خواننده جذب يا زبانفارسي توسعه
7 است روباه قاتل
منتقد نگاه
خواننده جذب يا زبانفارسي توسعه
ايران
امروز داستاننويسي
در كهن متون به نويسندگان رويكرد
را داستان حتي و واژهها عمق كهن ، واژههاي از استفاده
اين وسيله به خواننده و ميكند معنا چند و لايه چند
عميقتر مفاهيم و استعارهها اسطورهها ، كه است واژهها
ميكند كشف و درك را
داستاننويسي دوم نسل نويسندگان از دولتآبادي محمود
دارد فراواني توجه نثر به كه است ايران
به فرم و زبان دغدغه گلشيري هوشنگ مرحوم آثار اكثر در
ميشود ديده وضوح
با تنها.ميشود محسوب ابزار تنها داستاننويسي در زبان
.كنيم خلق را داستان فضاي و نما و لحن ميتوانيم زبان
رمان در آن از استفاده و فارسي كهن نثر به توجه بنابراين
ايراني رمان تشخص براي باشد شروعي ميتواند كوتاه ، داستان و
جدي رويكري مخلوق در زنوزي جلالي فيروز
دارد ما وديني كهن زبان به
راههاي ميدهد نشان كاتبان اسفار در خسروي ابوتراب
تازهاي راه دنبال به و ميشناسد را زبان شده تجربه
ميگردد
آذر شكوفه
تعداد.دارد زبان به جدي گرايش ايران امروز داستاننويسي
برايشان داستان زبان گذشته دهه چند از كه نويسندگاني
نسل تا اول نسل نويسندگان از.زيادند بسيار دارد اهميت
خسروي ابوتراب مثل سوم نسل تا و گلشيري هوشنگ مثل دوم
نويسندگان از كدام هر و داشتهاند زبان دغدغه همه و همه
گلستان و دولتآبادي گلشيري ، جمالزاده ، چون نسلها اين
داستاني ادبيات واژگان توسعه و فارسي زبان گسترش براي
به اين براي اغلب و برداشتهاند موثري گامهاي
اين از و برده يورش ديني و فارسي ادبيات غني گنجينههاي
يغما به را فارسي ناب واژگان رندانه گسترده سفره
كوشش اواخر اين در داستاني ادبيات حيطه در و.بردهاند
.كلمات از است رستاخيزي برپايي براي
از كه كنيم پيگيري را تلاش اين تاريخي سير نميخواهيم
به است اين بر ما سعي است ، خارج گزارش اين حوصله
اين گذشته سال دو يكي همين در كه بپردازيم نويسندگاني
:كردهاند دنبال را روند
جلالي فيروز كاتبان ، اسفار در خسروي ابوتراب جمله از
اين سه هر و طلسم در روح پروين شهلا و مخلوق در زنوزي
.شدند مواجه استقبال با ادبي منتقدان سوي از داستانها
شيوه اين به خود كه نويسندهاي سه با گفتوگو در
پرسش اين پاسخ دنبال به نوشتهاند ، را داستانهايشان
- فارسي كهن نثر به نويسندگان برخي تمايل آيا كه هستيم
زبان حفظ و ارزشمندي نفس خاطر به - قاجاريه تا بيهقي از
نقش نويسندگان ، اين آثار در آيا و است؟ فارسي اصيل
تنزل كهن فارسي زبان آموزگار يك حد در داستان زبانروايي
و ارزشمنديها حفظ راه تنها آيا و است؟ كرده پيدا
كه داستانهايي نوشتن كهن ، فارسي زبان تواناييهاي
ديگر سوي از و است؟ كهن نثر و سبك دارند ، امروزي مضامين
بيشتر مخاطب جذب براي تلاشي صرفا راهها ، اين تمام آيا
نيست؟
& & &
روابط ايجاد براي است تلاشي روش اين:خسروي ابوتراب
بينامتني
از استفاده كه است معتقد زمينه اين در خسروي ابوتراب
روابط ايجاد براي است سبكي و روش واقع در كهن ، نثر
كار شگرد اين با صرفا كه نويسندهاي واقع در.بينامتني
به تمايل كه نويسندگاني طرفي از.ندارد آبوگل حق كند
مسائل به دارند رويكردي خود دارند ، كهن نثر از استفاده
غرب از رمانينويسي و داستاننويسي.گذشته ادبي و فرهنگي
ايراني فرهنگ با هنوز سالها از پس اما آمده ايران به
به وليكوركورانه تقليد يك به است شده بدل و نشده عجين
فارسي زبان با درهمآميزي نوع يك حاضر حال در من اعتقاد
صرفا و فارسي داستان سمت به كه است شده باعث كهن ،
زيرا ميگيرم نيك فال به را رويداد اين من.برويم ايراني
ايران به غرب از كه را رمان و كوتاه داستان داريم ما
ايراني رمان و ميكنيم خودمان آن از شكل بدين است ، آمده
.ميآوريم پديد را
با تنها.ميشود محسوب ابزار تنها داستاننويسي در زبان
.كنيم خلق را داستان فضاي و نما و لحن ميتوانيم زبان
رمان در آن از استفاده و فارسي كهن نثر به توجه بنابراين
رمان تشخص براي باشد شروعي ميتواند كوتاه ، داستان و
خوانندهاي هر كه است وارد ما بر نكته اين البته.ايراني
هر دنبال به نيز ما كه گفت بايد اما نميشود ما رمان جذب
و سختگير خواننده كه مايليم ما.نيستيم خوانندهاي
به ادبيات كه دارم قبول من.بپسندد را ما رمان فرهيخته
ارتباط تا ميكند تسهيل را بشر ذهني پيچيده شكلهاي نحوي
امروز رمانهاي اكثر اينكه به توجه با اما شود ، برقرار
ترجمان نوعي به و غربي رمانهاي از هستند تقليدي
در ايراني فرهنگ عناصر از كمتر ما و هستند غربي رمانهاي
كه است فرصتي و زمان الان ميكنيم ، استفاده ادبياتمان
بهره خودمان زبان تواناييهاي و عناصر از كنيم تلاش
.فارسي رمان ايجاد جهت در بگيريم
& & &
مرا كهن فارسي واژگان لطافت و زيبايي:پروينروح شهلا
ميكند مجذوب
رسالت به كه قدر آن داستانهايش ، در پروينروح ، شهلا
جستوجو آن در را ديگري دغدغه ميانديشد ، فارسي زبان
فارسي زبان لغوي پيشينه كه حالي در ميگويد او.نميكند
واژه هزار سه يا دو از تنها ما نويسندگان است ، غني بسيار
كه حالي در ميكنند استفاده خود مطلب اداي براي كليشهاي
معنا ، در تغيير و دگرگوني كمترين براي كهن ، فارسي زبان در
ما.ميكردند تغيير و ميشدند تبديل يكديگر به واژهها
متعددي واژههاي آن ، حالات و عشق واژه براي گذشته در
"عشق" كليشهاي واژه از فقط امروزه آنكه حال داشتيم
دو فقط من رمان كل از اگر كه معتقدم من.ميكنيم استفاده
خاطر به را آن و بنشيند خواننده دل به تازه ، كلمه سه يا
كساني نثر با من نثر تفاوت.برداشتهام گام يك بسپرد ،
و كتابتي نثر از آنها كه است اين در خسروي ابوتراب چون
و گويشي لحن از بيشتر من و ميكنند استفاده قديم نوشتاري
واژهها نوع من براي.ميكنم استفاده قديم فارسي گفتاري
و قوت نقطه خودم نظر به.است مهم بسيار آن لطافت و
فارسي نثر ظرافت و لطافت عين در دقت ديگران با من تفاوت
.است كهن
سعي ميخواهم گونهاي به كه بگويم مايلم خلاصه طور به
كه نحوي به بگذارم تاثير غيرحرفهاي ، خوانندگان روي كنم
.ميدهم من كه را اهميتي همان بدهند اهميت كلمه هر به
حكم من كتاب در قديمي نامانوس كلمات از كدام هر
در خواننده سرعت از ميخواهد كه دارد را سرعتگيري
.بكشاند بيشتري عمق به را آنها و كند كم خواندن
نسل تمايل به توجه با مخاطب ، جذب براي روش اين اينكه
چيزي ، هر تسهيل و سادهنويسي و سادهگويي به بشر امروز
موارد ، اين به توجه من نظر از اما است درست دارد ، تضاد
واژههاي از استفاده من ، اعتقاد بهاست ضروري و واجب
معنا چند و لايه چند را داستان حتي و واژهها عمق كهن ،
كه است واژهها اين وسيله به خواننده و ميكند
كشف و درك را عميقتر مفاهيم و استعارهها اسطورهها ،
و كردم انتخاب را "طلسم" كتاب كلمه به كلمه من.ميكند
كلمات روي از وسواس همان با نيز خوانندهام كه مايلم
.بگذرد كتابم
& & &
ميكند مجذوب مرا ايراني قوميت و ريشهها:زنوزي جلالي
هر از بيش "مخلوق" رمان نويسنده زنوزي جلالي فيروز اما
كشف و جستوجو در فارسي ، كهن نثر به رويكردش در چيز
كه طور همان ميگويد او.ميگردد فارسي قوميت و ريشهها
تنهايي سال صد خود باورهاي و قوميت از استفاده با ماركز
خود امروز نسل دغدغه سالينجر كه طور همان و كرد خلق را
نويسنده ميدهد ، نشان ما به كشورش باورهاي بر تكيه با را
و قومي تواناييهاي و امكانات بر تكيه با نيز ايراني
در منبرساند جهان گوش به را حرفش ميتواند خود زباني
من نكردهام استفاده غريب و عجيب چيزهاي از رمانم
اين در و كشيدهام تصوير به آن در را خود زباني تجربيات
و كرد خطا و اشتباه ميشود كه تقابلهاست و كشمكش
اين داستاني موقعيت مخلوق در.كرد پيدا را راه نهايتا
استفاده اصيل حد اين تا زباني از كه ميكند ايجاب گونه
به.ميشود بحث لامكان و لازمان و خلقت درباره زيرا شود ،
قالب فارسي ، غني ادبيات خاك ، و قيرمال با بايد من اعتقاد
يعني.است شده كلاسه كارها غرب دنياي در.زد جديد خشت و
رمانهاي دارند ، را خود خوانندگان هنوز كلاسيك رمانهاي
.منوال همين به نيز عامهپسند رمانهاي طور همين مدرن ،
را خود خوانندگان رمانها نوع اين بايد ايران در اما
چيزي از رمانم در من.كنند تربيت را آنها و كنند پيدا
هنوز و كردهام استفاده بيهقي تاريخ و تورات قرآن ، بين
بايد نثر اين با و شكل اين به داستانهايي كه دارم اصرار
.كنند جلب اندكاندك را خود فرهيخته خوانندگان
7 است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
فرياد خواندهاش پدر "شده ناقص":گفت خشك لحني با ليندا
فكر چه اين.ندارد عضو نقص او !نه نه ، نه ، ":زد
گفت دكتر خورده ، ضربه ديوي ببينيد ، ..است؟ احمقانهاي
نيست چيزي.نيست جدي ناراحتياش البته ديده ، صدمه اعصابش
و همسر كنار در خودش شهر در استراحت ماه چند از بعد كه
لحن ".نشود برطرف آنها خوشمزه دستپخت خوردن و عمويش زن
.بود اطمينانبخش بسيار فاكس تالبوت
بود ، عاليرتبه كارمندان عينكهاي شكل كه را ، عينكش
.كرد پاك محكم را آن شيشههاي از يكي و برداشت
بعد و شنيد دور فاصلهاي از گويي را صداها غرش ليندا
.رسيد گوش به استيت آتلانتيك سريعالسير قطار آمرانه صوت
در تنها واقعيت انگار ;بود رويا مثل نظرش به چيز همه
با پسركي كه بود شكسته شيرواني با داغان و درب خانهاي
سر پشت را آن اسرار و آمد بيرون آن از پاره كوتاه شلوار
گرم آغوشي به رسيدن محض به كه سراسيمه پسركي..نهاد
.ريخت اشك
پرنده روباه - 2
و بگذار دمش روي پا.برس خدمتش و بگذار دمش روي پا
.برس خدمتش
...روي پا
كاپيتان؟ نه است ، زيبايي منطقه _
لبخند با مينگريست ، دهات آشناي مناظر به كه فاكس ، ديوي
بود نشسته قطار كوپه در همسايگياش در كه مردي سوي به
چروك كاملا شلوارش و كت كه بود هيكل قوي مرديچرخيد
.ميرسيد نظر به بشاش و بود شده
دمش روي پا.چرخيد پنجره سوي به و ".بله":گفت ديوي
...بگذار
منطقه.ميبريد لذت تماشايش از ديدم":گفت تنومند مرد
".ميزنيد لبخند ديدم نه؟ است آرامي
.كن بس ديگر.خب
را آنجا من نه؟ بوديد ، هندوستان يا برمه و چين حتما _
تا چند خدمت دهم؟ يا چهاردهم هوايي نيروي.ميشناسم
خاطرههاي حتما ! پسرم گرفتي مدال خيلي رسيديد؟ ژاپني
".بدهي شرح خويشت و قوم براي كه داري زيادي
هواپيماهاي و بود زمين روي كه وقتهايي آن مثلا بله ،
ميكردند ، سقوط و ميچرخيدند آسمان در كه ميديد را آنها
چين برنج مزرعههاي بدبوي زمين روي صورت با كه خودش و
كه حالي در فرمان اتاق از ميرز كشيدن بيرون يا ميافتاد ،
چطور ميداند خدا.بود ريخته زانويش روي شكمش محتويات
ناپديد يابياورد فرود را 40- پي هواپيماي بود توانسته
اينكه از بعد ژاپني ، خلبانهاي جنازههاي اسرارآميز شدن
تيراندازي آنها به كانمينگ نزديكي در گرسنه مردم ميان در
بوي و ميگزيدند مدام كه پشههايي مثلا يابود كرده
داغ آفتاب و ميرسيد مشام به چيز همه از كه تهوعآوري
كنار از لرزان كه مهاجم سگهاي و ميپخت را آدم كه چين
آمدن فرود شكم با يا.ميگريختند چيني سوپ خالي كاسههاي
هواپيماي ديدن - بودند تيز چاقو لبه مثل كه تپههايي روي
خودش.ميكرد سقوط گرفته آتش تابوتي مثل كه لوبينكس
با ژاپنيها.بود اعتمادي قابل آدم.بود پريده بيرون
مثلا يا.بودند كرده دنبالش رديابي مخصوص هواپيماهاي
ژاپنيها كه منطقهاي در مايل هفت و شصت و صد پيمودن
حمل پشتش روي را بينكس كه حالي در بودند ، كرده تصرف
به گلوله خشاب دو و بود گرفته بغل زير را مسلسل و ميكرد
وقتي يا.بود آويخته كوله و كج بينكس پاهاي و داشت كمر
او و بودند گرفته پناه خاكستري سنگهاي تخته كنار در كه
گوش نفسهايش آخرين به.بود شده خم بينكس كبود چهره روي
برسد سر دشمن وقتي نيست معلوم ميگفت ، خود با و ميداد
خوش خيلي من دوست بله ، ..باشيم خوششانستر يك كدام
.ميگذشت
كاپيتان؟ بوديد دور اينجا از مدت چه -
.نميدانم سال ، يك -
منتقد نگاه
پرهياهو جهان اين در
عابدي محمدحسين
امروز ، نسل براي.است مانده جا روزمرگي خم و پيچ در شعر
براي اين و ميشود تبديل تاريخي اثر يك به دارد شعر
زيرا باشد نميتواند خوبي نشانه ايراني فرهنگ و ايران
سراسر در امروز شايد.است تنيده درهم شعر با ما هويت
و آلمان و فرانسه در امروز شايد.باشد چنين شعر وضع دنيا
پايين آنقدر شعر كتابهاي تيراژ هم آمريكا و انگلستان
قطعا.كرد مقايسه پيش دهه چند با را آن نتوان كه باشد
راضي وضع اين از چندان جنوبي آمريكاي در هم نرودا اخلاف
و كم آسمان ، بنگري ، كه هم جهان ديگر كجاي هر به و نيستند
اينكه و زمانه ذات به برگردد شايد اين.است رنگ همين بيش
.است تازهتري چيزهاي دنبال به بشر ميگذرد ، زمان هرچه
زندگي نوع اينكه و برگردد ما زندگي روش به هم شايد
به را شعر حيطه به ورود علاقه و اجازه ديگر ما امروزي
.ميشود تبديل خاطره يك به دارد ديگر شعر.نميدهد ما
شعور و شان و فرهنگ افتخار پر سردار روزگاري كه شعر ،
از و ميرود مهجورتر روز ، به روز حالا بود ايرانيان ما
هم بيشباهت كه - پراكنده گروهي تنها سپاهيانش عظيم خيل
اغلب و ماندهاند گردش به - نيستند خورده شكست لشگر به
به مردم كه روزگاري است گذشته.هوسي خام سوداي به هم
و ميكردند هموار خود بر را مغيلان درشتي يار ، ديدار شوق
دوباره و زمزمه و خواندن دوران.بودند مفتخر آن به
حوصلهها ديگر.است گذشته شعر در غوص و غور و خواندن
يا شعر صرف تفريح ، محدود دقايق اين كه نميدهد قد آنقدر
.شود ديگر باستاني چيز هر
هر و ميشود نو سرسامآوري ، طور به اگرچه غربي جامعه
هرگز اما مينماياند جهان به را خود تازههاي روز ،
كه است چيزي آن "فلسفه" و است ننهاده زمين را "فلسفه"
.ميداند خود آن از و خود هويت را آن غرب
اما نشود - گذشته مانند به - اعتنايي ديگر شعر به شايد
محسوب تمدن اساسي پايه و ستون همچنان غرب در فلسفه
نبايد.هست و بوده شعر دوش بر ايران در كه كاري.ميشود
مقايسه جهان نقاط ديگر در شعر با ايران در را شعر وضعيت
غربيان نزد در فلسفه با بايد ايران در را شعر بلكه كرد
.شعر اشراق و حكمت برابر در فلسفه خردكنيم مقايسه
آن محصول بلكه ندارد فلسفه با تعارضي آنها تكنولوژي
جان با نيز ، تكنولوژي آن از حاصل فرهنگ و است فلسفه
رو تكنولوژي به اگر نيز ما سو اين.نيست بيگانه آنها
در.نكنيم يكسويه جهان ، با را خود ارتباط ميآوريم ،
كه...و اطلاعات كالا ، فرهنگ ، عظيم حجم اين مقابل
مسئوليت.كنيم هديه جهان به نيز را چيزي ميكنيم ، دريافت
حرف نداشتههايمان از كه وقتي ماست دوش بر سنگيني
كه وقتي سنگينتر ، و ميشود دشوارتر اما ;ميزنيم
در اگر.ميدهيم دست از سادگي به نيز را داشتههايمان
واردكننده ، و گيرندهايم فقط امروز تكنولوژي ، عرصه
آن در را رفاقت و رقابت توان كه را ديگر ميداني حداقل ،
.ندهيم دست از داريم ،
بزنيم ، حرفي هم ما كه بخواهيم هياهو ، از پر جهان اين در
وقت شايد.كنيم وادار تامل و واكنش به را كسي كنيم ، كاري
اضافه آن بر و كنيم نظري خود داشتههاي بر ، كه باشد آن
بخواهيم ;بگوييم شعري بخواهيم كه باشد آن وقت شايد.كنيم
.بخوانيم شعري
|