سه شنبه ۲۶ دي ۱۳۸۵
گذري بر آخرين روزهاي ديكتاتور
بر باد رفته
۲۶ دي۱۳۵۷، روز خروج شاه از ايران
009036.jpg
فرشاد مهدي پور
شهباز كه از زمين مهرآباد كنده شد و گشتي دور شهياد زد، شاه شهري را زير پايش مي ديد كه از هر گوشه اش داد و دود به هوا بر مي خاست؛ پايتخت رويايي شاهنشاه، حالا در تصرف مخالفانش بود كه مي خواستند سر به تن اش نباشد.
شهري كه او ترينها را برايش ساخته بودند، حالا او را در خود مي بلعيد؛ چه گوشه چشمش اشك بود يا نبود، چه فرح به دنبال دست و پا كردن مراسم استقبالش در آسوان مي نمود و چه دو سگ درشت هيكلش اطرافش مي پلكيدند، او كه خوب تاريخ مي دانست و ذهن اش انباني از خاطرات بود، مي فهميد كه  اين رفتن را بازگشتني نيست، همه آن پايين، به درك رفتن اش را مي خواستند؛ حتي اطلاعات كه پارسال در همين روزها، مقاله رشيدي مطلق را چاپ كرده بود و آن آتش ها را برپا، حالا شجاعانه و مسرور، تيتر زده بود: شاه رفت. او ديگر به تاريخ همه سلاطين جابر و خونخوار پيوسته بود.
هيچ بدرقه اي
يكي دو هفته قبل تر، تمام تلاش اش مصروف آن شده بود كه جايي پذيرايش شود، نه آمريكا، نه آلمان و نه حتي اردن، ديگر نمي خواستندش و  اين برايش سخت و دردناك بود؛ سهل است كه اگر سازشكار كمپ ديويد (انورسادات) هم به سراغش نيامده بود و اعليحضرت را پذيرا نمي شد، ديكتاتور (كه حالا موجودي مفلوك و ترسو شده بود)، راهي جز ماندن در تهران پيدا مي كرد.
شب پيش، به سفير آمريكا (سوليوان) گفته بود كه مي خواهد مراسم باشكوهي در بدرقه اش برگزار شود؛ هايزر(معاون ناتو و مامور حفظ انسجام ارتش شاهي در آخرين روزها) هم در آن ديدار بود، ولي هيچ كس  اين درخواست را جدي نگرفت و بيرون كه آمدند، خنده شان را نمي توانستند كنترل كنند. او از نظر غرب مهره سوخته بود و هنوز خيال مي كرد مفتخر به ژاندارمي آمريكا در خاورميانه است!
رفتن بار گران
به پاويون همايوني كه رسيد، هيچ كس حاضر نبود، بختيار در مجلس بود تا راي اعتماد نمايشي را بگيرد و امرا هم در  اين سو و آن سو، گريزان و مشغول حراج مايملك. شاهزاده ها، شاهپورها، شه بانوها و... همه رفته بودند و كسي در  ايران نمانده بود؛ در حقيقت او از همه شان خواسته بود تا اموال شان را بردارند و بروند تا دست انقلابيون به نزديكانش نرسد و تقاص سال هاي غارت و اسارت را پس ندهند.
? ساعت معطلي در فرودگاه بزرگ و البته متروك مهرآباد (كه آن روزها كاركنانش در اعتصاب بودند) اعصابش را به هم مي ريخت. تازه از سان و تشريفات و امام جمعه تهران (براي دعاي سفر خواندن) و... هم خبري نبود. او تصاوير شهر را مرور مي كرد كه چند لحظه قبل با هليكوپتر از بالاي سرش مي گذشت؛ شهري كه در آن فرياد مرگ بر شاه لحظه اي قطع نمي شد.
چند روزي بود كه اصلا نمي توانست بخوابد، تماس هاي پي در پي راكفلر و برژينسكي و جرالفورد و همه غول هاي سرمايه داري هيچ تاثيري در روحيه اش نداشت. كاخ (قلعه نظامي مدرن اش در شمال تهران) هم برايش امن نبود؛ صداي الله اكبر تا آن بالا هم مي آمد. ديگر خواب هم سراغش را نمي گرفت.
بي بازگشت
فرار آن روز حكايت 25مرداد 32 را به يادش مي آورد؛ شبي كه كودتايش به نيم حركتي از سوي مصدق (مردي كه اگر قدر فرصت ها را مي دانست،  ايران قطعا مسيري ديگر گونه را مي پيمود) نافرجام مانده بود و او به همراه ثريا (دومين زني كه به طور علني و رسمي در زندگي شاه حضور داشت) از كاخ كلاردشت، سوار بر هواپيماي كوچك و مخصوص اش شده و از ايران گريخته بود.
پشت آن سفر برنامه ريزي نشده، جرياني مي خزيد كه دو سه روز بعد، دولت مردمي  مصدق را به زير آورد و ديكتاتور را به تخت بازگرداند. اما  اين بار از  اين خبرها نبود؛ هيچ كس نمي خواست به نام او بازي كند.
حتي ازهاري (آخرين نخست وزير پيش از بختيار) هنگامي  كه چند ماه قبل، شاه براي صدارت وزيران خواسته بودش، خود را خاك بر سر شده و بخت برگشته خوانده بود.
از لنگه كفش تا ...
برخلاف آن فرار 25 سال قبل، كه شهبانوي آن روزگار، در گريزي ترسناك (كه اگر با تاخير همراه مي شد، جان او و شوهرش را به دست روستاييان خشمگين شمالي مي سپرد) نتوانست حتي لنگه كفش پاشنه بلندش را بردارد،  اين شهبانو (فرح) خوب مي دانست چه ببرد و چه نبرد و شاه با همه بي حوصلگي اش، حواسش جمع بود كه چگونه اسب ها، تابلوها، اشياي عتيقه و... را در روزهاي آخر، با پروازهاي مخصوص نظامي، به مصر بفرستد.
حالا فرح كه تا دير وقت  اين روزها، اثاثيه اش را جمع مي كرد، به همراه خدمه و نديمه هاي فراوانش، چهار گاوصندوق بزرگ از جواهرات را سوار جمبوجت سلطنتي مي كرد، تا در فرصتي مناسب، به بانكي در سوئيس سپرده شوند. صندوق هايي كه هيچ كس نمي دانست، چه ميزان از ذخاير مملكت را در خود نهفته دارد و در اين خيال خام كه شايد در فرصتي، براي بازگشت شاه يا خودش به قدرت به كار آيد. دخايري كه هنوز هم، شاهدوست هاي فسيل شده، ريزخوار خوان آن هستند.
بيداري و خواب
هليكوپتر كه نخست وزير و رئيس مجلس را به پاويون رساند، شاه بلند شد؛ گريان و لرزان، به سمت پلكان رفت. بختيار كه بر دستش بوسه نيم بندي زد و ? افسر گارد مخصوص اش كه بر پاهايش افتادند، ديگر همه چيز تمام شد. حتي اعضاي شوراي سلطنت اش هم به فرودگاه نيامده بودند.
پيش از او، لوسي و آريان، دو سگ محبوب اش در هواپيما جاخوش كرده بودند؛ سگ هايي كه در تمام  اين روزهاي آخر، هنگام بيداري و خواب، پشت در اتاقش منتظر مي نشستند و اكنون شايد فقط آنها بودند كه براي خيرمقدم اش در بالاي پلكان، انتظار مي كشيدند.
همه چيز از نو
كمي  قبل تر از آنكه راديو در خبر 13 خبر دهد: محمدرضا فرار كرده است ، مردم شادمان در خيابان ها بودند. اطلاعات در چاپ پيش از موعدي،  اين خبر مسرت بخش را پخش كرده بود. حالا اسكناس ها سوراخ مي شد، مجسمه ها پايين مي آمد و...  ايران در شادي وصف ناپذيري غوطه ور بود كه حتي صداي شليك گلوله هايي در اهواز و دزفول (كه جان بيش از 20 نفر را گرفت) نتوانست مردمان خوشحال از رفتن ديكتاتور را از شادماني باز دارد.
آمريكايي ها هم كه از قبل خبردار بودند، ميني بوس كاركنان سفارت را با عكس هايي از امام، آذين بسته بودند. ديگر هيچ كس، جز مردماني كه محكم و منظم و منسجم، در خيابان ها، مرگ شاه را مي خواستند، كسي او را نمي خواست.
تكرار ماجرا
مرد قدر قدرت ديروز، جنازه اش را از مصر به مراكش و از آنجا به باها ما و مكزيك مي كشيد. ديري نگذشت كه چندي در نيويورك مانده، آمريكايي ها هم عذرش را خواستند و ناچار به پاناما و از آنجا دوباره به مصر رفت. همان جا هم مرد؛ قاره اي كه پدر مستبدش را نيز در خود داشت، به همان غربت و عسرت.
... حالا آن شاعر، شعرش را مي گفت، مردم آمدن امام را فرياد مي كردند و ديپلمات هاي غربي و شرقي، در حال گمانه زني شرايط پس از ورود آيت الله بودند. انقلاب، در آستانه طلوع كردن بود.

نگاه
خواب هاي خونين براي خاورميانه
راهي به بيراهه
009039.jpg
امير دبيري مهر
پيكر بي جان صدام تكريتي و گردن شكسته و آويخته او از طناب دار در اتاق شماره 5 سازمان اطلاعات و امنيت عراق هم شعف انگيز بود وهم دلهره آور.
براي مردم جهان و خاورميانه شعف انگيز بود زيرا شر يكي از كم نظيرترين جنايتكاران تاريخ از سر منطقه كم و خطر رفتارهاي غير قابل پيش بيني او كه گاهي موجب كشتار صدها انسان مي گشت رفع شده است، اما براي حاكمان غير برگزيده و انتصابي در اين منطقه اين تصوير دلهره آور بود و اين تلنگر را به ذهن آنان وارد كرد كه مبادا سرنوشت ما نيز چنين شود؟ حاكمان كشورهاي عربي هنوز از حدس و گمان درباره پيامدهاي گزارش بيكر - هميلتون خارج نشده بودند كه دچار اين آشفتگي جديد ذهني گشتند و واكنش هاي عجولانه و نسنجيده به اعدام صدام نيز جز در اين آشفتگي ذهني و فكري و تشويش هاي دروني قابل درك نيست.
از آنجا كه فردي چون صدام با سابقه كشتار بالغ بر۵ ميليون انسان در۲۵ سال حكومت جاي هيچ دفاع و دلسوزي ندارد چه برسد به اينكه معمر قذافي 3روز براي او عزاي عمومي اعلام كند؛ حسني مبارك دستور ساخت مجسمه او را در روستاي صدام در مصر بدهد و در دمشق حزب بعث مجلس ترحيم! بزرگي براي او برپا دارد. در چنين فضاي سرگرداني و دلهره آوري رهبران كشورهاي عربي به جاي تأمل و تعقل در تغييرات جديد منطقه اي و اتخاذ تدابير مناسب؛ به روش نخ نما و ناكارآمد رهبران دولت هاي توسعه نيافته يعني فرافكني روي آوردند و انگشت اتهام و تهديد را پشت درهاي بسته به سوي دشمن برساخته غربي ها براي اعراب يعني ايران نشانه رفتند. با همين انگاره سازي در۳ دهه پيش توانستند۸۵ ميليارد دلار به خرج اعراب به دخل صدام عليه ايران و در قالب جنگي 8 ساله بريزند. اما امروز دغدغه اصلي اعراب اين است كه تحولات خاورميانه در چند سال اخير تداركات و بستر لازم را براي قدرت يابي رو به تزايد شيعيان تحت رهبري و حداقل الهام ايران فراهم كرده است .از نظر اينان شيعيان چون به اسلام سياسي و ايدئولوژي تشكيل دولت معتقدند از اين رو افزايش قدرت آنان در خاورميانه بزرگترين تهديد عليه تاج و تخت به ارث رسيده حاكمان كنوني كشورهاي عربي است. اعراب بايد بدانند شيعيان اعم از انسجام يافته و دولت شده آنها مثل عراق و ايران و غير انسجام يافته آنان مانند اقليت شيعه عربستان تهديدي عليه آنها نيستند. تهديد واقعي؛خواب هاي خونين چشم آبي ها براي خاورميانه است.قرار است جنگي زرگري برپا شود و مسلمانان خاورميانه با طرح هويت هاي ثانوي مثل شيعه و سني و عرب و عجم و... در هماوردي بي سرانجام واردشوند و آنگاه دولت هاي سودجوي بيگانه براي داوري و وساطت وارد اين معركه شده و براي ميانجيگري خود برمبناي بشكه هاي نفت نرخ تعيين كنند.
اعراب ظاهراً آنقدر دچار جمود فكري و انسداد ذهني شده اند كه گزينه اخير را هرچند پرهزينه است بر ديگر گزينه ها ترجيح مي دهند و به تعبير نادرست خودشان ولايت بيگانه قاهر(بخوانيد آمريكا) را بر امامت رقيب ناصر (بخوانيد ايران ) ترجيح مي دهند.زيرا به زعم خودشان اولي متضمن بقاي سياسي آنهاست. تمام سخن اين است كه جمله اخير توهمي بيش نيست .برادران كاخ نشين عرب تكانه هاي صدام بر دار تدارك ديده شده آمريكايي ها را فراموش نكنند. تكيه بر متكاهاي اعتباري شرط عقلانيت نيست. منافع و سرنوشت اعراب با آمريكا و انگليس و فرانسه و روسيه گره خورده نيست و امكان قطع يكسويه آنها و باز تعريف آن با بازيگران ديگر از سوي غرب وجود دارد. حكام عرب نمي توانند واقعيت اخير را انكار كنند. راه پيش روي آنها تكيه بر چيزي است كه نام آن را مشروعيت اسلامي و كارآمدي ملي مي ناميم.
مشروعيت اسلامي از رضايت نهادينه ملت هاي مسلمان بويژه منطقه خاورميانه از مواضع و رفتارهاي اين دولت ها استخراج مي شود كه ضرورتاً بايد برآمده از هويت و منفعت و عزت مسلمانان باشد و روابط و همكاري صميمانه و راهبردي با كشورهاي منطقه از جمله ايران لازمه آن است. كارآمدي ملي نيز منبعث از پاسخگويي به نيازهاي ملت هاي عرب متناسب با مقتضيات هزاره سوم و مبتني بر مشاركت فراگير ملي است. بي ترديد راه اخير پر زحمت است وهمت مي طلبد و زمان مي خواهد ولي مطمئن و حتي متضمن بقاي سياسي حكام عرب است و راه ترسيم شده غرب در پيش روي اعراب چون نيك بنگري بي شك كژراهه اي است كه در واقع بيراهه اي بيش نيست.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
شهرآرا
موسيقي
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |