نظري يادداشت
كلامي هنرهاي مشخصه توالي
منتقد نگاه
كيشوت دن
نظري يادداشت
"پايان" ستايش در
رجايي عليرضا
.كردن آغاز تا ميطلبد دليري بيشتر دادن ، پايان
نيچه
از بسياري اتمام به معطوف هم مفهوم ، اين.است "پايان" مفهوم تجدد ، دوران مهم مضامين از يكي
و روشنضميريها از بسياري يافتن خاتمه به برعكس ، هم و است بشر تاريخي ناكاميهاي و تباهيها
تجدد ، تاريخ به يكي كه دارند وجود تصورات از دسته دو واقع در.دارد توجه انساني خوشبختيهاي
دو هر در.ميبيند مترادف افول و سلطه استيلا ، با را آن ديگري و مينگرد خوشبينانه و مثبت
.است "خاتميت" يا "پايان" مفهوم به جديد دوران توجه دارد ، اهميت آنچه صورت
يا پيشبيني دستاندكار نحوي به گفتهاند ، سخن پايان از كه فيلسوفاني همه ديگر ، سوي از
ايدئولوژي ، پايان و سياست پايان فلسفه ، پايان تاريخ ، پايان سنت ، پايان.بودهاند نيز پيشگويي
دهند ، ارائه واقع امر يا گذشته از توصيفي آنكه از بيش يقينا كه هستند عبارتهايي جملگي
قرار تاريخي مشترك لحظه يك در موجود ، تمدنهاي يا ملتها همه اما.هستند آينده به نسبت تذكري
به نسبت مشتركي تاريخ وضع در افغانستان نظير سرزميني باشد معتقد كسي است بعيد مثلا.ندارند
واجد حاضر ، حال در افغانستان كه باشيم اين به قايل ظن ، حسن با اگر.دارد قرار متحده ايالات
كنوني دولت و كرد وضع گذشته قرون در بريتانيا دولت نيز را سرزمين اين نام حتي چه _ است تاريخ
شده تشكيل بينالمللي نظام فشار با ويرانگري ، و تخريب ساله اندي و دوره 20 يك از پس نيز ، آن
نسبتي هيچگونه افغانستان ، براي تاريخي دوره يك پايان كه مينمايد بديهي نكته اين باز _ است
:بگويد ماركس شد باعث كه است تاريخي ناموزوني همين.ندارد مغربزمين در پايان مضامين با
آيندهاش منظره يافته ، توسعه كمتر كه كشوري به است ديگران از جلوتر صنعتي لحاظ از كه كشوري"
.است تاريخ فاقد كه سرزميني و قوم به نه دارد تعلق تاريخ به آينده اما ".ميدهد نشان را
از او شواهد برابر در كه ميزند مثال را كاپيتال كتاب فرضي و آلماني خواننده ماركس وقتي
مدتي تا هنوز آلمان در":ميگويد و مياندازد بالا شانه بياعتنايي با بريتانيا ، سرمايهداري
سرگذشت اين":كه ميدهد پاسخ فرضي آلماني اين به عصبانيت با خود بلافاصله ،"نيست بدك اوضاع
".ميكنم نقل كه توست خود
فيلسوفاني زمره در او ، گذشته لزوما نه و ميداند ملت يك آينده سرگذشت را تاريخ كه ماركس
از ويژه به وياست قايل نيز گفتيم درابتدا كه "پايان" "پنجگانه" مضامين به كه دارد قرار
گسترده و وسيع آنچنان او نظر از سياست زيرا است عظيمي ادعاي اين و ميگويد سخن سياست پايان
نهايت در و فلسفه پايان ايدئولوژي ، پايان تاريخ ، پايان سنت ، پايان با مترادف آن پايان كه است
بسط و شرح چندان ماركس نوشتههاي در اما جديد عالم اين است ، جديد عالمي ظهور و عالم يك پايان
تن بر "تنگ پولوري" پوشاندن همچون را طرحها قبيل اين تفصيل و توضيح او زيرا است نكرده پيدا
بلكه شود تنظيم پيشاپيش نبايد و نميتواند "آينده آهنگ" ماركس نظر از.ميدانست سياسي تخيلات
شركت مبارزه اين در كه كساني.گردد پديدار موجود نظم بردن ميان از براي مبارزه درون از بايد
.باشند داشته مساوي سهمي آينده ، تعريف در بايد نيز دارند
و حيات نشانه آن ، از بيشتر بلكه نيست زوال نشانه آن ، به تذكر و "پايان" به توجه كوتاه ، سخن
پايان با مواجهه در كه ميدانست موجودي را انسان هايدگر ، مارتين بزرگ ، فيلسوف.بقاست امكان
وي نظر از.ميدانست دوام و بقا متضمن را آن از گريز نه و واقعيت اين به وقوف اما دارد قرار
"پايان از آگاهي" و ميداند را "قريبالوقوع پايان" از پيش زيستن ، مسئوليت و فوريت كه "وجودي"
را وجود امكانهاي ميتواند كه ميرسد جامعي وحدت به است ، كرده يكپارچه و داده شكل را آن
و امكانها تفرق كه ميشود تبديل شده ساقط و يافته تنزل وجودي به صورت اين غير در و گردآورد
.ميكشاند براندازي و نابودي به را او توانايياش
اجتماعي ، مسلط طبقات با كاهنمنش گروه يك ائتلاف جهت به ويژه به عربي ، كشورهاي از بسياري در
و نابودي از نگراني دليل به وحشت ، احساس اين.دارد وجود گريز و تحاشي ،"پايان" مفهوم به نسبت
_ هايدگر تعبير به _ قريبالوقوع "پايان" مهياي را خود آنكه اما است ، آينده در قطعي افول
توجه لاجرم "پايان" از وحشت و گريز.داشت نخواهد بعدي دوره در بقا براي نيز فرصتي نگرداند ،
گفته اين ، از پيش بسيار كه نخواندهاند را افلاطون آنها اما.دارد پي در را "سنت" به افراطي
مكالمه در.روان ريگ بر ساختن خانه يعني سنت ، اساس بر سياسي و اخلاقي زندگي ساختن بود
سرمشق را جاري رسم و راه كس هر و كند اعتماد سنت قدرت به كس هر" كه است آمده چنين "فايدروس"
".ميرود كجا به نميداند كه است كوري مانند دهد ، قرار خود
كلامي هنرهاي مشخصه توالي
كابلي پل
محمديسرشت مريم:ترجمه
نيست ، توالي مختلف اشكال وجود از خالي ما جهان احتمالا.نشانهها از است مجموعهاي روايت
محقق امر اين انسان دخالت با جز باشد ، معنادار روابط از مجموعهاي توالي اين آنكه براي اما
شد نخواهد
مثال ، براي.ميشوند روايت نوبت به كه رويدادهايي توالي از است عبارت ساده ، زبان به روايت ،
،"زمين كره در حيات" مستند فيلم موفقيت زمان از.بگيريد نظر در را تلويزيوني مستند سريالهاي
مضمون با را متنوعي مستند سريالهاي بيبيسي شد ، پخش بريتانيا تلويزيون از سال 1980 در كه
رايج تصوري براساس مستند سريالهاي.گنجاند خود پاييزي برنامههاي در زمين كره در "حيات"
روي صداي با و ميگذرند ما ديدگان مقابل از تلويزيون صفحه بر كه تصوير يكسري از عبارتند
صداي از بيبيسي حياتوحش مستند فيلمهاي براي معمولا.ميشوند روايت گزارشگر يك تصوير
با روايت ترتيب ، اين بهميكنند استفاده "بورو آتن ديويد سر" نظير نامي صاحب كارشناسان
پرده روي واقعي تصاوير آيا كنيد سوال خود از شايد ولي.ميشود نقل معتبر فردي تصوير روي صداي
"نمايش" كه آنجايي از.ميدهد تشكيل را روايت كه است - توالي شكل به - آنها شدن منظم نحوه و
به دو هر - تصوير روي صداي صورت به - آنها (telling) "بازگويي" و تلويزيوني تصاوير (Showing)
.روايتاند تسلسل و ترتيب داراي اندازه يك
يكي كلامي و تصويري روايت كه نداريم را نتيجهگيري اين قصد لزوما مسئله اين طرح با اما
كرده ارائه را سودمندي توضيحات روسي ، نشانهشناس (1977) لوتمان جوريج رابطه ، اين در.هستند
عناصر از يك هر.است توالي ادبيات ، همچون كلامي ، هنرهاي مشخصه او ، گفتههاي براساس.است
از.(جملهها و واژهها از عبارتند واحدها اين) است معنادار و مجزا واحدي تنهايي ، به توالي ،
.مييابند معنا منفرد كل يك عنوان به خود ، موجوديت مدد به نمادين ، يا تصويري هنرهاي طرفي ،
مجزا عناصر نه است ، توالي پديده خاطر به تنها ، و تنها معناست ، داراي اگر موسيقي كه حالي در
يعني ديگر ، گونهاي به نيز ، ويدئو و تلويزيون و فيلم.آن منفرد كل نه و ميبخشند معنا آن به
كرديم ، مشاهده كه طور همان.ميشوند معنا به مزين مشخصهها اين تمامي درآميختن طريق از
جديتري پرسشهاي طرح سبب هستند ، رسانهها كل برگيرنده در كه تعاريف ، كليترين و سادهترين
.ميشوند
خود مسلم حق را روايت نتيجتا و ميكنيم اعتنا پرسشها جور اين به كمتر ما كه است اين حقيقت
تا شده خلق اين براي صرفا و است طبيعي امري روايت اينكه به داريم ايمان يا ميپنداريم
طبيعت از جزيي گويي انسجاماند داراي كه داستانهايي.كند فراهم را ما خاطر انبساط لحظههايي
به مسلما بينديشيم ، مسئله اين به عميقتر اندكي اگر طرفي ، از.هستند روزمره زندگي بافت و
گردش نه سواري ، اتوبوس حكايت نه:است فريبنده امري داستانسرايي به ميل كه ميرسيم نتيجه اين
مبدل يك هيچ فوتبال تماشاي نه و كار محل خاص پيشپاافتاده امور نه دوستان ، اتفاق به تفريح و
.روايتمان فرم و نحوه در مگر شد نخواهند داستان به
:شده ارائه روايت مورد در تاكنون كه است نظريهاي بنياديترين متناقض بينشهاي اين جمع حاصل
نيست ، توالي مختلف اشكال وجود از خالي ما جهان احتمالا.نشانهها از است مجموعهاي روايت كه
محقق امر اين انسان دخالت با جز باشد ، معنادار روابط از مجموعهاي توالي اين آنكه براي اما
.شود درك و تلقي نشانهها ، از شده پرداخته و ساخته مجموعهاي ، عنوان به بايد توالي شد ، نخواهد
و ميكند برخورد سفالي گلداني به پرش اين ضمن در و ميپرد ديوار روي گربهاي:مثال عنوان به
خود و ميشود زمين پخش گلدان داخل كودهاي و مياندازد ديوار سوي آن بتوني زمين روي را آن
تا اما.توالياند داراي اتفاقات اين بوديد ، شاهد كه طور همانميشود خردوخاكشير نيز گلدان
گلدان شكستههاي خرده خود ، چشم به يا ، باشد نرسيده من گوش به شكسته گلدان اين خبر كه زماني
جهش نشانه خردهشكستهها اين كه كنم تفسير چنين را مسئله اين نميتوانم باشم ، نديده را
.است گربه يك ناشيانه
بود خواهد نشانهها با سروكارمان ميبريم ، پي پديدهها ميان رابطه به آنكه مجرد به بنابراين
.انسانياند جهت هر از نشانهها اين علاوه به.كرد خواهيم عمل حوزه اين در پس اين از و
محدوده در و حيوانات ميان كه ميدهند تشكيل علاماتي را سياره اين ارتباطات اعظم بخش بيترديد
كه نيست بعيد.ميشود ردوبدل گياهان ميان كه علاماتي ترتيب همين به و ميشود مبادله آنها
گربه رد كشيدن ، بو با تنها و كند عبور كوزه شكستههاي خرده كنار از و برسد راه از گربهاي
اعتبار به بخواهيم اينكه مگر نداريم ، موضوع اين كشف براي راهي هيچ ما امابگيرد را خاطي
آنچه يا انساني ، نشانههاي ترتيب ، اين به.كنيم تفسير را گربه عبور گلدان شكسته تكههاي
ديگر ، عبارت به.هستند دنيا پديدههاي از بعضي نماد ميكند ، تفسير نشانه يك عنوان به انسان
تعريف ادبي ، تئوريسين "آيسر ولفگانگ".دارند پديدهها از بعضي بازنمايي در سعي نشانهها اين
رو اين از و است روشن روز مثل كه رابطهاي.دارد معلولي و علت رابطه اين از مختصري و موجز
چنين موجزي گونه به او بازنمايي ، عملكرد با ارتباط درميشود سپرده فراموشي دست به اغلب
گونهاي به را فوق عبارت مورخ ، "كار ديويد" ،".نيست واقعيت بازنمايي نمايش بازنمايي ، ":گفته
آنها به داستانها در ما كه نيستند ويژگيهايي داراي واقعي رويدادهاي":كرده بيان ديگري
وفادار آنها به مسلما دهيم ، تعميم آنها به را ويژگيها اين بخواهيم چنانچه و برميخوريم
در كه آنجا از است ، پرمخاطرهاي كار بازنمايي كه است نكته اين حاوي دوم عبارت ".نبودهايم
متفاوت تنها نه "واقعي" دنياي حال ، اين با.مييابند تغيير چيزها بعضي مسلما بازنمايي جريان
"آگاهانه" و (reflective) "عقلاني" رويكردهاي حتي كه حقيقتي - است شده بازنمايي دنياي با
عمل هدف اين با روايت همچون بازنمايي سيستمهاي كه - كردهاند تاييد را آن (intentional)
روابط كه حالي در و.باشد ميسر آساني به عليت و توالي همچون پديدههايي شناخت تا ميكنند
را افشاگري اين بازنمايي سيستمهاي ميشود ، فاش انسان دخالت با پديدهها ميان معنادار
.ميكنند آسانتر
كلي كار همان موسيقي حتي و عكاسي مجسمهسازي ، همچون غيرروايي اشكال كه گفتيم ازاين پيش
.چيست روايت بازنمايي مشخصه كه كنيم سوال بايد ناچار به بنابراين ميدهند انجام را بازنمايي
نيست چيزي روايت.پاياناند نقطه تا آغاز نقطه از حركت خود ، شكل سادهترين در روايات ، تمامي
موضوع اين درك براي.ميكند حركت خود محتوم پايان سوي به و ميشود آغاز كه توالي مگر
از مستقيمي حركت هر كه است احتمالي شدن ، ملالآور.شويم آشنا روايت اصل مهمترين با ناگزيريم
اين ، وجود با.ميكند نرم دستوپنجه آن با ميرسد انتها به كه زماني تا ميشود آغاز كه زماني
افسانههاي كه هنگامي از يعني اندوختهايم ، كودكي زمان از كه تجربياتي نخستين مدد به ما اكثر
و جذاب نظر هر از كه است بالقوه امكان اين داراي روايت كه آگاهيم ميخوانيم ، را پريان
A نقطه از را سفري كه نيستند گونه اين نيز روايات ملالآورترين حتي علاوه به.باشد خواندني
است ، محال چيزي چنين برخورند ، مانعي به راه طول در بيآنكه برسانند ، پايان به و آغاز B تا
بايدها ، برحسب نيز ، روايات خامترين در حتي.است محال بعدي يك جسم يك تصور كه همچنان
.ميگنجانند آن پاياني و آغازين نقطه فاصله در را موضوعاتي
ميآيد ، چه روايت پايان و آغاز ميان فاصله در يا است شده ساخته چه از روايت بدنه اينكه
استفن داستانهاي از يكي شروع براي.مييابيم مثال مدد به تنها را آن پاسخ كه است پرسشهايي
داستانهاي معاصر نويسنده مشهورترين احتمالا كه نويسندهاي ميزنيم ، مثال را (م19470) كينگ
و جرالد كه است قرار اين از (1992) "جرالد بازي" رمان.است (popular narratives)عامهپسند
.ميكنند سپري را خود تعطيلات آنجا در و روستايياند كلبه يك صاحب كه ميانسالاند زوجي جسي ،
اين خدا هميشه و ميكنند سادومازوخيستي بازيهاي هم با تازه عادتي پي در كه است كلبه اين توي
پيشدرآمد عمل اين واقع در.خورده دستبند يا شده پيچ طناب دستهايش بازي توي كه است جسي
خيس جسي كه ترتيب اين به.ميكند روايت را تازهاي موقعيت رمان اما.است شوهر و زن اين روابط
كه ميكند خيال جرالد.كند باز را دستهايش تا ميشود جرالد دامن به دست شده كلافه و عرق
.برنميدارد قدمي همسرش كردن آزاد براي همين براي و است بازي توي اصول و ادا فقط جسي حرفهاي
ميشود ، نزديك بهش جرالد وقتي و ميشود جسي رفتن در كوره از به منجر فقط بيتفاوتي اين اما
و ميكند سكته ضربه اين نتيجه در بيچاره جرالد بد ، بخت از.ميكند جرالد حواله محكم لگد يك
تخت روي پوشش بدون و بسته دست جسي و ميميرد جا در
روي و شده ولو زمين روي كه شوهري جنازه با
ولگرد سگي:ميشود روايت زير توالي كه جاست همين درست و ميماند باقي تنها و تك مانده ، دستش
.ميافتد كلبه درون به گذرش
مثل احتياط سر از پاهايش.ميآيد جلوتر و جلوتر گاماس گاماس كشيده سرك اتاق تو كه ولگرد سگ"
را دندان كامل رديف يك و عقب جسته دهنش و لب.است گشاد و سياه چشمهايش آويزان ، دمش شده ، چوب
.شده مضحك چقدر كه ندارد خبر خودش.گذاشته نمايش به
حظ او با بازي از ساله هشت ساتلين كاترين روزگاري كه است [!] سابق پرنس همان ولگرد سگ اين
كه عروسكي بود ، نيامده ميان به بود تولدش هديه كه عروسكي آن پاي كه وقتي تا حداقل) ميبرد
شكاري سگ نيمي پرنس.(شود بياعتنا او به نسبت مدتي تا كاترين كه شد اين باني و باعث
اواخر.نبود هم نسب و بياصل يا دورگه اما مخلوط ، نژاد يك گله ، سگ بودنيمي (لابرادور)
شيرين را پوند هشتاد موقع آن.كرد رها لين خليج توي خدا امان به را او ساتلين كه بود آگوست
اما بود مشكي و قهوهاي از تركيبي.ميكرد حكايت سلامتياش از تنش براق و صاف موهاي و داشت
گله سگهاي مشخصه كه داشت پوزهاش زير و سينه روي برجستهاي سفيد لكه) نبود بينمكي تركيب
.(است
زير را ديدهاش ضرب دندههاي تك تك بكشي ، پهلويش به دستي اگر و ندارد بيشتر پوند چهل حالا
و كدر تنش موهاي.ميزند تبآلود و تند كه قلباش ضربان از بگذريم ، ميكني ، حس انگشتهايت
و رفته بالا كفلهايش از يكي روي از زيگزاگ ، شكل به صورتي زخم جاي يك.شده پوليده ژوليده
.كشيده بالا پرچيني خاردار سيم زير را تنهاش هولكي هول كه بود زماني سوغات و شده خوب از نصفه
به چشمش پيش روز ده.ميماند آويزاني سبيل به كه درآمده پوزهاش از هم تيغي جوجه تيغ تا چند
توي رفتند فرو تيغها وقتي اما بود ، افتاده كندهاي زير مرده كه شد روشن پرواري خوك جمال
.بود نشده مستاصل هنوز اما درست بود ، خالي شكمش گذشت ، خوك خير از پوزهاش ،
كه بود غذايي مانده ته بود خورده كه غذايي آخرين.بود مستاصل هم و بود خالي شكمش هم حالا
كرده پيدا بود ، افتاده نهر توي كه زبالهاي كيسه توي را آن و بود بوكشيده.بود گذاشته كرم
سريع كه سگي.ميشد پيش روز دو به مربوط قضيه اين.ميگذشت جاده 117 كنار از كه نهري ;بود
ميداد ، قل سالن يا نشيمن اتاق كف كه را ، ساتلين كاترين رنگ گلي لاستيكي توپ بود آموخته
.ميكشيد قحطي راستي راست سالم پاي دو وجود با كه بود كشيده جايي به كارش حالا بياورد ، برايش
چربي با بود خوابيده تازه گوشت كيلوكيلو !چشم جلوي زمين ، كف همينجا ، درست اينجا ، اما بله ،
.ولگردان خدا جانب از رسيده ميمانست هديهاي به.ميزد قل شيرين مغز از كه استخواني و
".شد نزديكتر و نزديك "گيم برلين جرالد" جسد به ساتلين كاترين سابق دردانه عزيز
(كينگ 1992)
:كنيم اشاره بديهي امر يك به بايد هولناك بيترديد سناريوي اين با ارتباط در
است اين صحنه اين روايت راه يكشود كشيده تصوير به دقيق اندازه اين تا صحنه اين نبود نيازي
سگ يك":جملهاي چنين و ".مردهخوري به كرد شروع و شد وارد سگي":نوشت و كرد جورش و جمع كه
ميشود نزديك جسد به ميبيند ، روبهراه را اوضاع وقتي و ميشود اتاق وارد احتياط با زده قحطي
كلمه افزودن با.ميكند راضيمان قبلي از بيشتر ".ميشود آويزان لوچهاش و لب از آب و
چه هر فوق متن در.ميشود بيشتر ذرهاي روايت كردن دنبال به خواننده اشتياق "قحطيزده"
چندان نه گذشته خصوص در را بيشتري جزييات آن ، ازاي در ميشود ، منحرف موضوع از بيشتر روايت
واقعا كه آنجا از اكثرشان و هستند موضوع با ارتباط در همگي كه جزيياتي ;ميكند ارايه سگ دور
مشهور هنرپيشههاي از يكي مثل را ، سگ سابقا كه حقيقت اين مثل شنيدنياند ، سرگرمكنندهاند ،
اما اهميتاند ، داراي صرف اطلاعات عنوان به جزييات اين گرچه ميزدند ، صدا "پرنس" معاصر ،
به ميشود ، اشباع ضروري جزييات از وقتي رمان خواننده كه است لحاظ بدين بيشتر اهميتشان
كف كه گوشتي خروار خروار و قحطيزده حيوان اين گرفتن نظر در با بود ، خواهد قادر زياد ، احتمال
لازم اين ، وجود با.كند قضاوت و بگيرد تصميم اتاق در احتمالي اتفاقات درباره خوابيده ، زمين
بارها و بارها":كه ميكند تصديق كينگ خود:باشند برخوردار مناسبي تعادل از هم جزييات كه است
اين مجددا ميشود جاري زبانم به كه است لغت پي از لغت واژهپرداز مثل كه شدم اين به متهم
.كنيم اشاره مهمتري مراتب به مسئله به بايد اما.هستند رويدادها گزينش به مربوط مسايل
به مانعي بيهيچ (Fictional narrative) تخيلي روايت داد اجازه نبايد كه است اين اساسي نكته
:است چيزها بعضي مستلزم روايت.كنيم ايجاد را موانعي آن راه سر بر بايد و دهد ادامه خود جريان
از را توجه كه انحرافي ، اعمال از بايد حتي شوند ، داده شرح تاخير با بايد صحنهها از بعضي
همچنين و جست سود فرعي راههاي از بايد كرد ، استفاده ميكنند ، جلب فرعي مسايلي به اصلي مسئله
دخالت مديون ميبرد ، متن از خواننده كه لذتي از بخشي درواقع ، .شد منحرف اصلي موضوع از بايد
مكانيسمهايي اصلي ، موضوع از انحرافهايي يا تاخيرها چنين اينكه مهمتر همه از.است عوامل اين
.كنند تضمين را متن از لذت و باشند خطا از عاري صددرصد كه نيستند
و ميشود روايت درگير خواننده ذهن كه است جايي روايت پايان و آغاز ميان فضاي حقيقت ، در
ديگر حقيقت دو با بيدرنگ روايت پايان و آغاز از سادهاي تعريف چنين ارايه با.ميكند فعاليت
از حقايق اين.است بررسي و تحقيق مستلزم آنها شناخت كه حقايقي.ميشويم مواجه روايت مورد در
بايد حتيالامكان كند ، حركت پايان تا آغاز نقطه از باشد قادر آنكه براي روايت:كه قرارند اين
(Time) "زمان" با روايت حركت اين در آنكه دوم.باشد داشته اختيار در را (Space) يي"فضا"
.كند ايجاد رابطه
منتقد نگاه
رولفو خوان جايزه برنده مكزيكي يك
ايزدپناه پارميس:ترجمه
مكزيك رولفو خوان ادبي ، جايزه برنده عنوان به كوبايي نويسنده و شاعر "ويتيير نيتو سي"
جزيره در كه است ، كوبايي بلندآوازه منتقدين و نويسندگان از يكي ساله ويتيير 80.شد انتخاب
هيات.نيست شده شناخته چندان كوبا از خارج در اما است ، برخوردار بسياري شهرت از تولدش محل
اصيل اومانيست يك و خود نسل نويسندگان مهمترين از يكي را ويتيير ادبي جشنواره اين داوران
من براي حقيقتانداشتم انتظاري چنين من" ;گفت چنين جايزه دريافت از پس ويتييرناميدند
جوايز مهمترين از پرتغال و اسپانيا كارائيب ، لاتين ، آمريكاي در جايزه اين "بود تكاندهنده
گرفته نام چنين مكزيك برجسته و بنام نويسندگان از يكي رولفو خوان بزرگداشت براي كه است ادبي
كوبا ادبيات ملي جايزه برنده سال 1988 در ويتيير.است درگذشته سال 1986 در رولفو خوان.است
مطالعاتي انجام عهدهدار كوبا ، رئيسجمهور كاسترو ، فيدل سوي از سال همان مه ماه در و شد
رياست افتخاري مقام ويتيير اكنون ، .شد كوبا استقلال قهرمان و شاعر مارتي خوسه درباره گسترده
در سال 1921 در ويتيير ، دارد برعهده مارتي خوسه درباره را كوبا فرهنگي مطالعات مركز
امور به رسيدگي مسئوليت سپس و شد متولد Keywest
كيوست
موسس ماتانزاس در پدرش كه را مدرسهاي
;شد فارغالتحصيل حقوق رشته در هاوانا دانشگاه از سال 1947 در او.گرفت برعهده بود آن
در بسياري آثار او.بود شده فارغالتحصيل آن از پيش سال سه نيز كاسترو فيدل كه دانشكدهاي
از "شامگاهان" و "اظهارات" چون اشعارش مجموعه و "فقير درد از" كتاب كه دارد نثر و نظم
او فرزند.دارد فرهنگ و ادبيات نقد زمينه در نيز كتابهايي او.است او نوشتههاي معروفترين
رباني عشاي" آهنگساز او.است كوبا موسيقيدانهاي نامدارترين از يكي ويتيير ماريا خوسه
.نواخت را آن سال 1998 در دوم پل ژان ديدار مناسبت به كه است "كوبايي
مكزيك - جولاي 2002
كيشوت دن
است ذهني اختلال دچار جوان مرد
نصيريها سميه
.است لاعلاجي ذهني اختلالات دچار كه جواني مرد نگهداري براي است مناسبي جاي رواني آسايشگاه
را آنها همه و شدهاند تكراري برايش اطراف اشياي.ندارد مفهوم جوان مرد اين زندگي در اشتياق
اطراف اشياي ارزش پس گرفته پايان روزمره زندگي خودش براي چون و ميبيند روزمره زندگي خدمت در
كادوي چه او براي نميدانند كه است سال چهار مادرش و پدر همينرو از و است بيمفهوم برايش هم
در هم و باشد داشته احتياج آن به او هم و كنند شاد را او هم كه تولدي كادوي.بخرند تولدي
بشر دست ساخته چيز همه جوان مرد نظر در.بيافريند اشتياق و شادي و هيجان قدري تنهايش زندگي
.ميكرد بيمعني و كسالتآور برايش را چيز همه نكته همين و است شيطان كندوي يا
آنها و بود گذشته ديگر سال بيست حالا و ميگذشت ازدواجشان از سالها آمد ، دنيا به او وقتي
كدر موهاي به زنبود مبتلا لاعلاجي ذهني اختلال به كه داشتند جواني مرد و بودند پير ديگر
و سفيد سيماي سالش و همسن زنان برخلاف و ميپوشيد رنگ تيره لباسهاي و نميرسيد جوگندمياش
روي رنگ قهوهاي خالهاي با زده بيرون رگهاي و چروك و پير دستان با پيرمرد.داشت بيآرايشي
.ميكرد فكر جوانش مرد به دستانش
كوچك هديه شود ترسش باعث يا باشد او به اهانتي بود ممكن كه اجناس برخي حذف از پس مادر و پدر
برچسبهاي.كوچك شيشه ده در ميوه مرباي جور ده از سبدي.كردند انتخاب برايش بيخطري و مطبوع
.ميداد نشان مرباها ميان در را جنگلي سيب و آلوسياه انگور ، زردآلو ، شيشه روي خواناي
زيرزميني قطار.ريخت هم به چيز همه بروند ديدنش به بود قرار و بود تولدش كه جمعهاي روز اما
جوانشان پسر ديدار آرزوي هزار با پير مادر و پدررسيد ايستگاه به دير دقيقه چهل و شد خراب
به پاورچين پاورچين بود دستشان باران خاطر به كه چتري با و دست در مرباها سبد با سر ، در
در و داشتند لب روي لبخندي.بود نمانده آسايشگاه تا بيشتر قدمي چند.ميرفتند پسرشان ديدار
لبخند و غم به تبديل را چشمانشان شادي ميتوانست كه چيزي تنهاميدرخشيد شادي برق چشمانشان
جوان مردميافتد كني فكر آنكه از پيش اتفافات هميشهبود پسر نبود كند ، خشك صورتشان روي را
اتاق در خاطر همين به و گرفته خودكشي به تصميم گذشته شب است لاعلاجي ذهني اختلالات دچار كه
.پيرش مادر و پدر حتي نيست هيچكسي ديدار به راغب و ميشود نگهداري تنهايي
همان زير و گرفته دست دوباره را سبداست خانه ناهارخوري ميز روي سبد در كوچك مرباي شيشه ده
به سالم را مربا شيشه ده تا نداشت امنيت آنقدر رواني آسايشگاه.بازگشتهاند خانه به باران
در را مصنوعياش دندانهاي پيرمرد.شدند تنها هم باز پيرمرد و پيرزن.بسپارد جوان مرد دست
با پيرزن و كند بيرون ازش را پسر نديده و رفته راه خستگي رختخواب در كه رفت و گذاشت آب ليوان
امروز چهره با را جوان مرد كودكي عكسهاي تا برداشت را خانوادگي آلبوم فرزند نديدن غم
يادش.دارد لاعلاجي جنون كه افتاد جوانش مرد ياد عكسها ديدن حين در.دهد تطبيق نديدهاش
شد ، سست پاهايش لرزيد ، دلشكند خودكشي ميخواسته هم امروز كه گفتند آسايشگاه در كه افتاد
تنش در كه رمقي آخرين با و شد كمسو چشمانشنشست پيشانياش بر سردي عرق رفت ، بالا قلبش طپش
امكان اما داشت دوست را جوانش مرد پيرزن.انداخت زمين روي را عكس بود ، آلبوم مانده باقي
براي كه بود مبتلا لاعلاجي ذهني اختلالات به جوان مرد.نداشت وجود خانه در او از نگهداري
جوان مردميكردند نگهداري او از تا بودند كساني بايد حتما و مينمود خطرناك اطرافيان
.آورد وجود به تنهاييش دنياي در كوچكي روزنه و كند پرواز ميخواست فقط.نداشت بزرگي آرزوي
كند خودكشي ميخواهد كه ميكردند تصور اطرافيان همه كند پرواز ميگرفت تصميم كه بار هر اما
ذهني اختلالات دچار چون و ميكرد انتخاب پريدن براي داشت وجود كه را نقطهاي بلندترين چون
او كه ميدادند اجازه خودشان به پس ندارد تفكر قدرت او كه بودند تصور اين بر همه بود لاعلاج
.كند فراموش را پرواز سوداي شايد تا كنند حبس تنها اتاق يك در و كنند زنداني را
به را او ميشود نگهداري خوب پسرشان از رواني آسايشگاه در اينكه خيال به پير مادر و پدر
.آورند خود پيش را جوانشان پسر كه بود اين بر دلشان اما بودند سپرده آنجا
در.بود شده تنگ پسرش براي دلش.بود ديده بدي خواب.پريد خواب از هراسان نيمهشب پير پدر
.ميريزد پسر نگراني از اشكي كه ديد را همسرش و آمد آشپزخانه به.ميكرد گناه احساس خود
لبخند كه بود پايپدر زير پسر كودكي تصوير و بود شده پراكنده زمين روي خانوادگي عكسهاي
تا بياورند خانه به را جوان مرد گرفتند تصميم هم با ميديد زنش چهره در را نگراني مرد.ميزد
در.بود آميخته درهم چشمانش اشك با شادي برق.بود خرسند تصميم اين از زن.باشند مواظبش خود
دو هرزد زنگ تلفن.آورد خواهند خود پيش را پسر كه دهد دلداري او به تا نشست پيرمرد كنار
.برداشتند را گوشي ترس با.نميكرد تلفن آنها به كسي نيمهشب وقت آنهراسيدند ترسيدند ،
بالين بر دكتر آوردن براي و كشيدند راحت نفسي.بود گرفته اشتباه را تلفن كه بود جواني دختري
را گوشي لرزان دستي با.ميشد ديده چهرهشان در نگراني.زد زنگ دوباره تلفنكشيدند نقشه پسر
را تلفن كه داد هشدار پيرزن هم باز و پيچيد گوشي در جواني دختر صداي هم باز و برداشتند
.است گرفته اشتباه
او شود ، صبح اينكه محض به.گرفت سر از را حرفش هيجانزده بيدرنگ و زد سريعي لبخند پيرمرد
اختلالات كه جوان مرد البته.ميگذاشتند قفلدار كشوي يك در ميبايست را كاردها.ميآورند را
اين و زد زنگ دوباره تلفن.بود نكرده تهديد را كسي هم حالت بدترين در حتي داشت لاعلاجي ذهني
اختلالات به كه داشتند پسري آنها.دوختند تلفن بر فقط را نگرانشان چشمان پيرزن و پيرمرد بار
.بود1 دچار لاعلاجي ذهني
مريم ترجمه ، ناباكف ، ولاديمير نوشته "اشاره و ايماها" داستان) زمان آن از مكان اين از.1
ني ، 1373 نشر فرزان ،
|