ميچكد خون زخم اين از
10_ بيسو سرزمين به سفر
پرسش يك طرح
شعر دانشگريزي
ميچكد خون زخم اين از
بل هاينريش داستاني جهان به كوتاه نگاهي
خرم يزداني مهدي
سولژينتسن و بل هانريش
يك ايجاد براي تاريخ ، تلاشي مهمتر همه از اسطورهها افسانهها از مكرر استفاده با بل
ميكند تصوير را جنگ از بعد شده ويران جهان با بينامتني رابطه
كه او.ميشوند محسوب اومانيست واقعي معناي به كه است نويسندگاني دست آن از بل هاينريش
چهره نمايش به آثارش اكثر در است كرده تجربه را دوم جهاني جنگ سالهاي اندوه و نكبت
كه زخم يك از كه زماني تا":ميگويد بل.است پرداخته جنگ از پس شيواره و محروم انسان
در بل هاينريش ".است نرسيده پايان به هنوز جنگ ميچكد ، خون است آورده وجود به جنگ اين
آستانه در و نوجواني دوران طي از پس او.است آمده دنيا به آلمان كلن شهر در م.سال 1917
فاشيسم سقوط و جنگ دوران از پس.ميشود جنگيدن به وادار و شده روبهرو دوم جنگ با جواني
موفقاولين كوتاه داستان چند چاپ از پس.ميكند آغاز جدي صورتي به را نوشتن بل هيتلر
به برايش را كوچكي شهرت و شده چاپ پنجاه دهه اوايل در "بودي كجا آدم ، " نام با او رمان
بيانگر كه ميپردازد آثاري خلق به بل هاينريش عمرش ، آخر تا سال آن از.ميآورد همراه
آزادي بر تكيه با داشت نيز سياسي وجههاي كه بل.است معاصرش انسان از او هنرمندانه نگاه
اين.مينمايد كسب را بينالمللي اعتباري جهان در "زورمحوري" رواج به حمله و هنرمند
به را او بل سولژينتسن يعني روس معترض نويسنده اخراج با كه ميرود پيش آنجا تا دغدغه
سال در بل هاينريش.ميكند زندگي بل منزل در را مدتي سولژينتسن و ميكند دعوت خويش خانه
را آلمان ادبيات كه زوالي و ركود از پس او.ميشود نوبل ادبي جايزه اخذ به موفق م1972
بل ، نسل درواقع.برساند جهان در مهم جايگاهي به را ادبيات اين توانست بود كرده احاطه
گذشته قرن آخر سالهاي در كه آوردند وجود به را ادبياتي..و برشت.برشرت گرس ، آناز
ايران در.گذشت در م.سال 1985 در بل.داد تحويل جهان به را گونترگراس مثل نابغهاي
زني سيماي:جمله از او رمانهاي از بسياري است شدهاي شناخته و مطرح نويسنده بل هاينريش
ترجمه فارسي به...و نگفت كلمه يك حتي و بودي؟ ، كجا آدم دلقك ، يك عقايد جمع ، ميان در
بل هاينريش آثار ايران در دهه 70 اوايل و دهه 60 اواخر در كتاب چاپ ركود با.شدهاند
به جمع ميان در زني سيماي و دلقك يك عقايد رمان دو مثال طور بهشد ناياب حدودي تا نيز
به دوباره بل رمانهاي بار ، كسالت و تلخ فضاي اين شدن شكسته با.نميشدند يافته راحتي
تجديد يا و ترجمه وي از زيادي آثار كوتاه زماني پروسه يك در كه طوري به آمدند ، بازار
شد ترجمه سال يك در و !مترجم سه توسط "شده سپري سالهاي نان" رمان ميان اين در.شد چاپ
انجام توانايي مترجمان را بل هاينريش ترجمههاي اكثر.ميرسد نظر به عجيب كمي كه
تا) جمالي كامران ،(رسيد موقع به قطار) جهانداري كيكاووس به ميتوان جمله از دادهاند
،(شده سپري سالهاي نان) جهانشاهي جاهد ،(اسماعيلزاده محمد) دلقك يك عقايد (كه زماني
از آثارش اعم ساده فرم وجود با بل هاينريش.كرد اشاره...و (گلشيري سيامك) ميراث
آمريكاي قصهنويسي تيپ بر تكيه با او.ميآيد حساب به بيستم قرن مدرن نويسندگان مهمترين
.است پرداخته جهان با روابطش و انسان خود به بيشتر شمالي
دلقك يك عقايد
.است شده ترجمه بارها ايران در كه ميشود محسوب بل هاينريش آثار مهمترين از رمان اين
به كوتاهي زمان در كه ميرساند چاپ به سال 79 در اسماعيلزاده محمد را اثر ترجمه آخرين
و دغدغهها آن در است ادبياتي بل هاينريش ادبيات.است "چشمه" كتاب ناشر.ميرسد دوم چاپ
و بنمايه در را جنگ او اينكه ، به شناخت با.ميزند را اول حرف انسان شخصي واگويههاي
مييابيم در مسيحي ، - آلماني كاتوليك به شديدش حملات و ميكند حفظ آثارش تمام زمينه پس
در كه ميكند بنا را روايتي خود ، جهانبيني در بلاست ضدمذهبي و جنگ ضد نويسنده يك او
.است شده دگرديسي و تزلزل دچار خدا گاهي و خود جهان ، با آدمها ساده روابط روايت اين
سود ميشود ، نزديك هجو به گاه كه تلخ طنزي از او رواني شكافهاي اين كردن تصوير براي
تصويرش بايد كه ويرانهاياست گذشته جهان نابودي مصداق بل هاينريش براي جنگ.ميجويد
و محوري حادثه يك با بل هاينريش آثار اكثر مانند به دلقك يك عقايد.بنويسد آن از و كند
شدت به و خورده زمين نمايشي اجراي هنگام در حرفهاي دلقكي.ميشود آغاز بياهميت شايد
كه ميشود آدمهايي دامان به دست زندگياش گذران براي و آمده خانه به او.ميشود مجروح
روايت.دزديدهاند را او عشق كه همانهايي.هستند او مرفه خانواده از يا و مذهبي اكثرا
اعم كه زبان اين.است شده ساخته منفعل و ساده زبان يك بر تكيه با و شخص اول ديد از
روزمره جهاني ميكوشد "لحن" نام به عنصري از استفاده با ميدهد تشكيل را اثر كلي ساختار
صورت دو به دلقك اين با تقابل در آدمها.است گذاشته جنون روبه كمكم كه كند تصوير را
طنزآلود بياني با اواست آدمها اين از يك هر از راوي شخصي اطلاعات اول.ميشوند ساخته
قرار مخاطب اختيار در و بازآفريني را آدمها اين از خود ذهني جهان گزارشگر حال عين در و
جهان ميكوشد كه است آنارشيست شايد يا و قرباني يك شخصيت ، اين ساختاري لحاظ از.ميدهد
داستان راوي و آدمها اين تقابل رويكرد ، دومين دهد ، جلوه بيارزش و مسخره تنگ ، را خود
.ميشوند ساخته فيزيكي ملاقات يك با قسمتي در و تلفن توسط معمولا رويارويي اين.هستند
آدمهاي جهان مقابل در را راوي جهان تا ميكوشد و شده داستان كلي محور ديالوگ ، اينجا در
.ميشوند معرفي "شياد" و "احمق" موجوداتي راوي ، ديدگاه از كه آدمهايي.دهد قرار ديگر
ديالوگها گرفتن قرار و چينش از اوميگيرد خدمت به را آمريكايي تكنيك يك اينجا در بل
عهده بر داستان انسان احساس كشف آن در كه ميشود نزديك روايي قصه نوعي به هم كنار در
نويسنده يك بل شكي ، هر بدون كه بگويم بايد اينجا در.است شده گذاشته قرار مخاطب
مذهب ، خانواده ، مانند كنندهاي تعيين و باستاني ارزشهاي تصوير با او.است مفهومگرا
دلقك يك عقايد رمان در درواقع.دهد دست به آنها از را خود خوانش ميكوشد...و عدالت
مهمترين و بزرگترين شايد.نيست خبري...و ونهگات ، جويس ، فاكنر ، خلاق تكنيكهاي از
تمايل بل.ميرسد كل به جز از و جز به كل از كه باشد آن روايتگر ساختار در اثر فرمي وجه
حين در و زده سرباز پازلگونه ساختار از او رمان.دارد را هدفمند ذهن سيال شيوه نوعي به
دلقك معشوقه نام به مهمي محور رمان در.ميشود تبديل كامل "درام" يك به خود خطي روايت
دختري با رابطهاش از منشعب او ذهني هيجانهاي و كابوسها تمام.ميكند ايفا كليدي نقش
روايت كل ثقل نقطه اين.است شده دور او از مذهبياش سرسخت عقايد خاطر به كه است جوان
.بزند دست "ماري" شخصيت در جستوجويي به ديالوگ از استفاده با ميكوشد راوي درواقع.است
بيروح و تنگ فضايي در شخصيت.ميگيرد انجام دروني و ذهني صورت به تنها داستان در حركت
يك از بل تاثير اين.ميبرد پيش را رمان گفتارهايش و واگويهها طريق از تنها و تنها
فضاهاي ساكن ، آدمهاي.بود اوج در "بكت" پيشوايي به دوره ، همان در كه است تئاتري نگاه
تبديل و صدا از استفاده با راوي فضا اين در.شده وصف حال عين در و خالي صحنهاي محدود ،
حال هر در":ميگويد بل.پيشبرد را خود داستان تا ميكوشد داستاني شي يك به "بو" كردن
بر را موقعيتها و حوادث بتواند كه آنجا تا.ببرد جلو را داستان بايد كه است نويسنده
تنها اوكرد خواهند چه آنها نميداند ديگر آن از بعد.ميگذارد رمان آدمهاي دوش
ميكنند ، چه زندهها بعد اينكه.مردهاند نوشتن از پيش كه ميداند را كساني سرنوشت
به ديوانه يعني اطراف ، جهان از سرخورده راوي ديالوگ ، و سكون همه اين از بعد".نميداند
كمدي و طنز تلفيق با سياهياش و تلخي تمام عليرغم دلقك يك عقايد.ميبرد پناه خيابان
تمام هجو و طرد با رمان اين در بل كند ، تحمل قابل را جنگ از بعد جهان توانسته
دنياي هايدگر ، بالاخص آلماني فلسفه و مذهب به زيركانه حمله و مدرن بشر ذهني انگارههاي
به بل كه ادبي تعهد مولفههاي به توجه با.كشيد نفس بتوان آن در كه ميطلبد را ذهن خالي
راوي.افتاد خنده به نفرت و زخم همه اين انبوه از ميشود تنها و تنها داشت ، اعتقاد آن
.كند معرفي شده تلف يك مثابه به را خود ميكوشد دارد نيز سمبليك ويژگيهاي حدودي تا كه
موهوماتي با كه جهاني.دارد جهان از انتقام در سعي مزمن خودكشي نوعي با كه شدهاي تلف
"گريستن" دوران بل آدمهاي درواقع.است كرده تباه را او زندگي كاتوليك مذهب مانند
متروپوليس يك ساختن به فقط مبدل خرقههايي در اكنون و كردهاند سپري را خويش سرنوشت
سخن جنگ و مرگ هنر ، درباره ميزنند حرف غذا از كه راحتي همان به آنها.ميكنند فكر عظيم
و پريشاني از خود كنايه از پر زبان با او ندارد فرار جز چارهاي بل دلقك.ميگويند
تنها رمان اين درباره.ميشود گم آخر در و ميگويد اطرافش آدمهاي تمام ديوانگي
نميكند ، تجويز نيز خنده ديگر بل هاينريش داستاني دنياي كه بنويسم را جمله اين ميتوانم
.است شده تمام چيز همه
جمع ميان در زني سيماي
يك بار يك ساعت دو هر سيگار ، پاكت چند ساكت ، اتاقي به نوشتن براي":ميگويد بل هاينريش
تجربيات و تلاش حاصل جمع ميان در زني سيماي "دارم نياز تايپ ماشين و قهوه يا چاي قوري
نگاهي و داستاني خرمن بر تاكيد با بار اين كه رماني.است او بيوقفه نوشتن سال چندين
جايزه اخذ دليل و بل اثر شاخصترين كه رمان اين.است شده نوشته داستان اجراي به بديع
براي نويسنده يك تلاش رمان.است زده دست واقعيت از جديدي بازآفريني و بررسي به است نوبل
اين در ميكند زندگي معمولي خانه يك در كه است عادي كاملا و ميانسال زني زندگي شناختن
.كند روشن را زندگي اين از گوشههايي ميكند سعي و رفته مختلفي آدمهاي سراغ به او راستا
به دست و شده مواجه فراواني پرسوناژهاي با داستان راوي كه ميشود موجب فعاليت اين
ميآيد حساب به پيشرو اثري فرمي لحاظ از رمان اينبزند آنها از يك هر دروني روانشناسي
از شبي اگر" معروف رمان در كالوينو كه شيوهاي است ، داستان نوشتن داستان درواقع و
شخصيتپردازي خاص نوع اثر ساختاري نگره مهمترين.ميرساند اوج به "مسافري زمستان شبهاي
دهان از كه بسياري پراكنده داستانهاي روايت ، طي.ميشود آغاز هيچ از رمان.است آن
آن سايه در كه ميآفرينند را وقايع و تصاوير از هجمهاي آمده ، بيرون مختلف آدمهاي
با را خود مخاطب كه است شده طراحي گونهاي به اثر دروني منطق.ميشوند پردازش شخصيتها
معمولا كه داستاني لحظات اين ميبيند ، مواجه "شده تلف" ظاهر به و بيشمار داستاني لحظات
سر به هم با تناقض در همگي كه ميدهند تشكيل را كلي شدهاند نوشته زن شخصيت سايه در
معقول زن اين درباره شخصيتپردازي يك به نميتوان آنها محتواي از كه نحوي به.ميبرند
ساخته را مختلف آدمهاي از انبوهي ميكوشد مستند پليسي شيوه يك با درواقع بل.يافت دست
بر روايتي هيچ كه شده چندسويه داستان خلق به منجر تلاش اين.كند قصه دچار را آنها و
آدمهاي زندگي درگير مخاطب شده باعث كه معمانويسي نوعينميكند پيدا غلبه ديگر روايت
شيوه اينميكنند روايت را عجيب داستانهايي يك هر كه معمولي بسيار آدمهايي.شود رمان
داستانها انبوه با مخاطب رمان در (است1 داشته بر در را ساختاري مهم بخش سه - گزارشي
.ميكند بنا را جديد خوانش نوعي مولفه اين.است مواجه داستاني آدمهاي انبوه و
حاشيهها از قدر آن راوي داستاني ، شخصيتپردازي در مهم اصلي عنوان به حاشيهپردازي
پروسه داستاني حواشي اين در.ميدهد دست از را خود ظاهري ثقل نقطه اثر تا مينويسد
زماني فاصله اين درجنگ از بعد و جنگ جنگ ، از قبل ميشود كشيده تصوير به مهمي تاريخي
شبكه اين در مخاطب.ميشود روايت ديگر آدمهايي توسط مختلفي آدمهاي زندگي بلندمدت
به اتكا با بلمطلوب به مصادره نوعي.ميشود مواجه واقعيت از گريز نوعي با پيوسته
شده رها معمولا كه استعارههاييميآورد استعاره به روي اينبار خود هميشگي جهانبيني
يك زندگي مانند افتاده پيش مسئله يك از استفاده با او درواقع ميمانند تنها مخاطب با و
قطع را يكديگر هيچگاه كه ميسازد را مختلفي روايتهاي معاصر ، آلمان در عادي زن
نويسنده كه واژه سه يا دو كردن پنهان براي است پناهگاهي رمان":ميگويد او نميكنند
داستان تا است مناسبتري جاي پناهگاه مقام در رمان.بيابد را آنها خواننده است اميدوار
حتي.كرد پنهان را احساساتي و افراد ميتوان رمان در.است مفصلتر كه چرا.كوتاه
در و پنهان روايت يافتن پي در رمان اين مخاطب درواقع ".داد جا آن در را شهري ميتوان
اتكا با بل.ميبيند مواجه واقعي و فراوان روايتهايي با را خود و ميرود واقعي حال عين
چندصدايي رمان يك ويژگيهاي با را...زني سيماي ذهن سيلان و تداعي نظريه دو بر
ذهنش داستاني جهان و انسان ايجاد براي بهانهاي رمان اوليه ثقل نقطه درواقع.مينويسد
نويسنده تاكيد با و خود روايت نوع علت به داستانها اين.داستان با مساوي انسان.ميشود
قسمتهاي در را آن از تكه هر كه ميشوند مجزايي ساختارهاي صاحب آن لوازم جزئيترين بر
گاهي كه استعاري محور همان از استفاده با بل ميان اين در.كرد پيدا ميتوان اثر مختلف
آدمهايي.ميكند پيدا را طنزي و اغراق هرگونه اجازه شده ، خلط نيز افسانهپردازي با
عنصري با بل.هستند حقيقت كردن ثابت در سعي مستند داستانهايي ساختن با كه فرد به منحصر
هم موجود واقعيتهاي تمام او ديد از.است كرده شوخي "واقعيت" طرفي از و "حقيقت" نام به
اين شدن شكسته با.كند برآورده را حقيقت به دستيابي يعني انسان تاريخي آرزوي نميتواند
پاياني با آخر در و شده دور اصلي روايت يك از اثر روايتها تمام شدن باورپذير و اصل
.ميكند نگاه اصل يك عنوان به زبان به بل هاينريش (ميگذارد20 تنها را خواننده مدرن
ساختار علت به رمان اين در اما.است احساس قابل حدودي تا او ديگر آثار در دغدغه اين
"لحن" همان زبان اين چهره اول.هستيم مواجه چهره دو كاملا زبان يك با ما پيچيده ،
زبان يك با ما نهايت در اما.برود پيش داستان ميشود موجب كه لحني.است آن گزارشگر
از را خود حركت خود ، روايي صور تمام وجود با زبان اين:ميشويم روبهرو ايستا و منفعل
ساخته را اثر كلي زبان كه آدمها زبان اثر ، گونه خاطره ويژگي علت بهميكند جدا روايت
و تنها بلكه نميشود هدف به منجر خودش و نميسازد قصه كه زباني.است ساكن زباني است ،
به كه است زباني رمان ، زبان كلام يك دراست سرد حال عين در و زيبا آهنگين ، زباني تنها
قدرت و نميرسد نتيجهاي هيچ به او.است شده ايستايي دچار روايت ، اصلي حلقه شدن گم علت
زبان تفاوت و گزارشي لحن علت به.است خورده شكست رمان زبان.ندارد را روايي وحدت ايجاد
كنارش از و آمده فائق آن بر نميتواند آخر در مخاطب و شده تكه چند هم زبان اين آدمها ،
در كه آزادي دارد ، قرار آزادي نقطه بلندترين در نويسنده نظرم به":ميگويد بل.بگذرد
مرحله در و ميشود شروع زبان دستور از تهديد اين عكس بر و است خطر در زبان.باشد خطر
ايجاد براي نويسنده سلاح اثر زبان ديگر مقامي در ".ميگيرد بر در را تصويري هنرهاي بعد
به را داستاني هر ميتواند خود گزارشي ريتم علت به او زبان.است واقعيتسازي از شبكهاي
را اثر فضاي كنش ، اين.بدهد خود به را تاريخي جعل نوع هر اجازه و تبديل روزمره واقعيت
زبان و روايت به كوتاه نگاه در (ندارد30 وجود واقعيت ميكند ، رهنمون كلي استعاره يك به
كرده بنا مدرن مبنايي بر را خود ساختار بار اين دلقك يك عقايد برعكس بل كه درمييابيم
ايجاد براي تلاشي تاريخ ، مهمتر همه از اسطورهها افسانهها ، از مكرر استفاده با او.است
كار اين براي او.ميكند تصوير را جنگ از بعد شده ويران جهان با بينامتني رابطه يك
او دليل اين به كند ، باور را چيز هر ميتواند تاريخ زيرااست تاريخي مولفههاي نيازمند
دچار...و ديني ارزشهاي اسطورهها ، تمام بخش اين در و كرده مطلوب به مصادره را تاريخ
تشابه عين در كه جهاني است متني درون جهان يك ساختن به ناچار او.ميشوند پوستاندازي
تشابه اين علت به كه واقعيتسازي.است واقعيتسازي پتانسيل داراي خود بيروني نمونه با
نوع هر ميتواند بل كه اينجاست در.ميكند بنفكني مخاطب ذهن در را رئاليسم اصلي روح
از نفرت و عشق هم باز كه بگذريمكند پيدا دست خاص روايتي به آن از و بسازد را داستاني
نيز خود خواننده اتكاي نقطه عنوان به ميان اين در راوي.شدهاند پنهان اثر دل در جنگ
پاياني با ملغمه اين.ميگيرد قرار روايات ديگر كنار در كه ميشود داستاني روايتي دچار
پايهريزي را خوانش تكثر يعني جديد رمان مهم ساختارهاي بل و ميشود همراه زيركانه
.است كرده چاپ را آن آگاه نشر و شده ترجمه كلانتريان مرتضي توسط رمان اين.ميكند
فراواني تعداد علت به اما.كردم ارائه را بل جهان از گوشههايي مختصر اين در:پايان در
از اوكرد معرفي راحتي به را او نميتوان يك هر در فاحش تفاوتهاي همچنين و آثارش
بل.دارد اعتقاد بودن انسان مفهوم به هنوز آن در او كه جهاني مينويسد كينه از پر جهاني
بد هدف ، براي چيز همه كردن فدا و پاگير و دست بندهايي و قيد از رهايي البته":مينويسد
.بگذارم كنار را نوشتن:دارد مفهوم يك تنها من براي انساني ارزشهاي بدون هدف اما نيست ،
ديگر اوست خواسته تنها اين و بكشد تصوير به را جهان تا دارد تلاش آثارش تمام در او "
از يكي حال عين در بل.ميگذارد ديگران عهده بر را كردنش زيباتر يا و اصلاح وظيفه
او ميزد را اول حرف داستاني فرم كه عصري در.است جهان دوست روايت نويسندگان بزرگترين
و بنويسد قصه خواننده براي تا ميكرد سعي رماننويسي پيشين نگرههاي از جديد استفاده با
در لاقيدي كه هستند كساني":مينويسد او.كند خود متني درون خاص دغدغههاي درگير را او
آنان نميتوانم ميزند ، موج كارشان شكل در باري و بيبند و محتوا فساد هنري ، ابعاد همه
"!بپذيرم نوپردازند ، كه اين نام به را
10_ بيسو سرزمين به سفر
باران از پس وضوح
غلامي احمد
يكي.ميايستند كارخانه ميدانگاهي در و ميزنند بيرون كارخانه از تك تك روستا مردان
(8) شكل سبيلهاي و دارند ستبر بازوهاي و فراخ سينههاي او ، سر پشت بقيه و بقيه از جلوتر
فرتوت و پير قلدري و جواني عنفوان در آنها و نشسته گچ گرد آنها روي كه توپي ريشهاي و
.شدهاند
"باز؟ شده ، خبري استوار ها":ميزند فرياد است جلوتر همه از آنكه.ميشود پياده استوار
نيست؟ اينجا اهالي از كردند ، پياده جاده كنار از پيرزنرو يه شهريها اين آره -
ميگه؟ چي خودش بپرسيد ، خودش از -
...نميده آشنايي نميزنه ، حرفي خودش -
...نميشناسه اونو كسي هم اينجا چه ، ما به حالا خوب -
زود خيلي نشسته سرمان روي گچ باران ميآيند ، دنبالم به هم احسان و پيمان.ميروم جلو
.سفيد سفيد.شدهايم بقيه مثل
روستا زنان كارخانه حاشيه در و گچي مردان روبهرو در.دارد قرار پيرزن ما سر پشت در
كف احسان.نميبارد باران و ميزند برق و رعد آسمان.ميكنند نگاه را ما نگران و مضطرب
:ميزنم فرياد افسوس ، اما ببارد ، دستش روي باران قطره شايد ميكند ، باز را دستش
...اينو ميفهمي ميشوي پير روزي يه هم تو خود -
...چه بهتو خوب ميفهمم ، آره -
استوار.جلو ميآيند پشتسرش هم ديگر گچي مردان و ميگذارد جلو قدم يك.است شق كله
:ميگويد
.ندارد نتيجه...ميشود درگيري برويم بياييد -
:ميگويد آرام و ميكنم نزديك استوار به را خودم
...بدهد نتيجه شايد كنيم ، پافشاري اينبار بياييد -
عكس 135 گروه / هوشمندزاده پيمان:عكسها
چطوري؟ -
...بيايد رحم به دلشان شايد ميگويم ، را پيرزن زمين ، ميگذاريمش -
...بكنيد ولي نميكنم فكر -
را پيرزن پيمان و احسان با.دارد ادامه بيباران برق و رعد است ، شده تيره آسمان
را زن كه مجسمهاي.ميشود ميدان وسط گچي مجسمه مثل.ميدانگاه وسط ميگذاريم و ميآوريم
.ميدهد نشان گدايي حال در
بسته و باز بار چند را بيدندانش دهان و ميبرد آسمان روبه را دستهايش زحمت به پيرزن
ديگري و جلو مياندازد را خودش حاشيه توي زنهاي از يكي.ميخواند ورد انگار.ميكند
:ميزند فرياد و ميرود جلو استوارميدارد نگاهش و ميكشد را چادرش
...يا بميرد يا.بماند اينجا.كند كاري نميتواند پاسگاه -
و دارد مسئوليت برايش بميرد و بماند آنجا اگراست نگران استوار.ميشويم ماشين سوار
نگاهمان با برميگرديم ، و ميزنيم دور.ميكند سكوت اما است افتاده دردسر توي بيخودي
خودش زنان پر و بال زنها از يكي.ميكنيم دنبال را پيرزن و كارخانه نماي آينه ، توي از
"است؟ دخترش":ميگويد استوار.ميرساند پيرزن به را
كند جدا پيرزن از را او تا ميگيرد را زن دست ميآيد ، مردي.ميكنيم نگاه و ميايستم
بال و دست زنها و كارخانه به برميگردند مردها.ميكنند مياني در پا ديگر زنهاي اما
قطرههاي.ميبارد باران و ميزند برق و رعد.ببرند خانه به را او تا ميگيرند را پيرزن
و ميشود آب از پر جاده دستاندازهاي و گودالها سرعت به كه دارد شدت چنان باران درشت
.برميدارد را دشت تمام خاك بوي
است شده شسته و شفاف باران زير در اينك كه روستا منظره به و ميايستيم بلندي بالاي
"...است منظره خوش نيست ، بدي روستاي":ميگويد احسان.ميشويم خيره
.ميكند پذيرايي ما از كه دارد پيري مادر.ميمانيم استوار خانه را شب.ميافتيم راه
و گرفته همه.است داده دست از بمباران در را بچهاش و زن استوار ميفهميم كه آنجاست
:ميزند را دلش حرف زودتر همه از پيمان.است شده تنگ دلم.خودم حتي.هستند مغموم
:ميگويد كرده نيز را او حال وصف پيمان اينكه از ذوقزده احسان"شده تنگ دلم.برگرديم"
"...نميشه اين از بهتر زندگي.برگرديم آره"
لب گونياي باز ميترسم چون.آمديم كه راهي از نه اما تهران به برميگرديم فردا قطعا
...كند درگير را ما كه باشد جاده
پايان
پرسش يك طرح
دشتي افشين
اشعار بعضي گروهي بررسي به كه كردم وعده "شعر و شگفتي" مقاله انتهاي در پيش هفته
باقي استدلال بدون و بديهي مطلبي تا هستيم مقدماتي نيازمند كار اين براي اما بپردازم
با ميتواند بهتر نويسنده ذهني پسزمينه دانستن با نيز خواننده ميرسد نظر به.نماند
كه پرداختهام پرسشي طرح به مقاله اين در دليل همين بهكند برقرار ارتباط او نوشتههاي
مهم نيز شده ياد مقاله در چاپي غلط يك گوشزد طرفي از.خواهد مددرسانمان آتي مقالات در
غلط اين وجود از پوزش با.شعر نه و ميرسد پايان به شهر كلمه با مقاله آن اول جمله ;است
.ميرويم هفته اين مقاله سراغ به مطبعي
* * *
قوالب به مقيد هم آن ميدانستهاند ، منظوم مكتوب كلام را شعري هر پيش مدتها ميدانيم
منظوم مكتوب كلام هر كه اين آن و بوده نيز ابتدايي باوري حتي.معهود عروضي بحور و آشنا
"پرمايه" و خوب شعر از "بيمعني" و "سست" صفتهاي با تنها و ميدانستهاند شعر نيز را
منظوم يعني اولي يقين اما ميشود تعديل بعدها بدوي نظر اين البته.ميكردهاند متمايزش
كه ميرسد گوش به هوشمندي صداي ادبيات تاريخ در گاهي گرچه.ميماند پايدار شعري هر بودن
.شعر جوهر نه و دانسته عرض را وزن و را قافيه مثلا
از.شعرنو رواج و تثبيت و حضور و نيمايي انقلاب به ميرسد تا بود و بود قضيه اين باري ،
منظر گذشته آثار در استاد تبع به رشد ، حال در محققان و نيما شاگردان بعد به جا اين
برابر در اندك بسيار البته _ ميزنند دست آثار آن دوباره بررسي به و ميكنند پيدا ديگري
امروزه ديگر كه است اصلي بسيار ، بحثهاي و نوشتنها نتيجه.فارسي مكتوب خزانهادب
بنابراين - نثر و است نظم مكتوب كلام صورتبندي نوع دو ;نيست ترديد و شك مورد چندان
صورت دو هر در كه ميدانيم ديگر متعدد تجربههاي وجود با و نيست موجه شعر و نثر تقابل
بر گفتهها بعضي طرح به شده ياد اصل دريافت مسير در اما.يافت شعر ميتوان مكتوب
به بلكه شده طرح نظريه و سرتئوري بر نه بيشتر.داشته بسيار مخالف و موافق كه ميخوريم
ناظم را نظامي و بدانيم نظم را شاهنامه كه اين.ما مذهبي - ملي تعصبهاي و نام سبب
.ميماند باقي خود جاي به موضوع حال هر به اما انگيخت خواهد بر را بسياري مخالفت البته
شكل به مسئله اما تراشيد خود براي زيادي دشمنان گفتهها ، نوع اين با شاملو مرحوم گرچه
.شد گذاشته بحث به ادبيات به علاقهمندان ميان در و كرد باز را خود جاي تئوريك نظريو
نظم به را مقالهاي ميتوان.نيست شعر منظومي كلام هر كه ميدانيم امروزه حال هر به
.نوشت موزون را اندرز و پند و حكمت فارسي ادبيات در نمونهها بسياري همچون يا و كشيد
شعرهاي به و شد گذاشته آزمون به كلاسيك ادبيات در تنها تشخيص و تمييز اين متاسفانه اما
ميتوانست كه (ملاكي هر حال) ملاكها آن يعني.نيافت امتداد معاصر روزگار مدرن و نو
به معاصرين نگاه در باشد (است شده شعر كه نظمي صحيح ، تعبير به) شعر از نظم جداكننده
شعر شاخصههاي فاقد را منظومي متن وقتي كلاسيك شعر در طرفي از.نشد لحاظ خود زمانه آثار
همان وقتي اما.بدهيم نظم عنوان تنها بدان ميتوانيم (معياري هر با حال) ميدانيم
معيارها و ملاك آن فاقد را متني مثلا و ببنديم كار به معاصر اشعار قبال در را ملاكها
ميگوييم؟ چه بازمانده متن به بدانيم
ديگر شناختيم ، كلام مكتوب صورتبنديهاي عنوان به را نثر و نظم كه اين به توجه با حال
اين يا و چيست شعر گفت بايد يا پس.نميكند آنها شدن شعر چگونگي توضيح در فرقي چندان
كمالگرايي نقضكننده بن از كاري تحديد ، يك عنوان به شعر تعريف.نيست شعر چيزي چه كه
به است مشكل احاله يا و است بعدي خلاقيتهاي بستن تعريف ، كه چرا است ، هنري هر ذاتي
;شويم معطوف سلبي رويكرد به ميرسد نظر به بهتر ايجابي رويكرد جاي به پس.ديگر مشكلاتي
اين در اما.نيست شعر چيزي چه كه برويم آن سراغ به چيست شعر ببينيم كه آن جاي به يعني
شعريت فاقد را آن نظم يك در چيزي چه ;است اين پرسش پس.داشت نخواهيم مشكل كم هم موضع
منظوم متن آن تا ميشود باعث موزون ، متن يك در عناصري يا عنصر چه وجود واقع در ميكند؟
بنشانيم؟ نظم سكوي بر و دهيم مكان تغيير شعر جايگاه از را
موقع آن تا اما كرد خواهم پيشنهاد را نسبي پاسخي فوق پرسش براي بعدي مقاله در البته
تعاملي شود باعث مجال اين اميدوارم و ميشمارم مغتنم پاسخ يافتن در را خوانندگان مشاركت
.كند ايجاد پايه موضوعات در
شعر دانشگريزي
لنگرودي شمس
شاعري ، .نميآيد بيرون واقعي شاعر شعر ، كلاسهاي از كه دارد رواج شاعران ميان صحبت اين
شعر آزاد كارگاههاي از يكي مسئول شاعر لنگرودي شمس محمد.غيرارادي گفتن شعر و است ذاتي
:مينويسد رابطه اين در
* * *
از پيش ميداند.ميشود غرق ميداند چون نميزند آب به بيمهابا (باشد عاقل اگر) كسي
قرار اگر اما مختارند همه زدن سوت در.ببيند آموزش شنا دوره يك بايد بزند آب به كه آن
.دارد فرق زدن سوت با كمي قضيه كه ميشويد متوجه تجربه اولين در بزني فلوت يا ويولن باشد
شعر كه ميكنند تصور عموما و است سوت حد در شعر زيادي عده براي كه است اين كار اشكال
و حال افسرده كمي و احوال پريشان و غصهدار كه است كافي و نيست دل درد غليان جزء چيزي
حافظ اهميت.نيست طور اين كه آن حال.است لازم كاغذ و قلم فقط وقت آن باشي ، ماليخوليايي
به.است شعرشان دانش و استعداد به نيست ، حاليشان پريشان به نظامي و شاملو و سپهري و
تجربه و دانش و كار ابزار بايد تو و.ناممكنهاست كوه در تونلزدن گفتن ، شعر شاملو ، قول
كسان بسياري حرف.شوي موفق مناسب محيط در تا باشي داشته را كار اين استعداد و نيرو و
كه است حافظ "گفتن كيفيت" ليكن است ، بوده حافظ حرف ايران تاريخ در (عرفا از نيمي شايد)
ميخواهي چه كه است مهم.گفتن چه نه است چگونه شعر.است كرده متمايز ديگران از را او
از پس _ گفتن چگونه و "گفتن كيفيت" ابزار و بگويي چطور كه است آن مهمتر اما بگويي
.است كدام ابزارش و ميگيرد شكل چگونه شعر يك كه اين يعني.است شعر دانش - استعداد
ميزند ، دامن شعر گريزي دانش به متاسفانه كه دارد وجود شاعري و شعر پيرامون هم خرافاتي
خموشم من كه كيست ، ندانم دل خسته من اندرون در" است گفته بزرگمان شاعر فلان كه اين مثل
اين كه آن حالنيست آگاهانه امري شعر پس ميگيرند نتيجه و"غوغاست در و فغان در او و
.نيست لازم شعر دانش نميگويد كه شاعر.ندارد شعر دانش با تعارضي هيچ واقعيت
"جوششي" امري شعر كه است درست.نيست آگاه خودش حال به شعر ، سرايش لحظه در ميگويد او
اندرون" تلالو و تشعشع باشد ، پربارتر ناخودآگاه و ضميرآگاه چه هر اما ،"كوششي" نه است
هر فرهنگي نمايندگان بزرگترين بزرگ ، شاعرانبود خواهد نيرومندتر و عميقتر "خسته
.كشورند
شعر منتقدين بزرگترين از يكي بيستم قرن شاعر بزرگترين _ تعبيري به - اليوت.اس.ت
نشان منثورش آثار ديگر و احساسات ارزش كتاب كه چنان _ خودمان نيماي.است بوده غرب
شد باعث كه عاملي اصولا و است بوده امروز تا اخير قرن شعرشناسان برترين از - ميدهد
كند ، مستقر را را نو پاي شعرنو فارسي ، كهن پربار و استوار شعر مقابل در بتواند نيما
.است بوده شعر شكلگيري دقايق به او وقوف همين
شعر انواع ساختارهاي درون به مرور به و آرامي به كه ميكنيم سعي كلاسها دوستان و من و
تبليغ و برجسته را خاصي شيوه و سبك هيچ ما.يابيم دست _ بشود اگر _ جهان و ايران در
را شخصيتت بايد تو كه گفت كسي به نميشود.هنرمند هر شخصيت از است عبارت سبك ، نميكنيم
_ شخصيت بايد اول كند عوض را سبكش باشد قرار اگر كس هر.بگويي شعر من مثل و كني عوض
تبديل ادا به تنهايي به سبك تغيير وگرنه بدهد ، تغيير را - شدهاش دروني انديشههاي يعني
.است لازم شعر دانش از وقوف براي شعر كلاسهاي پس.ميشود
يا كرد خواهد ظهور چهرههايي يا و چهره كلاسها اين درون از آيا ميپرسيد كه اين اما
از يكي كلاس.هنرمند هر زندگي وضع و علاقه پشتكار ، نظم ، استعداد ، به دارد بستگي نه ،
شناگر كه نميدانيم...و دوچرخهسواري شنا ، فن مثل.است كار ابزار شعر دانش.آنهاست
فن يادگيري بدون كه مطمئنيم اما نه ، يا كرد خواهد ظهور كلاسها اين داخل از برجستهاي
.ميشوند غرق حتما بچهها شنا
|