از زمان يك بر موجز شرحي احتجاب ، شازده
رفته دست
گلشيري هوشنگ معروف رمان بر مروري
گذشته هفته كه معاصر نويسنده گلشيري هوشنگ :اشاره
آمد دنيا به اصفهان در سال 1322 در گفت ، وداع را دارفاني
از پسكرد معلمي استان اين مختلف مناطق در سالها و
كه نوشت داستانهايي صادقي و علوي از متاثر سالهاي 1340
رمان در گلشيري.شد منتشر "هميشه مثل" مجموعه صورت به
و روياها براساس (1347) احتجاب شازده موفق و كوتاه
ذهني تاريخ اشرافي ، خاندان بازمانده آخرين كابوسهاي
از دوره اين در گلشيري.ميكند بازآفريني را قاجار دوران
ادبياتي توسعه راه در و بود اصفهان جنگ انتشار بانيان
(1350) "كيد و كريستين" رمان.كوشيد فرماليستي و متشكل
.نوبود رمان ايجاد زمينه در موفق چندان نه تجربهاي
داستان دسته دو شامل (1354) "من كوچك نمازخانه" مجموعه
شكل به اجتماعي اختناق و ترس و سياسي زندانيان مورد در
.است اسطورهاي
اول جلد كه است گلشيري از ديگري رمان "راعي گمشده بره"
باختگي هويت مساله به آن در و شد منتشر سال 1356 در آن
.پرداخت دهه 50 روشنفكران
كه است چنان ايران معاصر داستاننويسي عرصه در گلشيري
منتقدان و معاصر ادبيات تاريخنويسان از هيچيك "تقريبا
فراموش -مفصل طور به -را او آثار نقد زمينه ، اين جدي
منتقدان از بسياري ديد از گلشيري شهرت عمده.نكردهاند
احتجاب شازده كمنظير و كوتاه رمان مرهون خارجي و داخلي
با كه داستاني اولين" را رمان اين ميرصادقي جمال.است
موفق و شده نوشته فارسي به [دروني تكگويي] شيوه اين
.ميداند ،"است درآمده
شايد احتجاب شازده اشرافي طبقه فروپاشي به نگاه لحاظ به
به چند هر.باشد مقايسه قابل گنجارف نوشته ابلوموف با
همه نگاه لحاظ به اما است ، جديتر گلشيري كار تكنيك لحاظ
با البته حجم نيز و آينده به روشنتر نگاه و جانبهتر
منتقدان ميان از.نميگيرد قرار راستا يك در گنجارف كار
تحليل و تجزيه را ايران معاصر داستاني ادبيات كه جدي
از "نويسي داستان صدسال" در عابديني حسن كار كردهاند
.است مستندتر ارجاعي ، دلايل به و عميقتر علميتر ، همه
نوشته از بخشهايي نامدار ، نويسنده اين درگذشت بهانه به
مهمترين عنوان به احتجاب شازده مورد در را عابديني حسن
عابديني ، حسن كارهاي ويژگي.ميكنيم مرور نويسنده اثر
.است پيشداوريها يا شيفتگيها از فارغ و اصولي نقد
ادبيات گروه
را ايران ادبي جامعه توجه احتجاب شازده كوتاه رمان
از رمان اين.رساند شهرت به را گلشيري و برانگيخت
اشرافيت زوال توصيف در ايراني داستانهاي قويترين
رفته كار به آن در نويسنده هنري قدرت تمام و است زميندار
قاجار دوره درباره گسترده مطالعهاي به گلشيري.است
قاجاري نثر از عصر ، آن فضاي كردن تصوير براي و پرداخته
را شده گرفته كار به بارها مصالح ;است برده بهرهها
آشكار با تا داده شكل تازه شيوهاي به خود ذوق مطابق
زنده توصيفي واقعيت ، مانده پوشيده تاكنون جنبههاي كردن
.دهد بدست معاصر تاريخي دوره يك اجتماعي زندگي از دروني و
اين ساختمان در ميآيد چشم به اول نظر در آنچه برخلاف
اين در تدريجي نفوذ با.است شده رعايت دقيق انضباطي رمان
آن اجزاي همه كه مييابيم در شاعرانه ، و تودرتو ساختمان
مجموعهاي و شده ساخته خوب وقايع طرح است ، مربوط هم به
نتيجه به شده حساب نقشهاي براساس حالتها و يادها از
طبيعي توصيفهاي و آدمها اعمال تصويرها ، .است رسيده مطلوب
.شدهاند گرفته كار به داستان درونمايه منطقي گسترش براي
شب آخرين اشرافي ، خانداني بازمانده آخرين احتجاب ، شازده
ميآمده ، خانه به وقتي سرشب.ميگذراند را خود زندگي
رمان مرگ صحنههاي همه در كه دهنده شهادت چهره اين -مراد
فرا مرگش دارد حتم كه اينك و است ديده را -دارد حضور
و دارد سر پشت چه بشناسد ، را خودش ميخواهد رسيده
;ميرود تاريخ و روءيا در پربار سفري به پس چيست؟ پيشرويش
گذشتگان از بازمانده عكسهاي انگيزهاش و محرك كه سفري
جريان اما است ثابت مكان و درزمان پيرمرد.است
پر مسير از را ما ميشود دنبال آزادانه كه ناخودآگاهي
.ميدهد عبور زميندار اشرافيت زندگي خم و پيچ
او ذهن در را جا مهمترين شازده ، درگذشته همسر فخرالنساء ،
از زيرا است ، فخرالنساء شناخت ذهنياش وسوسه تنها.دارد
با فخرالنساء.بشناسد را خودش ميخواهد او شناخت طريق
به را شازده پدر ، و بزرگ پدر جدكبير ، ساعتهاي كردن كوك
و مسلط فخرالنساء ، .مياندازد رفته دست از زمانهاي ياد
بر و ميگذارد انگشت او تبار ضعف نقاط بر شازده ، از برتر
نشانه به را كتابهاشان حتي.ميزند تازيانه تاريخشان
اين قرباني خود كه فخرالنساء.ميسوزاند شازده بيآيندگي
خودش ، و اجدادش ، زيست پوچي به را شازده عاقبت است خاندان
چيزي كهنه عكسهاي وراي در ميكوشد شازده.ميكند آگاه
و ساخت نو سر از را فخرالنساء ميتوان آن با كه" بيابد
به حادثهها تا ميكند رها را ذهنش پس."را خودش حتي يا
.كنند كامل كنند ، قطع را همديگر بگذرند ، آن از فراواني
شكل به گذشته و ندارد خوشي حال ميزند ، چرت دارد شازده
بار هر كه خوابهايي.ميشود ظاهر او بر خوفناك خوابهايي
در او و ميآورند حال زمان به ميپرانند ، جا از را او
بيدار كه هربارميغلتد ديگر كابوسي به ديگر چرتي
در اما.ميكنند درگيرش بازمان ساعتها تاك تيك ميشود
خاطره ريخته درهم زمان آنهمه -ساعت صداي آنهمه ميان
.است نافذتر همه از فخرالنساء
گنجشكي چشم اگر" -ميآيد شازده ذهن به كه تصويري نخستين
.دارد قوي تاثيري -"بپرد؟ ميتواند كجا تا بياورند در را
به ميكند ، حفظ را رمان ضرباهنگ كه جمله ، اين تكرار
فضاي به او كردن وارد و خواننده ساختن متاثر منظور
(فخرالنساء مورد در) بعدها كوتاه اشاره اين.است داستان
را داستان "راز" كه جمله اين.مييابد ساختاري اهميتي
-اشرافيت چه هر كه دارد سبعيتي به اشاره ميكند ، منتقل
نزديكتر محتومش مرگ و زوال به -ديگري اجتماعي گروه هر يا
را خود مادر بزرگ شازده.ميشود هولناكتر ميشود ،
ميكند ، خفه اشرافي سنن حفظ بهانه به را برادرش و ميكشد
با است شده اربابي قلعه وارد بياجازه كه را رعيتي يا
وراي از فقط شازده ماجراها شدن نزديكتر با.ميزند تير
نوجواني و كودكي دوران نميكند ، روايت كتابها و تصويرها
گمشده باغ سرگردان روحي چون.ميآورد ياد به نيز را
نميشود ، ناميده شازده هنوز مينوردد ، در را كودكياش
رشته چند هر.است بادبادك با بازي مشغول و دارد نام خسرو
رها شازده دست از بادبادك ، نخ مثل زود ، خيلي يادكودكي
و ميشود روبهرو گوناگون آدمهاي با اما ميشود ،
شقاوتها شدن سهمناكتر آنها توصيف كه ميبيند صحنههايي
حرمسراي روز تيره زن خاتون منيره:ميدهند نشان را
او وقتي.درآوردهاند را چشمهايش كه است گنجشكي پدربزرگ ،
.ميشود ديوانه ميكنند ، داغ را
ميكشد بيرون مرصعشان تصويرهاي از را خود اجداد شازده
باز خويش جاي به را آنان قساوتهايشان ، بر مروري از پس و
است زماني.ميرسد پدر نوبت بزرگ ، پدر از پسميگرداند
قدرتساز ديگر زميناست شده تسريع اشرافيت ، فروپاشي كه
دوران به تازه سلسله نظاميگري خدمت به پدر پس.نيست
از خوتر درنده او.ميشود سرهنگ و درميآيد پهلوي رسيده
:فخرالنساء قول به است ، پدربزرگ
بيسكه را والاتبار اجداد سال چند كار ساعت ، يكيدو با
خيابان يك توانست ساده فرمان نيست ، بايك شوخي.كرد
.بدهد زرهپوش و تانك دندههاي و چرخ دم به را آدم
طبقه شكلگيري دوره در نيستند ، ساده رعيتي ديگر مردم
تعيين نقش سياسي صحنه در و شدهاند ملت به تبديل متوسط ،
باسبعيت جديد حاكميت جهت همين به.دارند كنندهتري
احتجاب شازده رمان در مردم البتهميكشد را آنها بيشتري
يا و باغبان ، و سورچي يا نوكرند يا ندارند ، جدي حضوري
در و آوردهاند ، رو خرمردهاي جسد به كه قحطيزدگان
برگ چون مسلسلي رگبار به كه كنندگاني عصيان شكل ، بهترين
اجتماعي نيروي از اثري رمان اين درميريزند رويهم خزان
به گلشيري.نميشود مشروطه انقلاب از صحبتي و نيست مردم
.است مانده بيتوجه مردم ، يعني تاريخ ، عنصر چشمگيرترين
مطرح فرهنگي پوسيدگي بيشتر احتجاب شازده در جهت همين به
نميتواند گلشيري.اقتصادي /اجتماعي فروپاشي تا است
قاجار دوره ايران در ايدئولوژيك برخوردهاي مادي زمينه"
روانشناسي حد در او رئاليسم جهت همين به دهد ، نشان را
".نميآيد در اجتماعي رئاليسم سطح تا و ميماند فردي
.ميربايد ديگري از پس يكي را شازده پشتوانههاي مرگ ،
آنان ، مرگ صحنه يادآوري.ميميرند مادر و پدر و بزرگ پدر
آماده شازده خود به مربوط مسائل كردن مطرح براي را فضا
تنهايي در دارد مرگهابردوش ، از باري با او.ميكند
.موروثي عتيقه اشياء از خالي و نمور اتاقي در ;ميميرد
درون و ستمگر شكوهي از ناتوان و عنين بازماندهاي شازده
او شخصيت تجسم براي را موقعيت وصف نويسنده.است تهي
كوچك سرش براي اجدادي كلاهخود:ميگيرد كار به هنرمندانه
را اجدادي صندلي آن از گوشهاي تنها تنهاش تمام" و است
آن از ذره يك حتي":ميگويد او به فخرالنساء."ميكند پر
كه است درمانده آنچنان شازده."نيست تو در اجدادي جبروت
قبولش نوكري به نيز رسيده دوران به تازه حكام حتي
تمثيلي -طماع يهودي به افتخاراتش فروش با او.نميكنند
زندگي ميزقمار ، برسر آنها دادن برباد با و -بورژوازي از
حفظ در چرا كه اوست متوجه اجداد عتاب سر پشت از.ميكند
او اجتماعي تغييرات روبهرو از و است ، بوده ناتوان سنتها
به را كالسكه ديگر شده آسفالت خيابانهاي:ميزنند پس را
-شازده سورچي -مراد و ميخورند سر اسبها نميپذيرند ، خود
ديدن به كه بار هر پس آن ازميشود افليج و ميافتد
برايش را خاندان افراد از يكي مرگ خبر ميآيد ، شازده
سرشار و بيشادي بيآينده ، دنياي شازده ، دنياي.ميآورد
شرحي احتجاب شازدهاست ستمگريها و آدمكشيها مرگها ، از
دروني انحطاط از حكايتي و رفته دست از زمان يك بر موجز
مرگ و پوسيدگي فضاي رمان فضاي جهت همين به است ، طبقه يك
.نيست خبري آن در زندگي و شادي از و است
ميگويد و ميداند بري اجدادش شقاوتهاي از را خود شازده
اما.ميلرزد دلش وحشي مرغابي يك شدن كشته ديدن از حتي
اصل از ظالمي كه او ميكردند ، ظلم قدرت با گذشتگان اگر
بس ظلمش و ميكند ظلم مظلومنمايانه است ، افتاده
كشتار به آنان اگر.است پدر و پدربزرگ ظلم از دهشتناكتر
يك.است برگزيده را روح و جسم كشتار او ميپرداختند ، جسم
به خاندان ، جنايتهاي به اشاره از پس فخرالنساء ، بار
ميخواهي كي پس.شازده عقبي ، خيلي تو":ميگويد شازده
پيش وقت خيلي از شازده كه است غافل او "هان؟ ;كني شروع
خانهاي در را فخرالنساء و فخري وقتي از ;است كرده شروع
دست كه خانهاي است ، كرده مانندمحبوس حصار ديوارهاي با
موروثي ، سل وقتي.ندارد بزرگ پدر زندانهاي از كمي
قدرت مقهور -شازده مياندازد ، مرگ بستر به را فخرالنساء
را فخري.ميبخشد سرعت را او روح كشتار -فخرالنساء روحي
گزارش با بزرگ ، پدر خفيهنويسان چون تا ميگمارد او بر
براي رواني زندان يك شازده.كند شاد را شازده او ، رنجهاي
اثيري ، زن فخرالنساء ، .است ساخته خود و فخري فخرالنساء ،
توصيف در گلشيري.ميدهد نمايش را ايراني مينياتوري زن
تنهايياش و اندوه اوج و مييابد دست ماندگار شعري به او
نظر پيش و دست دور به او شدن خيره ساده تصوير با را
فخري ، .ميكند القاء مادر ، جستجوي و كودكي يادهاي آوردن
فخري ياري با شازده.است فخرالنساء لكاته جنبه همان
در.است ميگذشته چه فخرالنساء ذهن در دريابد ميكوشد
از ملموستري شناخت فخري ، كردن مسخ از او مقصود واقع
منيره ياد به فخرالنساء ياد از شازده.است فخرالنساء
...بياورند در را گنجشكها چشم وقتي" جمله و ميافتد خاتون
تنها نه كه است گنجشكي نيز فخرالنساء.ميكند تكرار را "
.چيدهاند نيز را بالهايش آوردهاند ، در را چشمهايش
هم به كه آب ، دايرههاي در ميتوانست خاتون منيره
شدن تكه تكه و زندگي بنبست ميشوند ، تكه تكه و ميرسند
بيبهره هم امكان اين از فخرالنساء اما ببيند ، را خويش
آينه همه آن در را نميتواندخودش آدم تخت روي از":است
".ببيند
ميكند ، هويت سلب فخري از شازده فخرالنساء مرگ از پس
چون و مينامدش فخري است آشپزخانه در كلفت عنوان به وقتي
از پس فخري.فخرالنساء ميآيد ، غذاخوري و خواب اتاق به
ميپندارد ، فخرالنساء را خود بينتيجه ، مقاومتهايي
از بازمانده كتابهاي خواندن به حتي.ميشود "ديگري"
.جويد شركت اشرافيت خاطرات در تا ميپردازد خاندان
نيز او رنجهاي در كم كم و ميپوشد را فخرالنساء لباسهاي
كنايهاي شازده ، مست درچشمان فخري تصوير.ميشود شريك
روي تا پائين بودند آمده چلچراغها":او وضعيت از است
تكه تكه الوان بلورهاي آن پشت فخرالنساء ، نه فخري ، و ميز
".بود شده
شناخت طريق از -خودشناسي براي شازده تلاش عاقبت
است نتوانسته زيرا ميرسد ، بنبست به -فخري و فخرالنساء
بار اين مراد و است مرده شازده.بشناسد را دو آن ذهنيات
از تمثيلي كه مرگي.ميدهد او خود به را شازده مرگ خبر
.است زميندار اشرافيت مرگ
حوادث.است گلشيري هنري خلاقيت اوج احتجاب شازده رمان
معرض در ريخته هم در"ظاهرا و زماني تداوم بدون گوناگون
ونزديك دور گذشتههاي حوادث.ميگيرند قرار خواننده ديد
ياد هرمييابند تلاقي هم با شازده ذهن در زمان يك در
اين و ;موجي پس از موجي انگار ميپيوندد ، ديگري ياد به
بر تازهاي جزء بار هر (معانيها تداعي)ياداياديها
فرو زمان عمق در بيشتر را ماجرا كه ميافزايند داستان
لاي لابه از دوران يك از زنده تصويري مرور به تا ميبرد
از پس نويسنده.شود پديدار مرگ روبه شازده آشفته ذهنيت
شروع را داستان كه بازميگردد همانجايي به ذهني سير اين
.ميكند طي را دايرهاي سيري داستان يعني.بود كرده
شعلهور و صبور سنگ در چوبك موفق كمتر تجربههاي از پس
دروني گويي تك شيوه به موفق رماني گلشيري شب ، سفر در
شكلي به را روءيا و تنهايي تاريخ ، كودكي ، و ميآفريند
اهميتي حال زمان داستان ، اين در.ميآميزد هم در بديع
گذشته مرده زمانهاي تنها ندارد ، وجود آينده زمان و ندارد
زمان.ميپوشانند را رمان اصلي شخصيت ذهن كه است
به حال زمان.ميزند پس را ديگري گذشته زمان گذشتهاي ،
گلايه در -ميميرد دارد شازده -نميرود پيش آينده سوي
تنظيم زماني ترتيب با نيز گذشته اما.فروميرود گذشته
.ميآيند ذهن به زمان يك در متفاوت گذشتههاي و نميشود
واحساسهاي وسوسهها حسرتها ، توصيف براي نو صناعت اين
براي آينده ، به بيتوجه صناعت اين.است مناسب شازده
نگارشي صناعت مضمحل ، خانداني بازمانده آخرين زندگي توصيف
ميرا جهاني بيان براي را سبك بهترين گلشيري.است مناسبي
.است يافته خفه و
|