دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۴۰
وقتي قهوه خانه هاي طهران را بستند
000762.jpg
هميشه مردم جايي داشتند كه در آنجا بتوانند، لحظاتي در كنار هم باشند و به تبادل اخبار و اطلاعات بپردازند، يكي از اماكني كه تا به امروز نيز، همچنان مركز تجمع مردم محسوب مي شود، قهوه  خانه مي باشد.

همه دليل نامگذاري اين محل را به نام »قهوه «خانه مي دانيم و اين اسم يادآور روزهايي است كه در آنجا مردم به جاي اينكه چاي بنوشند، قهوه مي نوشيدند.
اما پس از مدتي كه چاي، جاي قهوه را گرفته، اين نام همچنان براي اين مكان محفوظ مانده است.
در طهران نيز قهوه خانه ها در كوي و برزن وجود داشت.
يكي از اولين قهوه خانه هاي طهران، متعلق به شخصي به نام »قنبر« بود كه يكي از غلامان دربار و اهل اتيوپي بوده. اين قهوه خانه اگرچه روزگاري به محل تجمع غلامان وسياهان تبديل شده بود، اما ديري نگذشت كه عامه مردم به آنجا آمد و شد كرده و بتدريج، يكي از قهوه  خانه هاي معروف طهران شد. اگرچه اين قهوه خانه پس از چندي به شخصي به نام اسماعيل واگذار شد اما بازهم آن را قهوه  خانه قنبر مي دانستند.
يكي از قهوه  خانه هاي مشهور طهران در نزديكي پامنار و در خيابان پانزده خرداد فعلي قرارداشت كه به آن قهوه خانه عرش مي گفتند. از آنجا كه اين قهوه  خانه در طبقه دوم يك ساختمان قرار داشت به اين نام مشهور شده است.
اين قهوه خانه يكي از اماكن اصلي تجمع معتادان و دائم الخمرها بود. آنهايي كه نه جايي براي سكونت داشتند و نه خانه اي.
اين قهوه خانه تا سال 1334 برقرار بود. تا اينكه در آذرماه اين سال، هنگامي كه شهرباني طهران، تعدادي از قهوه  خانه  ها را كه به مركز فساد تبديل شده بود، تعطيل كرد.
در واقع، شهرباني كل كشور طي اعلاميه اي، از تمام قهوه  خانه هايي كه لوازم و وسائل كشيدن ترياك را داشتند خواست تا همه آنها را از بين ببرند و چنانچه قهوه خانه اي از اين وسايل براي جذب مشتري استفاده نمايد، پروانه كسب آن را باطل خواهد كرد.
در پي اين اعلاميه بود كه ماموران شهرباني طهران حدودا 28قهوه خانه را كه همچنان به كارهاي خلاف قانون مي پرداختند تعطيل كرده از آن جمله تعدادي از قهوه  خانه  بودند كه در كنار ميدان رازي قرار داشتند.
قهوه خانه عرش نيز، درهمين سال ها بود كه تعطيل شد و از آن پس، كمتر قهوه خانه اي در طهران به امور غير قانوني دست زد.

بعد از سرقت مسلحانه از سينما
سينماتوگراف آدم تربيت مي كند؟
در 9آذر 1334 ساعت 10 صبح، سينما هما، يكي از معتبرترين سينماهاي طهران، دستخوش دزدي شد. اين سينما كه درخيابان فردوسي قرارداشت مانند تمام سينماهاي ديگر محل تجمع و رفت وآمد خيل عظيم مردمي بود كه به عشق سينما، ساعت هاي متمادي را در اطراف آن پرسه مي زدند. اما ناگهان اتفاقي ناخوشايند، همه چيز رادگرگون كرد.
هنگامي كه آقاي سلمان هوگي مدير وقت سينما هما، در دفتر كارش مشغول انجام فعاليت هاي روزانه بود و احيانا به فكر فيلم بعدي سينما كه مشتريان بيشتري را جذب نمايد، ناگهان يكي از آن سكانس هاي معروف فيلم هاي پليسي درست دردفتر كارش واقع درخيابان فردوسي اتفاق افتاد. سه مرد نقابدار به هيبت عجيب الخلقه، ناگهان از در وارد شدند و با داشتن اسلحه كمري رولور، در دست به آرامي و با چهره  اي كه برآمده از فيلم هاي اكران شده در سينماي خودش بود، به سوي او آمدند.
مدير سينما، در ابتدا فكر مي كرد كه اين يك بازي كودكانه است يا سكانسي است از يك فيلم پليسي. او اصلا نمي توانست تصور كند كه اين سه مرد نقابدار، با اسلحه اي در دست، بعد از ده دقيقه، دست و پاي او را مي بندند و مبلغ پنجاه هزار تومان پول از او مي دزدند.
تنها هنگامي كه يكي ازكارمندان او به دليل كاري كه با وي داشت، به اتاق او مي آيد متوجه مي شود كه مدير محترم، با دست وپايي بسته و خاطري آزرده، ترسان و لرزان در گوشه اي افتاده است و به او مي نگرد.تازه آن موقع بود كه فرياد »آي دزد... آي دزد« در تمام خيابان فردوسي پيچيد. اما چقدر دير!!
دزدان آنقدر فيلم هاي پليسي ديده بودند كه در هنگام دزدي هيچ كس متوجه آنها نشد و تازه چند دقيقه بعد از ترك سينما توسط آنها بود كه سر و صداي مالباختگان شنيده شد.
البته چه خوب شد كه اولين دزدي مسلحانه و كاملا حرفه اي ايران، آنهم به سبك و سياق غربي در سينما اتفاق افتاد.
چرا كه دزدي به اين شيوه را سينما به مملكت ما آورده بود.»واقعا سينما توگراف آدم تربيت مي كند؟...«

اولين طرح ترافيك طهران
000758.jpg
وقتي كه پشت فرمان اتومبيل مي نشينيم، بيش از آنكه نگران آلودگي هوا باشيم نگران برگه جريمه ايم. فراوان اتفاق مي افتد كه افرادي به دور از چشم ماموران راهنمايي و رانندگي، وارد محدوده طرح شده و ساعاتي را بدون مجوز در اين محدوده پرسه بزنند. اما به يكباره، يك پليس وقت ناشناس همه چيز را خراب مي كند. تازه در اينجاست كه فرد به صرافت مي افتدكه اين طرح ترافيك از كجا پيدايش شد؟
طرح ترافيك در طهران نيز بي سابقه نبوده است. اولين بار در سال 1324 بود كه طرح ممنوعيت عبور و مرور صادر گرديد. اين طرح از تردد چهارپايان باربر از محوطه »ميدان ارگ« و »باغ گلشن« جلوگيري به عمل مي آورد. دليل اجراي اين طرح درست زماني اتفاق افتاد كه يك سال قبل از آن يعني در سال 1323 ميدان توپخانه، به مركز استقرار لشكر اول پهلوي تبديل شد و به همين دليل تمام قسمت هاي ميدان چهره عوض كرده و ظاهري زيبا يافت و اين طرح، به منظور حفظ ظاهر ميدان تصويب و به اجرا درآمد. قرار گرفتن استخري هشت ضلعي وسط ميدان و باغچه هاي مختلف در اطراف آن و نرده هاي چوبي و ستون هاي سنگي، به ميدان جلوه اي داده بود. براي جلوگيري از انهدام اين زيبايي، طرح ترافيك به وجود آمد. به همين منظور و براي تردد چهارپايان، يك سال بعد، خندق شرقي ميدان ارگ را پر كرده و بر روي آن خياباني ساختند كه از ميدان سپه (ميدان امام) تا دهنه بازار امتداد داشته و در انتهاي آن نيز دروازه اي به خارج از شهر بنا نهادند.
بدين ترتيب، از آن سال عبور و مرور چهارپايان باربر از محدوده ميدان ارگ به طور كامل قطع گرديد و تنها، تردد خودروها در آن مجاز دانسته شد.
چهارپايان مجاز بودند از خيابان جديدالاحداثي كه در كنار ميدان به منظور تردد آنها ساخته شده بود عبور كنند.
اين خيابان جديد، ناصريه (ناصرخسرو فعلي) نام گرفت.

پدر مسافركشي
تهران امروز از ماشين هاي جور واجور پر شده و ظاهراً قرار است كه تعداد ماشين ها از آدم هاي اين شهر بيشتر شود و اگر فكري به حالش نكنند به زودي بايد يك مسير كوتاه را با صرف زماني صبح تا ظهر طي كنيم.
مي گويند يك بنده خدايي از جايي دور به تهران آمد و وقتي به شهر و خانه اش برگشت به يكي از دوستانش گفت: »در تهران آنقدر ماشين زياد بود كه ترافيك را هم نديدم.« بگذريم.
شما صبح كه از خانه بيرون مي آييد تا به محل كارتان برسيد چند ماشين مي بينيد؟ سوال سختي بود، نه...! حتماً مي گوييد چه سوال پرتي خب معلوم است كه بيش از دو هزار تا شايد هم بيشتر. من هم همين را مي خواستم، تا بگويم توي همين شهر درندشت تهران زماني فقط ده ماشين وجود داشته.
بله، تعجب نكنيد فقط ده تا. حتماً مي پرسيد كي؟ خب معلوم است زمان سلطنت جناب احمدشاه قاجار.
آن هم ماشين هايي كه تمام قيمتشان از دو هزار و پانصد تومان بيشتر نبوده. تازه ماشين سيصد و سيصد پنجاه تومني هم پيدا مي شده و آن قيمت اول مخصوص ماشين هاي مدل بالا بوده كه حتماً حكم بنز و الگانس حالا را داشته اند.
اگر ماشين »هندلي« را توي كوچه و خيابان نديده ايد توي فيلم ها ديده ايد.
اولين ماشين هايي كه واردتهران شدند به لحاظ ظاهري هيچ فرقي با درشكه نداشتند و تنها فرقشان اين بود كه گاري را يابو مي كشيد و آنها بدون يابو حركت مي كردند.
گرايش شديد به شغل مسافركشي در تهران شايد به اين دليل باشد كه از همان بدو امر اكثر ماشين هاي وارداتي به حمل و نقل مسافر پرداختند و اين كار خيلي هم مورد استقبال اهالي تهران قرار گرفته.

H2So4
شايد تا به حال پيش آمده كه در گفت وگو با يك شهروند يا گوش خواباندن از سر كنجكاوي به كلمات و اصطلاحاتي بربخوريد كه حكم علامت سوال برايتان داشته باشد؛ علامت سوالي كه از تركيب چند حرف ساده فارسي شكل مي گيرد و دير يا زود به يك مفهوم و معني نزديك مي شود، به خنده وادارتان مي كند يا به تعجب و در نهايت در نوار حافظه دست كم براي مدتي جاخوش مي كند. مثال فت و فراوان است، صبور باشيد.
داخلي، روز، كلاس درس 
مرد مسني با ريش و گيس سفيد پاي تابلو سبز ايستاده، فرمول H2So4 به سفيدي گچ بر تابلو ديده مي شود. بالاي تابلو نوشته شده: اسيدها. مرد ريش و گيس سفيد مي گويد: مركبي است كه از تركيب جسمي بسيط با ئيدروژن حاصل مي شود و طعم آن ترش مزه است. (به ياد ترشي هايي كه مادربزرگ مي اندازد مي افتم) مرد ادامه مي دهد: از تركيب يك شبه فلز با ئيدروژن به دست مي آيد، مانند اسيد برميدريك، اسيد سولفيدريك...
نمي دانيد كه اين اسيدها چه نقشي مي توانند در زندگي آينده تان داشته باشند. نه قرار است ترشي ليته بيندازيد و نه حتي كارتان به اسيدهاي مختلف مي خورد. اين مفاهيم مربوط به روزگاري است كه جهد شما معطوف به مطالعه، آموزش و يادگيري بوده است تا براي خودتان كسي شويد تا به قول مادر بزرگ، گليمتان را از آب درآوريد.
روز، خارجي، تاكسي (فلاش فوروارد)
مرد ميانه سالي با موي كوتاه و صورت تراشيده، بازوي آفتاب سوخته اش را از پنجره پيكان بيرون گذاشته تا دود ته سيگارش مسافران را اذيت نكند. شما صندلي عقب، كنار پنجره مخالف راننده نشسته ايد. روزنامه روي كيفتان است و كيف روي زانويتان. همين طور كه مراقب هستيد به حريم مسافر بغل دستي تجاوز نكنيد زير لب واگويه مي كنيد: كسي كه به يأس فكر مي كند هنوز اميدوار است. يأس فلسفي هم مفهوم اميد دارد. گندش بگيرد.
راننده دارد براي جمع حرف مي زند، بلند بلند: »حاجي فيلم اسيدي بود. باس ببيني. اون بابا زنه، نيكول اولدمن... چيكار مي  كرد لاكردار...«
شك مي كنيد! اشتباه شنيده ايد؟ راننده پك آخر را مي زند.ته سيگار را سوت مي كند: فيلم هاي اسيدي فقط رو آنتن.
اسيدي؟ اسيد فيلم؟ و دوباره نيمرخ راننده را مرور مي كنيد. از نو چشم هاي او را كه در آينه ديده ايد دوره مي كنيد. دستتان كه از فيلم كوتاه است. دو مرتبه لحن را مرور مي كنيد و بالاخره در مي يابيد: بله، فيلم اسيدي=؟ حالا به صرافت قدرداني آن مرد گيس و ريش سفيد مي افتيد. آن درس ها و زندگي امروز.

آب جفت
000764.jpg
خانم بزرگ پشت به بهارخواب نشسته است روي صندلي و به شلتاق گنجشك ها در چنار پير چشم دارد. هر وقت به شوهرش فكر مي كند، دستش با رعشه ملايمي همراه مي شود. اگر استكان چاي دستش باشد، لب هر مي زند. خانم بزرگ شوهرش را به نام كوچك صدا مي زند. به چنارپير نگاه مي كند، روي صندلي لهستاني، جابه جا مي شود و استكان كمر باريك را مي  گذارد روي ميز. هميشه با يك تصوير، يك بو، يك صدا يا يك شيء ماجرا شروع مي شود. حالا چند سال است كسي از او »آب جفت« نخواسته است. حالا ديگر شوهرش نيست كه بگويد: »چاي سنگين قلب را سياه مي كند.« حالا ديگر آقا بزرگ نيست كه چپ وراست چاي بنوشد و اگر كسي ايرادي  گرفت ساعت ها بتواند، از فوايد چاي برايش بگويد، تا طرف مجاب شود و كوتاه بيايد. هر كس او را مي شناخت مي دانست هنوز نشسته بايد چاي پيش دستش باشد و يكي دو حبه قند. اما هيچ كس مثل مادربزرگ نمي توانست مفهوم دقيق و درست »آب جفت« را دريابد. مادبزرگ بود كه آب جفت پدربزرگ را فراهم مي كرد و بدستش مي داد. پدربزرگ بر آستانه بهارخواب روي تخته پوست نشسته بود و به آرامي كيسه چرمي توتون را ميان دستانش بازي مي داد و به شاخه هاي پرپشت چنار نگاه مي كرد. پدربزرگ مي گفت: »آب جفت، دواي صد درد است، خون را پاك مي كند، يار كليه است. خون پاك همدم قلب است.« خانم بزرگ مي رفت، سرسماور. شايد قهوه چي هاي امروز هم تك و توك معني اين تركيب را بدانند. اما آنها كه عمري را پشت سر دارند و طهران قديم را به خاطر مي آورند، مفهوم درست اين اصطلاح را در حافظه دارند و حكايت ها مي  توانند نقل كنند از همين يك اصطلاح.

قهوه قجري در كافي شاپ؟!
000760.jpg
چند سال پيش در »منو«ي يكي از كافي شاپ هاي شيك تهران در كنار اسامي فرنگي و غير فرنگي خوراكي ها ونوشيدني ها با كمال تعجب نام »قهوه قجري« را ديدم كه مو را به تنم سيخ كرد و بلافاصله مسوول پذيرايي را صدا زدم تا در اين باره سوالاتي بكنم. به او گفتم:»عزيز دلم شما كه مشتري هايتان را فراري مي دهيد.« گفت:»چرا عزيزم«؟ گفتم:»اين چيه اين جا نوشتين؟ شما مي دونيد قهوه قجري چيه؟« گفت:» يه نوع قهوه است ديگه، قهوه اي كه با قهوه ترك و فرانسه فرق مي كنه.« بنده خدا يك چيزي شنيده بود و بدون توجه به درونمايه شيفته اسمش شده بود و فكر كرده بود ممكن است چيزي از تويش دربيايد. خلاصه همين امر باعث شد كه ما كلي با هم رفيق شويم ومن هرچه از قهوه قجري شنيده بودم، برايش گفتم. جالب اينجاست كه قيمت قهوه قجري در آن كافي شاپ مدرن گرانتر از قهوه هاي ديگر بود. و اما حكايت قهوه قجري اين است كه در عهد سلطنت قاجار در ايران اغلب كساني كه به گونه اي، شك دستگاه حاكم را برمي انگيختند و ممكن بود ضرري به شازده هاي از دماغ فيل افتاده وارد كنند، خيلي محترمانه به يكي از كاخ ها دعوت مي شدند و مسوول پذيرايي با يك فنجان قهوه شيك اما آلوده به زهر شرشان را براي هميشه كم مي كرد. حالا اگر شما هم به جاي من بوديد با ديدن نام اين قهوه آن هم در منوي يك كافي شاپ شيك و امروزي به وحشت نمي افتاديد؟...

سوغات شيطان درويش خان را كشت!
000766.jpg
ورود ماشين و پديده ماشين سواري در تهران از همان ابتدا موجب دردسر و مكافات بوده، حكايت جالبي كه از ورود اولين ماشين ها به اين شهر آرام نقل شده اين است كه مردم تا مدت ها اين وسيله عجيب و غريب را به رسميت نمي شناختند. يعني اين كه رفت و آمد با اسب و الاغ را به اين مهمانان ناخوانده ترجيح مي دادند.
جالب است بدانيم كه بسياري از مردم سوار شدن بر ماشين را بديمن مي دانستند؛ چون باور بر اين مساله داشتند كه آن ماشين هاي بدقواره و پرصدا »سوغات شيطان« هستند. اي كاش اين باور هنوز هم وجود داشت تا همگان بدانند كه دردسرسازي اين وسيله كمتر از دردسر شيطان براي آدم ها نيست.
بسياري از اهالي تهران، متاسفانه كم كم به سوار شدن بر سوغات هاي شيطان عادت كردند. مردم تهران كه يواش يواش سرگيجه و تهوع در هنگام ماشين سواري را به سوار شدن بر ديگر وسايل نقليه ترجيح دادند، ديگر هرگز نتوانستند بدون اين وسيله زندگي كنند.
هم جالب و هم تاسف انگيز است كه بدانيم اولين قرباني تصادف با ماشين در تهران انساني بزرگ و هنرمندي ارزنده به نام »درويش خان«بوده است. اين نوازنده و موسيقي دان نامي ايران كه در عهد سلطنت قاجار زندگي مي كرد، در يك ظهر تابستان و در حين گذر از خيابان با يكي از سوغات هاي شيطان برخورد كرده و جان مي بازد. گرچه درويش خان ديگر نيست، اما رديف هاي مشهورش براي موسيقي سنتي تا ابد الاباد ماندگار خواهند ماند.

آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |