ادبيات !نه نوشتن
عبور كلمه
45_ است روباه قاتل
دنكيشوت
ادبيات !نه نوشتن
بهتر آموزش طور اين نويسنده يك براي شايد:بود دلبخواهي ي"منو" يك من ادبي آموزش
زندگي به انتقادينسبت كثرتگراي يك به مرا گشتنها كتاب ايندنبال.باشد جهتدار دورههاي از
كرد بدل
بارت جان
وقفيپور شهريار:ترجمه
به قبلا من ;كند انتخاب شغلي آيندهاش براي ميرفت انتظار كس هر از مدرسه ، در
دقيقهاي ده گفتوگوي يك ما ، دبيرستان در شغلي مشاوره.بودم نكرده فكر چيزي چنين
منشي و معلم پرستار ، ميشد پيشنهاد دخترها به.بود فيزيك معلم با فراغت ساعات در
.ميكردند تعطيل را جلسه كنم بحث ميآمدم كه هروقت.بازرگاني مدير پسرها و ;شوند
بيخيال ميگرفتم ، را هاپكينز دانشگاه علمي و هنري دورههاي راهنماي زمان آن
بياهميت برايم هم اقتصاد و فلسفه تاريخ ، ادبيات ، دورههاي و بودم علمي دورههاي
دوره يك ميشد ، ناميده "نمايش و سخنراني نوشتن ، " كه جديد ، شعبه يك.بودند
بالتيمور اتوبوس سوار و كشيدم خط روزنامهنگاري زيركلمه ;داد ترتيب روزنامهنگاري
روزنامهنگاري مورد در مبهمي چيزهاي يك !شوم متشخص روزنامهنگار يك تا شدم
به علاقهاي كه روزنامه ، توي كردن كار يعني روزنامهنگاري اينكه فقط ;ميدانستم
.بياورد در مجله يك يعني كند ، كار مستقل آدم بايد ميكردم خيال !كنم فكرنداشتم آن
داده ترتيب آزاد كلاس يك هاپكينز دانشگاه روزنامهنگاري دوره كه فهميدم روز يك
يك و بود بالتيمورسان مجله سردبير آن مدعو استاد كه سخنراني سلسله يك شامل است ،
همان.بود شعر و داستان نوشتن مورد در كه بود گذاشته علم و هنر در همگاني دوره
در جدي و مهم دانشگاهي براي را تحصيلم اول سالهاي خرج تا رفتم موسيقي سراغ روزها ،
را بچههاشان من والدين).بودم نگرفته ياد چيزي بعد به كودكستان از كه چرا ;بياورم
يك خصوصي جاي يك ميفرستادند ، كمبريج كودكستان به _ اقتصادي ركود سالهاي آن در _
عالي كاملا ميكنم ، نگاه عقب به كه حالا و داشتم دوستش خيلي زمانها آن كه اتاقه ،
ما به را نوشتن و خواندن اما نبود ، دبستان كالينز ريدا خانم كودكستان است ، بوده
بيش و كم هاپكينز جان دانشگاه و كودكستان مابين من تحصيل دوران تمامي.دادند ياد
.(است بوده هيچ تقريبا ميبينم ميكنم ، فكر كه حالا بود ، سفيد كاغذ يك مثل و خالي
دوران رنسانس ، مورد در چيزهايي قبلا هاپكينز دانشگاه در من باسواد همكلاسيهاي
مورد در آنهابودم گمشده وسطي قرون در من بودند ، شنيده اعصار بقيه و روشنگري
چيز همه كنم ، پيدا را استادها اتاق داشتم سعي من حاليكه در ميكردند ، بحث معماري
.بود تازه برايم
دوره دانشجويان ما ، به همهشان ولي بودند معروف استادها بود ، كوچك دانشگاه ،
دنبال كه حالي در.ميدادند درس فوقليسانسشان دوره دانشجويان خوبي به ليسانس ،
همچنين.يافتم را انديشهها مورخ و زيباشناس بوس جرج ميگشتم ، استادان اتاقهاي
آدمهاي بسياري و كولمن اليوت و پدروساليناس مثل شاعراني لئواسپتزر ، لغتشناس ،
و فلج و كرخت نه ميگرفتند ، كم دست را خود نه:خلاق استادان ديگر ، مشهور و خلاق
دل و دست اطلاعات دادن نظر از و رفتار خوش غيرشخصي ، جدي ، كاملا بودند ، بيحركت
.باز
كتابي كرم به شدم بدل.كردم گم آن در را خود شادي با و كردم پيدا را كتابخانه بعد
شروع و آلبرايت.اف.دبليو شرق ادبيات سمينارهاي شيفته و كلاسيك ادبيات شعبه در
پيش برايم نداشت امكان شادتري واقعه هيچ.طرفداري ناممكن وظيفه انجام به كردم
يك حال هر به - داشتند فيزيكي حضوري برايم هم كهن روايتهاي درههاي آن:بيايد
كننده مرعوب تا باشند الهامبخش بيشتر برايم آنها تا ميكردم كنترل را خودم جوري
در - ميپردازم آنها در غور به كه هيجانانگيزند چنان آن برايم آنها هم هنوز و
برتون ، حاشيهنويسي و ترجمه به "شب يك و هزار كتاب" از داشتم هم خاصي اكتشافات ضمن
قرن متون "قصه اقيانوس" رابله ، داستانهاي ،"پنجهتنتره".پترونيوس "ساتيريكون"
اعجابآور دليل به فقط كه قصهها درون قصههايي درون قصههايي.سانسكريت دهمي
:بود دلبخواهي ي"منو" يك شرمندگي ، عرض با من ادبي آموزش.بودند شده نقل بودنشان
كاملا.باشد جهتدار دورههاي از بهتر آموزش طور اين نويسنده يك براي شايد
بزرگتر جغرافياي در جستوجو علاوه ، به بودم ، وحشياش تنوع و ادبيات حجم تحتتاثير
برخواسته ادبيات كه رويدادهايي و تاريخها خوها ، و خلق در تنوع با كتاب ، قفسههاي
يك به مرا گشتنها كتاب دنبال و جستوجو اين.كرد شيفته مرا بود ، آنها از
.كرد بدل زندگي به نسبت انتقادي كثرتگراي
مقدماتي كلاس يك به ميگشتم ، استادان اتاقهاي دنبال هنوز حاليكه در عاقبت ،
مقامهاي عالي آن از يكي خوشبختانه كه كردم پيدا راه داستاننويسي
محقق يك مودب ، دريابي تفنگدار كهنه يك بلكه بود ، نكرده برپا عصاقورتداده
لهجه با و كنيم صدايش باب ميداد اجازه ما به كه كسي فاكنر ، شيفته و پو آلن
طول كامل سال يك "باب" دوره."نوشيدن" مثل ميكرد تلفظ طوري را "نوشتن" جنوبياش
سال ، دو منميداد بهش داستان يك هفته دو هر تنها كس هر:ميشد هم تكرار و ميكشيد
كاري هر كردم ، شروع صفر نقطه از كاملا مينوشتم ، باب براي داستان يك هفته دو هر
خودش ، باب ، اگر شايد.اشتباه دوباره و اشتباه و اشتباه و بود اشتباه هم همه و كردم
آموخته بيشتر هم شايد نه ، هم شايد) ميشدم مرعوب من بود ، اخمو استادان آن از يكي
شده استخدام وقت نيمه طور به كه بود محققي خودش ، اعتراف به او ، ولي.(زودتر و بودم
.بود عالي بياموزد ، چيزها خيلي ميخواست كه كسي براي و بود
"هيچ كاملا" از يعني _ شد بهتر نفهمي بفهمي هم نوشتنم بالاتر ، سالهاي به رفتن با
چيزهايي شخصيام مطالعه هم و ادبيات كلاسهاي از هم ولي پريدم "هيچ تقريبا" به
و سروانتس جويس ، ،[يكشب و هزار راوي] شهرزاد فاكنر ، مشخص ، طور به.آوردم دست به
تنها دست نميشكست ، تاجم اما ميكوفتم ، ديوار به را سرم.بودم كرده كشف را كافكا
كاملا وقت هيچ اما داشتم ، لغزشهايي و اشتباه گامهاي بودم ، رفته بالا تپهاي از
مذهبي معناي در حتي بودم ، يافته را شخصيام صداي تدريج به تقريبا.نكردم سقوط
به صريحا زمان آن.بود شده كمتر اما ميدادم انجام اشتباه كارهاي هم هنوز.كلمه
آرزوهاي برخلاف] و نيستم موسيقي در باهوشي دانشآموز كه رسيدم نتيجه اين
...گرفتهام تصميم كه كردم تصديق شوم ، معروفي موسيقيدان نميتوانم [نوجوانيام
زندگيام كه - بود داده دست از را اهميتش صفت اين - شوم مشهور نويسنده يك نه بله ،
.كنم ادبيات وقف را
را مسئله اين حال عين در و هستيم شوكآور و پرسروصدا آدمهايي نويسندهها ما همه
زنده براي هم ديگري كارهاي ميدهيم ، انجام را خويش حرفه وقتي كه ميشمريم عادي
;ميكنم روشن ديدار ، اولين در دانشجويان ، براي را مسئله اين امروز.دهيم انجام بودن
دانشجويان حتي:شد خواهد روشن برايشان هم من حرف بدون مسئله اين بيشك چند هر
بريزند ، اقتصاديشان زندگي براي بهتري نقشه بايد هم آنها بين رماننويس مستعد
.بودهاند آن انجام به مجبور طرف ، اين به رومانتيسم دوران از شاعران كه راهي
اين بر مبني قلبي احساس و آتشين قصور جور يك با كردم ، انتخاب را تدريس خودم من ،
- دفتري شغل روزانه ، كار - از كارها بقيه از كمتر راه اين:ندارم ديگري راه كه
.ميكند فرسودهاش كمتر و سوءاستفاده استعدادم
عبور كلمه
ونهگات كورت نوشته "مادر شب" رمان بر نقدي
لسينگ دوريس
و خصوصيات بيشتر دليل به او:است كرده خاص را ونهگات كه هست نيز ديگري موضوع
در يعني ;است گرفته قرار "تخيلي _ علمي" يا "فضايي داستان" مقوله در مهارتهايش ،
تا ميكنند مشغول فضا بيحسي و سرما با را خود نويسندگانش بيشتر كه مقولهاي
از سرشار ونهگات شخصيتهاي ليكن.كنند عمل اخلاقيمان شخصي الگوهاي به بيتوجه
هستند آنها درك به قادر همگان كه هستند احساساتي
فوريه] است نشده نوشته آن بر نقدي جا هيچ هنوز كه است ونهگات از كتابي "مادر شب"
:ميكرد چاپ مقوايي جلد كتابهاي كه شد فروخته انتشاراتي به اول كه چرا ;[1973
نقد مقوايي جلد كتابهاي براي.داشت نياز پول به بزرگش خانواده براي ونهگات
كه دارند اعتقاد هميشه مولفان.شد چنين كتاب سرنوشت رو اين از ;نمينويسند
;بدهند اهميت آن به بيشتر و بدانند بيشتر ادبيات نوع اين مورد در بايد خوانندگان
.شود تدريس ادبيات كلاسهاي در تا كند كسب شهرت اين از بيش بايد اثر يك
موضوع اين كه نيست احتياجي.است سرراست رماني و است معمولي آدمي داستان "مادر شب"
رمان ، اين كه چرا ;كنيد قبول را آن نيست لازم اصلا واقع ، در بپذيريد ، ابتدا در را
در.است وحشتناك و هيولايي ميخوانيم روزنامهها در كه چيزهايي همان اندازه به
قهرمان از كه ميبينيم را ساله هيجده يهودي يك چهار ، صفحه در كار ، ابتداي همان
نميداند را گوبلز جوزف نام او.ميكند نگهباني اورشليم ، در زنداني در ما ، مجرم
شهري) هازار سال 732 در كه آشوري پادشاهي سوم ، پيلنر تيگلات كه دارد اصرار ولي
بايد كه است اعتنا قابل قدر آن كرد ، نابود و كشيد آتش به را (اسرائيل در كوچك
سخرگي منزله فورابه خودماني ، جزئيات قسم اينبسپارد يادش به آموخته دانش بشريت
و ميبرد فضايي و زمان هر از فراتر را ما و ميشوند تصديق خودمان خندهداري و
جادويي قلمرو به تا نيست ونهگات شكوهمندانه خيالپردازي افزودن به نيازي واقعا
است ، جونيور كمپبل.دبليو هوارد نام به آمريكايي يك بحث ، مورد جنايتكار.شويم وارد
كنار نازي آلمان در زندگي شرايط با سادگي به او ما ، همه مثل دلپذير ، معمولي آدم يك
.ميشود استخدام آمريكا جاسوس عنوان به ولي است ، غيرسياسي آدمي اساسا و است آمده
تشخيص را هيجان و نمايش مهلك حس او در كه است ماموري ميكند ، استخدام را او كه كسي
نبرد منزله به را زندگي كه كند مقاومت موضوع اين برابر در نميتواند او:ميدهد
از و مياندازد راه تبليغات نازيها براي او جنگ ، هنگامه در.نبيند شر و خير بين
ميكرده كار آمريكا براي مدارك طبق كه حالي در ميكند ، پخش را آنها راديو طريق
با ويلج گرينويچ محله در آرامي به داشت كه حالي در جنگ از پس سال پانزده.است
و گناه درباره شخصياش احساس خاطر به بيشتر ;شد دستگير ميكرد ، زندگي خاطراتش
نوعي - است داده انجام كه است چيزي آن واقعا كس هر كه اين باب در سرگشتگياش
.بودن جرم شريك و همدستي ابهام با ونهگات خاص همساني
در داده انجام كمپبل كه كارهايي روي از اگر چون ;است غيرعقلاني داستان كه البته
اين ، بر علاوه.است بوده قهرمان واقع در و زرنگ بسيار فردي او ميشد ، قضاوت موردش
كه نبوده كالي يا كه ميانديشد او.نميرود بهشمار موفقيتي ماندن زنده روزها اين
دروغ وقتي ميدانمدارد فرق من مورد":داده انجام چه نميفهمد و بدهد دستور
را دروغهايم كه دارد كساني براي بيبهانهاي نتايج چه كنم تصور ميتوانم ميگويم ،
اين به توجه بدون نميتوانم ديگر است ، كارنادرستي بيرحمي ميدانم ميكنند ، باور
".شوم بيخيال سنگ مثل كه اين مگر بگويم ، دروغ موضوع
مسائل و كند فكر و بنشيند كند وادار را كسي كه است قدر آن ونهگات پرسشگري نيروي
.كند معني را
ناله.آورد تاب هستيم ، كه را چه آن نميتواند نويسندگان ، از بسياري نظير ونهگات ،
.است امر اين بر ناظر ميدهند ، رخ كتاب صفحات بسياري در كه لگدپراني ، و شكوه و
يعني) شيطونكها و فرشتهها بچهگانه ، بازي از امتناعش و نويسنده همين اندوه
پيش كه بياورد يادم به مثال براي است كافي اساسا (بدها و خوبها ساده تقسيمبندي
كنيم ، متوقف را هيتلر بايد كه ميزدند فرياد ما بر بسياري بزرگ مردمان سال 1939 ، از
خاطر به ونهگات.كرد متوقف را نازيسم ميشود بخواهند ، بريتانيا و آمريكا اگر كه
نازيسم وقتي كه ميآورد يادم به و ميمالد را گوشمان شانس اين دستدادن از نتايج
و وحشت را داوريهامان سرعت به چگونه شكفت ، شده پيشبيني جنگي در حتي و نشد متوقف
اما بود ، طبيعي ابتدا در نازيها از وحشت البته.پيچيد درهم آمد ، پيش چه آن هيبت
شد فراموش آگاهي اين كاملا و يافت تكثير آنها و ما در شر و خير ناگاه به تقريبا
ونهگات اغلب چه آن.كرد ممانعت جنگ از ميشد بودند ، خواسته حكومتهايمان اگر كه
اتاقهاي - بود كه تقصير اينها تمام:است مسئوليتپذيري مفهوم دارد كار سرو آن با
بود؟ كه تقصير الگوهايمان؟ و رسومات تمامي تخفيف و تحقير نظامي ، اردوگاههاي گاز ،
.آنها تقصير كه اندازه ، همان ما ، تقصير بله ،
كه است جا اين ميپذيريد ، را موضوع اين كنيد ، پيدا اعتقاد مسئوليتپذيري به اگر
حس كاملا را مسئوليتپذيري وزن او.ميشود اخلاقگرا قديمي شيوهاي به ونهگات
كه است بهتر" كه ميكنند فراموش را احكامي چنين آدمها بيشتر كه حالي در ميكند ،
چونان را تاريخ آنها "..بخواهيم اگر" ميتوانيم "...كه بايد ما" ما و "...ما
كه ميخوريم سر مرجي و هرج درون به - بشريت - ما و ميبينند خيمهشببازي نمايشي
.است ما انتخاب و ميل پيشگيري ، از فراتر
برميخيزد ، او امتناع از خودآگاه ، و انديشگر وارث اين جونيور ، ونهگات كورت مقاومت
.بيياوري همگاني و جهاني حس اين برابر در شدن تسليم مقابل در او امتناع
و خصوصيات بيشتر دليل به او:است كرده خاص را ونهگات كه هست نيز ديگري موضوع
در يعني ;است گرفته قرار "تخيلي - علمي" يا "فضايي داستان" مقوله در مهارتهايش ،
تا ميكنند مشغول فضا بيحسي و سرما با را خود نويسندگانش بيشتر كه مقولهاي
كهكشان يك كل آن در كه مقولهاي كنند ، عمل اخلاقيمان شخصي الگوهاي به بيتوجه
مورچهها لانه در ريختن آب مثل كوچكي كار از كمتر كه حالي در شود ، نابود ميتواند
كه هستند احساساتي از سرشار ونهگات شخصيتهاي ليكن.كند تحريك را احساساتمان
نابود مولكول يك اگر حتي كه امر اين از آگاهي احساس هستند ، آن درك به قادر همگان
.شود منجمد لحظهاي ، در ما ، صلب جهان كلي كه ميشود سبب حادثه همين شود ،
مقولات بيمعنايي كارهايش تمامي در ونهگات كه ميشود ناشي جا آن از احساسات اين
بقيه و "واقعي" ادبيات بين ما غيرطبيعي تقسيمبنديهاي مثلا ميدهد ، نشان را كوچك
او رنجآور جديت كه جا آن از است ، غمگين و خسته واحد آن در او كه جا آن از ;ادبيات
ميان در ونهگات دلايل اين به ;نميشود بدل خشك و رسمي احساسي به گاه هيچ
هنوز رسمي منتقدان و دانشگاهيان كه است كيفيات همين خاطر به و ;است يكه نويسندگان
هم حق البته و ميچسبند تقسيمبنديها و مقولات به آنها:نپذيرفتهاند را او
.است گذشته اينها دوران ليكن كردهاند ، اختراع آنها را مقولات اين:دارند
45_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
من كه بگويم شما به چيز هر از پيش بايد":داد ادامه الري اما خورد ، يكه ديوي
چي خب.نميكنم تلف كنند ، خفه را زنشان ميخواهند كه شوهراني براي را وقتم معمولا
"بگوييد؟ كه داريد
.بود شده سرخ ديوي رنگ
آن.كويين آقاي نيستيد متوجه شما":گفت و انداخت ديوي به نگاهي نگراني با ليندا
_ است او از قويتر مسئله يك.است بيگناه واقعا او نبود ، ديوي تقصير آمد پيش چه
"...آدمي هر از قويتر
با كه حالي در و ".كند صحبت خودش شوهرتان ميدهم ترجيح من فاكس خانم":گفت الري
چرا كاپيتان ، خب":داد ادامه مينگريست ديوي به دقت با خاكستريرنگش چشمان
"برسانيد؟ قتل به را همسرتان ميخواستيد
برداشت ، را ليوانش دوخت ، پايين را نگاهش بعد اما.كرد نگاه او به خيرگي با ديوي
".كشت را مادرم پدرم...چون":گفت نوميدانه بسيار لحني با و نوشيد جرعهاي
به را مادرتان شما پدر":ميكرد كفايت توضيح اين گويي كه داد سرتكان چنان الري
"رساند؟ قتل
.بله -
.پركنم بدهيد را گيلاستان -
بريدههاي من البته":گفت آرام بود ، سودا و يخ ريختن مشغول كه درحالي و
زيادي چيز اما.خواندم بوديد ، فرستاده برايم نامه با همراه كه را روزنامهاي
"است؟ پيش سال دوازده به مربوط اتفاق ايننشد دستگيرم
".كويين آقاي بله ، ":گفت ليندا
بدهيد ادامه":گفت تشويقآميز لحني با و كرد او به هشداردهندهاي نگاه الري
".بگوييد ميدانيد چه هركاپيتان
باياردفاكس ، پدرم.داشت سال نه ليندا و بودم ساله ده من":گفت خسته صدايي با ديوي
و بايارد شركت صاحب ميكردند ، كار رايتزويل در هم با دو هر است فاكس ، تالبوت برادر
در ما خانوادههاي.داشتند فعاليت فني ابزار فروش و توليد در و بودند فاكس تالبوت
كنونيشان خانه در ليني و اميلي عمو زن تالبوت ، عمو.ميكردند زندگي يكديگر همسايگي
درايو هيل خيابان در كه بوديم بغلي خانه در پدرم و مادر و من و ميبردند سر به
قفل را پدرم منزل در برده خانهشان به مرا تال عمو اتفاق آن از بعد.دارد قرار
را آن كسي نه.هست همانطور هم هنوزگذاشتند باقي بود كه همانطور را آن و كردند
.ميخرد نه و ميكند اجاره
".خرافاتياند كمي اينطوروقتها رايتزويل مردم و دارند خبر واقعه از همه
افتاده هايت نورا و جيم كوچك و پرنور خانه و پيش سال چند ياد به كه حالي در الري)
(.داد سرتكان بود ،
مردم.كردند محكومش و محاكمه زدند ، دستبند او به كردند ، دستگير را پدرم -
را پدرم مينوشتند ، دربارهاش درشت عنوانهاي با روزنامهها و بودند هيجانزده
تحقير را او واقعه اين به برگدادن و شاخ با و ميخواندند "رايتزويل روباه"
جا همان هم هنوز و شد منتقل ايالتي زندان به و محكوم ابد حبس به پدرم.ميكردند
راه خود به ترديدي او بودن گناهكار در كسي و نداشت وجود ابهامي پروندهاش در.است
را مادرم كردن مسموم امكان كه بود كسي تنها پدرم آمده دست به شواهد طبق.نميداد
.ميشد گفته هميشه كه بود چيزي اين لااقل.داشت
.دارند دوست دل ته از را مادرشان بچهها همه ميكنم گمان.داشتم دوست را مادرم من
به خود با مرا پدرم.بود من قهرمان شايد.داشتم علاقه ديگري جور هم پدرم به ولي
هميشه.ميزديم چادر و ميرفتيم ماهوگانيز به هفته آخر تعطيلات يا ميبرد ماهيگيري
درباره يا پرندهها حيوانات ، زندگي جنگل ، درباره.ميداد ياد مختلفي چيزهاي من به
يادم ولي بود ، گرفته ياد طوري چه را مطلب همه آن نميدانم.حشرات و گياهان درختان ،
ميبرد لذت سفرهايمان از.ميرسيد نظر به غمگين كمي هميشه و بود تنهايي مرد ميآيد
اين با.ميگذشت خوش بسيار هم من به البته و باشيم هم با تنها او و من بود مايل و
مدت را او نميتوانستيم و نبود خوب مادرم حال چون ;نميرفتيم سفر به زياد حال ،
در اميلي عمو زن و عموتال حضور ميكرد كمك ما به كه چيزي تنها.بگذاريم تنها زيادي
.بودند مادر مراقب ميرفتيم جنگل به پدر و من وقتي هميشه آنها.بود ما همسايگي
(.شد خيره سالن شومينه آتش به و كشيد سر را نوشيدني بقي ما ديوي)
.نداشتم بيشتر سال ده است كشته را مادرم پدرم فهميدم وقتي گفتم كه طور همان _
.كنم باور نميتوانستم.كردم تقلا باشد افتاده درختگير روي كه گربهاي مثل اولش
شركت اجازه من _ محاكمه از بعد اما.باشد شده جنايتي چنين مرتكب نميتوانست پدرم
زنعمو كه اين از پس و - گذشت چي محاكمه موقع نميدانم البته و نداشتم را آن در
آن از بعد.بود آشفته ذهنمبميرم ميخواست دلم كردند ، صحبت من با عموتال و اميلي
ده بچه يك كه بود شوكهايي آن از ميكنم گمان.نداشتم باور را كس هيچ و چيز هيچ
.نپذيرد تاثير آن از يا كند تحمل نميتواند ساله
(داد تكان سر الري)
وجه هيچ به.ببينم را پدرم نميخواستم پس آن از كه بود اين واكنشهايم از يكي _
.نميتوانستم
من با فاكس بايارد نام به كسي اصلا اينكه يا بوده من پدر او كه كنم فراموش كوشيدم
قانوني قيم تال عمو و كرد امضا را مداركي خود نوبه به نيز پدرم.است داشته نسبتي
تا شد قرار و كرد واگذار من به نيز كارخانه از را خودش سهم و دارايي همه او.شد من
مثل درست ;دهد ادامه پدرم اموال اداره به تال عمو برسم ، قانوني سن به كه زماني
.نداشت تفاوتي مردن با بودن زنداني او نظر به ميكنم گمان.باشد مرده اينكه
(.بست را چشمانش ليندا و آورد لب به را شيريناش لبخند ديوي)
هيچ به _ كويين آقاي بود ، جسيكا او نام _ مادرم رسيدن قتل به از پس مدتها تا _
.بودم او پسر من و بود قاتل پدرم اينكه مگر بينديشم ، نميتوانستم چيز
چهره و سياه موهاي آبي ، چشمهاي بردن ارث به مثل اين.بود زده سرم به عجيبي فكر
پدرم به شبيه ظاهري نظر از من كه است اين واقعيت.باشم او مثل هم من پدرم مكي و كك
هيكل چه اگر بود ، شكل همين به درست داشت ، مرا سن وقتي او كه ميگويد تال عمو.هستم
...است درشتتر من
دنكيشوت
است تنها اولين
نصيريها سميه
به جويس جيمز قصههاي از يكي از كه اولين نام به تنها است زني هفته اين دنكيشوت
.ميگذارد قول يك برسر را زندگياش همه كه تنها زني.است سردرآورده نام همين
تنهايي تحتالشعاع زندگياش همه كه تنها آنقدر نه اما باشد ، تنها ميتواند كسي هر
آن از و شد خواهد دستوپاگير و عذابآور تنهايي بيفتد ، اتفاق اين اگر.بگيرد قرار
را آدمي وجود تاروپود تنهايي.شد خواهند راهحل بدون مشكلات تمام كه است لحظه
به كس هر پس انسان ، روان و روح پودها و باشند تنهايي تارها اگر و گرفت خواهد
.داشت خواهد تنهايي زندگياش ، اندازه
آدمهاي كه برگرفته در را او آنقدر تنهايي اين و تنها تنهاي.است تنها اولين اما
را او وجود تنهاييدارند قرار زندگياش زمينه پس در _ خانوادهاش حتي _ اطراف
و ميدزد او از را تمركز قدرت.ميكند پريشان و آشفته را فكرش و ميلرزاند
زندگي تاروپود خود پيوسته تنهايي در اولين.بيابد راهحل مشكلاتش براي نميگذارد
قدري تنهايي همه اين جاي به ايكاش ميكند آرزو و ميكند مرور را رفتهاش رنگورو
بتواند كه است كسي پي در و است بيزار تنهايي از او.داشت وجود او زندگي در شادي
اطراف زندگياش ، تاروپود كوچك چارخانههاي از وقتي.كند قسمت او با را تنهايياش
.ميشود روشن و واضح كمكم كهنهاش تصوير كه ميبيند را جواني ملوان ميزند ديد را
و تنهايي.بگيرد ارمغان عشق و بدهد هديه او به تنهايي بتواند كه يافته را كسي او
خوب جوان ملوان را اين و دانست را قدرش بايد كه است گرانبهايي هديه شخصي هر خلوت
.است خوشقيافه و مهربان جوانمرد ، او.ميفهمد
آنقدر او آخر.ذرهذره يا ببخشد يكجا را تنهايياشاست راهحل دنبال به اولين
تنهايياش تارهاي رشته سراست شده برابر زندگياش تاروپودهاي اندازه كه بوده تنها
كه است فروشگاهي در ديدار مشترك نقطه اولين و.برسد جوان ملوان به تا ميگيرد را
و عشق معني كه است آن از بداخلاقتر فروشگاه رئيس.است كار به مشغول آنجا در اولين
اولين روابط از پسميكند لمس و ميشناسد خوب را پول و كار او.بفهمد را تنهايي
كمكم اولين.ميشود ختم موسيقي كنسرت به آنها ديدار ادامه و ميشود خشمگين
كرده پر ممكن شكل بهترين به جوان ملوان را تنهاييهايش از بخشي.ميشود دلباخته
.است اولين رفته رنگورو و پارهپاره تنهايي براي خوبي وصله او.است
او.ميبيند اولين چشمان نيني در را جوان ملوان حضور شادي اولين بيمار و پير پدر
شود خراب نفرهشان دو تنهايي دنياي نميخواهد دلش.نميشود شاد شادي اين از هرگز
.ميشود ممنوع اكيدا جوان ملوان با رابطه پس
اما.بدهد او هميشگي تنهايي به را جايش ميخواهد جوان ملوان شاديآفرين حضور
را كسي دل بتواند كه است آن از مهربانتر اما است دلباخته او.نميخواهد اولين
.دهد نجات تنهايي از را خود فقط ميخواهد اوبشكند
دارد تصميم و رود بوئنسآيرس به كشتي يك با ميخواهد جوان ملوان.نيست زيادي فرصت
نوزده.دارد سال نوزده فقط او اما.بگيرد تصميم بايد اولين.ببرد خود با را اولين
.است غمگين اولين.بگيرد را زندگياش تصميم مهمترين بتواند آدم تا است كمي سن سال
را او ايتاليايي ارگ موسيقي.ميپايد را بيرون و نشسته آشپزخانه نمور پنجره كنار
اولين روح پودهاي براي را تنهايي كه بود كسي اولين مادر.مياندازد مادرش ياد به
تارهاي تمام حالا و بافتند را آن ادامه برادرهايش و خواهر و پدر بعد و انداخت سر
تا گرفت قول او از مرگ بستر در مادر كه آورد ياد بهكردهاند تكميل را زندگياش
.نيامد خاطرش به آن روش و راه كرد فكر چه هر اما شود ، متلاشي خانواده كانون نگذارد
وضوح به كه است مادر صداي فقط.است تيرهوتار و مبهم و گنگ او ذهن در مادر تصوير
مادر به كه ميشنود را خود معصوم كودكانه صداي مادر ، صداي طنين در و ميشود شنيده
.است داده قول
از با مصادف بوئنسآيرس به جوان ملوان با رفتن كه ميداند.است تنها هم باز اولين
اشك.مادر قول و پيمان و عهد گذاشتن پا زير و است برادر و خواهر و پدر دادن دست
زمينهاي در تا بود كودك يك هنوز ايكاش ميكند ، آرزو.ميكند خيس را گونههايش
پر را دنيا خندهاش صداي و ميخنديد و ميكرد بازي كشيده فلك به سر آسمانخراشهاي
.است نخنديده كودكي روزهاي مثل كه است سالها اولين.ميكرد
سكون خود رفته گود جايگاه در كمكم چشمانش نيني.ميلغزد گونهاش روي نرمي باد
به آرامش برايش مادر ياد هميشه.ميبندد نقش لبانش گوشه كمرنگ لبخندي و ميكند
.ميكشاند غولپيكر كشتي سمت به و گرفته را دستش فرانك.است داشته همراه
كه ميداند.است مردد او.ميآزارد را اولين گوش دريا موج صداي.ميهراسد اولين
و ماندن بين.است گرفته آرام جوان ملوان دل هم و شده متلاطم مادر روح برود هم اگر
.ميترسد.ميلرزد.ميهراسد.است گريزان تحول و تغيير از او.دارد ترديد رفتن
را مادرش چهره آخرين باد وزش لابهلاي در و ميكند پريشان را موهايش بادميگريد
ملوان ميشود سردرگم وقتي و ميبيند را بيمارش پدر.ميبندد را چشمانش.ميبيند
.ميزند صدا را او جوان
.ميكشد را او دست مچ محكم فرانك.ميبندد را چشمانش.تنها تنهاي.تنهاست اولين
هم مسافران آخرين.ميكشد سوت كشتي.كردهاند ميخكوب زمين بر را او پاهايش اما
مقصد سوي به و ميكشد سوت كشتي.ميشود سوار هم اولين دلباخته دل.ميشوند سوار
موهايش و ميدهد نوازش را گونههايش باد.ميكند باز را چشمانش اولين.ميكند حركت
صداي.نيست هم غمگين اما نميكند شادي احساس اولين.ميكند پريشان هوا در را
.تنها تنهاي.است تنها اولين.بماند كه ميدهد قول مادر به كه ميشنود را كودكياش
است10 تنها او.تنهاتر عمرش تمام از شايد
اول ، 1371 چاپ آفتاب ، خانه بهنام ، مهوش ترجمه جويس ، جيمز نوشته اولين ، _1
|