دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
محرم از منظر حاج اسماعيل دولابي
زان يار دلنوازم
009846.jpg
پير روشن ضمير و صاحب خرد، حاج محمد اسماعيل دولابي از مفاخر شيعي دوران ما است كه ره صد ساله را به لطف و عنايت مولايش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به لحظاتي پيموده است. او كه از دوران كودكي و در جواني همواره محو در آثار و تجليات الهي بوده است، راهنمايي است كه دلدادگان وادي محبت با كلامش، راه قرب به حضرت دوست را ساده و بي رياضت طي مي كنند.
شيفتگان بسياري دارد و هر سال در بهمن ماه به واسطه تسليم جان خاكي اش به صاحب عالم، يادش بيشتر ورد زبانهاست.
بخشي از كتاب طوباي چهارم كه به زودي در دسترس دوستان و صاحبدلان قرار مي گيرد با موضوع كربلا و عاشورا در اختيار همشهري قرار گرفته است كه از نظرتان مي گذرد.
عطش محبت
اميدوارم قلب هايتان مُحرم شود. ديگر عاشوراست. از فردا او خود همه را مُحرم مي كند. وقتي كه امشب يا فردا خبر به شما مي رسد و بچه ها مي گويند كه از امروز در كربلا آب را بر اهل بيت(عليه السلام) بستند؛ خبر بالاخره به قلوبتان مي خورد يا پيش از اين خورده است. شيعه هول مي كند. هول، غير ترس است و خيلي مشكل است. اگر آدمي از هول افتاد و يك مرتبه جان داد، زياد نيست. تازه آب را بسته اند و هنوز تشنه نشده اند. تازه مي خواهند آب را ببندند؛ شيعيان و دوستان اهل بيت(عليه السلام) هول مي كنند. فردا صبح آثار هول و وحشت در اين مذهب- هر كجا كه باشند- هست. يعني به قلب طبيعي و خلقي مان سرايت مي كند. مگر آنكه فرد، توجه نداشته باشد و اشعار را بگويند و گوش بدهد و رد شود. والا اگر به دل بخورد، هول و وحشت مي كند. چطور وقتي مي گويند فردا چنين و چنان مي شود، آدمي براي آب و نان دنيا وحشت مي كند؟ آب را بر اهل بيت(عليه السلام) بسته باشند و آدمي هم يقين داشته باشد كه الان كربلاست- همه ما و مؤمنين و مؤمنات در كربلا هستيم و الان هم عاشورا است- آن وقت بگويند آب را بستند؛ به همين سادگي؟
آب هم از هر جور باشد؛ آب ظاهري باشد يا آب معنوي و تشنگي براي راه خدا باشد. آيا الان اهل مملكت شيعه، تشنه آن نيستند كه به امام حسين (عليه السلام) نزديك شوند؟ بيشتر، آن تشنگي است كه اين تشنگي را هم در كنارش مي گذارند. براي شيعيان كه آن تشنگي است. آنها در درياي غيب بودند و از عالم غيب، سيراب بودند؛ در ظاهر آب نداشتند. ولي ما در هر دو سر نشسته ايم؛ هم تشنه آب دنياييم كه مبادا آب را ببندند و هم وحشت داريم كه نكند از كربلا محروم بمانيم. به ظهر عاشورا و آن زماني كه كار تمام مي شود نرسيم و خداي نخواسته نيمه كاره از اين دنيا برويم. اين هم تشنگي و عطش است.
خداوند عطش محبت، نصيب تان كند كه وقتي بگيرد ريشه هر چه غير خدا و غير امام را مي سوزاند. آن، عطشي بسيار قوي است كه بدن انسان را خشك مي كند، به حدي كه مثل خاك خشك مي شود. يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان.(1) اي آدم، عطش بين اهل بيت حسين بن علي(عليه السلام) و آسمان، مثل دود است. عطش روز عاشورا اين جور بود.
اين را ظاهري حساب كنيد. اگر يك وقت بچه اي صدا بزند آب و كسي به او ندهد دفعه دوم كه صدا مي زند همه شما بلند مي شويد. صدا طوري است كه به همه جا مي زند. اصلاً در عالم، هيچ چيز چون عطش نيست.
شيعه، تربت كربلاست
شما وقتي تشنه مي شويد اگر پنج دقيقه طاقت بياوريد، آخر سر هوار مي زنيد، يا دعوا مي كنيد كه آب بياور- يا خودتان طرف آب مي دويد. عطش كه زياد شود، اختيار آدمي را مي برد. اين تازه عطش ظاهري است.
اميدوارم قلب هاي ما در اين گرداب ها به امام حسين (عليه السلام) نزديك شود. كربلا تربت مي سازد و همه ابدان شيعيان را تربت مي كند. از عطش، آب بدن خشك مي شود و تشنه دنيا و آخرت مي شود. هم تشنه آب ظاهري مي شود و هم تشنه معنوي. تشنگي، آب بدن را مي كشد و كم مي كند و آن را خشك و خاك و تربت مي كند. كسي كه تشنه كربلا شد، بدنش سرانجام تربت مي شود؛ همين بدن ظاهري، ولو نمرده باشد.
تربت را اگر به دريا بزني، خجالت مي كشد كه طغيان كند و ساكت مي شود. اگر آن را به تب شديد چهل درجه عرضه كني، تب فوراً ساكت مي شود و از آن بدن مي رود- خجالت مي كشد. تربت به او مي گويد تو حرف نزن، من مال كربلايم. به تب مي گويد من از صبح تا ظهر عاشورا طوفان ها ديده ام. تو فقط يك طوفان ديده اي. تب خجالت مي كشد و تا تربت امام حسين(عليه السلام) به آن مي رسد سرش را پايين مي اندازد و مي رود. اگر به دريايي كه طغيان كرده است تربت نشان دهي، خجالت مي كشد، سرش را پايين مي اندازد و آرام مي گيرد. همه شما، هم با عقل تان، هم با محبت تان و هم با ولايت تان مي بينيد كه اين درست است.
اساساً وقتي كسي كه ابتلا زياد ديده است مي آيد، كسي كه كم مصيبت ديده است، خاموش مي شود. كسي برادر و يا عيالش مرحوم شده، ديگري بچه اش مرحوم شده است و گريه مي كند. وقتي آن كه ابتلاي بزرگتر ديده است وارد مي شود، آن يكي خاموش مي شود و ديگر خجالت مي كشد گريه كند. اين خيلي ساده است. تمام ابتلائاتي كه ما در دنيا مي كشيم، با ياد كربلا ساكت مي شود.
اميدوارم اين ابتلائات، ساكت شود سپس با خود كربلايي ها گريه كنيم- با خود امام حسين و حضرت زينب (عليه السلام). چقدر شيرين است؛ هر گاه آنها گريه كردند، تو هم گريه كني و هر وقت سرور داشتند، مسرور باشي. از مصيبت هاي خود، راحت شويم و بنشينيم. چگونه راحت شويم؟ ياد مصيبت آنها ما را راحت مي كند، زيرا مصائب آنها زياد و تمام است. ابتلاهاي ما كجا و ابتلائات آنها كجا؟ جاي ما كجا و جاي آنها كجا؟ اميدوارم ان شاءالله به حساب خوبان بگذاري. همه مصائب دنيا را به حساب كربلا بگذار؛ بگو با غصه كربلا، ديگر دنيا به مصيبتش نمي ارزد كه برايش غصه بخوريم و محزون شويم.
هر وقت خواستي گريه كني، براي مولايمان حسين بن علي (عليه السلام) گريه كن كه همه آسمان و زمين و ملكوت، وقتي كه او بگريد و محزون باشد، براي او گريه مي كنند. در روز عاشورا حضرت يكي دو بار گريه افتاد وبكي بكاء شديدا.(2) امير المؤمنين (عليه السلام) در عمرش دو سه بار در ميان جمعيت و در مساجد گريه كرده است. منتهي يك مرتبه گريه آنها، خيلي زياد است و اگر به خاطر همان يك بار، مخلوقات و بشر و ذرات عالم تا قيامت گريه كنند، كم است.
زينب (عليه السلام) نفس علي (عليه السلام)
عزيز خدا و ولي خدا گريه كند، يعني همه آسمان و زمين و ملك و ملكوت، دارد گريه مي كند. همه جا مضطرب مي شود، سر انسان، بالا، پايين، آسمانها، زمين، همه گريه مي كنند. زيرا قلب مؤمن، عرش رحمان است. وقتي يك بچه يتيم گريه مي كند، عرش خدا مي لرزد.
اينك قافله به كربلا رسيده و ساكن شده است و خانواده ام در حرم و اصحاب نيز نشسته اند و در حال مذاكره و صحبت و اياب و ذهاب و آمد و رفت هستند. شبها از ترس دشمن، چراغ روشن نمي كنند. حرم خدا و عزيزان خدا، شبها چراغ ندارند. غذا هم هر چه زاد و راحله بوده است مصرف شده و آب را هم كه بسته اند. كأنّه تمام كره بي رزق، مانده است. تمام ملأاعلي بي ذكر خدا مانده اند و ملائكه نمي توانند ذكر خدا كنند.
حرم امام حسين(عليه السلام) گريه مي كنند و كودكان او ضجه مي زنند. صداي آنها هنوز مي آيد و ناله زينب (عليه السلام) هنوز به گوش مي رسد. گوش باشيد- اينها راست است. بزرگ خانه، بيشتر وحشت مي كند. آيا مي داني وقتي قلب حضرت زينب(عليه السلام) محزون شود چه بر سر عالم مي آيد؟ تصور كنيد كه هيچ بچه اي و هيچ خانمي گريه نكند و تشنه نشود؛ فقط خانم زينب (عليه السلام) غصه دار شود. او خود همه است. قلب همه شيعيان محزون مي شود. او كبد و سينه اي چون امير المؤمنين(عليه السلام) داشت، كه وقتي خطبه خواند، كساني كه پيرمرد بودند و ايام گذشته را ديده بودند، تصور كردند حضرت امير(عليه السلام) دارد خطبه مي خواند.
بعضي از آنها جمعيت را شكافتند و جلو آمدند. يكي از آنها كه آمده بود، وقتي برگشت گفت هذه زينب بنت علي(عليه السلام)(3) اين زينب است كه صدا مي زند. علت داشت كه حضرت، كلام را رساند. زيرا زنگ شترها را بسته بودند و سر و صدا راه انداخته بودند تا صداي خانم به مردم نرسد. وقتي مظلومان خيلي مشهور باشند ظالم مي خواهد آنها را بپوشاند. صداي زنگ شترها و هياهو و هلهله عرب را زياد كرده بودند تا كسي صداي خانم را كه خطبه مي خواند، نشنود. به مرحمت خدا و با اشاره حضرت، سكوت محض شد. چگونه مي شود شتر راه برود اما صدا نكند؟ نفس اعراب هم ساكت شد. اگر بزرگ خانه اي به اهل آن بگويد ساكت، نفسها همه بند مي آيد. خانم زينب(عليه السلام) بگويد اسكتوا(4) چطور؟ نفس امير المؤمنين(عليه السلام) بگويد ساكت؛ از تمامي زمين هم نفس درنيايد، زياد نيست.
پي نوشت ها:
۱ - بحارالانوار، جلد 44، صفحه 245.
۲ - مدينه المعاجز، جلد 3، صفحه 367 و 371 و معالي السبطين جلد 2، صفحه 440.
۳ - بحار الانوار، جلد 45، صفحه 115.
۴ - بحار الانوار، جلد 45، صفحه 108.

دل گفته هاي جوانان از حاج اسماعيل دولابي
ما در بلندي نگاهش قد مي كشيديم
009849.jpg
گفتي و شنيديم كه: ديده ام گاهي مي آيند و مي گويند هر چه در دل ما بود تو گفتي . گويي علاوه بر حرف اول، كلام آخر را نيز مي داني از مرزها چه نيك آگاهي. هر چه به جانت نشست و خنك شدي، بهشتي است و هرچه آتش بر جانت زد، جهنمي.
گفتي كه اگر ميهماني، مؤدب بنشين. هر چه جلويت گذاشتند بخور واعتراض نكن. گفتي همه مصائب در كربلاست و هر جا هستي خير تو در آن است. از دختر سه ساله اي گفتي كه لباسش سوخته و دلش شكسته، به دنبال پدر مي گشت و عمه اش را گريان مي ديد و اضافه كردي: دردي از اين بالاتر سراغ داري ؟! گفتي همه فكر مي كنند عاقل اند. اما اگر بدانند كه همگي مجنونند به حال هم، رحم مي كنند.  خوب به خاطر دارم زماني را كه براي اولين بار، طوباي محبت به دستم رسيد. كه دلم شكسته بود و حيران چرايي اش بودم. در يك جمله گفتي اگر لازم باشد حكمتش را نشان مي دهند، اگر نه، سرت در زندگي ات باشد.
گفتي هر چه كه شد، از آن ببخش، معامله كن، معامله اي نقد. گفته بودي: اگر اولش بسم الله گفتي تا آخر خودش انجام مي شود و در مورد دوستي ها گفتي اگر دوستي پيدا كردي، دوستان او دوستان تواند. و اين هماني است كه تماشايي شده. گويي حلقه زريني كه روزگاري مفقود بود، پيدا شد و بار ديگر جماعتي را به هم پيوست و جماعتي كه روزگاري رنگارنگ بود، يك رنگ شد.و از با هم بودن گفتي، كه هر كدام از شما گوشه اي از كار را بگيرد. آن طور كه وقتي مي پرسند كار را كه كرد؟ معلوم نشود.
گفتي كه هيچ دكه اي، متاعي را كه مي خواهيم ندارد. و دروغ اساساً چيزي نيست كه هست باشد. گفتي... و شنيديم...
راستي، با تمام آنچه تو گفتي، حرفي براي ما گذاشتي؟ حقا كه هر چه در دل ما بود، تو گفتي!!!
حرف ناگفته اي نگذاشته
حرف ناگفته اي نگذاشته، پيرمرد ساده قصه ما. گويي از دور دست هاي ازل، آرام آرام گام برداشته، تا اينجا لختي يله دهد و شيرين داستان بگويد. آنچنان كه هر وجود خسته و شكسته اي را به شرط طلب، از كوچه بن بست هاي نيستي، راهي ملكوت درونش كند، به قصد تماشا.
آنجاست كه در گرماي هم دلي اش، بغض كهن فرو خورده اي، شكسته، نطق باز و بذري كاشته مي شود. مي داني كه كشاورزي خوب مي داند. به محبت بذر را مي ميراند، لحظه به لحظه و حيات مي بخشد، دم به دم. تا آنجا كه بذري خرد، يكه شناس خورشيد مي شود و... روزي غنچه مي خندد و باز مي شود. حرف ناگفته اي نگذاشته پيرمرد ساده قصه ما .
نمي دانم چگونه آغاز نمايم. چگونه در مورد كسي كه به وجود آورنده بزرگترين تحول در زندگي ام بود، بنويسم. تحولي كه لحظه به لحظه زندگي من را تحت تأثير قرار داد و خودي ديگر براي من ساخت. راستش نوشتن درباره خود، در عين سادگي، يكي از بزرگترين و حساس ترين كارهاي زندگي است.بر اين اعتقادم كه در هر دوره اي، خداوند، انسان هايي بزرگ را بر روي زمين قرار مي دهد تا بندگانش هر چه بهتر با او و صفت هايش آشنا شوند. سپاسگزار خداوند هستم كه در دوران كوتاه زندگي ام سعادت شاگردي مكتب استاد بزرگ حاج اسماعيل دولابي را پيدا كردم. چرا كه در اين دوران بود كه به بسياري از جنبه هاي ارتباط خود و خداي مهربان پي بردم. جنبه هايي كه با رسوخ در جان زندگي من باعث ايجاد تحولي بزرگ، به بزرگي تولدي دوباره در من شد. تولدي دوباره ... تولد در دنيايي پر از عشق و محبت راستين. دنيايي كه هر شب آن شب قدر است و هر صبح آن صبحي براي متولد شدن و هزاران هزار نكته ديگر كه در اين مجال نمي توان به همه آن پرداخت.
در وصف ايشان دنبال واژه ها، جمله ها و يا نكته هاي بسياري گشتم اما هيچ نيافتم. پس تصميم گرفتم آن پير فرزانه را با واژه سكوت وصف نمايم. بعضي وقت ها براي توصيف بزرگي ها بايد سكوت اختيار كرد تا بهتر بتوان آن موضوع را توصيف نمود. پس من هم در توصيف ايشان سكوت اختيار مي كنم و با يك جمله نوشته خود را به پايان مي برم.
حاج اسماعيل دولابي به بزرگي سكوت بود.

فرهنگ
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |