دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۵
ملاحظاتي درباره مدرنيته ايراني
حسرت فهم درست
010725.jpg
طرح: محسن نوري نجفي
آناني كه خواستار ورود مدرنيته به ايران شدند انديشه را به تمام نياوردند و به دلخواه و گزينش خودشان بود، نه نياز جامعه و مردمان
وحيد اسلام زاده
مدرنيته و پست مدرنيته به سابقه و تاريخ و سنت جامعه ربط دارند. هر چند كه زيگموند باومن معتقد است مدرنيته، منكر هرگونه اقتدار و اعتبار براي گذشته بود و هيچ گونه احترام يا حرمتي براي گذشته و سنت قايل نبود. نيز از تمايل و آمادگي براي ابداع و نوآوري و رفتن به قلمروهايي كه تا پيش از آن احدي جرأت پاي گذاردن بدان قلمروها را حتي به مخيله خود نيز راه نداده بود حمايت و پشتيباني مي كرد. باومن به خود اجازه مي دهد كه با تبر انديشه اش زنجير اتصال سنت و مدرنيته را قطع كند، اما نمي توان منكر اين شد كه مدرنيته بر شانه هاي سنت ايستاده است. اگر مدرنيته توانسته است خود را برهاند و بال بگشايد تا به مرزهاي بي كران و تجربه نشده برود، اگر توانسته تاريكي ها را روشن، نور خورشيد را افزون تر كند، از سكوي پرتاب سنت بود. زياده از بحث دور نشويم كه، مدرنيته در ايران نه تنها برخاسته از ترجمه است، بلكه در اين ترجمه نيز سعي بر ربط آن به سنت و تاريخ ايراني نشده است.
مدرنيته بايستي تجربه شود نه ترجمه. زيگموند باومن ادعاي قطع اتصال مدرنيته و سنت را دارد، مي خواهد آزادي بي قيد و شرط براي آن بسازد، تا برود به ناكجا آبادي كه فقط ذهن تعداد محدودي از انسان ها توان ديدن و درك كردن آن را داشته باشند. آني كه مدرنيته را ساخته مي تواند پروبالي اين چنيني به آن دهد، و آني كه تنها مصرف كننده صرف است نمي تواند پروبالي بدهد و يا پروبالي بكند. اما قصد در اينجا تكرار قصه خسته كننده تعريف مدرنيته نيست كه، عده اي از زمانه اي آغاز كرده اند و عده اي ديگر از زمانه اي ديگر. عده اي نشانه آن را ادبيات دانسته اند و عده اي نشانه اش را معماري، عده اي قصه روشنگري را سردادند و عده اي فيلسوفاني همچون كانت را نشانه قلمداد كردند. آنقدر اين قصه تكراري شده است كه اگر به شيوه رياضيدانان بخواهيم از يك كتاب 200 صفحه اي با يك كتاب مشابه ديگر فاكتور بگيريم، شايد 50 صفحه بيشتر به كار نيايد. سوال اين است كه اين مقدار فراوان كتاب درباره مدرنيته كه به چاپ رسيده ، آيا امري ضروري است؟ آيا دانستن هر نظريه اي براي جامعه اي كه نه مدرنيته را پذيرفته، نه نهادينه كرده، نه سنت را رد كرده، نه از نقد مدرنيته نكته اي را درك كرده و نه تعريف از سنت را كنار گذارده است، امري واجب بوده است؟ آيا ترجمه كردن تئوري هاي مدرنيته پز عالي و افتخاري عظيم شده است؟ در گوشه و كنار و از زير دست هر مترجمي، كتابي از باب مدرنيته به چاپ مي رسد، سر و سامان ندارد كه هيچ، به شكلي هدفمند و دقيق نيز نيست.
قصد در اينجا پرسش هايي از مدرنيته در ايران است كه به نظر مي رسد طرحش كفايت كند تا پاسخي يافتن و يا نوشتن. امروزه شايد به نقطه اي از زمان رسيده باشيم كه بتوانيم اين پرسش را از مدرنيته بپرسيم كه آيا، آني را كه منتظر بود ديد، راهي را كه بايد مي پيمود، پيمود، هدفي را كه بايد كسب مي كرد، كسب كرد؟ مي توانيم از مدرنيته بپرسيم كه آيا مدرنيته كه در اول مدرنيته بود، حال به سنتي مانند سنت قبل از مدرنيته اوليه تبديل شده است؟ آيا مدرنيته توانسته آني را كه از بين برده (از سنت) جايگزين كند و آني را كه نخواسته، جديدي را بخواهد؟ آيا رجوع به سنت يعني شكست و نافرجامي مدرنيته؟
دو نقل قول از زيگموند باومن را مي خوانيم. او معتقد است كه مدرنيته بايد همه گذشته را ويران كند و امر نويي بسازد. مدرنيته را در بهترين وجه مي توان عصري توصيف كرد كه ويژگي شاخص آن تحولات دائمي است. ليكن عصري آگاه از اين ويژگي شاخص خود، عصري كه اشكال حقوقي خود، آفرينش هاي مادي و معنوي خود، دانش و اعتقادات خود را به مثابه جرياناتي سيال، گذرا، متغير و غير ثابت و غير قطعي تلقي مي كند. جرياناتي كه صرفا بايد تا اطلاعيه بعدي به آنها باور داشت و عمل كرد، و جرياناتي كه در نهايت ارزش و اعتبار خود را از دست داده و جاي خود را به جرياناتي جديد و بهتر مي سپارند. به عبارت ديگر، مدرنيته عصر يا دوره اي است كه نسبت به تاريخمندي خود اشعار و آگاهي دارد. نهادهاي انساني جرياناتي خود ساخته، خود آفريده و تابع پيشرفت و بهبود تلقي مي شوند، تنها در صورتي مي توان آنها را حفظ كرد كه خود را با خواسته هاي دقيق و سختگيرانه عقل وفق داده و توجيه كنند و اگر از عهده اين آزمون بر نيايند مي توان آنها را كنار گذاشت. جايگزيني طرح هاي جديد به جاي طرح هاي قديمي و كهنه را مي توان حركتي مترقي و پيشروانه دانست، گامي تازه به سمت گسترش و افزايش روند توسعه و تكامل انسان. جالب بودن اين نقل قول فقط در يك طرفه به قاضي رفتن است، آن هم بدون شنيدن دفاعيه هر دو طرف (سنت و مدرنيته)، قاضي كه از قبل راي خود را صادر كرده و به حكميت نشسته است.
قاضي كه حقيقتا صادق نيست. فقط اين پرسش از نقل قول فوق به نظر مهم تر مي رسد؛ چه ضمانتي است كه طرح هاي جديد بتواند جايگزين بهتر و مطمئن تري باشد براي پيشرفت و ترقي به جاي طرح قديم ؟ آيا طرح جديد موفقيت داشته كه اين گونه قاطعانه حكم صادر مي كنيم؟
نقل قول دوم: دولت مدرن عهده دار كاركردها و وظايفي بود كه هرگز حكام و فرمانروايان ماقبل مدرن درباره آن فكر نكرده بودند و هيچ گاه به مخيله آنان خطور نكرده بود. دولت مدرن مي بايست نظمي واحد و هماهنگ را بر قلمروهايي وسيع و عرصه هايي پهناور اعمال كند كه سابق بر اين به كمك انواع سنت هاي محلي صورت مي گرفت. علاوه بر اين، دولت مدرن مي بايست آفرينش و حفظ و نگهداري نظم اجتماعي را به صورت موضوعي قابل تامل و تفكر در آورد و آن را همچون طرحي آگاهانه، دقيق، نظارتي و مديريت روزمره تلقي كند، نه اين كه خود را به رعايت و ملاحظه عرف و عادات امتيازات سنتي محدود سازد. وظايف و رسالت هاي جديد شامل يك دست كردن قانون و نهادهاي حقوقي در پيوند با دولت و حكومت بود و نيز هماهنگ سازي و غالبا مديريت مستقيم فرآيند آموزش عمومي و تامين اولويت و تقدم انضباط حقوقي واحد بر تمامي ديگر اشكال پيمان ها و وفاداري جزو گرايانه. به اين دليل است كه دولت هاي مدرن كه درگير فرآيند ايجاد ملت شده بودند، عمدتا شكل و قالب دولت هاي ملي را به خود گرفتند، نه قلمروهاي سلسله و سلطنتي.
اين تحليل مناسب است، اما نه آن دولت سنتي كه قدرت و اقتدار فردي در آن سخن اول و آخر را مي زند صحيح است و نه دولت مدرن كه قدرت و اقتدار سازماني در آن سخن اول و آخر را مي زند، قابل قبول. باور كنيم كه امروزه به حد ميانه اين دو نرسيده ايم. گاهي برخي دولت هاي سنتي با وارد كردن ابزار مدرنيته مي خواهند ذات آن را نهادينه كنند. اما پذيرفتن ابزار مدرنيته را حكايتي و نقل ديگري است.
با تمامي فراز و نشيب ها و انتقادها، مدرنيته با قدرت كامل به راه خود ادامه مي دهد. مفهومي به گستردگي مدرنيته هزار راهي است كه هر كدام به مقصد خاصي مي رسند و بسيار شبه راه ها يا به عبارت ديگر بيراهه ها وجود دارد كه با اندك غفلتي هر جامعه اي و يا هر انديشمندي به راحتي در آن افتاده و بي ثمر به جلو مي رود. در اين ميان متاسفانه بايد گفت كه مدرنيته در ايران به يكي از اين شبه راه ها يا بيراهه ها افتاده است كه سرانجام روشني براي آن ديده نمي شود. مدرنيته در ايران ويران كرد، چون هدفش ويران كردن بود. همچنين مدرنيته در ايران خواست آباد سازد، چون واقعا هدفش آباد كردن بود. اما اين آبادي بر چه ساخته شد؟ بر همان ويرانه؟ ويرانه سنتي كه دوباره ساختن همان سنت امري نشدني است. به راستي اگر ساختن مدرنيته همان ويران كردن سنت بود، پس حكايت ساختن ناقص و ويراني نيمه چيست؟ آيا در اين ميان انسان نبود كه بيهوده دست و پا زد و خود را غرق جنگ هاي خونين، آشفتگي هاي ذهني، ويراني هاي زيست محيطي و بي اعتباري شخصيتي كرد؟
براي ايران، مدرنيته را هم آناني كه آوردند، مقصر بودند كه به واقع ندانستند چه آوردند و هم درست معنا نكردند آني را كه آوردند، و زحمتي براي فهم درست آني كه آوردند نكشيدند، و هم مردماني كه كوتاهي كردند در فهم و شناخت صحيح مدرنيته. اما روي سخن و تقصير بر گردن آناني است كه ناقص آوردند و نيمه فهم كردند. آناني كه تاكيد بر معناي صحيح مفاهيم نداشتند، كه نه از سنت مفهومي اصيل داشتند و نه از مدرنيته برداشتي كامل. آناني كه با برخي مفاهيم ناتمام، تماميت تمدني را به بازي گرفتند. آناني كه مدرنيته به ايران آوردند بايد بيشتر از اينها مي انديشيدند. آناني كه خواستار ورود مدرنيته به ايران شدند انديشه را به تمام نياوردند و به دلخواه و گزينش خودشان بود، نه نياز جامعه و مردمان. آيا براي ورود مدرنيته به ايران اولويت مهم نبود؟ يا هر چه دلمان خواست و مذاقمان خوش آمد؟ آناني كه مدرنيته را ساختند از بطن جامعه اي كه در آن زندگي مي كردند ساختند و آناني كه تغيير را اساس زندگي دانستند تيشه به ريشه ها نزدند، بلكه بر همان ريشه ها تغييرات را بنا كردند. اما ما يي كه مدرنيته را نساخته ايم و وارد كرده ايم، وصله ناجور، زائده مزاحم، قفسي تاريك و آلودگي انديشه را وارد كرده ايم. ما يي كه تغييرات را به جامعه تحميل كرده ايم تيشه به ريشه ها زده ايم. بود و نبود، بد و زشت و زيبا را با هم سوزانديم و خشكانديم. سپس بر روي چه، بنايي جديد گذارديم؟ بر هيچ، بر تهي و بر پوچ. اصل تفاوت ما كه مدرنيته را وارد كرديم و آناني كه مدرنيته را ساختند در اين نكته نهفته است.
آمديم بيانديشيم، به جاي ما انديشيده بودند. در اين روزگار، عقب مانده انديشه ها هستيم. حكايت روزگار ما حكايت سنگ و شيشه است. سنگ مدرنيته ناقص، شيشه سنت عميق را شكسته است. مدرنيت هايي كه براي ما نه سري دارد و نه آغازي، نه شوقي و نه تمنايي. مدرنيت هايي كه حقيقت ها را سوزاند و واقعيت ها را پوساند. در عوض حقيقتي مجازي و دروغيني هديه كرد كه همگان را انگشت حيراني بر عقل و گزيدن لب بر دل گذارده است. پرسش اين است كه براي ايراني مدرنيته به چه كار مي آيد؟ اين مدرنيته چه گلي به سر ايراني و ايران زده است كه سنت نتوانسته بزند؟

منابع :
۱ - مدرنيته و مدرنيسم، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، چاپ اول، نقش جهان.
۲ - آنتوني گيدنز، پيامدهاي مدرنيته، محسن ثلاثي، چاپ اول، نشر مركز.

نگاه
از باي بسم الله
گروه انديشه
هنوز باب مدرنيته در ايران گشوده نشده است. با اين استدلال كه؛ اگر قول آنتوني گيدنز را بپذيريم كه اعتماد تنها در دوره مدرنيته پديدار شده و يكي از اركان اصلي مدرنيته اعتماد سازي با توجه به پيشرفت ها و امكانات تكنولوژي است، متاسفانه در ايران به معناي دقيق كلمه اعتماد وجود
ندارد.
نقطه شروع يا چشم انداز مادي مدرنيته، در ايران اگر غريب و ناآشنا نباشد، آشنا و مانوس هم نيست. از آنجايي كه روشنفكران و انديشمندان ايراني سعي دارند هر مفهومي را از ابتدا معنوي و غير مادي و حتي ناملموس مطرح كنند، تمامي مفاهيم در ايران با اصطلاحاتي بسيار عجيب و غريب مطرح مي شوند. پنداري اصل مطلب فراموش شده و الفاظي سخت و سنگين، تمامي منظور است. همچنين مادي بودن مفهومي و يا تمامي مفاهيم براي روشنفكران و انديشمندان ايراني در درجه چندم و حتي بي خاصيت قرار مي گيرد.
اما نكته اصلي و اساسي اين است كه تمامي مفاهيم در درجه اول، بعدي مادي و ملموس دارند.مدرنيته براي درك همگاني و كارآمد براي زندگي مردمان، بايد ساده و قابل فهم و دور از اصطلاحات و مباحث روشنفكري و فيلسوف مآبي و انديشمندي باشد. اگر مدرنيته براي زندگي همين مردمان است، پس بهتر اين كه ساده تر و مفيدتر و كارآمد تر بيان شود. چرا كه مدرنيته در ايران ترجمه اي سخت و سنگين و تكراري از هزاران گفتار تو در تو و خارج از تاريخ و سنت ايراني
است.
بيش از نيازمان درباره مدرنيته خوانديم كه دكارت نطفه مدرنيته را بست و كانت كودك مدرنيته را به دنيا آورد و هگل اين كودك را به نقطه پايان رساند. يا درباره پست مدرنيته خوانديم كه كارل ماركس نطفه پست مدرنيسم را بست و نيچه اين كودك ناقص را به دنيا آورد و ژاك دريدا اين كودك را بدون يك دست و يك پا و يك چشم بزرگ كرد. نكته جالب تر اين است كه ما در حالي كه در باي بسم الله مدرنيته گرفتار هستيم، به وفور و ناقص و نامرتب مفهوم بي معناي پست مدرنيته را معني و از هزاران بعد نيز آن را مطرح مي كنيم.

انديشه
ادبيات
اجتماعي
ايران
سينما
علم
موسيقي
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سينما  |  علم  |  موسيقي  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |