اصلاحگر عارف
شفيعي حسين استاد اصل و عارف از كردي ياد
دار من ينقلون بل لايموتون اولياءالله ان الا
اليدار
خانهاي از بلكه نيست ، مرگ را خدا اولياء كه خبرباش با
ميكنند نقلمكان ديگر خانه به
(ع)علي حضرت
دوست پاي به نفشاني دل و جان نقد تا
دوست خلوتسراي به نميدهند راهت
عشق جذب به عالم همه از چو شوي يكتا
دوست دوتاي زلف حلقه به رسد دستت
بود كسي سعادت سرير شاهنشه
دوست هماي فر ز است سر بر سايه كش
هست آنچه هر عالم هستي بساط اندر
دوست عطاي و سخا بحر ز نمي باشد
دلم شد خسته زغم هجر روزگار در
دوست لقاي ببينم فاش كه دمي خرم
ميوزي ملك اين در كه جانفزا باد اي
دوست ضياي پر دل گوش به بگو ما از
غايبي ديده از اگر نهاي برون دل از
دوست باصفاي آينه است دل آري
جان هزار شفيعي بهر ز اگر باشد
دوست فداي محبت ز ميكند مردانه
(قدسسره) شفيعي حسين استاد
مكتب شاگردان سلسله ازبازماندگان يكي شفيعي حسين استاد
با و بودند ديني اصلاح دنبال به همواره كه بود بزرگاني
مكتب مقدس ساحت كه داشتند آن بر سعي خودشان خاص مشي
و سو يك از تعصب و سختگيري) تفريط و افراط از را اسلام
زخم راه اين در و بدارند دور (ديگر سوي از اباحهگري
او.كردند تحمل را فراواني ستمهاي و شماتتها زبانها ،
آيتالله:چون بزرگاني فكري خط از بود بزرگي يادگار
و ارباب رحيم حاجآقا آيتالله قشقايي ، جهانگيرخان ميرزا
و تقوا در و ايزدگشسب ، شيخاسدالله مرحوم بزرگ فيلسوف
نمونهاي نفاق از دوري و صفا و صدق و بيريايي و راستي
حاج آيتالله مرحوم خود استاد چون بود
به كمتر را او چون روزگار شايد كه ميرزاعليآقاشيرازي
ايمان و خلوص تقوي ، و علم بهحقمظهر ويباشد داشته ياد
.بود دوستي و عشق و
لنبان محله در شمسي هجري سال 1302 در شفيعي حسين استاد
از آمد دنيا به متوسط طبقه از خانوادهاي در اصفهان شهر
خود حقيقت تشنه جان سيرابكردن براي نوجواني ابتداي
راه اين در.بهرهبرد فرصتي هر از و كوشيد و كرد تلاشها
نحلههاي با و رفت سفرها به شد ، همنشين بسياري اشخاص با
در و كشيد مرارتها علم كسب راه در.گشت آشنا گوناگون
و عرفان و دين بزرگان محضر از.كرد مجاهدتها نفس پرورش
.يافت عشق در را خويش نجات سرانجام و گرفت بهرهها فلسفه
هرگز منزل به بار نبرد رسمي علم
...فاني مردن دم اندر شود اساسش كه
كوشيدم نظر علم طلب اندر عمري
...ناداني جز به علم اين از حاصل نشدم
عشق ميخانه ره اندر يافتم عاقبت
...حيراني از ميخواستم مدرسه در آنچه
نيست كه آر عشق به روي ميطلبي بقا گر
...وجداني مسئله اين در انكار و بحث
هست جاني گرت آر عشق منزل سر روبه
...درماني را تو عشق از جز به نباشد كه
... كسي عشق بيمدد نبرد مقصد به ره
...برهاني و مستند بسي است كلامي اين
عشق در شفيعي دلداده من رهنماي
سبحاني اثر عنايت عشق شدي هم
.كرد آغاز حوزوي دروس با كودكي دوران از را علم تحصيل وي
به بعدها آموخت فريدني محمدجواد آقاشيخ نزد را مقدمات
آيتالله چون بزرگاني نزد حوزوي دروس ساير فراگيري
مرعشي ، آيتالله شيرازي ، سيدنورالدين آقا صدرهاطلي ،
نزد را حكمت و فلسفهپرداخت نجفآبادي محمدحسن آقاشيخ
كه آموخت اصفهان نامي عارف و حكيم ارباب رحيم حاجآقا
سرآمدان از او و بود قشقايي جهانگيرخان ميرزا شاگرد خود
فصوصالحكم.ميرفت شمار به خود روزگار در عرفان و حكمت
شيخاسدالله فيلسوف و عارف نزد را عربي ابن محيالدين
پرورش در اساسي نقش كه بزرگي استاد.گرفت فرا ايزدگشسب
شيرازي عليآقا ميرزا حاج داشت ، او روحاني و علمي شخصيت
در را فقه در حدائقالناظره نيز و نهجالبلاغه وي.بود
.آموخت رباني عالم اين محضر
ميرزا حاج كه ميشد متذكر را نكته اين بارها شفيعي استاد
اين روحي احوال از.بود مجسم نهجالبلاغه خود عليآقا
سال وي 15.ميكرد ياد تحسين و اعجاب با بارها بزرگ مرد
خاطره.بود شده بهرهمند استادي چنين مصاحبت و شاگردي از
با عمر پايان تا برجسته شخصيتهاي و اساتيد اين تاثير و
ياد آنان انساني منش و روحي عظمتهاي از پيوسته و بوده او
و بود او با عمر لحظات واپسين تا آموختن شوق.مينمود
.نكشيد دست آموختن و مطالعه از هرگز
آنكه با كه بود آن ايشان زندگي در توجه قابل بسيار نكته
از صاحبنظران شهادت به و بود حوزوي علوم مسلم استاد
وجوهات از هرگز ميرفت شمار به اصفهان شهر مسلم مجتهدان
داشت سينه در كه علمي تمامي با.نكرد معاش امرار شرعي
از يكي در ساده كارمندي عنوان به دراز ساليان
و ورزيد اشتغال منشيگري به اصفهان ريسندگي كارخانههاي
.ميكرد تامين راه اين از را فرزندان و همسر و خود زندگي
چنان كار اين در و شد تدريس صرف او زندگي از مهمي بخش
تعطيل به حاضر بيماري اوج در حتي گاه كه داشت وافري شوق
درس كلاس در هم سرانجام و نبود خود درس از جلسه يك
هيچگونه بدون سالها.گفت وداع را فاني دار نهجالبلاغه
آموختن صرف را خود وقت ساعت چندين روزانه مادي چشمداشت
رسيده وي به او گرانقدر اساتيد از كه علمي از فرازهايي
محضرش از بسياري شاگردان دراز ساليان طي در ميكرد ، بود ،
.بردند فيض
در را حوزوي دروس.بود وسيع ميآموخت كه دروسي دامنه
و فلسفه و اصول و فقه تا گرفته مقدماتي از سطوح تمام
كه دروسي ارزشمندترين از.ميكرد تدريس تفسير ، و حكمت
كه كرد اشاره نهجالبلاغه به بايد ميكرد تدريس استاد
محضر در كه نهجالبلاغهاي.بود آن كل حافظ خود استاد
فرا شيرازي عليآقاي ميرزا حاج چون گرانمايه استادي
تدريس شفيعي استاد كه كتابهايي ديگر از.بود گرفته
معنوي مثنوي صدرالمتالهين ، قرآن تفسير به ميتوان ميكرد
صدرالمتالهين ، اسفار عربي ، فصوصالحكمابن مولوي ،
تاييد قصيده شرح عبداللهانصاري ، خواجه منازلالسائرين
شرح و منظومه شرح شبستري ، محمود شيخ راز گلشن شرح فارض ،
الي الذريعه سبزواري ، ملاهادي حاج از اسماءالحسني
فقه ، اصول و فقه اصفهاني ، راغب از اخلاق در مكارمالشريعه
اشاره ديگر دروس بسياري و قديم هيئت و طب روائي ، كتب
دانشگاه فلسفه ارشد كارشناسي دوره در چندي وي.كرد
مكيه فتوحات و عملي حكمت اخلاق ، تدريس به اصفهان
مصباحالانس نيز اواخر اين.پرداخت عربي ابن محيالدين
.مينمود تدريس شاگردانش از جمعي براي را قونوي صدرالدين
غالب كه بود آن ايشان كلاسهاي پيرامون توجه خور در نكته
در "معمولا كه قشري.ميدادند تشكيل زنان را شاگردانش
.نيستند عنايت مورد چندان كشور ، در اينچنيني آموزشهاي
خاص شرايط دليل به زنان كه داشت اعتقاد همچنين ايشان
و الهي مباحث دريافت براي خوبي آمادگي اجتماعي و روحي
آموزش صرف بيشتر را خود همت رو اين از.دارند عرفاني
.بود كرده آنان
نفس و داشت الهي و عرفاني خاص حالوهواي ايشان درس جلسات
اين جز او از و ميبخشيد جان جلسات بدين خدائيشان و گرم
او عشق به و خدا با عمري كه چرا نميرفت ، انتظار هم
با كه ميكرد توصيه خود شاگردان به پيوسته.بود زيسته
آنكه نه كنيد ، زندگي دين و خدا با و باشيد رفيق خدا
عيني تجسم حق به خود و باشد شما زندگي از گوشهاي اينها
.بود توصيه اين
به وجودش نيايش بههنگام.بود اخلاص مظهر وي راستي به
يار سال ساليان كه بزرگان از يكي.ميشد معبود محو تمامي
بود ساده":ميگويد چنين وي درباره است ، بوده او همدرس و
خداوند وارسته عاشق بود سليم قلب داراي داشت پاكي قلب و
و حق حضرت به عشق جز ميكاويدي ، را او قلب اگر كه بود
نشان خودشان قلب و درون در مردم به را خدا و خلق به محبت
ميپرستيد ، بهسادگي را خدا.نداشت ديگري كار دادن ،
".مولوي مثنوي داستان چوپان آن چنانكه
و صادقانه كه بود رواني و جان سوخته او بهواقع
درمورد امري چنين و.ميپرستيد را معبودش بيپيرايه
شگفتي موجب داشت ، دين علم بر اشراف حد اين تا كه انساني
.است
توام عميق بس ارادتي او پاك خاندان و پيامبر به او ارادت
كه بود آنان محبت از لبريز چنان قلبش.بود ژرف معرفتي با
ميرفت ، مجلس در ايشان از ذكري كه گاه اوقات از بسياري
كه مهري تمامي با ليكن.ميشد روان ديدگانش از اشك سيل
در جاهلانه و شركآلود نگرشهاي با داشت ، خاندان اين به
اندك بسيار اطلاعات از و بود مخالف شدت به آنها مورد
خويش امامان زندگي عمق و انديشه وسعت مورد در شيعيان
.ميخورد تاسف
درك به خود چون.مينگريست دين مقوله به دلسوزانه بسيار
و شائبهها از فارغ اسلام ، از همهجانبهاي و عميق
داشت ، دين صورت ظاهر در آنچه از بود ، يافته دست پيرايهها
ميبرد گمراهي و شرك به راه باطن در و درواقع اما
و خرافي رسوم و آداب از "خصوصا ويبود رويگردان بهشدت
در تشيع مذهب پيرامون اخير قرن چند طي كه منحطي گاه
به بدعتها با و بود ناخرسند بسي است ، گرفته شكل ايران
طعن از راه اين در و ميكرد مبارزه و مخالفت سختي
به را آنها و نبود امان در تهمتها تير و طعنهزنندگان
.ميخريد جان
مستحبات ، به بلكه واجبات ، به نهتنها پايبندي تمام با
از و.ميورزيد احتراز بهشدت دينداري به تظاهر از
التزامي تمام با.ميگريخت بودند چنين كه كساني مصاحبت
قلب مينهاد ارج انسانها وجود در را آنچه داشت دين به كه
ژرفنگري با كسي وجود در چنانچه.بود انساني صفات و پاك
مييافت ، را الهي صيقليافته جوهره آن خود خاص تيزبيني و
همان پرورش به و ميگرفت ناديده را او شخصيت وجوه ديگر
و دل با كه ظاهر ، براساس نه را ديگران.ميگماشت همت بخش
.ميسنجيد باطنشان
بسيار گاه ديگران به نسبت داوري و نگرش در او نظر وسعت
معاصر نوپرداز شاعر زنان از يكي درباره.مينمود غريب
كه داشت عقيده ميستود ، شعرش در را او احساس قدرت كه
رابعه كه اوضاعي در "مثلا مناسب شرايطي در وي چنانچه
او چون چهبسا ميبود ، بود ، زيسته بزرگ عارفه عرويه
.ميشد
.نبود خرسند نيز امروزينش شكل به صوفيگري از حال عين در
شد ، آنها همنشين را خود زندگي از زماني حقيقت جستجوي در
از برخي.بيابد آنها كنار در را حقيقت نتوانست اما
.ميشمرد شركآلود "كاملا را آنها اعتقادات و رفتارها
ميكرد منع شهود و كشف به افراطي تمايلات از همچنين وي
گمراهي و انحراف به را فرد است ممكن كه داشت عقيده و
اين بر.مينمود تعقل و تفكر به دعوت آن جاي به بكشاند
بايد بلكه مكاشفه نبايد سلوك و سير از هدف كه بود اعتقاد
دست كشفي راه اين در خواه باشد ، انساني عالي صفات كسب
و خالصانه عبادت را انسان وظيفه.ندهد خواه و دهد
.ميدانست گفتار و اعمال بر كردن مراقبت و خداوند صادقانه
آن كسب براي و بود انساني عالي صفات تجلي او خود
تواضع و بود بيزار علم به تظاهر از.بود كشيده رياضتها
گروهي پيش يكسال حدود كه هنگامي.داشت مورد اين در خاصي
برگزاري به تصميم اصفهان فرهنگي دستاندركاران از
روبهرو او سخت مخالفت با گرفتند ، او براي بزرگداشتي
شخصيت و انديشه ابعاد گوناگوني و فكري افق گستردگي.شدند
در كه دين مسائل شناخت در نهتنها ويژهاي جهتگيري او
و اجتماعي مسائل نيز و فكري زمينههاي ديگر با برخورد
.بود بخشيده بهره سياسي
مشتاق همواره عمر پايان تا گفتيم نيز پيشتر چنانچه
واهمهاي جديد نظريات با شدن روبهرو از و بود آموختن
را وي مينمود ، جذاب او براي چنانچه نو انديشه هر. نداشت
كه هنرمندانصاحبدل از يكي گفته به.ميآورد شوق سر بر
كودكي همچون":وي بود ، يافته او با الفتي عمر اواخر در
زندگي كوچك چيزهاي از بردن لذت نيز و آموختن شوق و ذوق
هر گويي و بود نبسته دنيا به دل حال همين در ;داشت را
".بود رفتن آماده زمان
دارد ادامه
|