منفورند هميشه نو افكار
ياد
جمعه داستان
منتقد + خواننده + نويسنده
منفورند هميشه نو افكار
بلو سال با سوارد روبرت مصاحبه
ميخواهد چه دقيقا كه بگيرد تصميم نميتواند او است واسطه جور يك نويسنده
منعكس را بگيردگرايشهايي تصميم ميتواند كه است بازاري نويسنده يك بنويسدفقط
دارند دوست خوانندگان كه كند
يا دارد وجود امكان دو هستند منفور هميشه نو افكار كه است گفته پيش وقت خيلي فلوبر
كنم توليد و كشف را جديد چيزهايي يا بگذرم نو چيزهاي همه خير از
جايزه دريافت به موفق او.شد منتشر سال 1944 در آويخته مرد بلو ، سال رمان اولين
هديه.ساملر آقاي سياره و هرتزوگ اوگيمارچ ، ماجراهاي:شد رمانش سه خاطر به ملي
كه بود آمريكايي اولين اوشد پوليتزر جايزه برنده و منتشر سال 1975 در هومبولت
سال 1968 ، در(1965) آورد دست به هرتزوگ رمان خاطر به را ادبيات بينالمللي جايزه
فرانسه افتخاري درجه بالاترين كه شد ادبيات و هنر در شواليه درجه دريافت به موفق
.است غيراتباع براي
كه وقتهايي همان ;ديدم شيكاگو دانشگاه در شصت دهه اوايل در بار اولين را بلو
آقاي دسامبر كتابش ، آخرين وقتي بعد ، سال بيست تقريبابود شده منتشر هرتزوگ رمان
ساختمان در سادهاش ، دفتر در بار اين.ديدمش رفتم ، كه ويكتوريا به خواندم را رئيس ،
.شد متمركز جديدش رمان بر ما گفتوگوي.كردم پيدايش ويكتوريا كليريهوي دانشگاه
را جامعه دو و است نوبل جايزه دريافت از پس بلو داستان اولين رئيس ، آقاي دسامبر
از تقابل اين.ايلينويز شيكاگو و روماني بخارست.ميدهد قرار يكديگر با تقابل در
در بينام كالج يك مدير او ميگيرد شكل _ كورد آلبرت _ اصلي شخصيت نگاه خلال
.ميدهند بروز را اجتماعي بيماري يك نشانههاي شهر دو هر كتاب اين در.است شيكاگو
عقيم بخارست به او همراه مادرش ، مرگ خاطر به زنش كردن آرام و دادن تسلي براي كورد
قطعاتي در و ميانديشد شيكاگو در شخصياش زندگي به آنجا.است كرده سفر بوروكرات و
.ميدهد شرح را شيكاگو خياباني زندگي دردناك ، و فصيح
را آنجا وقتيشد وارد دانشجويانش از يكي اينكه تا كرديم صحبت ساعت يك بلو و من
چهره شدت به بلوبودم خورده جا كورد ، آلبرت مخلوقش ، به بلو شباهت از ميكردم ترك
نظرم به كه مردي ميكند ، كشف و جستوجو را "شخصيت يك انساني حركات" كه داشت را كسي
.است انساني ارزشهاي بر تاييدي بيپناهياش ، تمام با كه است نوشته رماني رسيد
وقفيپور شهريار:ترجمه
آقاي دسامبر رمان.دارم دوست "باشد داشته سبك بايد حقيقت" كه را شما عبارت اين*
خوانندگان كتاب ، با برخورد اين نميكنيد فكر.است شده ارزيابي "افكار رمان" رئيس
نظر به كه رماني يعني ;ميدارد باز شده خوانده افكار رمان كه كتابي خواندن از را
است؟ مولف افكار حامل فقط منتقدان
انتظاراتشان يا عادات ندارند دوست آنها.كند اذيتشان كسي ندارند دوست خوانندهها
بخواند ،"افكار كتاب" پيششرط با را ، كتاب اين كه كسي كنم فكر.بماند بيجواب
يا ميدهند ارائه افكار اين كه احساساتي و هيجانات مثلا بدهد دست از را چيزهايي
همراه بااشتياق و سخت كتاب اين نوشتن من براي.است نهفته افكار اين پس در كه شوري
بيان شوق و شور با ايدهها ، و افكار اگر.نيست مقاله و رساله يك فقط كتاب اين.بود
باشد ، انتزاعيات شامل فقط رمان يك اگر.بود خواهند بيمعنا نشوند ، داده نمايش و
جور يك رمان يك به افكار كردن وارد.بخورد هم به حالم كه هستم كسي اولين خودم
جذب به صوري ، شكل به فقط كه اين نه بگذرد قلب و روح خلال از بايد كه است نوشتن
.بپردازد افكار كاهلانه كردن
بر بيپناهي ديدگاه جور يك ميكنند احساس اوليهتان ، كتابهاي خوانندگان بعضي*
حدي چه تا كه است اين سوال.است غالب رئيس آقاي دسامبر مثلا شما آخرين آثار
است؟ شده منعكس آثار اين در جهان به نسبت شما خود ديدگاه
ميخواهد چه دقيقا كه بگيرد تصميم نميتواند او.است واسطه جور يك نويسنده
قصد با و بنشيند كه بگيرد تصميم ميتواند كه است بازاري نويسنده يك فقط.بنويسد
بدانيد شما اگر.دارند دوست خوانندگان كه كند منعكس را گرايشهايي و بنويسد خاصي
چه دقيقا بدانيد اگر يا هستيد بازاري نويسنده يك بنويسيد ، ميخواهيد چه دقيقا
نيستم پوسترساز من.پوسترساز يك هستيد ، بازاري نقاش كنيد ، نقاشي ميخواهيد را چيز
خود ، خاص نوشتار در.آمد خواهد پيش چه نميدانم ميكنم نوشتن به شروع كه هنگامي و
.نويس1 كرونيكل يك معنا يك به هستم ، مورخ يك من
بپوشم ، را خاص لباس يك ندارم حق من ميكنند فكر كه هستند زيادي آدمهاي ميدانم
وقتي آنها ، از خيليدارد حق كسي چه كه ميگيرند تصميم چطور آنها نميدانم من اما
باشد ، بدانند متعفن مرتجع يك مرا گرفتند تصميم خواندند ، را ساملر آقاي سياره رمان
يك اين كه بگويم آزادم فقط كنند ، فكري چه بگويم كه نيست من وظيفه اين اما
.است كتاب دقيق خواندن به بيميلي نوعي نشاندهنده و است ايدئولوژيك طبقهبندي
به شما با زدن كله و سر وقت چون دهند ، قرار طبقه يك در را شما كه دارند عجله مردم
.دارند مشغوليت حد از بيش آنها.ندارند را فرديت يك عنوان
سرزنش كار اين خاطر به را آنها ميكند ، كمك مردم به برچسب و عنوان يك يافتن اگر
هنر و فرهنگ براي تهديدي كند ، تقويت را تعصب و پيشداوري امر اين اگر اما ;نميكنم
.است
اشاره كتاب طنز و بذلهگويي به كه نديدهام رئيس آقاي دسامبر بر نقدي حال به تا *
.باشد كرده
كورد.شود نوميدكننده پيشامدهاي تسليم راحتي به نميخواهد كورد (تائيدكنان)
.ميكنند حمايت آن از كه است سرمايههايي از يكي بذلهگويي و است بذلهگو يك صريحا
بسياري و بشري تاريخ در ناجوري لحظه است متمدن ذهن حقوق از يكي بذلهگويي نفس
و نفرتانگيز گونهاي به است ، كرده ظهور مرده انديشه كه است مدرن انديشههاي
روشن و زنده را آنها تا است نياز انديشهها كردن هيجاني و پرشور به اينك.غمافزا
يا غريب چيزهاي خواندن با نميخواهند كه نميكنم سرزنش خاطر اين به را مردم.كنيم
كنم درك نميتوانم و است چيزها اين از پر جهان ولي ;شوند اذيت نامعقول جنسي روابط
.ميكنند اعتراض ميكنم ، توليد و كشف را متفاوت چيزهاي من كه اين به آنها ، چرا كه
را مبتذل و افتاده پا پيش چيزهاي اين اگر و خوشند افتاده پا پيش چيزهاي با آنها
توهين كتابها از جديد نوعي با مردم اين به چرا پس است ، پر برشان و دور ميخواهند ،
كنيم؟ سرازير طرفشان به غضب و خشم چرا كنيم؟ عصبانيشان چيزها اين با چرا كنيم؟
چرا؟
;دارد وجود امكان دو.هستند منفور هميشه نو افكار كه است گفته پيش وقت خيلي فلوبر
و كشف شانس.كنم توليد و كشف را جديد چيزهايي يا بگذرم نو چيزهاي همه خير از يا
.است پنجاه _ پنجاه نو ، چيزهاي توليد
دستاندركاران و خبرنگاران كه كرديد اظهار اسكواير مجله در فوريه 1982 در شما ، *
و بشري احساسات بيان و تجربه تا هستند هيجانات نياز به پاسخ پي در بيشتر رسانهها
يك كار و رماننويس يك كار بين فرقي چه شما و ميكنند چه رسانهها.انساني شخصيت
آقاي دسامبر مركزي مضمون من ، نظر به كه كنم اضافه ضمن در قائليد؟ روزنامهنگار
.چيست حقيقتا بشري وجود كه است اين رئيس
.بكند ميتواند چه چنين ، زمانهاي در بشري وجود يعني ;است متين دقيقا شما حرف
رسانهها كنم فكر.باشند داشته كار و سر پرسشها اينجور با رسانهها نكنم فكر
شعر يا قصه.است خوب رمان يك وظيفه اين.را هستي خبرهاي نه ميدهند را روز خبرهاي
.بدهند غلط اطلاعات شايد و اطلاعات رسانهها.كنند ارائه را هستي اخبار بايد روايتي
تودهاي ، ارتباطات عصر اين در انسانها ، .ميبرد رنج هيجانسازي حرص اين از انسان
عبارت در اصلي كلمه بله ، .ميگذرد دارد چه بفهمند كه كردهاند اين فداي را خود
و.غلط هدايتاست دوم رتبه در "ارتباطات" و است ، "توده" كلمه "تودهاي ارتباطات"
ميآوريم دست به تودهاي رسانههاي از آنچه.ميگذرد دارد چه واقعا نميفهميم ما
عظيم نظام يك در ما رو ، همين از.ميافتد اتفاق دارد كه است چيزي آن از سايهاي
برابر در بيپناهي و بودن عقيم از حسي به را ما ديوانهوار كه آمدهايم گرفتار
.ميكنند پر را ما مصنوعي طور به كه وقايعي ميكند ، هدايت برمان و دور وقايع
بر را ما توجه رسانهها اين.نيستند روشني و صراحت منبع واقعا خبري رسانههاي
.نميكنند متمركز حقيقي سوالات
به چطور.است مرده شكل يك رمان ميكنند ادعا كه هستند منتقداني مقابل در اما*
ميدهيد؟ جواب آنها
اشكال تمامي مورد در اين و است مرده شكل آن نكند ، احيا را شكلي كسي وقتي تا بله ،
آن از را اشكال اين باشند قادر كه شاخصي افراد به برميگردد موضوع اين.است صادق
اشكال اين سپس.كنند تازه را آن خويش شخصي روحيات و شخصي انرژيهاي با و كنند خويش
خلع روشنفكرانه مد اين برابر در حقيقتا ما.ميگردند باز زندگي به دوباره مرده
.كنيم صحبت آن و اين مرگ درباره كه اين برابر در شدهايم ، سلاح
باشد؟ نظر مورد مخاطبان تعداد است ممكن*
در.ميكنند مرخص بيطرفدار مقوله يك عنوان به را رمان راحتي به آنها بله ،
اميدي كامل هنرهاي كه است معنا بدان اين.است نياز بزرگتري محركات به دموكراسي
برافروخته ديگر بحراني پس از بحراني با آدمها.ندارند محشر اين در توفيقي براي
است ، برقرار جنگي اينك.كنند تمركز كسي يا هدف روي بتوانند كه است مشكل و ميشوند
فروش براي تلويزيون.هستند توجه پي در همگان بشر نوع آگاهي در توجه كسب براي نبردي
اين ، طرفداران.محتاجند آن به راي كسب براي سياستمداراناست توجه محتاج كالاهايش
ايدئولوگها.دارند نياز توجه به اهدافشان به رسيدن براي ديگري خاص گروه هر يا آن
نبرد ميدان جور يك اينك بشري آگاهي رو همين ازاست توجه محتاج كس همهآنند محتاج
كس هيچميفهمد صلح و جنگ رمان در نبردها از را تولستوي منظور آدم اينجا و است
.ميگذرد چه نبرد يك طي نميفهمد واقعا
من حرفهاي به تو حالا":ميگويد و ميچسبد را خرتان يكي مجازي ، نبرد اين وسط
"!كن گوش
توجه يافتن البته.ميشود آزموده مخاطب يافتن براي هنرمند يك توان كه است جا اين
چنين گيرم.ميخواهد هنرمند كه است چيزي آن مخصوص توجه.است سادهاي كار معمولي
يك وقتي چون ;باشند داشته وجود هنوز ميرسد نظر به اما.نشود پيدا ديگر مخاطبي
را كتاب واقعا كه ميرسد دستم به مردمي از نامه زيادي تعداد ميكنم ، چاپ كتاب
خوانندهها اينداد قرار تاثيرشان تحت كتاب اين چهطور ميگويند و خواندهاند
.هستند كتاب منتقدان از مستقلتر خيلي
گفته داستانهايي به اصطلاح در اما است ، گاهشماري معناي به واقع در كرونيكل - 1
.است قوم هر ملي پهلوانان و شاهان اعمال و زندگي روايت مضمونش كه ميشود
ياد
ميشود گابوروزنامهنگار وقتي
مولايي رامين:ترجمه
توسعه ، امر به كمك و سرمايه جذب براي سران نشست برگزاري نشانههاي هنوز كه هنگامي
انجام مدعوين بدرقه مراسم بينالمللي فرودگاه در و ميخورد چشم به شهر ، سطح در
دنيا حاضر حال نويسندگان پرآوازهترين از يكي پذيراي "مونترري" مكزيكي شهر ميشد ،
چون سفيد ، لباسي در پوشيده پا سرا "گابو" بعد ساعتي."ماركز گارسيا گابريل":بود
جورج پيش هفته يك از كمتر كه هتلي همان در چرمي ، كمربند و مچي ساعت با سرخپوست يك
.يافت حضور بود ، كرده اقامت آنجا بوش
مراسم در شركتكننده لاتين آمريكاي روزنامهنگار چهل به ميزبان ، مقام در ماركز ،
خود كه بنيادي _ آمريكانو1 ايبرو نوين روزنامهنگاري بنياد جايزه اولين اهداي
و مساعي تشريك براي روزنامهنگاران اين.گفت خوشآمد _ است عهدهدار را آن رياست
آمده هم گرد ادبي نوبل صاحب نويسنده هدايت تحت حرفهايشان وضعيت پيرامون بحث
مثل و سرخوش دوستان حلقه در بودن از و بود خوشمشرب و صميمي همچنان گابو.بودند
بسيار ميل با "است دادن ياد آموختن ، راه يگانه" آموختن شوق و زندگي از سرشار هميشه
تازه":ميكند تاكيد طعنه به او است هميشگي گابوي..و ميكند شركت گفتوگوها در
مايل سحرانگيز گزارشهاي و يادماندني به رمانهاي نويسنده "!نويسنده يك شدهام ،
نوشتن در او.كند تقسيم روزنامهنگاري و نويسندگي ميان را خود حرفهاي زندگي است
دست خود اثر نهايي و عالي نتيجه به تا مينويسد باز و مينويسد دارد ، وسواس بسيار
ميكند دنبال را مكزيكي و كلمبيايي مطبوعات دقت با او روزنامهنگاري مورد در.يابد
خايمه" وسيله به كه بنياد كار نحوه به هم هنوز سرطان به ابتلا وجود با نيز و
ماركز.دارد كامل اشراف ميشود ، اداره "ماركز گارسيا خايمه" برادرش و "آبهيو
را بنياد سوي از روزنامهنگاري حرفه برترينهاي به جايزه اعطاي مسئله همچنين
همه ماركز گارسيا.شد برگزار آن اهداي دوره اولين كه امروز تا ميكرد پيگيري
و بحث اين ميان از.ميكند اداره خود را جايزه اهداي مراسم حاشيه نشستهاي
اخلاق":كرد اشاره دارند ، اعتقاد آنها به همگي كه باور چند به ميتوان گفتوگوها
گفته وجود با ، اما"است حرفه اين ابزار بلكه نيست ، روزنامهنگاري مسئله
او دروني عشق و واقعي حرفه يگانه "نويسنده يك شدهام تازه" كه گابو كنايهآميز
انجمن" عمومي مجمع دومين و پنجاه در پيش سال چند كه چنان آن است ، روزنامهنگاري
عشق اين تشريح به دنيا2 حرفه بهترين" عنوان تحت خود سخنراني با "آمريكايي مطبوعات
روزنامه نمونهخوان عنوان به را كارم:ميخوانيد را آن گزيده كه پرداخت ، حرفه و
زمان آن) دونپايه گزارشگري يعني سطح بالاترين تا زياد تلاش با و كردم شروع
.كردم صعود (!پادو شاگرد هم و بود كارآموز هم گزارشگر
_ "دنيا حرفه بهترين اين" با تا ميزديم آتش و آب به را خودمان ما زمانها آن
راه در امروز اما.بگذاريم پا زندگي راه به _ بوديم گذاشته آن بر خود كه اسمي
حتي و بردهاند درس ميزهاي پشت به مردم ميان از را آن حرفه اين بسط و توسعه
جامعهشناسي" يا "ارتباطات علوم دانشكده" بلكه "روزنامهنگاري دانشكده" نميگويند
از آمده بيرون جوانان.نيست افتخار و مباهات مايه اصلا كل در كه حاصلي "ارتباطات
شرط دو با خصوصا و خود ذاتي قابليت بروز شوق و شور با همه از بيش دانشكدهها اين
خود به آنان از عدهايبيگانهاند پشتكار و خلاقيت:يعني حرفه اين مهم بسيار
يا بخوانند را وزيري ميز روي محرمانه نامه توانستهاند اتفاقي طور به كه ميبالند
كه است اين بدتر همه از.شدهاند آن طرفين اطلاع بدون مكالمهاي ضبط به موفق اينكه
اين ذاتي ماجراجويانه شوق و شور از افراد ، حقوق به تجاوز و حرمتشكنيها اين تمامي
هر به و ديگران از پيش خبر از بهرهبرداري حق گستاخي و غرور با آن آميختن و حرفه
خبر بهترين هميشه:كه نياموختهاند را مهم اصل اين آنهاميگيرد نشات ممكن ، نحو
يعني شود ، داده بهتر كه است خبري بلكه ميشود ، منتشر بار اولين براي كه نيست خبري
.دهد پاسخ خواننده سوالات به بهتر و باشد خبري مهم عناصر تمام داراي
ابزار كه سرعتي همان به رشته اين ميرسد نظر به حرفهاي ، روزنامهنگاري خصوص در
و است نشده خود كارآيي سطح ارتقاي به موفق داشته ، پيشرفت آن استفاده مورد
تا.ميشوند محو رشته اين كنترل غيرقابل فناوري توي هزار در كمكم روزنامهنگاران
را خودش مشقت هزار با روزنامه راديوي اپراتور تلكس ، و تلهتايپ اختراع از پيش
آشنا دبير و بگيرد پارازيت و سوت هزار با را جهان اخبار آسمان ، ميان از تا ميكشت ،
بينقص و كامل اسكلت همچون را آن خبر ، جزئيات و مقدمات بر كامل تكيه با كار ، به
اين (بيستم قرن) اخير نيمقرن مهم مزيت.ميكرد بازسازي فقرات ستون بدون دايناسوري
رسيده خبرهاي از مملو تحريريه و ميآيد تفسير و شرح با همراه گزارش و خبر كه است
در خود حق از خبرنگار گاه.ميدهند را مرگبار سلاحي توان خبر به اينها اما.است
از خبرش منبع شايد بپرسد خود از بيآنكه ميكند ، استفاده خود منبع نام نكردن آشكار
سوءاستفاده منافع جهت در و طبع باب خبري پخش وسيله سادهترين و بهترين عنوان به او
كه باشد اين در ارتباطات جامعهشناسي دانشكدههاي توفيق عدم عمده شايد.ميكند
حرفه اين خود به كمتر اما ميدهند آموزش را حرفه اين دردنخور به چيزهاي از بسياري
.ميپردازند
.ميكنند صحبت پرتغالي يا اسپانيايي زبان به كه آمريكايي كشورهاي همه _1
.مهر 79 شماره 21 _ گلستانه ماهنامه از برگرفته _2
جمعه داستان
بود مادربزرگ هنوز كه وقتها آن
شامي رفيق نوشته
زرگرباشي حميد ترجمه
هفتهها و روزهاميكردم سر مادربزرگ و پدربزرگ پيش وقتها بيشتر بودم ، كه بچه
بيپاياني آرامش از و كردن فرار پدري خانه شلوغ تنگناي از داشت كيفي چه.بودم آنجا
.ميداد كاكوتي خوش بوي كه بردن ، لذت
شعلههاي به.ميكرد تعريف جا همه از او و مينشستيم بخاري جلوي پدربزرگ با اغلب
كمي اغلب هم منميبرد خوابش حال همان در و ميرفت فرو فكر به ميشد ، خيره آتش
ميكردم ، باز چشم تا ميشد ، بيدار من از قبل كه او.ميرفتم خواب به او از بعد
قصه كجاي":ميپرسيد ميانداخت ، بخاري توي خشك تركه دستهاي ميزد ، شرمگيني لبخند
"بوديم؟
ذهنم در او از خاطره اين تنها چون مينشست ، بخاري جلوي را روز تمامي پدربزرگ گويا
و بيايد مادربزرگ تا مينشستيم تاريكي در طور همان ميشد ، تاريك وقتي.مانده باقي
دلداريم پدربزرگ ميترسيدم ، تاريكي از وقتي.شود روشن تا بكوبد ، ديوار روي يواش
و "بلده خوب اون رو كار اين كنه ، روشن چراغو و بياد مادربزرگ كه حالاست":ميداد
.زمستان در نه تابستان در نه نميتوانست ، خودش.ميگفت تحسيني چه با را اين
ميشد ، گرممان كه تابستان در و ميرفت فرو فكر به ميشد ، خيره آتش شعلههاي به
ديوار روي مادربزرگ.بيايد خنك باد كند كاري ميكرد خواهش مادربزرگ از مودبانه
نسيم زيادش ، صداي و سر با همراه بود آويزان طاق از كه قديمي پروانهاي از تا ميزد
لب زير لذت در غرق ميداد ، تكيه پشت به ميبست ، را چشمهايش پدربزرگ.بوزد خنكي
لب.ميوزيد باد و بود صبح ميآيد ، يادم خوبميرفت خواب به و "محشره":ميگفت
پدربزرگ "ميسازه؟ رو باد و نور بيرون ، اون كي":پرسيدم پدربزرگ از ايستادم ، پنجره
.است داشته دوست را مادربزرگ خدا داشتم حتم من و "خدا" گفت
به ميزنم ، دست برق كليد به وقتي هم هنوز اما ;رياضي و فيزيك و خواندم شيمي بعدها
.است دانش چي هر به ميفرستم لعنت لحظهاي براي و ميكنم فكر مادربزرگ
منتقد + خواننده + نويسنده
"ما سرگردان نيمه" داستان مجموعه بر مروري
اخوت محمدرحيم نوشته
وجودي اندوه
گودرزي محمدرضا
كه بود رسيده چاپ به تعليق تاثيرگذار و بلند داستان اخوت محمدرحيم از اين از پيش
را ما سرگردان نيمه داستان مجموعه او از حال.داشت سنجيده و دقيق پرداختي و ساخت
ظاهرا اول داستان سه.است كوتاه داستان يازده مجموعه كه داريم رو پيش در
داستان يازده همه ميان پيوندي خط يافتن اما پيوسته ، هم به بعد هشتتاي و مستقلاند
نيز و نگارش سبك و پرداخت و ساخت نظر از بلكه مضموني ، تنها نه پيوندي نيست ، دشوار
.سليس و پالوده نثري
سوي و سمت عبارت همين كه وطن از دور ايرانيان به تقديم است آمده كتاب پيشاني در
زيستني غربت ، مهاجرت ، مسئله:است كرده تعيين را آنها مضمون و فضا و داستانها كلي
خانه به چشم عين در ماندن ، و رفتن گريزناپذيري و گذشته خاطرات مرور با همراه
.داشتن
بر غالبا و (پيوسته داستان هشت بهخصوص) نيست نو چندان (اول لايه) داستانها طرح
حضور طريق از شخصيتها دروني كندوكاو محورشان بلكه ندارند ، اتكا بيروني حادثهاي
اندوهي ذهنگرايانه ، روانشناسي اين.آنهاست حال وضعيت بر گذشته انكارپذير
را خود خاص زيبايي و لطف كه ساخته آشكار داستانها كل در را عميق و شرحناپذير
.دارد
و راز و گذاشته فراتر را پا صرف واقعگرايي از نويسنده "بود دلم در" داستان در
.است ساخته پديدار را آنها معمول زندگي با آميختگيشان عين در شخصيتها هستي رمز
نقطه.است كرده آشكار را شخصيتها روح لايگي چند و است لايه چند داستان اين مضمون
اين در.ماست فرهنگ سنتي و بومي عناصر با راز و رمز آميختگي در داستان اين قوت
انسانها روح پيچيدگي در تعمق و وقايع روزمرگي كنار در انسانها هستي غرابت داستان
.است شده بيان صميمي لحني و خوشآهنگ نثري با
(درندشت و قديمي خانهاي) مشخص و عيني واقعيتي نكرد ، خبر را دلشدگان داستان در
كه اول فرد.سازد عيان را متفاوت برداشت نوع دو تا شده نگريسته فرد دو منظر از
را آن است ، سالخورده مردي كه دومي اما ميداند ، "بازكن آدم دل" را خانه است جوان
بسيار خانه به سالخورده مرد وابستگي همه ، اين با.ميخواند "آدم دل لهكننده"
تنها خانهاي سالخورده ، مرد براي خانه كه چرا آنجاست به جوان وابستگي از فراتر
هر كه شيرين و تلخ گذشتهاي محمولدارد خاصي رواني بار كه است مكاني بلكه نيست ،
برخورد دو اين واقع دراست خاطرهانگيز شياي يا انسان حضور يادآور گوشهاش
را عيني واقعيتي هريك شده باعث كه است متفاوت روانشناختي ويژگي دو از ناشي متفاوت
سالخورده مرد شخصيت متناقض برخورد در داستان رمز اما كنند تجربه ديگر گونهاي به
قدر اما ميشود ، له خانه ديوارهاي ميان در كه است معتقد او هرچند.است خانه با
.بازميگردد مكان همان به سرعت به باز ميرود هرجا و آورد تاب را آن از دوري نيست
و دارد دوپاره ساختي كه است مجموعه داستان تنها كه گفت بايد داستان اين درباره
داستان اصلي ، بخش در.است ناهمخوان داستان صفحات بقيه با تا 54 صفحه 49 روايت شيوه
است برده بهره مخاطب با تكگويي شيوه از كه سالخورده مرد نوه به خطاب است نوشتهاي
و پدربزرگ بيواسطه گفتوگوي يا مستقيم روايت به شيوه اين صفحه پنج آن در اما
.است شده بدل عموعليخان
حال در گذشته سنگين حضور داستان محور است ، مجموعه داستان بهترين كه سوم داستان در
داستان اين هماهنگ و بسامان ساختار.شخصيتهاست ذهنيت در خاطرات عميق تاثير و
بر را نامش و است كرده بدل ماندگار داستان به را آن آن ، تاثيرگذار لحن بر علاوه
.است آورده كتاب جلد
از مشخص تصويري بر متكي عمدتا و ندارد قصه پيوسته ، داستان هشت اول داستان سه
بهت و است راوي دختر سارا نامناپذير اندوه داستان سه اين محور.شخصيتهاست وضعيت
داستان و داستان سه اين در اگر.ميدهد نشان وجود و هستي برابر در را او حيرت و
داستان ، هشت كل در است ، رهسپار هستي چرايي و هويت كشف سوي به گامبهگام سارا پنجم
بر وجودياش دغدغههاي و او اندوه و دارد انكارناپذير حضوري راوي همسر سيمين
كه است آن ميشود كشف داستان هشت اين در كه آنچهاست انداخته سايه داستانها
و روح بر و كند تكرار را سيمين هستي مقدر و بسته دايرهاي در تا ميرود سارا انگار
.رفت مادرش بر كه رود آن او جسم
حالات نويسنده و ميشود روايت سيمين منظر از (بهار صبح روز آن) چهارم داستان
.است كرده رسم خوبي به را مدامش بيسبب دلشورههاي و او رواني
و بود دلم در داستان دو جز به) مجموعه داستانهاي اكثر در كه است توجه جالب
ميتوان و هستيم زنان دروني دشواريهاي روايت شاهد (نكرد خبر را دلشدگان
.آورد حساب به زن اصالت مكتب شارح را آنان درونمايه
نگارش با نويسنده كه كرد اشاره كتاب راهگشاي و صميمي درآمد به است لازم انتها در
ساخته آشكار را معناييشان محور و كرده روشن را داستانها كل ذهني سوي و سمت آن
تكتك از خواننده كه نشده آن از مانع معنايي ، محور بر نور تابانيدن اين امااست
تفكر به وجود درباره هريك ، خواندن با و نبرد لذت سنجيدهشان ساخت و داستانها
.نپردازد
|