غربي جوامع در ديني مداراي عصر
انجمن در آلماني معاصر فيلسوف يورگنهابرماس ، سخنراني شده ترجمه متن از چكيدهاي
ايران فلسفه و حكمت
و لاتين از شانزدهم قرن در بار نخستين آلماني زبان را(Toleranz) تلرانس واژه
تفرقه با پيوند در مفهوم اين آلمانيها نزدما دليل همين بهاست گرفته وام فرانسه
و شانزده قرنهاي در و گرديده مذاهب ديگر مقابل در بردباري مظهر زود خيلي مذهبي
تصويب مدارا متضمن قوانيني حكومتها.ميكند پيدا حقوقي مفهوم ديني مداراي هفده
مثلا مذهبي اقليتهاي با برخورد در را ديگر مردم و كارگزاران كه ميكردند
مدارا تصويب با.ميكرد موظف مدارا با توام رفتار به...و باپتيستها لوتريها ،
آن تا كه مذهبي پيروان مورد در مدارا با توام رفتار توقع مذاهب ، پيروان به نسبت
انگليسي زبان در.ميشود ايجاد بودند ، تعقيب و آزار تحت يا بودند شده سركوب زمان
يعني(Toleration) تولريشن واژه از مدارا فضيلت يا رفتار توانايي معناي به تلرانس
به ميكند تضمين بيش و كم را ديني اعمال دادن انجام حكومت آن با كه حقوقي اقدام يك
تلرانس لفظ آلماني زبان در.است شده جدا هم از آلماني زبان از نحويدقيقتر
توقع بر هم و ميكند دلالت مدارا تضمينكننده حقوقي نظام بر هم:است معنا دو متضمن
.مدارا با توام رفتار
بيگانگان مورد در مدارا با توام رفتار عمومي توانايي نهتنها ما عنوان اين ذيل در
اين بنابر.ميفهميم را ديگر تبارهاي و نژاد از شهرونداني با معاشرت بيشتر بلكه را
فضيلت مدارا از منظور.ميرود كار سياسيبه فرهنگ اصلي جزء عنوان به مدارا امروزه
را مدارا كه است ديگران اعتقادات نفيكننده عناصر وجود تنها.نيست مدني رفتار
وقتي تا و هستيد بيتفاوت ديگران مواضع و ادراك مقابل در كه وقتي تا.ميكند ضروري
.باشيد مدارا اهل كه ندارد دليل ميشماريد ، بزرگ است ديگري به مربوط را آنچه كه
كاملا و سياسي معنايي صورت به بعدها مذاهب ، ديگر به معتقدان مقابل در ديني مداراي
پوستشان رنگ سبب به را انسانهايي كسي وقتي.يافت تعميم دگرانديشان مقابل در وسيع
ديگران به نسبت تلقي گونه آن مقابل در مدارا به را او نبايد ما ميكند انكار و نفي
.پذيرفتهايم اخلاقي قضاوتي عنوان به را او پيشداوري ما صورت آن در زيرا.كنيم دعوت
مورد اين در.بگذرد نژادگرايي از بايد اول او باشد ، مدارا اهل نميتواند نژادگرا
را برابر حقوق اين بنابر و تبعيض عليه مبارزه و پيشداوريها نفي ما مشابه موارد و
به معتقدان مورد در.بيشتر تسامح به دعوت براي ميكنيم تجويز درخور پاسخي عنوان به
قابل پيشداوريهايي كردن برطرف از پس تنها مدارا مساله انديشان دگر و مذاهب ديگر
تبعيض مورد اول وهله در مذاهب ديگر پيروان و دگرانديشان آنها اساس بر كه است طرح
افراطي مليگراي راسيسم ، ديني ، بنيادگراي توصيفات داريم حق ما آيا.گرفتهاند قرار
اجازه خود به امروزه.بدانيم پيشداوري را ديگري مورد در هراس بيگانه قوممدار و
حقوقي داراي كه اعضايي عنوان به را..و نژادگرايان بنيادگرايان ، سخنان ميدهيم
اصل بر مبتني كه شهروندان برابري معيار پرتو در هستند ، كامل ارزش و ديگران مانند
توقع يكديگر از آنكه از قبل كنيم درك و دهيم قرار توجه مورد است جهانشمول تساوي
مساوي حقوق شهروندان همه كه باشيم پذيرفته را هنجار اين بايد باشيم ، داشته مدارا
.دارند
بين كه را معرفتي بعد در متداول تضادهاي ميتوان هنجارمند توافق اين اساس بر
و بياثر شهروندي مساوات اصل با اجتماعي بعد در دارد ، وجود رقيب جهانبينيهاي
ما براي سررشتهاي شده ، داده ديني مداراي براي تاريخ طول در كه تعاريفي.كرد خنثي
پيدايش در غربي جوامع در تكثرديني و تفرقه كه را برندهاي پيش نقش تا ميكند فراهم
قرار تحليل مورد داشتهاند قانوني دولت بر مبتني دموكراسيهاي با متناسب شكلدهي و
شدن سكولار درباره هيجده و هفده قرن در ديني مداراي فلسفي توجيهات سويي از.دهيم
ديگر سوي از.است ساخته هموار مدارا براي را راه سكولار وضعيت شدن تبديل و دولت
در.باشد داشته شناختي انطباق بشر حقوق با كه است ديني آگاهي خواهان ليبرال ، دولت
و فرهنگي تنوع براي ميشود سرمشقي ديني مداراي براي مبارزه جنبه لحاظ دو هر
سر به واحد سياسي اجتماع يك چارچوب در متفاوت زندگي صورتهاي با افراد كه همزيستي
.برند
در و كند بيان نحوي به شود پذيرفته بايد كه را آنچه اوصاف بايد مدارايي گونه هر
اتوريته ، اساس بر مرزبنديها كه وقتي تا.سازد مشخص هم را مدارا مرزهاي حال عين
.است خودسرانه رد و طرد نقيصه دچار مدارا باشد ، گرفته صورت جانبه يك نحوي به يعني
پذيرش مدارا در مشاركتكنندگان از كه است كننده قانع همه براي وقتي مرزها تثبيت
عدم خار ميتوان شرايط اين با صورت اين در ميكند ، طلب را چشماندازها متقابل
مربوط آنها به عمل اين كه كساني تمام آينده در.كشيد بيرون مدارا چشم از را مدارا
باشند مدارا اهل آن تحت ميخواهند كه شرايطي مورد در ابتدا اجبار بدون بايد ميشود
رفتار قواعد شود آزاد مدارا عدم اتهام از مدارا است قرار اگركنند پيدا نظر اتفاق
است مقبول و روشن جهت هر از كه اصولي برمبناي بتواند بايد خود مدارا با توام
دمكراتيك قانوني دولت يك در راتنها خود حل پارادوكس ، اين يعني شود ، پذيرفته
اين از و است برقرار مفهومي ارتباطي دمكراسي و ديني آزادي بين.بيابد ميتواند
برنده پيش و مثبت نقشي دمكراسي براي ميتوانست ديني آزادي چرا كه ميشود روشن مطلب
حكومتي منحصر دين يك مشروعيت پايه مذهبي منازعات و ديني تفرقه سويي از.كند ايفا
مشروعيت بنيان ميسازدكه مواجه مسئله اين با را حكومت و ميكند سلب حكومت آن از را
گسترش ديگر سوي از.نباشد ديني هيچ به وابسته و نسازد مبتني ديني هيچ بر را خود
ديني مداراي شد بيان كه همانطور.است مسئله اين حل كليد خود نوبه به ديني مداراي
كه باشد متكي مدارا از برحدودي بايد شده درخواست متقابل طور به همگان سوي از كه
تحقق ميتواند رايزني و مشاوره با تنها مرزبندي اينباشد پذيرش قابل همه براي
و تعميم دمكراتيك اراده شكلدهي جريان در گفتماني چنين بخشي مشروعيت قدرت.پذيرد
كه شود تضمين مدارا با ميتواند وقتي تنها نهايتا ديني مداراي.مييابد استمرار
شيوه يك نتيجه عنوان به صورت اين در كه كند پيدا قانوني صورتي ديني آزادي حق
.داشت خواهد خود با را خطا آزمونو پذيرش احتمال مشورتي قانونگذاري
نيز ديني بايدآگاهي است ، دمكراتيك قانوني حكومت راهگشاي ديني ، مداراي كه حالي در
مداراي از تنها نبايد ديني جماعتهاي.باشد آموزشي فرآيندي تابع خود مسير ، اين در
را مدارا توابع و لوازم همه خود نوبه به هم آنها بايد بلكه برند ، سود ديگران
رالز جان كه چنان يا است گرفته شكل جهان از تصويري اساس بر ديني هربپذيرند
و كامل زندگي نحوه يك به دادن شكل در دين معنا بديناست ادراكي دكتريني:ميگويد
مذاهب ميان مذهب يك به را خود است مجبور كه ديني اما است ، مرجعيت به مدعي جامع ،
نظام وقتي.بردارد دست زندگي به كامل و جامع شكلدهي ادعاي از بايد محدودكند متعدد
دست از را خود دهنده شكل سياسي قدرت حاكم دين نكند ، تبعيت ديني رسوم از سياسي
-شود 2 گذاشته كنار قهر بايد -است1 امر دو اصل اين به توجه نتايج جمله از.ميدهد
.باشند آزاد ديني جماعتهاي به پيوستن در افراد
گرفته كار به زور و قهر نبايد برون در چه و درون در چه اعتقادي مدعيات تحقق براي
امروزه ميكرد ، فراهم را حكومت مشروعيت مقدس پايههاي روزگاري كه ديني تعاليم.شود
.ميكند توجيه خود براي را شدن غيرسياسي ضرورت
تخريب نيروي مانع ميخواهد كه است آن ديني مداراي معني با ديني تعاليم نسبت
اجتماعي ارتباطات نبايد ناسازگاري اين.شود آشتيناپذير ناسازگاري يك يعني اجتماعي
اديان ديگر به معتقدان با را ايمان با فرد كه اجتماعي ارتباط اما.بگسلد هم از را
اعتقادات تحمل و.است ديگران متقابل اعتقادات تحمل ميپيوندد ، هم به بياعتقادان و
بين تفكيك.پذيرد صورت نقشها تفكيك جامعه سطح در كه است آن مقتضي ديگران متقابل
خود نظر از بايد تفكيك اين.اجتماع سطح در شهروندي جامعه عضو بين و ديني جامعه عضو
.نشود وفاداران بين بيشتر درگيري باعث تا شود توجيه قانعكنندهاي نحو به دين
سكولار جامعه قوانين با ديني سنن و آداب تطبيق به دسته دو اين درگيري بدون تفكيك
از شده ثبت دموكراتيك قوانين و اجتماعي اخلاق معرفتي تفكيك مقتضي بلكهنيست منحصر
ديني بزرگ جماعتهاي روحيات و تعاليم معرفتي بازسازي.است ديني جماعت سنن و آداب
كه است هشداردهندهاي واكنشهاي آن نمونه.است نرسيده اتمام به هم غرب در حتي هنوز
.است آمده وجود به فدرال آلمان اساسي قانون دادگاه در صليب به مربوط احكام به نسبت
قانون خلاف را بايرن ابتدايي آموزش نظام بخشنامه دادگاه ، ميدانيد كه همانگونه
درس كلاسهاي داخل به صليب بردن همراه بخشنامه اين طبق -است داده تشخيص اساسي
نقض را اعتقادي امور در دولت بيطرفي اصل امر اين كه است شده استدلال -است اجباري
زندگي خود اعتقادات بنابر ايجابي نظر از هم است ، مذهبي آزادي با تعارض در و كرده
يك عبادي اعمال از گزيدن دوري اساسي ، قانون عبارت اين در سلبي نظر از هم و كردن
قانوني در مندرج برابري به دادگاه كه حالي در.ندارد اعتقاد آن به كه كسي براي دين
اعتقاد سياسي مخالفان و مخالف قضات ميكند ، استناد شده تاييد هم كليسا وسيله به كه
بلكه نيست ، مسيحي اعتقادات خاص نشان تنها صليب كه ميكنند مطرح اينگونه را خود
.است غرب فرهنگ جدانشدني مظهر
ما بر سو دو هر از را راه دموكراسي و ديني مداراي بين ارتباط كه شد مدعي ميتوان
قرار جهانبينيها تنوع مبناي بر را خود مشروعيت بناي كه سياست جانب ازميگشايد
.ميدهد پيوند خود سنن و آداب به را سكولار جامعه قوانين كه دين جانب از و ميدهد
مداراي سياسي اجتماع در ديني اقليتهاي كردن وارد و حاكم اديان از سياستزدايي با
دادن رواج براي سرمشقي ديدهايم ، را دموكراسي با همگامي نمونه آن در ما كه ديني
ديگر توقعات به توجه افزايش و بيداري موجب ديني تكثر.ميآيد پديد فرهنگي حقوق
كنار باعث كمتر طبعا فرهنگي تكثر.ميشود گرفتهاند قرار تبعيض مورد كه گروههايي
.ميگردد ديني اقليتهاي زدن
ميكند ، دعوت عبادت به را مردم كه كليسا ناقوس صداي كنار در روستاها در موذن صوت
از گروههايي خودنمايي رد براي خوبي مثال اين همينطوراست تكثر از نمونهاي
عمومي افكار در آنها هويت بيانگر كه است نمادهايي سياسي مرزبندي براي يا و مهاجران
و دولت با آن آميزش از حاكم دين يك كردن عقبنشيني به مجبور يا عقبنشيني.است
مبارزه با ديني اقليتهاي كه ميشود آزاديهايي براي فضا شدن باز موجب سياسي فرهنگ
حقوقي منازعه در گوتنبرگ بادن در اسلامي تعاليم تدريس براي خانمي.ميآورند دست به
به چون است ، داشته سر بر روسري مدرسه در تدريس هنگام كه ميكند پافشاري آن بر خود
آن متعرض هم كسي و اوست همكاران گردن بر كه صليبي همسنگ است نمادي روسري او نظر
به كه يافتهاند دست موفقيت اين به فدرال اساسي قانون دادگاه در يهوديان.نميشود
كسب عمده مذاهب با برابر بدينوسيلهحقي و شوند شناخته رسميت به صنف يك عنوان
از ملي حمايت مقررات برخلاف تا شده داده اجازه معتدل يهوديان و مسلمانان به.كنند
داشتن سر بر حق سيكها متحده ايالات انگلستانو در.بهذبحبپردازند حيوانات
.آوردهاند دست به امنيتيعام احكام از استثنايي بهعنوان را خنجر وحمل دستار
ديگران فرهنگي حقوق وضع براي الگويي آزاديدين رو چه از كه ميدهد نشان موارد اين
نيز هدف تاميناين خدمت در ديني وظايف آزادياداي مانند موارد اين.است گرديده
سنتها ارتباطات ، به دسترسي براي برابر امكان از شهروندان همه كه ميگيرد قرار
شخصي هويت حفظ و توسعه فردبراي هر آنچه يعني باشند ، برخوردار جماعت يك واعمال
وامكانات وسايل قومي و زباني نژادي ، ملي ، اقليتهاي براي.ميكند تلقي ضروري خود
تداوم آزاديتجمع ، كه است مهم قدر همان اغلب خود زندگي طرز و زبان بازيافت براي
مبارزه رو اين از.ديني اقليتهاي براي عبادي اجراياعمال و ديني سنت بخشيدنبه
عملي ، داوريهاي در هم و سياسي نظريه در هم ديني ، جماعتهاي برابريحقوق براي
دست به فرهنگي تكثر شهرونديداراي مفهوم به دستيابي براي وداعيههايي استدلالها
دردركاخلاقي بسزا تاثيري داراي فرهنگها تمام در ديني اعمال و اعتقادات.ميدهد
افراد شخصي هويت وحفظ توسعه براي فرهنگي و زباني سنتهاي اما.بودهاند خويش از فرد
درهم جمعي هويتهاي با همواره شخصي هويت.نيست برخوردار كمتري اهميت از اجتماع
ضروري را حقوقي شخصيت انتزاعي بينالاذهانيمفهوم شناخت ، توسعه اين.است تنيده
صورت كردن اجتماعي راه از حقيقي اشخاص به بخشيدن فرديت كه آنجا تا ميسازد
.ميپذيرد
مستلزمنوعي حال عين در برابر حقوق پايه بر زندگي مختلف شيوههاي همزيستي
تكثرگرا جامعه. است سياسيمشترك فرهنگ يك درچارچوب يكپارچهسازيشهروندان
فرهنگي تمايزات سياسيتضمينكننده يكپارچگي شرايط تحت دمكراتيك اساسي قانون داراي
بخشند توسعه را خود فرهنگي ويژگي مييابند قدرت شهروندان چنينجامعهاي در.است
عنوان به فرهنگها خرده مرزهاي وراي تعبيري به ديگران با را خود كه شرط اين به
.كنند تلقي واحدي سياسي جامعه شهروندان
|