سه شنبه ۲۶ دي ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

گفت وگو با كلاوس اِدِر استاد دانشگاه برلين
بازگشت دين
009045.jpg
ترجمه :محمد زماني
009048.jpg
كلاوس ادر متولد 1946 و فارغ التحصيل رشته جامعه شناسي از دانشگاه هاي فرانكفورت و كانستانس از سال 1985 به اين سو مدرس دانشگاه دوسلدورف و همچنين عضو موسسه هايزنبرگ و مدير گروه  مطالعاتي پژوهش هاي علوم اجتماعي مونيخ بوده است. او اكنون استاد جامعه شناسي دانشگاه هامبولت برلين است. از آثار او كه به زبان انگليسي ترجمه شده مي  توان به حافظه جمعي و هويت اروپايي: آثار يكپارچه شدن و گسترش اتحاديه اروپا و شهروندي اروپايي، ميراث ملي و سياست هاي فراملي اشاره كرد. متن زير حاصل مصاحبه جان كارلو بوزتي (Giancarlo Bosetti) سر دبير مجله ريست (Reset) با اين جامعه شناس علاقه مند به مباحث اروپايي است.
پروفسور ادر شما از عبارت پست سكولاريسم چه معنايي را در مي يابيد؟
- با يك پارادوكس شروع مي كنم. ما در جوامع سكولار مانند جوامع اروپايي با يك گفتمان مذهبي رو به گسترش مواجهيم. از طرفي از جامعه اي سكولار صحبت به ميان مي آيد و از سوي ديگر هر روزه تعداد بيشتري از مردم درباره موضوعات مذهبي بحث مي كنند. با توجه به اين پارادوكس براي من سئوالاتي مطرح مي شود: طي فرآيند سكولاريزاسيون چه اتفاقي مي افتد؟ چرا بانگ مذهب به گونه اي فزاينده به گوش مي رسد؟ پاسخ من به اين سئوال ساده است: در طول سكولاريزاسيون، مذهب به طور اتفاقي از ميان نرفت، بلكه صرفاً از فضاي عمومي ناپديد شد. به زبان ديگر، از آنجا كه مذهب به امري شخصي تبديل مي شد ديگر صداي آن شنيدني نبود. اما امروز مذهب در حال بازگشت به فضاي عمومي است. اين بازگشت از نظر من به عنوان پست كولاريسم تعريف مي شود.
مسئله قابل رويت بودن يعني اينكه آيا اين بازگشت پديده اي صوري است و نه واقعي؟
- نه چيزي كه مي خواهم بگويم اين است كه در عصر سكولاريسم - كه هنوز بر اروپا غالب است- مذهب ناپديد نشده است، ولي در عرصه عمومي شكلي غيرقابل رويت يافته است؛ به گونه اي كه در چنين فضايي، ديگر از دين سخني به ميان نمي آيد. همچنين گروه هاي مذهبي جرأت ورود به عرصه عمومي را ندارند؛ چرا كه دخالت خود را در سياست و امور عمومي قانوني نمي دانند. در واقع سكولاريزاسيون با مصادره اموال و زمين هاي كليسا، جلوگيري از دخالت آن در امور سياسي و بازداشتن آن از اعمال سانسور در امر آموزش، پديده اي بود كه مذهب را به سكوت كشاند.
بدين ترتيب شما نظريه كلاسيك وبر(Weber) درباره سكولاريزاسيون-  يعني اعتقاد وي مبني بر اينكه به دليل فرآيندهاي عقلاني سازي، مذهب وزن خود را از دست مي دهد- رد مي كنيد؟
- بله من نظريه وبر را رد مي كنم؛ چرا كه وبر در اين تئوري، اين موضوع را كه مذهب مي تواند شكل وجود اجتماعي خود را تغيير دهد و به همين جهت است كه از امري عمومي به امري خصوصي تبديل مي شود، در نظر نمي گيرد. اگرچه وبر حدس مي زند در دوره اي از تاريخ سكولاريزاسيون مذهب به عرصه عمومي برگردد، اما با اين وجود به عقلاني سازي وزانتي بيش از حد مي بخشد. وبر چنين حدسي مي زند بدون اينكه به صورت بندي دقيق تئوري خود در اين زمينه دست بزند.من مي خواهم اين بحث را مطرح كنم كه مذهب در حال بازگشت به مرحله پيشا سكولار است و اين امري تصادفي نيست. در واقع در برهه اي خاص از سكولاريزاسيون مذهب چنان از خود مطمئن شده است كه مي تواند دوباره از فضاي عمومي سر برآورد، نه به صورت همان صداي يگانه اي كه از نهاد هاي شناخته شده مذهبي بلند مي شود، بلكه اين بار به تعداد دين داران موجود، گوناگون و چند گانه است. در اين راستا كافي است كميت فعاليت ها و متون مذهبي ارائه شده را مشاهده كنيم.
با اين اوصاف شما فكر مي كنيد آيا هنوز آن نظريه  سنتي  كه تعداد مومنين را رو به كاهش مي داند، صادق باشد؟
- مذهبي كه رو به افول است چيزي است كه به نهاد هاي سنتي چون كليسا تكيه دارد، سكولاريزاسيون به گونه اي عمل كرد كه مذهب از عرصه عمومي ناپديد شد و اين سبب شد كليساها يگانه جايي معرفي بشوند كه مردم براي اظهار ايمان مذهبي خود به صورت گروهي به آنجا مي روند.
بنابراين در جوامع سكولار اشخاص رفته رفته گونه اي از مذهبي بودن خصوصي را پي گرفتند. اين به معناي تعداد كمتر مومنان نيست، بلكه تنها به اين معنا است كه آنهايي كه مذهب كليسايي را در عرصه عمومي پيروي مي كردند و به اصطلاح مذهبي بودن خود را در خيابان نشان مي دادند، كمتر شدند، در حالي كه ايمان را در مشي خصوصي خويش حفظ كردند.
دلايل اين بازگشت چيست؟ آيا افزايش رويت پذيري مذهب به توسعه وسايل ارتباط جمعي مربوط مي شود؟
- در اين مورد بايد ديدگاهي مقايسه ا  ي اتخاذ كرد. فقط يك قاره است كه با اين شدت فرآيند سكولاريزاسيون را از سر گذرانده و آن اروپاست. در آمريكا، آسيا و آفريقا چنين چيزي اتفاق نيفتاده است. از ين رو هنگامي كه از سكولاريزاسيون حرف مي زنيم، صرفا درباره اروپا صحبت مي كنيم. در اروپا افراد مجبور به خصوصي كردن مذهب شدند؛ زيرا يك يا حداكثر دو نهاد مذهبي موجود بود كه مي توانستند رو به  آن بياورند: كليساي كاتوليك و كليساي پروتستان كه با وجود آنها اشخاص امكان اينكه به صورت فردي اعتقادات مذهبي خود را پي بگيرند وجود نداشت، هرچند همزمان جامعه در حال دگرگوني بود اما عمده مردم از طبقات بالا گرفته تا طبقات پايين اجتماعي همين مذاهب كليسايي را پيروي مي كردند.
در ايالات متحده اين چنين نبود؟
- در آمريكا مذهب به يمن امكان انتخاب  متعدد (پرسبيتريان ها، باتيست ها و كاتوليك ها و غيره) عمومي ماند. در عوض در اروپا اين امكان محدود به يك دو راهي ختم مي شد: مذهب عمومي و مذهب خصوصي. در نتيجه، روند سكولاريزاسيون   به غير قابل رويت شدن مذهب انجاميد. با اين وجود امروز مذهب به عرصه عمومي بازمي گردد و در واقع چهره پست سكولاريسم در حال نمايان شدن است. مذهب خصوصي شده به لحاظ اجتماعي قدرتمند تر و پويا تر بر مي      گردد؛ چرا كه فردي شده است. مردم براي پاپ مي رقصند و احساس مذهبي خود را به طرق زيادي بيان مي كنند و از اين نظر اروپا، شبيه آمريكا بلكه حتي مدرن تر از آن مي شود؛ چرا كه اين بازگشت كمتر به كليسا هاي رسمي وابسته است. در اينجا بد نيست كه به پيامد تضاد برانگيز ديگري كه از اين امر ناشي مي شود، اشاره كرد و آن تبديل شدن قاره كهن اروپا به منطقه اي مستعد براي مذاهب تندرو و بنيادگرايانه است.
بنابراين آيا لازم خواهد شد در اين باره براي جلوگيري از بروز خطراتي كه ممكن است در دراز مدت رخ دهد، محدوديت هايي اعمال شوند يا اينكه پست سكولاريسم پديده اي مثبت است كه جوامع آزاد را تقويت خواهد كرد؟ به زبان ديگر شما با اعتقاد جان راولز كه مي گويد: مذهب در جامعه از مدت ها قبل نقش فعالي داشته است، موافقيد؟ به عنوان مثال وي به نقش مذهب در مبارزه براي كسب حقوق مدني و حتي قبل تر از آن در جنگ عليه بردگي اشاره مي كند؛ به گونه اي كه راولز مذهب را به عاملي موثر در نظريه ليبراليسم سياسي خود داخل ساخته است.
- به اعتقاد من داشتن عقايد راسخ در مذهب عمومي به معناي تسهيل ادغام مذهب در دموكراسي ليبرال است؛ زيرا مذهب در اين روند وارد ديالوگ هميشگي شده و مجبور مي شود با توان بيشتري به بحث كردن، پاسخ دادن و توجيه خود بپردازد. مباحثه هميشگي مذهب را به گشودن باب ديالوگ و سياست را به دخالت دادن موضوعات و نظرات مذهبي در همه زمينه ها وامي دارد.خطر به هم آميختگي مذهب و سياست در اين است كه بعضي از سياستمداران از مذهب به عنوان بار سنگيني كه نبايد بر دوش كشيد ياد كنند و در همان حال بعضي از رهبران مذهبي سياستمداران را همانند شياطين بخوانند، اما در واقع خطري در ميان نيست؛ زيرا مناقشه، بخشي از زندگي عمومي به شمار مي آيد.
به هر صورت اين نظريه پردازان رسمي هستند كه مي گويند انسان چگونه بايد زندگي كند؟، در حالي كه من صرفاً يك جامعه شناس هستم. من به اطرافم مي نگرم و اتفاقاتي را كه در حال وقوع است گزارش مي كنم: مردم بيش از پيش در سطح عمومي مذهبي تر شده اند. اكنون افراد مي توانند مومن باشند و ايمان خود را هرگونه كه مايل باشند نشان دهند و اين نه از روي اجبار عضويت در يك نهاد مذهبي است، البته عضويت در چنين نهاد هايي را نيز مي توانند به عنوان يك گزينه انتخاب كنند، اما در عين حال مي توان بودايي و پنته كستال (Pentecostalist) نيز بود و آن را به سادگي در عرصه اجتماع بيان كرد. اين چيزي است كه براي من جالب است.

نگاه
افق هاي جديد مذهب اروپايي
009042.jpg

گروه انديشه - بازگشت دين به صحنه عمومي اروپا براي ما تجربه كنندگان سياست ديني مي تواند از دو منظر تأمل برانگيز و مهم باشد:
 ابتدا از اين نظر كه در اين ميان، روند رو به رشد گسترش اسلام در اين قاره نيز بخشي از بازگشت را شامل مي شود و در واقع مسلمانان به عنوان اقليتي نه صرفاً مهاجر بلكه تدريجاً بومي  شده مي توانند با ايجاد لابي  قدرتمند سياسي-  اجتماعي در نگرش و تصميم سازي  هاي غرب در قبال جهان اسلام نقش تعديل كننده داشته  باشند و اما دوم اينكه خود بازگشت دين به معناي كلي و فارغ  از انواع مذاهب، به صحنه عمومي اروپاي سكولاريزه چارچوبه بسياري از نظريه هاي مطرح در علوم انساني را سست  مي سازد؛ نظريه هايي كه با تغلب سويه هاي وجود  شناسانه- معرفت شناسانة نهادينه شدة عصر روشنگري ، قرائت خاصي از مدرنيزاسيون را تبليغ مي كنند، به قالب بندي و در حقيقت به تصلب مفاهيم عمده اي چون حكومت داري، فرهنگ سازي، جهاني شدن و... مي پردازند و تثبيت مواضع جهان غربي در مقابل جهان غيرغربي را پيگيري مي كنند.
طبعاً مخدوش شدن مفاهيم رايج در حوزه  علوم اجتماعي و تشكيك در گفتمان مسلط روشنگرانه افق هاي جديدي در پيش چشم روشنفكري ديني و به طور كلي سياست ورزي دين مدارانه نمايان مي سازد.البته پيش از خواندن مصاحبه روبرو نبايد از هشدار هاي زير غافل شد:
اول اينكه نبايد تمامي غرب را به يك چوب راند: همان طور كه حتي پيش از تشكيك هاي پست مدرنيستي در مفاهيم جاودان نماي عصر مدرن، سكولاريزاسيون موفق نشده بود به تمامي، تاثير نماد ها، نهاد ها و گرايشات مذهبي بر عرصه سياست و فرهنگ در غرب را بزدايد. اكنون نيز نبايد بازگشت دين به عرصه عمومي اروپا را يك جنبش
مذهبي-  سياسي دانست كه به طور كامل نافي روح غالب عصر روشنگري و دستاورد هاي سياسي-  اجتماعي آن است و فقط خوشبينانه مي توان گفت كه اين بازگشت در نتيجه انعطاف پذيري است كه در سير طبيعي رويه نقد پذيري حاكم بر تفكر غربي عارض شده و موجب تشجيع غربي هاي كنوني براي دريافت و ارائه قرائتي ديگر از رابطه دين- جامعه خواهد شد، پروسه اي كه متولي خاصي جز همان شعور عمومي
(commen sense) غرب ندارد و از اين نظر متمايز از ولايت اولي الالبابي است كه ما به عنوان اولين شرط براي هدايت جامعه به سوي ديني شدن بدان معتقديم.
دوم اينكه واژه پست سكولاريسم هم مانند پست مدرنيسم دلالت بر شروع يك دوره جديد تاريخي نمي كند، بلكه مراد واضعان آن اشاره به تغيير وضعيتي ناشي از تلطيف فهم متصلب از سكولاريسم و وارد آمدن خدشه بر پيش فرض هايي به ظاهر غيرقابل تغيير است كه دست دينداران را در صحنه  اجتماع بازتر خواهد كرد و دين را در حد يكي از عوامل تثبيت كننده جامعه مدني فرو  مي كاهد. البته اين، از نظر ما يك فرو كاهش است؛ چرا كه براي ما دين در رأس امور و عامل اصلي به شمار مي رود، اما اين حركت در جامعه دين زدايي  شده غربي نوعي اعتلاي منزلت دين محسوب مي شود.
سوم؛ با توجه به اينكه يكي از مباحث اساسي در تعيين رابطه دين و اجتماع در غرب تمايز قائل شدن ميان نهاد هاي ديني رسمي(كليساهايي قديمي)- نهاد هاي ديني غيررسمي(مذاهب غير رسمي و به تازگي جعل شده) و گرايش هاي فردي مذهبي است، بازگشت دين به عرصه عمومي بيشتر در سطح گرايش ها و نهاد هاي غير رسمي معنا مي يابد تا در ميان نهاد هاي رسمي . بنابراين انتظار داشتن توانايي لازم براي ايفاي نقش سيستماتيك دين در سياست كه مستلزم ايجاد نهاد هاي هژمونيكي چون كليساست، عبث مي نمايد و بايد در اين زمينه صرفاً به تاثير گذاري هاي موردي و مقطعي اشاره كرد. در عين حال نبايد گمان كرد كه اين بازگشت چيزي است هم در رد نيست انگاري مدرنيته از يك سو و هم در رد اعتقادات كليسايي. شايد بتوان گفت: ايمان فردي شده يك مسيحي بهره مند از آثار اين بازگشت در دايره اعتقادات كليسايي مي گنجد، بدون اينكه براي فرد، مظاهر و ظواهر كليسايي رنگ و بوي دوران قرون وسطايي اش را داشته باشند.
اين بازگشت را بايد در راستاي تقويت نقش فرد در جامعه خود و حتي جامعه جهاني پيگيري كرد.
مخلص كلام اينكه نبايد ساده دلانه اين بازگشت را انقلاب يا جنبشي اصلاحي دانست كه از بنياد هاي فلسفي كنش مندانه اي بهره مي برد و سرانجام اينكه در نگاه اول مي توان آن را كوششي تجديدنظر طلبانه ( كه هنوز صورت بندي فلسفي-  علمي دقيقي نيافته و از اين نظر انتقادي كه ادر به وبر وارد مي داند، بر نظريه خود او نيز وارد است) در تعيين رابطه دين-  اجتماع براي تسكين درد بي دردي بشر غربي دچار بحران فلسفي پايان متافيزيك خواند.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   شهرآرا  |   موسيقي  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |