شفاهي اقوام و متون مكتوب نيايش، همچون محصولاتي اند كه مي كوشيده، بنا به امكانات آن زمان، فهمش را به دانستگي بدل كند. در اين جا زبان نيايش، زباني است كه ظاهراً به آشكارگري و بيان دست مي زند. اما نكته شگفت آن است كه اين بيان گري، خود محصول سرشت زبان است. اين سرشت انتزاع و خصوصيت تجربه پذيري زبان است كه مي تواند به نيايش و مفاهيم انتزاعي و تخيلي رو كند؛ يعني نيايش از سرشت زبان سود مي جويد؛ زيرا زبان نقش هاي گوناگوني ايفا مي كند كه منبعث از عوامل گوناگون كاربرد زبان در هر كنش ارتباطي است.
مي توان نيايش را آن گونه متن گفتاري يا نوشتاري دانست كه كاركردهاي متفاوتي را گرد مي آورد. مسلماً در دستگاهي كه زبان را با بار ايدئولوژيك واژگان و به مثابه پديده اجتماعي- تاريخي و طبقاتي در نظر مي گيرد، از نيايش همان دركي را ندارند كه يك عارف در گفت وگوي باورمندانه اش با خدا.
منظر مدرن ديگر، هرمنوتيك مدرن است. ميراث هرمنوتيك از شلاير ماخر و ديلتاي و  هايدگر گرفته تا گادامر و ريكور، محصول پرسش مدرن و پذيرش مفهوم هستي شناسانه متن است. در اين جا متن مستقل از مؤلف، مستقل از فراروايت و شرايط اجتماعي و زمان توليد متن و مستقل از مخاطب ويژه وجود دارد. واكنش هرمنوتيكي هر مخاطب صرفاً تلاشي است براي فهم بهتر متن. برخلاف عده اي كه مي انديشند تأويل همواره بي توجه به انواع آگاهي هاي فني پديدار مي شود، هرمنوتيك به فقه اللغه، مفاهيم ساختاري متن و آگاهي هاي تاريخي متن مسلح است. در تفسير نيايش هم پيش فرض هاي مفسر نقش خود را در ارزيابي و فهم متن ايفا مي كند.
در تفكر معاصر وقتي به متن نيايشي برمي خوريم، براساس هر يك از رويكردهاي پيش گفته، اسلوب ويژه اي در فهم متن خواهيم داشت. مهمترين سؤال اين است كه آيا دستاوردهاي مدرن در تفسير متن مي تواند در بستر يك باور الهياتي به كار گرفته شود و با آن در تضاد نباشد و با پيش فرض هاي ايماني داشتن در برابر متن معصوم(ع)، موقعيت مخاطب را در برابر آن از پيش تعريف مي كند، هرچند اين تعريف مبتني بر اين باور باشد كه بنا به درجات مختلف تقّر  ب خواننده به معصوم(ع) در واقعيت وجودي، درجات مختلفي از دستيابي به متن واحد رخ خواهد داد؟
به هرحال در نيايش، از سويي بايد سرچشمه كلام الهي را به ياد داشته باشيم و از سوي ديگر، همچون هر مخاطب در برابر متن مؤ لف، ايفاي نقش مي كنيم و مي توانيم در تفسير، از رويكرد مؤ لف محوري، متن محوري يا خواننده محوري تبعيت نماييم.
اكنون با فرض آگاهي از گفتمان هاي فوق الذكر مي كوشيم به متن دعاي صباح متوسل شويم و هر بار يافته هاي قلبي ـ عقلي خود را بياوريم. دعاي صباح از دعاهاي حضرت اميرالمومنين(ع) و از ادعيه مشهور كتب دعاست. امروزه درباره ارزش هاي كلامي  و ادبيات حيرت انگيز اين متن عربي بسيار سخن مي گويند.
اگر ما به روايت كلام بنياد هستي و ربط لوگوس با ژرف ساخت وجود و نيز اگر به رابطه انسان كامل با جهان اكبر و اصغر و خاصيت آينگي انسان‎/ زبان توجه كنيم، آن گاه به ارتباط شگفت اين نشانه‎/ زبان با متن صدور يافته از او پي مي بريم؛ زيرا اين متن خود، چون هستي، نشانه شناسي شگفتي دارد كه براساس زبان بيان مي شود:
اللهم يا من دلَعَ لسان الصباح بنطق تبلجه و تسَرَّح قطع الليل المظلم بغياهب تلجلجه و اتقن صنع الفلك الدوار في مقادير تبرّجه و شعشع ضياء الشمس بنور تاجّحه. يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته و جل عن ملائمه كيفياته يا من قرب من خطرات الظنون و بعد عن لحظات العيون و علم بما كان قبل ان يكون...؛
اي آن كه بر آورد زبان صبح را به نطق گويايش . در اين جا نكته شگفت چيست؟ در درهم تنيدگي ظهور هستي و زبان با انسان‎/ زبان كه اتفاقاً نقطه آغازگر و آينه تمام نماي آن خود نيايشگر، اميرالمومنين(ع)، است كه در آغاز هر نطق بيرون مي افتد با بسم الله الرحمن الرحيم . اين درهم تنيدگي و ريزبافت شگفت زبان، راز اين متن است. لايه مندي متن دعاي صباح در همان جمله آغازين پاياني ندارد؛ مثلاً به بيرون افتادگي(دلع) زبان و نسبت آن ?. با بيرون افتادگي اسماء و لوگوس در هستي شناسي شيعي؛۲. بيرون افتادگي صبح همچون يك زبان از غيب شب همچون مخفيگاه ذهن و زبان؛ ?. بيرون افتادگي ظهور صبح با وجود. علي(ع) لحظه به نطق درآمدن سرمنشأ هستي، صبح، وجود و نور را با هم مخاطب ساخته است. صبح كه مي شود روشنايي بر اشياء نهان در تاريكي مي تابد و از ناديدن به ديدشان مي آورد و اين درست متناسب است با تابش نور وجود.
يا من دل علي ذاته بذاته رابطه سياق كلام و جنس زباني اين خبر هم بسيار تكان دهنده است؛ هم از نظر سويه معنوي و هم زبان شناختي و فرم.  هايدگر، زبان را آينه هستي خوانده است. ما از زبان براي درك همه هستي استفاده مي كنيم. در اينجا با نيايشي رو به رو مي شويم كه خود زبان همچون آيه اي براي ادراك او به كار مي آيد؛ آيه اي كه در همه موجودات جاري است و همه موجودات بهره وجودي شان را از او كسب كرده اند، .همان گونه كه زبان- تنها زبان- به ذات خود مي تواند دلالت كند، در بنياد هستي، وجود ديگري است كه خود عين زبان است و جز او هيچ كس نمي تواند به ذاتش دلالت كند: يا من دلّ علي ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته و جلّ عن ملائمه كيفياته....
اين كه او شباهتي به مخلوقاتش ندارد و از آميزش و تلا ئم با كيفيات مبرّا است، سبب آن است كه فقط خود بر ذاتش با ذاتش دلالت كند! در اين جا ما با پارادوكسي عجيب رو به رو هستيم: زبان خود از مخلوقات است و بدون ترديد شباهتي به او ندارد، اما در عين حال نشانه اي است كه وضوح مي بخشد. چگونه چيزي فراگير مي تواند وجود داشته باشد كه با ذات خود به ذات خود دلالت كند و اين خدا‎/ زبان است؛ وجودي بيان ناپذير كه درست در آن جا ظهور مي كند كه خطرات ظنون محسوب مي شود. او كسي است كه نزديك است و دور است از لحظات عيون و اين پارادوكس عجيبي است. آن چه عيون است، كه غالباً بايد محل يقين و اعتماد باشد، در اين جا به دوري بدل مي شود و آنچه ظن و خطرخيز است، قرب مي زايد.
***
به همين چند جمله از دعاي صباح اكتفا مي كنيم و به ارتباط نيايش و تصوير متحرك در هنر سينما مي پردازيم. برگمن سه فيلم درباره ايمان به خدا ساخته است: نور زمستاني ، همچون در يك آينه و سكوت . در اين ميان نور زمستاني روشن ترين پيوند را با نيايش همچون يك هسته مركزي دارد كه در متن پرسش هاي سرگشته يك كشيش شكل مي گيرد. فيلم آشكارا درباره نيايش است. كليسا بخش مهمي از لوكيشن فيلم است.
ساعت دوازده است. روز يكشنبه اي در پايان ماه نوامبر؛ روز نيايش مسيحيان. پرتو خاكستري نيم جاني بر دشت هاست. باد سرد تيره اي از جانب مرداب ها به سمت شرق مي وزد. كليساي قرون وسطايي ميتسوندا روي تپه اي واقع در ميان دو دهكده هل و جوپترن قرار دارد. نه نفر براي نيايش صبحگاهي آمده اند با چهره هايي بي حالت. توماس اريكسون پدر روحاني رو به جمع نيايشگران حرف مي زند:
- توماس: قلب هاي خود را متوجه خداوند كنيد.
- نيايش گران: باشد كه خداوند قلب هاي ما را متوجه خود سازد.
- توماس: ما سپاس مان را نثار تو مي كنيم اي پروردگار.
- نيايش گران: تنها او شايسته سپاس و ستايش است.
سكانس نيايش در آغاز فيلم نور زمستاني بسيار طولاني است. اما تقريباً هر فراز نيايش، در ارتباطي دراماتيك با كشمكش هاي آينده است. زماني كه كشيش تكه هاي نان را به نيايش گران مي دهد، بالاخره به مارتا لوندبرگ مي رسد. مارتا با لبخندي طعن آلود منتظر است و ما حس مي كنيم ارتباطي بين كشيش و مارتا وجود دارد.
بعد از مراسم نيايش سخني است بين آرونسون و توماس كه به حدس ما قوت مي بخشد. آرونسون از توماس مي خواهد براي رهايي از پنج سال تنهايي، از مارتا لوند برگ بخواهد به او كمك كند و مارتا آرزويي جز اين ندارد، اما كشيش، مصرانه و قاطع، آن را رد مي كند. پس از فراز و نشيب هاي فراوان، زماني كه در پايان مارتا در كليسا با توماس تنهاست، تحولي در توماس پديدار مي شود. ناگهان حس مي كند مارتا و عشق او آزمون عشق الهي بوده و براي او به تنهايي مراسم عشاي رباني را به جا مي آورد: فيلم با اين نيايش توماس تمام مي شود: قادر متعال، زمين يكسره لبريز از جلال توست .
نيايش اول فيلم، بي روح است و آدم ها و توماس با ناباوري و نيروي عادت بر آن مي آويزند، اما نور رستگاري نمي تابد. مارتا كشيش را دوست دارد و كشيش گرفتار ترديد شده است و بحران همه جا را فرا گرفته است. اعتراف توماس نزد يوناس، كه خود پرسش گر و سائل است، سبب آخرين ضربه به يوناس و خودكشي او مي شود و توماس بيش از پيش در بحران فرو مي رود.
مضمون اصلي فيلم برگمن، نيايش است. در صحنه آخر وقتي توماس و مارتا به كليسا مي رسند، حالا ديگر هم مارتا و هم توماس با همه وجود نيازمند نيايش اند. گويي در همه اين مدت توماس، خدايي ساختگي در درون داشت كه اجازه نيايش حقيقي به او نمي داد، اما پس از حوادث فراوان و در يك تجربه ژرف هستي شناسانه، توماس بر تاريكي هايش فائق مي آيد. كشيش، درست زماني كه نمي خواهد مراسم نيايش را اجرا كند، به نيايش رو مي آورد و ما پيش از اين دعاي مارتا را شنيده ايم: كاش مي توانستم او را از خلأ بيرون بياورم، دور از خداي دروغي اش. كاش شهامت محبت كردن به همديگر را پيدا مي كرديم؛ به حقيقتي ايمان پيدا مي كرديم.... .

خدا در نگاه امام حسين(ع)
آن كه تو را يافت
محمدرضا تقي دخت
008418.jpg
نيايش عرفه پيش از آنكه دعايي عادي و شيوه گفتاري تازه اي در ميان دعاهاي مأثور باشد، نشان دهنده عمق و اندازه عرفاني است كه نيايشگر جاويدان آن از خداي خويش داشته و اين اندازه شناخت، نه تنها براي ديگران دست يافتني نيست كه دستمايه اي است انبوه و بزرگ براي آنان كه به هر روي، پاي در اين راه خواهند نهاد و به جستار و تأمل در اين نيايش جاويد خواهند نگريست و آن را ره توشه سفر آسماني خويش خواهند كرد. اين نوشته اشاره اي دارد فقط به بخشي از فرازهاي نخستين مناجات عرفه امام حسين(ع) كه به مفهوم توحيد مي پردازد.
توحيد و درك و شناخت خدا
مناجات عرفه ، از جمله صميمانه ترين رويارويي هاي بياني با خداوند است. آنچه به اين صميميت، رنگ ديگر مي بخشد، چهره واضح و كاملي است كه عابد در اين دعا از معبود خويش تصوير كرده و در اين مسير از هرچه و هر نكته، بياني آورده است. شناخت خدا و درك توحيد و جلال او در نيايش عرفه و در زبان حسين(ع)، دركي است عالمانه و جانانه. هم از آن روي كه برهاني است و هم از آن روي كه با وقوف به جايگاه و مكانت خداوند در هستي بيان مي شود.
سپاس خداوندگاري را كه مانعي براي تقديرش و دفع كننده اي براي فرمانش نيست؛ ساخته هيچ سازنده اي، چون  خلقتش  نيست  و بخشنده  بي عوض  و دهنده   نعمات  بي پايان  است .حسين(ع) سخنش را در جانب چپ جبل الرحمه و رو به سوي خانه معبود خويش، اين سان آغاز مي كند. مي داند كجاست و در كدام موقعيت؛ مي داند كه خود است و خداي، و مي داند كه مي خواهد چه بگويد و چگونه بگويد. وصف قدرت و عظمت و مرتبت پروردگار، شروع نيايش حسين(ع) است و اين شروع، دركي است كه حسين از مرتبت خداي خويش دارد؛ اظهار اينكه هيچ مانعي و دافعي براي تقدير تو نيست در سرآغاز كلام، شرحي است بر جلال و قهر خداوند از نگاه حسين: سپاس تو را كه هيچ كس را ياراي رفع و منع قضاي تو نيست ؛ پس خواست، خواست توست و آنچه من از اين پس مي گويم، آن خواست ها و شرح ها و خواهش ها و ارادت ها و ذكر نعمت ها و ... همه و همه لطف تو به من است؛ چه اگر غير از آن نيز مي كردي، مرا و هيچ كس را ياراي رفع و منع تقديرت نبود. با اين همه، تو خوانده ها را مي شنوي و سختي ها را دفع مي كني ؛ و از همين روست كه خدا در نگاه حسين(ع) با آن همه قدرت و عظمت، رحيم است و عطوف؛ مي بخشد و مي بخشايد؛ سختي ها را دفع مي كند و خوانده ها را مي شنود؛ چون مربي دلسوزي - و كدام مربي دلسوزتر از خدا- از خاك مي آفريند و از دهور و سنين مي گذراند و هدايت مي كند.
خدا در بينش حسيني از آغاز، مي آفريند و از ظلمات ثلاث مي گذراند و انسان را در حال ناتواني كامل تاماً سويّاً به دنيا وارد مي سازد. اما اين زنجيره تربيتي گسسته نمي شود. خداي حسين، مخلوقش را بيش از اين هدايت و راهبري مي كند و باز مي برد و الطاف و مواهبي را به او مي بخشد: نعمت ها، قدرت شكر بر آنها، مقام كمال، جسم معتدل و از اين دست نعمات ظاهر و نعمت هاي ديگر مانند عقل و حجت باطن براي شناخت بهتر و بيشتر و پيشتر: و بر من واجب كردي قوه عقل را و معرفت خود را بر قلب من الهام فرمودي و چشم عقلم را بر عجايب آفريدگانت گشودي ...
عجز و فقر بنده در شناخت
... تو آن خدايي كه برايت ضدي نيست تا شريكت باشد و برابري تا بر تو سرافرازي كند .
حسين(ع) پس از بيان پيش درآمد اين نيايش كامل، ضمن منزه خواندن خدا از شريك و ضد و مشابه، به عجز بنده در شناخت خدا و دقت و حدت مورد نياز براي اين موضوع با دليلي عقلي اشاره مي كند؛ حجتي كه بعدها در زبان عارفان و كاملان و واصلان و اولياء نيز ذكر شد و بارها در سخن فيلسوفان بر آن اشارت رفت. مي دانيم كه يكي از راه هاي مهم شناخت هر چيز، توصيف و بررسي ضد آن است؛ چنانچه نور را در مقايسه با ظلمت و تاريكي و سپيدي را در قياس با سياهي مي سنجيم؛ گرما را با سرما مي فهميم و پستي را با بلندي و اوج باز مي يابيم.از زبان حسين(ع) مي شنويم كه مي فرمايد: تو را ضدي نيست تا به تو انبازي كند . با اين وصف شناخت خدا نيز بدون وجود ضد و معارض، سخت تر و در عين حال دلنشين تر و بهتر خواهد بود؛ اگرچه چون ضدي ندارد، كمال عرفان وي براي فرد غيرمتصور خواهد بود.اما اين برهان زيبا در كلام عارفانه حسين(ع) بدين جا ختم نمي شود.
حسين (ع)در فرازي ديگر مي فرمايد: منزه است خداوندگاري كه اگر شريكي داشت يا ضدي در زمين يا آسمان، هر آينه نظم آن دو از ميان رفته و از هم مي گسيختند .
اگر خداي حسين(ع)، شريكي داشت يا همساني، نظم او را كه در آسمان ها و زمين مقدر و مقرر كرده به هم مي زد و آشفته مي ساخت؛ چه معارضه بين دو خداي امري است بسيار محتمل و بلكه يقيني و قرآن كريم نيز به اين معنا اشاره مستقيمي دارد: اگر در آسمان و زمين خداياني بودند جز خداي واحد، هر دو به فساد كشيده مي شدند: لوكان فيهما آلهه الاالله لفسدتا .اما اين فقر بنده در شناخت، با اين همه، برهان ديگري نيز دارد: جزء چگونه كل را بشناسد و كل چگونه بر جزء معروف شود، در حالي كه جزء تنها بخشي از كليت كل است و قادر به درك مقسم وجودي خويش نيست؟ از سوي ديگر، ممكن چگونه به عرفان واجب دست يابد و چگونه آن را بشناسد، در حالي كه خود بهره اي است جزئي از كليت كامل؟
و چنين است كه حسين(ع) مي فرمايد: يا من لا يعلم كيف هو؛ يا من لا يعلم ما هو الاّ هو؛ يا من لا يعلمه الا هو ؛ اي آفريدگاري كه چگونگي ذاتت را كسي نمي داند، اي معبودي كه كسي نمي داند چيستي غير از خودت و اي بزرگي كه كسي نمي داندت الا خودت .
جمع بندي
آنچه در اين نوشته مختصر عرضه شد، بخش هايي بود از نخستين فرازهاي دعاي روح بخش عرفه حسين بن علي(ع) تا ميانه هاي آن، كه در باب توحيد باريتعالي و عرفان او و قدر و قيمت بنده در توفيق و راهبري به اين شناخت در اين دعاي عميق و ماندگار آمده است. نگاه حسين(ع)، كه خود نشانه اي است جميل و جلوه اي جليل از عرفان و وصول به مقام شناخت خداوند، در اين دعا، نگاهي است سرشار از زاري و تضرع و بندگي. حسين(ع) در اين فرازها از دعا و فرازهاي طولاني پس از آن در صفات بي شمار رحماني و رحيمي خداوند، تصويري چند جانبه از لطف، رحمت، هيبت، بزرگي و جلال خداوند را پيش چشم مي آورد و مي آموزد كه اوست كه به هر معنا و در هر وجه، خداوندگار است و شايسته خدايي و ربوبيت. حسين (ع)به ما مي آموزد كه زيارت خانه خدا، وقوف در عرفات و مشعر و منا و بازبيني بيت الله و همه و همه، اگر با شناخت خداوند همراه نباشد، حجي نخواهد بود كامل و به تعبير مولاناي رومي در آغاز دفتر چهارم مثنوي:
حج زيارت كردن خانه بود
حج رب البيت مردانه بود
حسين (ع)در دعاي عرفه به ما مي آموزد كه هنگام نيايش با پرودگار، در عين لطف و صميميت و رأفت و عطوفت او، نبايد فراموش كرد كه او خداست و در مرتبه كبريايي؛ او مي بيند و مي بخشد؛ مي شنود و عفو مي كند؛ مي خواند و پاسخ مي دهد و اين همه جز لطف و مرحمت بر بنده تفسير ديگري ندارد؛ كه او خداست و در آن مرتبه كبريايي كه نه مانعي براي تقديرش مي توان سراغ كرد و نه رافعي براي خواستش . نيايش عرفه حسين(ع)، عرفان را از جلوه بندگي و خاكساري اش به ما مي آموزد و اين اظهار عجز و خاكساري، اگر با معرفت دروني و تنزيه نفس و قبول طاعت و بندگي همراه باشد، آغاز راه است؛ آغاز راه شناخت و حج درست كه  حج رب البيت است؛ يعني حج حسين(ع).

نگاه امروز
بزرگداشت عيد قربان و روز عرفه
از ابراهيم تا حسين(ع)
سيدباقر ميرعبداللهي
در آنچه آن را زبان دين مي ناميم، بي ترديد، در پس هر حكم ، حكمتي نيز نهفته است؛ چرا كه اساساً خود دين برخوردار از لايه هاي معنايي تودرتو و متفاوت است.
دينداران، پيام آسماني دين را گاه از زبان شريعت رسمي (فقه) مي شنوند كه پوسته دين است، وگاه، فارغ از مناسك وآيين ها، مي كوشند تا به جهان روح دين درآيند. اما از آنجا كه در نظام معرفتي اسلام، ظاهر به باطن راه دارد، ازهمين پوسته ها مي توان به مغز رسيد واساساً حد واندازه دستيابي بشر به معرفت را همين ابزارهاي ادراكي محدود، معلوم مي كند.
در ميان آداب ظاهري شريعت البته تمامي آنها از چنان ظرفيتي برخوردار نيستند كه به دليل برخورداري از زبان وبياني نمادين، در محدوده آداب نمانند، بلكه فقط بخشي از اين آداب است كه به فراتر از حوزه تكليف راه مي برد.
در اين ميان حج اگرچه در ظاهر، فعلي عبادي است و ذمه بندگان مستطيع و به حج رفته را از خود بري مي كند، اما به اجزاي آن كه مي نگريم، پيام هاي بسيار در آن مي بينيم؛ پيام هايي كه به درستي از آن با نام
اسرار حج ياد كرده اند: احرام با لباس ندوخته وسفيد، حلق، تقصير، طواف، وقوف، سعي ... و قرباني.
براستي اگر قرباني كردن در حج، چيزي در حد سر بريدن حيوان حلال گوشت بود، مي توانستيم طواف و وقوف را هم چيزي در حد گردش پيرامون چهارديوار به هم پيوسته و تحمل گرما و تشنگي بدانيم.
اما سخن در اين است كه دينداري مبتني بر ايمان همواره به چيزي فراتر از ظاهر و تكليف نظر دارد و چنين است كه مؤ من راستين ـ كه رنج قرارگرفتن در مقام ظاهر وزندگي انسان وارانه ميان ظاهربينان را بر خود هموار كرده است ـ در قربانگاه نه چشم به خنجر تيز و تكه گوشتي متحرك دارد، كه به فراسوي عمل مي انديشد.
به تاريخ كه بازگرديم، پدر مؤمنان ـ ابراهيم(ع) ـ را مي بينيم كه سرسپرده به فرمان الهي براي ذبح فرزند، به قربانگاه مي رود. ابراهيم در اين جا روبروي تاريخ ايستاده است وبه ايمانيان درس مي آموزد: درس اطمينان، يقين، توكل، ايثار، وفا، اطاعت وعشق. اين ماجرا براي ابراهيم البته همان آزمون پيروزمند پيامبري بود، ولي براي ابراهيميان تاريخ و همه آنان كه دل در گرو خداوند دارندـ آن چنان كه قرآن فرمود ـ قصه ذبح عظيم است: و فديناه بذبح عظيم .
كتاب تاريخ ورق مي خورد واز ابراهيم(ع) به حسين(ع) مي رسيم در عرفه واز زبان آن قرباني سرسپرده به لاهوت، خدارا ستايش مي كنيم... .

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |