ترجمه :محمد زماني
كلاوس ادر متولد 1946 و فارغ التحصيل رشته جامعه شناسي از دانشگاه هاي فرانكفورت و كانستانس از سال 1985 به اين سو مدرس دانشگاه دوسلدورف و همچنين عضو موسسه هايزنبرگ و مدير گروه مطالعاتي پژوهش هاي علوم اجتماعي مونيخ بوده است. او اكنون استاد جامعه شناسي دانشگاه هامبولت برلين است. از آثار او كه به زبان انگليسي ترجمه شده مي توان به حافظه جمعي و هويت اروپايي: آثار يكپارچه شدن و گسترش اتحاديه اروپا و شهروندي اروپايي، ميراث ملي و سياست هاي فراملي اشاره كرد. متن زير حاصل مصاحبه جان كارلو بوزتي (Giancarlo Bosetti) سر دبير مجله ريست (Reset) با اين جامعه شناس علاقه مند به مباحث اروپايي است.
پروفسور ادر شما از عبارت پست سكولاريسم چه معنايي را در مي يابيد؟
- با يك پارادوكس شروع مي كنم. ما در جوامع سكولار مانند جوامع اروپايي با يك گفتمان مذهبي رو به گسترش مواجهيم. از طرفي از جامعه اي سكولار صحبت به ميان مي آيد و از سوي ديگر هر روزه تعداد بيشتري از مردم درباره موضوعات مذهبي بحث مي كنند. با توجه به اين پارادوكس براي من سئوالاتي مطرح مي شود: طي فرآيند سكولاريزاسيون چه اتفاقي مي افتد؟ چرا بانگ مذهب به گونه اي فزاينده به گوش مي رسد؟ پاسخ من به اين سئوال ساده است: در طول سكولاريزاسيون، مذهب به طور اتفاقي از ميان نرفت، بلكه صرفاً از فضاي عمومي ناپديد شد. به زبان ديگر، از آنجا كه مذهب به امري شخصي تبديل مي شد ديگر صداي آن شنيدني نبود. اما امروز مذهب در حال بازگشت به فضاي عمومي است. اين بازگشت از نظر من به عنوان پست كولاريسم تعريف مي شود.
مسئله قابل رويت بودن يعني اينكه آيا اين بازگشت پديده اي صوري است و نه واقعي؟
- نه چيزي كه مي خواهم بگويم اين است كه در عصر سكولاريسم - كه هنوز بر اروپا غالب است- مذهب ناپديد نشده است، ولي در عرصه عمومي شكلي غيرقابل رويت يافته است؛ به گونه اي كه در چنين فضايي، ديگر از دين سخني به ميان نمي آيد. همچنين گروه هاي مذهبي جرأت ورود به عرصه عمومي را ندارند؛ چرا كه دخالت خود را در سياست و امور عمومي قانوني نمي دانند. در واقع سكولاريزاسيون با مصادره اموال و زمين هاي كليسا، جلوگيري از دخالت آن در امور سياسي و بازداشتن آن از اعمال سانسور در امر آموزش، پديده اي بود كه مذهب را به سكوت كشاند.
بدين ترتيب شما نظريه كلاسيك وبر(Weber) درباره سكولاريزاسيون- يعني اعتقاد وي مبني بر اينكه به دليل فرآيندهاي عقلاني سازي، مذهب وزن خود را از دست مي دهد- رد مي كنيد؟
- بله من نظريه وبر را رد مي كنم؛ چرا كه وبر در اين تئوري، اين موضوع را كه مذهب مي تواند شكل وجود اجتماعي خود را تغيير دهد و به همين جهت است كه از امري عمومي به امري خصوصي تبديل مي شود، در نظر نمي گيرد. اگرچه وبر حدس مي زند در دوره اي از تاريخ سكولاريزاسيون مذهب به عرصه عمومي برگردد، اما با اين وجود به عقلاني سازي وزانتي بيش از حد مي بخشد. وبر چنين حدسي مي زند بدون اينكه به صورت بندي دقيق تئوري خود در اين زمينه دست بزند.من مي خواهم اين بحث را مطرح كنم كه مذهب در حال بازگشت به مرحله پيشا سكولار است و اين امري تصادفي نيست. در واقع در برهه اي خاص از سكولاريزاسيون مذهب چنان از خود مطمئن شده است كه مي تواند دوباره از فضاي عمومي سر برآورد، نه به صورت همان صداي يگانه اي كه از نهاد هاي شناخته شده مذهبي بلند مي شود، بلكه اين بار به تعداد دين داران موجود، گوناگون و چند گانه است. در اين راستا كافي است كميت فعاليت ها و متون مذهبي ارائه شده را مشاهده كنيم.
با اين اوصاف شما فكر مي كنيد آيا هنوز آن نظريه سنتي كه تعداد مومنين را رو به كاهش مي داند، صادق باشد؟
- مذهبي كه رو به افول است چيزي است كه به نهاد هاي سنتي چون كليسا تكيه دارد، سكولاريزاسيون به گونه اي عمل كرد كه مذهب از عرصه عمومي ناپديد شد و اين سبب شد كليساها يگانه جايي معرفي بشوند كه مردم براي اظهار ايمان مذهبي خود به صورت گروهي به آنجا مي روند.
بنابراين در جوامع سكولار اشخاص رفته رفته گونه اي از مذهبي بودن خصوصي را پي گرفتند. اين به معناي تعداد كمتر مومنان نيست، بلكه تنها به اين معنا است كه آنهايي كه مذهب كليسايي را در عرصه عمومي پيروي مي كردند و به اصطلاح مذهبي بودن خود را در خيابان نشان مي دادند، كمتر شدند، در حالي كه ايمان را در مشي خصوصي خويش حفظ كردند.
دلايل اين بازگشت چيست؟ آيا افزايش رويت پذيري مذهب به توسعه وسايل ارتباط جمعي مربوط مي شود؟
- در اين مورد بايد ديدگاهي مقايسه ا ي اتخاذ كرد. فقط يك قاره است كه با اين شدت فرآيند سكولاريزاسيون را از سر گذرانده و آن اروپاست. در آمريكا، آسيا و آفريقا چنين چيزي اتفاق نيفتاده است. از ين رو هنگامي كه از سكولاريزاسيون حرف مي زنيم، صرفا درباره اروپا صحبت مي كنيم. در اروپا افراد مجبور به خصوصي كردن مذهب شدند؛ زيرا يك يا حداكثر دو نهاد مذهبي موجود بود كه مي توانستند رو به آن بياورند: كليساي كاتوليك و كليساي پروتستان كه با وجود آنها اشخاص امكان اينكه به صورت فردي اعتقادات مذهبي خود را پي بگيرند وجود نداشت، هرچند همزمان جامعه در حال دگرگوني بود اما عمده مردم از طبقات بالا گرفته تا طبقات پايين اجتماعي همين مذاهب كليسايي را پيروي مي كردند.
در ايالات متحده اين چنين نبود؟
- در آمريكا مذهب به يمن امكان انتخاب متعدد (پرسبيتريان ها، باتيست ها و كاتوليك ها و غيره) عمومي ماند. در عوض در اروپا اين امكان محدود به يك دو راهي ختم مي شد: مذهب عمومي و مذهب خصوصي. در نتيجه، روند سكولاريزاسيون به غير قابل رويت شدن مذهب انجاميد. با اين وجود امروز مذهب به عرصه عمومي بازمي گردد و در واقع چهره پست سكولاريسم در حال نمايان شدن است. مذهب خصوصي شده به لحاظ اجتماعي قدرتمند تر و پويا تر بر مي گردد؛ چرا كه فردي شده است. مردم براي پاپ مي رقصند و احساس مذهبي خود را به طرق زيادي بيان مي كنند و از اين نظر اروپا، شبيه آمريكا بلكه حتي مدرن تر از آن مي شود؛ چرا كه اين بازگشت كمتر به كليسا هاي رسمي وابسته است. در اينجا بد نيست كه به پيامد تضاد برانگيز ديگري كه از اين امر ناشي مي شود، اشاره كرد و آن تبديل شدن قاره كهن اروپا به منطقه اي مستعد براي مذاهب تندرو و بنيادگرايانه است.
بنابراين آيا لازم خواهد شد در اين باره براي جلوگيري از بروز خطراتي كه ممكن است در دراز مدت رخ دهد، محدوديت هايي اعمال شوند يا اينكه پست سكولاريسم پديده اي مثبت است كه جوامع آزاد را تقويت خواهد كرد؟ به زبان ديگر شما با اعتقاد جان راولز كه مي گويد: مذهب در جامعه از مدت ها قبل نقش فعالي داشته است، موافقيد؟ به عنوان مثال وي به نقش مذهب در مبارزه براي كسب حقوق مدني و حتي قبل تر از آن در جنگ عليه بردگي اشاره مي كند؛ به گونه اي كه راولز مذهب را به عاملي موثر در نظريه ليبراليسم سياسي خود داخل ساخته است.
- به اعتقاد من داشتن عقايد راسخ در مذهب عمومي به معناي تسهيل ادغام مذهب در دموكراسي ليبرال است؛ زيرا مذهب در اين روند وارد ديالوگ هميشگي شده و مجبور مي شود با توان بيشتري به بحث كردن، پاسخ دادن و توجيه خود بپردازد. مباحثه هميشگي مذهب را به گشودن باب ديالوگ و سياست را به دخالت دادن موضوعات و نظرات مذهبي در همه زمينه ها وامي دارد.خطر به هم آميختگي مذهب و سياست در اين است كه بعضي از سياستمداران از مذهب به عنوان بار سنگيني كه نبايد بر دوش كشيد ياد كنند و در همان حال بعضي از رهبران مذهبي سياستمداران را همانند شياطين بخوانند، اما در واقع خطري در ميان نيست؛ زيرا مناقشه، بخشي از زندگي عمومي به شمار مي آيد.
به هر صورت اين نظريه پردازان رسمي هستند كه مي گويند انسان چگونه بايد زندگي كند؟، در حالي كه من صرفاً يك جامعه شناس هستم. من به اطرافم مي نگرم و اتفاقاتي را كه در حال وقوع است گزارش مي كنم: مردم بيش از پيش در سطح عمومي مذهبي تر شده اند. اكنون افراد مي توانند مومن باشند و ايمان خود را هرگونه كه مايل باشند نشان دهند و اين نه از روي اجبار عضويت در يك نهاد مذهبي است، البته عضويت در چنين نهاد هايي را نيز مي توانند به عنوان يك گزينه انتخاب كنند، اما در عين حال مي توان بودايي و پنته كستال (Pentecostalist) نيز بود و آن را به سادگي در عرصه اجتماع بيان كرد. اين چيزي است كه براي من جالب است.