كنيم راباور طبيعت قانون
دارد زيستن شور آبادان ،
كنيم راباور طبيعت قانون
بيروني ابوريحان و سينا ابوعلي نظر از طبيعت قانونمندي
قانون وجود بيانگر طبيعت نظم.است آن اجراي و محكم قوانين وجود نشانه باشد نظمي كه هرجا
روز شدن بلند و كوتاه به خورشيد ، غروب و طلوع بهاست طبيعت اركان تمام توسط آن اجراي و
كوهها ، ميگردند يكديگر گرد به سيارات اين نظمي چه با.كنيد توجه مختلف فصول در شب و
اما.ميكنند تبعيت برآن حاكم نظم و قانون از هستي عالم اجزاي ساير و درياها جنگلها ،
در هستي جهان انهدام سراشيب در سرسامآور سرعتي با انديشه و عقل داراي مخلوق تنها انسان
كه است كشوري كمتر. ندارد باور هم را ساز انسان قوانين هيچ ، كه طبيعت قانوناست حركت
سيل ، چون طبيعت عكسالعملهاي و هشدارها.باشد پايبند بينالمللي يا داخلي قوانين به
انكار موجودات ساير و طبيعت به انسان وابستگي.نميترساند را كسي زلزله خشكسالي ، طوفان ،
و دولتمردان قبول مورد است آن خارقالعاده قانونمندي بر دال كه طبيعت نظام و ميشود
.نيست سياستمداران
جهان شناخت ابوعليسينا شيخالرئيس و بيروني ابوريحان ايراني آوازه بلند دانشمند دو
درباره يكينگاشتهاند قانون نام به كتابهايي دو هر و آغاز هجري چهارم قرن از را هستي
نهادهاند برآن را قانون نام چرا اينكه.پزشكي علم درباره ديگري و هيات و رياضيات -نجوم
.است تعمق خور در انسان بدن حتي و هستي جهان قانونمندي به آنان اعتقاد.است بررسي قابل
:ميپردازيم طبيعي علوم درباره آنان نوشتههاي از فرازهايي به اينجا در
و افراط بدون و تدبيرالهي به بنا را مخلوقات كه است نيرويي طبيعت بود معتقد ابوريحان
است الهي حكمت اين بلكه.نيست ميسر بشري فكر معيار با نظم اين درك كه ميبخشد نظم تفريط
قدرت و علم.ميآفريند نادرالوقوع صورتي به را مخلوقاتي گاهي و ميبخشد نظم را عالم كه
.است بشري معيارهاي ماوراي تناسب و هماهنگي نظر از الهي
تهذيب روح و ميكند نزديك يكديگر و طبيعت به را موجودات آنچه:مينويسد شيخالرئيس
علاقهاش و است خود ذات به عشق از نشانهاي ميكشاند مجردات عالم سوي به را انسان يافته
در انسان واقعي كمال شيخ ، نظر بهاست عالم اين خلقت علت كه عشقي.شود شناخته اينكه به
.است منعكس وجودي مراتب و جهاني نظم آن در كه عقلميشود عالم يك خود كه است اين
.است كاربرده به طبيعت شناخت براي را مشاهده مهارت نهايت با خود كتابهاي در ابوريحان
حيرتانگيزي شرح و مناطق اشجار و حيوانات و نباتات تشريح براساس او جغرافيايي بررسيهاي
آن سنگهاي بودن رسوبي شخصي مشاهده بر استدلالمبتني با است نگاشته هند سرزمين در كه
.است طبيعت اشكال و صور مشاهده در وي دقت و مهارت از حاكي همگي است ، كرده ثابت را سرزمين
خود به هميشه ميدهد قرار بحث مورد طبيعت جزئيات باره در مسالهاي بيروني كه هنگامي
.ميطلبد مدد آن از و ميشود متوسل آن ساختگي و تصنعي نه و طبيعي وضع در طبيعت
ميتوان و دارد تطبيق كاملا جديد اندازهگيريهاي با بيروني محاسبات زمين مدار مورد در
دانش اندازهگيريهاي دقيقترين از يكي بيروني اندازهگيري و مشاهده كه داشت اذعان
.است بوده گذشته قرون در هندسه
نباتات مورد در:مينويسد و ميجويد بهره طبيعت شناخت در هندسه و رياضي علم از ابوريحان
كه ميشود تشكيل دايرهاي آن اطراف شود باز گلي چون كه است اين است تعجب باعث كه چيزي
در اوقات گاهي.دارد مطابقت آن با و ميكند تعريف را هندسي قضاياي دايره اوقات بيشتر
عموم طور به طبيعت ولي ميشود برگمشاهده دور دايره در ضلعي نه يا هفت شكل نباتات بعضي
انار دانههاي با بشماريم را انار يك دانههاي اگر چنانكه ميكند ، حفظ را اجناس و انواع
.است برابر ديگر
ريشه.ببرد پي آنها تغذيه و زندگي راز به توانست نباتات روي بر مطالعه با سينا ابن
نباتي حيات حفظ وظيفه گياه ريشه.ميرود غذا دنبال به و ميكند حركت حيوان مانند گياهان
موجودات ساير كه است شده خلق گونهاي به بو رنگ ، طرح ، مانند آن جنبههاي ساير و دارد را
گياه ، هر هسته كه مينويسد شيخ.كنند تفكر و تعمق آن در و ببرند بهره آن از بتوانند
.است جمع عضو يك در و نيست جدا هم از ماده و نر گياهان در و است مذكر تخم و مونث
گياهان از بعضي جديد نسلاست حيات اصل آن هسته كه ميكند تشبيه تخممرغ به را گياه تخم
و پدر از اينكه بدون "ياس" و "مو" مانند ميآيند بهوجود قديم نسل از شدن جدا بدون
".شوند جدا مادر
توليد براي تخم قسمتهاي همه آن برعكس و است حيوان تخم شبيه جهات بسياري از گياه ميوه
آب بر علاوه گياه.ميگيرد صورت آب توسط غذايي مواد جذب نباتات مورد در.نيست ضروري نسل
و است جانوران و گياهان همه حيات لازم شرط گرما و رطوبت بنابراين دارد هم حرارت به نياز
.كند غلبه آنها بر سرما و خشكي يعني مخالف طبع دو كه ميپيوندد بهوقوع فناموقعي و مرگ
حال عين در و دارد را حيوانات و نباتات جمادات ، خود طبيعت در انسان:مينويسد سينا ابن
.هست نيز ملكوتي طبع داراي بالقوه
زبري ، كيفيت به بيشتري توجه با و ميدانست ديگر مواليد ركن و پايه را جمادات ابوريحان
توجه هم آنها مخصوص وزن و وزن به و ميدهد قرار مطالعه مورد را آنها بوي و رنگ نرمي ،
حيات داراي نيز جمادات ميگفت و داشت اعتقاد جمادات تكامل سير به بيروني.است كرده
از را آنها كه باشد داشته را حق اين انسان اگر بود معتقد و خود به مخصوص حياتي و هستند
.كند صرف خدا راه در آورده دست به آنها از كه را ثروتي بايد سازد محروم خود طبيعي حيات
حرص ميشود جواهرات و قيمتي سنگهاي از استفاده ترويج و مصرف باعث آنچه بود معتقد بيروني
دليل همين به و است عقل داشتن در انسان برتري كه حالي در ذكاوت ، و عقل نه است ولع و
بيرون جهان با را او كه است پنجگانه حواس داراي انسان.است شده زمين روي در خدا خليفه
عقل در حيوان و انسان تمايز وجه اما هستند حواسي چنين داراي هم حيوانات و ميسازد مرتبط
.ميرساند معقولات به محسوسات عالم از را انسان بينايي و شنوايي حواس بين در و است او
ميباشند گياهان و انسان بين پلي مانند موجودات اين:مينويسد حيوانات مورد در سينا ابن
متمايز حيوان از را انسان آنچه و ميباشند عقل بهجز انساني پنجگانه حواس همان داراي و
.است او عقل ميسازد
و نژاد به بستگي آن اعتدال و است او خود به منحصر انساني فرد هر مزاج:ميگويد سينا ابن
تغيير فصول تغيير همچون طبيعي عوامل با همچنين انسان مزاج.دارد او موطن هواي و آب
مخصوص مزاج داراي بدن عضو هر و حيوان هر.است خاصي مزاج داراي بدن فصل هر در و ميكند
بين از در را مرض يوناني پزشكان برخي و اسلامي اطباي ساير مانند سينا ابن.است خود به
قلمداد اعتدال اين ساختن برقرار در را مرض علاج و ميداند بدن طبايع بين اعتدال رفتن
.ميكند
.ميگذاريم خوانندگان عهده به را معروف دانشمند دو اين نظريات تفسير
اين.بگذاريم احترام نظرياتشان به باليم ، بايستي مي خود به دانشمنداني چنين داشتن از اگر
اجرا و بستن كار به براي بلكه است ، تمجيد و تعريف و كتابها در ثبت براي نه نظريات
هم و طبيعت هم و است شده قطع خود پيرامون طبيعت با انسان ارتباط اكنونميباشند
نابودي زمين ، كره شدن گرم هوايي ، و آب شديد تغييراتشدهاند خارج اعتدال حد از موجودات
.است تعادل عدم اين پيامدهاي از گياهي و جانوري گونههاي
و حفظ براي كس هر.شود منسوخ بايد (بيروني گفته به بنا) جمادات حتي موجودات از حيات سلب
.است كرده خدمت هستي جهان در تعادل برقراري به يقين طور به بردارد گامي زندگي تداوم
طبيعت درباره اسلامي متفكران نظر:منبع
كاشفي لقا مه
دارد زيستن شور آبادان ،
افتاده آبادان به گذارش دراز ، ساليان از پس كه است نويسندهاي قلم حاصل ميخوانيد ، آنچه
حتي است ، باريده پرجنبوجوش و زيبا شهر اين بر تحميلي جنگ كه مصائبي وراي از او.است
تلخ ميراثهاي و نشانهها از ، برجستهتر را اميد و زندگي جوانههاي اشكبار ، چشماني با
ايستادگي سرفرازانه ميهنشان و شهر از دفاع براي كه مردمي نيز ، او زعم به.ميبيند جنگ
شكوه و سرزندگي به را آبادان كه برآنند پرتوان ارادهاي مثابه به دادند ، شهيد و كردند
.برسانند پيشين
دامن خاكش آبادان !ننه":گفت من به پيرزني گذاشتم ، شهر اين به كه را پايم پيش سالها
به ميشوم ، آبادان تاكسيهاي از يكي سوار بهاري مسافران از يكي عنوان به امسال و".گيره
بازار گوش ، سه پريم ، جنوبي ، وارده با شمالي ، وارده با برم ميخواهم آقا" ميگويم راننده
فرصت مدت چه ميپرسد ، راننده ".بزنيم (كارگري شهرك)احمدآباد به هم سري يك شد وقت اگر و
.ميدهد تحويلم لبخنديبرميگردم ساعته يك دادم قول همراهانم به ميگويم داريد؟
از راننده.ببينم را احمدآباد نميشوم موفق كوتاه مدت اين در كه ميشوم متوجه بلافاصله
هستيد؟ آباداني شما خانم ميكند ، نگاهم آينه توي
عاشقانه آميخته ، هم به آبادان نفس با نفسم گذشت ، اينجا در جوانيام روزگار ولي خير ،
گاز پدال راننده !گذشت؟ زود چه سال ، ميانديشم40030 گذشته به لحظه يك. دارم دوستش
را چيز همه ميخواهم نرانيد ، سرعت با ميكنم خواهش آقا نه ميگويم ميدهد ، فشار را
.منتقلميكنم چشمانم رابه چندگانهام حواس وبعد ببينم
كشورمان اقتصاد پرخون و تپنده قلب اين به.ميدهد نشانم را پالايشگاه دور از راننده
پياده.است"باوارده" اينجا:ميگويد بعد كمي.ميسايد آسمان بر سر هنوز كه ميكنم نگاه
را جا همه غمانگيزي سكوت.ميكنم نگاه شكسته شاخه درختان و سوخته چمنهاي به ميشوم
برده غارت به را سبزشان روزگار جنگ كه ميگيرم عكس مخروبه خانههاي از يكي از.فراگرفته
لگدكوب زنجيرتانكها و سربازها زيرپوتين شهر ميافكنم نظر اطراف و دور به اندوه با.است
هر ديدن از و ميزنم قدماست خاستن پا به آماده قدرتمند گونهاي به اما شده ، تحقير و
كه تاكسي طرف بهميدهد دست من به غريبي حس دارد گذشته به اندكي شباهت كه چيزي
.مينشيند فرمان پشت خاموش مردكرده اثر هم راننده در اندوهم ميبينم برميگردم
ميآيد يادم.پالايشگاه تند گاز به آغشته هميشه مثل است ، آبادان هواي همان هوا ، ميگويم
امروز اما نباشد ، خوشايند خيليها براي شايد ميسوخت سينهام ميكشيدم نفس كه روزها آن
.دارم دوست جان همچون را گذشته يادگار تنها اين
ميزند موج هوا در چيزي ميكنم حس پيداكند ، دست چيزي به نتوانست درندهخويي همه با دشمن
سكوت به مدتي.ببخشد زندگي و كند زندگي بماند ، زنده ميخواهد دلش آبادان زندگي ، جنس از
آهنگ.ميدهم گوش نفر چند گفتوگوي به.ميافتم راه زنان قدم و ميشوم پيادهميگذرد
از بياعتنا روزها آن:ميگويم خود با.ميدود لبانم بر تبسمي.آشناست گوشم به زبان
.اما ، بود عادي برايم جنوب مردمان صميمي و گرم لهجه همين ميشدم ، رد محلي گويش اين كنار
.نيامد زبان سر بر بلايي هيچ جنگ سخت سالهاي طول در كه ميكنم شكر را خدا.نه امروز..
بار انگار واژهها.دارد را گذشته آشناي آهنگ همان بومي گويش !گرانبهايي؟ سرمايه چه
حركت به ميتواند هم را سنگ كه پرتحرك و شاد شورانگيز ، موسيقي يك.دارند موسيقيايي
.درآورد
ظاهر من بر مناظري گاه.آبادانيها لهجه همان با بزنم حرف باآبادان ميخواهد دلم
غرش مانده ، معلق هوا در كه زخميها ناله صداي مرگبار ، لحظات شوم ، لحظههاي آن.ميشوند
شده ريخته داغ خون و داغ آفتاب داغ ، گردوخاك داغ ، گلولههاي كركننده ، و كور انفجارهاي
ميبينم ، را چيزها آن همه شده ، سبز لبشان پشت تازه بعضي حتي كه جواناني دريده پيكر از
و فرستادهاند پيام.زدهاند حرف آبادان با تنشان از جان عروج هنگام به كه آنها هم
من و "!داشتيم؟ قشنگي آبادان چه":ميگويد ميآيم خود به راننده صداي با.ميكشند انتظار
را عشق جا اين در":ديدم آبادان به خرمشهر راه در تابلويي روي كه ميافتم جملهاي ياد به
".نوشتند خون با
آهني در همين ميگويد !آمد؟ چه تنيس باشگاه و قايقراني باشگاه سر بر ميپرسم راننده از
.است تنيس باشگاه در راستتان دست بزرگ
بلند بوتههاي كه ميبينم را پاكيزهاي و شسته آسفالت باريكه نيمهباز ، كوچك در لاي از
به.دارد فراخوان حالتي ميبينم آنچه.انداختهاند سايه سرش بر دوطرف از دليزه گل
.وهوا حال آن با نه اما گذشته عادت
پر و كشيده قد شده تنومند باشگاه حياط درختهاي ميافتم ، بهراه تنيس زمينهاي سوي به
گلها و زمين روي.است پرگلتر و باصفاتر سرسبزتر ، گذشته ، از باغچه.شدهاند برگ و شاخ
اشك از همچنان من گونههاي اماميدرخشد آفتاب نور زير قطراتآب.پاشيدهاند آب را
من و كنيد نگاه را راستتان دست:ميگويد ميچرخاند را فرمان كه حالي در راننده.است خيس
.ميرود پيش به مغرور و شكيبا آرام ، كه ميبينم قدمي چند در را كارون
را افتاده كار از كشتيهاي اسكله در.است اسكله كنار از راهم ميدهم ادامه راهم به
طور به عظيم تودهاي صورت به كه زده زنگ پارههاي شده ، آهن منهدم قايقهاي ميبينم ،
.آمدند و رفت در مردم اسكله مقابل پيادهروي داخل.شدهاند تلنبار رويهم نامرتب
آماده همهميخورند جوش هم در معمولي لباس با بقيه و نعلين و اگال دشداشه ، با چندتايي
اما شده ، ظهر كه حالا مخصوصا است كميابي چيز چنان هم آبادان در سايه.بيكارند اما كار
نشده خسته كشيدن انتظار از هنوز كه ميرسد بهنظر و گرفته بالا را سرش آسمان زلال آبي
كسبه.رسيدهام بازار بهميخورد گوش به آنجا و اينجا ايراني و عربي موسيقي صداي.است
كاري به كس هر.گرفتهاند را خيابان از قسمتي و كرده پهن پيادهرو كنار رادر بساطشان
كه عظيمي اميد و ايستادهام تكاپو در مردم مسحور.كاري خرده كمدرآمد كارهاي.است مشغول
سرزمينشان.ميكنند زندگي مردم.است نيفتاده اتفاقي هيچ انگار.ميزند موج ميانشان در
.آباد آباداني بازگشت.دارد بازگشت حماسه از حكايت آينده چشمانداز.نكردهاند ترك را
ميزنم لبخند اميدوارانه !كن تعريف:ميگويند و ميپرسند من از همسفرانمميپيوندم به
".دارد زيستن شور شهر ، ميكشد نفس هنوز آبادان":ميگويم و
نورافروز كياندخت
|