جهد بايدت كمال كسب در
(بخش واپسين) جامي اخلاقي هاي انديشه
ضرورترين انسان براي هنر و دانش و ادب جامي ، عقيده به *
لازم آموزاندن جواني در فرزندان به را آنها بوده ، صفتها
و ليلي سلامان ، او ، اثرهاي قهرمانهاي جهت اين از.است
درس خوب خيلي جواني در را اسكندر "مخصوصا و مجنون
ميدهند
شادروان نويسنده
زاد افصح اعلاءخان
گفته نصيحت و پند قالب در جامي اخلاقي انديشههاي همه نه
خندهآور واقعههاي و حادثه او موردها بسيار در.شدهاند
خلاصه ميكندو بيان استهزاء و هجو طرز به را زشت و
شنونده و خواننده خود به را گرفتن نتيجه و برآوردن
:واميگذارد
مخنث آن ماري ديد صحرا به
رنگي هيچ نبودش مردي از كه
ميگفت و ميلرزيد مار بيم ز
سنگي؟ و مردي كو مار ، اينك كه
و نصيحت قوه به خود زمان فرزند چون جامي عبدالرحمان
و دارد بزرگ باوري مينامد ، لشكر را آن كه خويش ، گفتار
با نصيحت مقام درباره ابسال و سلامان در اينرو از
:مينويسد چنين مبالغه
شوند كامل ناكسان نصيحت از
شوند مقبل مدبران نصيحت وز
دلي هر گردد تازه نصيحت از
مشكلي هر شود حل نصيحت وز
نيست ، مشكلگشا است ، قايل شاعر كه آنقدري نصيحت البته
اخلاق پروردن و جمعيت پيشروي در را آن معين تاثير ولي
كه جامي ديگر تعبير.كرد انكار نميتوان آن اعضاي به پاك
بوستان براي صبح دم چون دوستان ، دل بر را نصيحتگري
:مينمايد افاده مشخصتر را آن ماهيت مينامد ،
دوستان دل بر نصيحتگري
بوستان بر صبح دم چون بود
به 3 ميتوان مخاطبينشان روي از را جامي اندرزهاي و پند
(ميدهد20 پادشان به كه اندرزهايي (كرد1 تقسيم گروه
(ميدهد30 يوسف ضياءالدين پسرش به جامي كه نصيحتهايي
بودن متنوع و ديگر -ديگر وجود با ولي.او عالي پندهاي
عموم جنبه را او حكمتآميز و تعليمي گفتار همه مخاطبين ،
به راجع ميخواهيم اينجا.مينمايند متحد هم به انساني
داستان در او.نماييم توقف كمي فرزندش به او نصيحتهاي
پدر نگهدار نام و نعمت بهترين را فرزند ابسال و سلامان
:مينامد
نيست فرزند از بهتر نعمت هيچ
نيست پيوند را فرزند بهجان جز
مرد كام گردد فرزند از حاصل
مرد نام ماند فرزند از زنده
كردار زشت فرزند بدسرشت ، و بدسگال ناخلف فرزند جامي اما
نسبپرست ، بدهوس فرزند بدجهل ، پرغرور فرزند بدرفتار ،
ميبيند ، بد بلا از را گريزان مادر و پدر از بيزاري فرزند
حماقت و جهالت بيعلمي ، از ميكند ، نفرين و مذمت را او
پند زليخا و يوسف در خود پسر به جامي.ميآيد فغان به او
و بگذار پدر /باش پدر دربند نه نادانان چو" كه ميدهد
پدر از بيعلم فرزندان نخستينش ديوان در "باش هنر فرزند
بيبر شاخ و غيرانسان و نامردم را لافزننده نسب و اصل و
سرسخت و اشدي دشمن جامي "عمومامينامد ميوهدار درخت
كه ميكند خروج آنهايي مقابل به هميشه بوده ، منصبپرستي
عاري هنر و دانش جوهر از شده ، خود نسب و اصل مغرور
و ارتجاعي عقيده اين بودن باطل و بيبنياد وي.ميمانند
مينمايد محكوم و فاش گوناگون راههاي با را ننگين خرافات
:ميآرد را حكايت چنين اثر همين خود در و
دگر خران با لاف خري زد
پدر است رستم رخش مرا كه
باز جوابش يكي ازآنها داد
دراز گوش دو بس تو گواه كه
و مقابل موضوع كه است لازم كردن نشان خاطر گپ درآمد
تاجيك خلق دوستي انسان افكار در برآمدن نسبپرستي مخالف
:بود گفته رودكي هنوز داشته ، قديمي تاريخ
را خردمند كه دريغا اي
ني خردمند فرزندو باشد
پدر دانش و دارد ادب ورچه
ني فرزند به ميراث حاصل
.نميبيند سلسله و نسب در را انسان قدر جامي طريق همين به
.نمييابد نيز منصب و ثروت نيكو ، صورت در او را ارزش اين
نه ميكند شمشير كار /شمشير جان و غلاف چون بود تن"
سيرت ، برتري به كرده ، اعتراف را معني و صورت يگانگي "غلاف
معنيش و تن آدم صورت" كه ميشود معترف معني آن به يعني
خوش" "سود؟ چه آدم صورت نداري ، آدم معني /است روشن جان
چه شد سيه تو نامه چو /يكديگر وفق به معني و صورت است
و عصمت در را انسان معنوي حسن:باز و "سفيد؟ جامه سود
يكسانند نه ناقص و كامل".ميبيند هنر و دانش ذكاوت ، عفت
"است خنجر حد نه ميآيد شمشير از آنچه /امور قطع در
آنها همت و هنر رويمقدار از را دون و عالي كمي و برتري
:ميكند معين سيم و زر مقدار نه
است وزر سيم از نه مرد قيمت
است هنر قدر به مرد قيمت
هنر كسب از كه بنده بسا اي
است بيشتر بسي خواجه از قدرش
بيهنري از كه خواجه بسا اي
است سپر پي خود بنده ره در
:ميرساند اثبات به هم بهارستان حكايت چنين را غايه اين
عملي كردو عزل شريف عملي از را كارداران از يكي اسكندر"
:گفت درآمد ، اسكندر بر مرد آن روزيداد وي به خسيس
دراز پادشاه زندگاني:گفت را؟ خويش عمل ميبيني چگونه
مرد به عمل بلكه گردد ، شريف و بزرگ عمل به مرد نه !باد
و ميبايد نكوسيرتي هست كه عملي هر در شود ، شريف و بزرگ
باز وي به را وي عمل آمد ، خوش را اسكندر.انصاف و داد
.داد
و علم بزرگ اهميت نوشتههايش بسيار در جامي همين ، بنابر
و علم فقط نه نموده ، قيد عرفاني معرفت كليد چون را دانش
را علم بلكه ميگذارد ، مقابل هم به را جاهل و عالم و جهل
عالم دهنده نظام درها ، همه قفلگشاي هنرها ، جمله سر تاج
هدايت دانش و علم پرداختن به را مردم ناميده ، آدمي شرف و
:ميبرآرد خلاصه و ميكند
سفال باقي و جوهر بود علم
خيال چون دگران چوحقيقت ، آن
و دانش روي از را كارها همه جامي ، تعليمات موافق "عموما
كسي اگراست ضروري دادن انجام دانشمندان مصلحت موافق
.گيرد جاي دانشمندي پناه در بايد نباشد ، دانشمند خودش
بيكران علم درياي كه ميدهد نشان جامي عبدالرحمان ليكن
بنابراين.است بيرون امكان از علمها همه گرفتن فرا بوده ،
و عمل با را آموخته ، علم را ضروريترين علم فقط بايد شخص
.گرداند مستحكم -عمليه با را نظريه يعني -كنش با را دانش
بوده باطل و بيحاصل بينوش زهر چون بيعمل علم زيرا
علم ميشود ، برده كار به نظريه براساس كه تجربهاي تنها
:ميگرداند توانا و پرقوت را
گراي بدان باشد ، تو ناگزير كه علمي
مكن وجو جست بود ، گزير كزان را وان
ناگزير علم شود تو حاصل كه دم وان
مكن آرزو آن موجب به عمل از غير
:ميگويد اسكندر به بقراط زبان از شاعر ديگر جاي در
را فيروز بخت پا پشت مزن
را شبانروز هر كن سه قسمت به
گذار دانش تحصيل به را يكي
عار و جزعيب نيست بيدانشي كه
كارگر اندردوم شو دانش به
سر به بر بيدانشان به را سيم
انسانضرورترين براي هنر و دانش و ادب جامي ، عقيده به
لازم آموزاندن جواني در فرزندان به را آنها بوده ، صفتها
و ليلي سلامان ، او ، اثرهاي قهرمانهاي جهت اين از.است
درس خوب خيلي جواني در را اسكندر "مخصوصا و مجنون
علمهاي اكثر جواني در هم برادرش و جامي خود.ميدهند
كه است معتقد جامي امابودند گرفته فرا را خود زمان
:كند سعي بيشتر بايد خود علم ، طالب
بينقصان ميوه عمل/خواهي بيخلل گر كن سعي جواني در
است نوبر درخت از چون بود
براي داده ، مخصوص اهميت خود فرزند تربيت به "مخصوصا جامي
در نامههانوشته ، نصيحت و ضيائيه فوائد و بهارستان او
زمان اساسي دانشهاي گرفتن فرا ضروري حدود تنها نه آنها
افكار سلسله يك وسيله اين به بلكه ميكند ، معين را خود
نصيحتنامههاي به راجع.ميدارد ابراز را خويش تعليمي
موجودند ، او خمسه مثنويهاي انجام يا آغاز در كه جامي
:راند ملاحظه چنين ميتوان
موافق گرديده ، درج درتحفتالاحرار او نامه پند اولين
پندنامه دراين جامي عبدالرحمان" ميرزايف.م.ع مشاهده
را خود پسر بيتهاي 811 در:ميكند توقف مسئله شش درباره
كوچهها و بازار به برآوردن ريش وقت تا كه ميكند تاكيد
پيش راه چگونه مكتب در بيتهاي 1221 در.نگردد تنها
در و خط صنعت در بيتهاي 2225 در داده ، شرح را او گرفتن
وي گرديدن سرگرم درجه چه تا شاعري هنر به بيتهاي 2628
نمودن رعايت اهميت بيتهاي 2930 در نهايت.ميكند ذكر را
علم اهميت درباره بيتهاي 3037 در نموده ، تاكيد را وقت
به كه سطرهايي سجتالابرار امادرنصيحتنامه.ميكند توقف
از بيش شدهاند ، بخشيده آن گرفتن فرا تاكيد و هنر توصيف
از كه ميدهد پند خود فرزند به شاعر.دقتاند جالب همه
دور سطحي و رويكي علم و عارضي هنر وسرسري ، خسكي كسبههاي
:آموزد را اصيل هنر باشد ،
نيست چيزي زر كه كوش درهنر
نيست چيزي هنر پيش زر گنج
زرت و گنج دهد كه ني هنري
برت رنج جان و دل از هنري
كس همه نصيب نيست هنر وان
بس و آمد زندهدلان بهره
بيمنت استاد و غمگسار يار چون را كتاب عمر تمام در جامي
و ميكنند جمع كتاب كه آنهايي مقابل به هم نمايد ستايش
يوسف نامه پند در ولي.ميكند قيام نميگيرند بهره ازآن
كنج انيس را كتاب روآورده ، موضوع اين به باز زليخايش و
و ليلي اندرزنامه در ناميده ، دانايي صبح فروغ و تنهايي
و ازطلب هيچگاه كه مينمايد تاكيد خود فرزند به مجنون
:نگردد فارغ دانش اندوختن
جهد بايدت كمال دركسب
عهد بري سر به طلبي به در
است دور وسيع طلب گرداب
است غور دور علوم درياي
يابي چه هر به نشوي قانع
شتابي خوبتر به خوب از
را تعليمياش افكار زبده نامههايش درنصيحت جامي "عموما
ولي مينمايد ، بست جمع و بيان نو سر از خاص نظام يك با
هم انسان به تاثيرآن و تربيت مسئله در جامي عبدالرحمان
بيفايده اثرهايش بعضي در او.ميدهد راه فكر اختلاف به
اكثر كه را ، سفله و نهادنسبپرست بد آدمان تربيت بودن
كرده ، گوشزد مينامد ، نيز غيره و اهل نا ناقابل ، را آنها
:ميدهد راه افراط به گاهي حتي بابت اين در
سرشت و اصل در بود ناكس كه هر
نشود كس دهر تقاليب به
مقلوب كني اگر را سگمگس
نشود سگمگس غير آن قلب
:ديگر
است مشكل زانكه مخوان ، علم به را اهل نا
غراب پر از سواد محو ابر رشح از
"قطعا بالا ابيات در جامي ميرسد ، مشاهده به چنانكه
پست آدمان سرشت بودن ناپذير تغيير و بينتيجه و بيحاصل
تشبيه آوردن واسطه به بلكه ميكند ، اعتراف تنها نه را
يك زاغ ، پر سياهي نشدن شسته باران با ديوار ، سر خار بودن
مقلوب بعد "سگمگس" كلمه ماندن بيتغيير و گونه يك و خيل
و قضا حكم درجه به تا گويا را عقيده اين (هم آن گرداندن
بالاتر اندكي كه اوست گفتههاي خلاف اين ميبردكه قدر
ممكن آوردن را زيادي ابيات اوهم ديگر آثار از.شد آورده
شده ، نگرانده ارتجاعي عقيده اين مقابل به "تماما كه است
قطعي و كننده حل راه اين در را محيط و تعليم تربيت ، نقش
پر جنبه و جهت او اخلاقي افكار نوع همين محض و ميشمارد
ديوان خود در.ميكند تشكيل را او تعليمي نظريه قوت
:ميشود گفته او يكمين
تربيت يابد نيك كز آن گيرد نيكو خوي
است مادر كامالكتابش آن نوشد حكمت شير
نموده ، مراجعت موضوع اين به مكرر زيادش اثرهاي در شاعر
با نيز را محيط و شخصي عبرت تعليم ، تربيت بزرگ تاثير
آدميزاد ، خوي بودن عبرتپذير داده ، قلم به گوناگون طرزهاي
اصل از نه دانش ، و علم كسوت در محض آن ، بودن تربيت قابل
:مينمايد تاكيد را شخص كردن پيدا قدر نسب ، و
كمال كسب كند يار از يار
جمال و جاه برد يار از يار
تناند و جان هم به يار با يار
بدناند و روح چو پيوند سخت
تاب گيرد خور پرتو از سنگ
گلاب آب ، گل ، صحبت از گردد
جامي دانش نظريه و جهانبيني گذشت ، ذكرش چنانكه
ميانگي عصر و طبقاتي صنفي ، محدوديتهاي بوده ، ايدهآليستي
ما كه شدهاند سبب موردها ، بعضي در او نظر تنگي به نيز
اهميت رضا و توكل به وي.كنيم صرفنظر آن از نميتوانيم
كه ميشمارد تغييرناپذير را قدر و قضا حكم داده ، زياد
كار ، و كوشش درباره او خود ترغيبات و تعليمات به نيز اين
:است ضد راه اين در حركت و مبارزه و بهبودي طلب
نيابد تغيير كه انديشه مكن جامي
باشد شده مقدر هرچه ازل حكم در
با و است ازلي كس سرنوشت حكم يعني قدر ، و قضا چون
تن تقدير به ناعلاج نميپذيرد ، تغيير قدرتي هيچگونه
آزادي كه اسلامي ديگر عقيده به البته اين.داد ميبايد
نيكي به تدبير ، اسباب دريافتن چهارچوبي ، اراده ،
ميكند ، ترغيب را يافتن نجات شر از كوشش و بدي برگرداندن
.است ضد
قضا ، سايه به را خود گاه خود روحاني كيفيت طبق جامي
از "بعضا اما ;ميگيرد خداوندي ازلي بيبازگشت حكم يعني
تعبير آدمي دهنده تغيير را قضا تواناي قدرت چون قدر
پناه به را خويشتن اختيار زشتيها از نجات اميد با نموده ،
حاصل اماميكاود خلاصي راه ورطه اين از ميزند ، اراده
درك) ميداند وابسته الهي مرحمت و خواست به نيز را آن
هر در و (بود كردگار تعليم به وان /بود اختيار خيريت
.ميگيرد اخلاقي نتيجه ابدي تضاد اين از باشد ، كه حالتي
ضديت حالت اين در كه ميگرود تقدير تغيير تدبير به وي
.ميگردد
|