احتجاج با دشمني
3 بودايي حكمت
32_ نبود؟ نادان ميتوان چگونه
احتجاج با دشمني
دوم بخش_ اعتزال تجربه تجديد
سروش عبدالكريم
در دانشجويي عمومي محافل از دوري سال شش از پس سروش عبدالكريم شهريورماه ، يازدهم دوشنبه
اين در وي.بود اعتزال تجربه تجديد او سخنراني عنوان.كرد سخنراني اميركبير دانشگاه
مكتب اصلي شاخصههاي بررسي به شد انجام اميركبير دانشگاه اسلامي انجمن دعوت به كه خطابه
آنچه.پرداخت ديني تفكر احياي براي ايشان عقلگرايانه تجربه تجديد لزوم و معتزله كلامي
صفحه همين در گذشته هفته پنجشنبه را آن اول بخش كه اوست سخنراني دوم بخش ميآيد پي در
.خوانديد
اعتراض است اخلاقي سوالهاي فوق است اخلاق فوق است ، سوال فوق خداوند اشاعره عقيده به
كرد نميتوان او فعل به اخلاقي
و بودند نشسته بيايمان توطئهگرو عده يك اسلامي فرهنگ تاريخ در كه ببريد گمان نبايد
كنند تخريب را ديني و اسلامي تحقيقات كه ميخواستند ميبردندو ابليس از مستقيم فرمان يا
البته شويم بحث وارد كه هم نوع هر و بشويم مكتب اين از بحث وارد ميتوانيم نوع چند ما
.بگوييم سخن آن درباره نميتوانيم فشرده طور به و اجمال به جز
وادي اين وارد مسير آن از من.است قرآني رويكرد كردهام اختيار من كه را رويكردي آن
و مقابل مكتب با تفاوتش دلايل مكتب ، اين اهميت بتوانم كه اميدوارم و ميشوم
.كنم بيان بهتر طريق اين از را آن نكتهسنجيهاي
اگر.نيست كلمه متعارف معناي به علمي و فني كتاب يك قرآن.ميشناسيد همه شما را قرآن
تدريجي طرف يك از قرآن.نميكرد ايجاد خود شارحان و مفسرين براي مسئله همه اين بود
رفته.كند عرضه خود امت به (ص)پيامبر كه نبوده آمادهاي و حاضر كتاب يعني است الحصول
شده مطرح آسماني كتاب اين در كه مباحثي سبب همين به و است كرده پيدا تكون و تولد رفته
همه.نيستند هم كنار در و جا يك انساناند اختيار باب در كه آياتي همه.پراكندهاند
خلقت و نبوت خدا قيامت به مربوط كه آياتي همه ;هم ميشوند جبر به مربوط كه آياتي
"نبوي تجربه بسط" كتاب در من كه تعبيري به.آمدهاند قرآن در متفرق طور به اينها ميشوند
به است شده نازل او بر تدريجا هم او كتاب و است يافته بسط تدريجا نبوي تجربه آوردهام
تمام آينه و است ميداده رخ پيامبر روح و شخصيت بيرون در و درون در كه حوادثي تناسب
مراجعهكنندگان سبب همين به.است پيامبر بيروني و اجتماعي تجربه رواني تجربههاي نماي
آنها غرضورزي خاطر به نه اين و گردند برنمي جواب يك با سوالاتشان براي معمولا قرآن به
متن اولادارد كتاب اين كه است ساختاري خاطر به بلكه است آنها سوادي كم خاطر به نه است
شما سبب همين به است ، داشته تدريجي تكون و تولد كه است الحصول تدريجي متن يك ثانيا است
ميكنند ، قرآن آيات بر استناد و شدهاند جبري عدهاي يك اسلام تاريخ طول در كه ميبينيد
فرقهها فرقه اين و.ميكنند قرآن آيات به استناد هم آنها.شدهاند اختياري هم عده يك
.ميكنند مستند هم قرآني آموزشهاي به را خود يك هر
هوشمندزاده پيمان:عكس
همهشان.پايبنديم خود باطل عقايد به قرآني تعليمات عليرغم ما كه نميگويند كدام هيچ
نسبتي مورد در ;خاص خصوص اين در دارد مردم با خداوند كه نسبتي مورد در.دارند مستندات
به كه حرمتي ;ميخواهد مردم از كه عبوديتي ;ميدهد مردم به كه حقوقي با دارد مردم با كه
بزرگ كلامي مكتب دو ما مينهد ، اختيارشان و آزادي به كه حرمتي با مينهد آدميان عقل
.اشاعره مكتب و معتزله مكتب:كرديم پيدا
.آمدند پديد مكتب دو اين چرا كه ميكنند بيان خوبي به كه هستند قرآن در آيات دسته دو
و بنشيند شما دل در بيشتر بدهيد ، بيشتري اهميت را اينها از يك كدام شما كه دارد بستگي
تفسيري پارادايم تا دو يا فكري پارادايم تا دو را اينها من.كند جلب خود به را شما نظر
.مينامم
اين نوشت ميتوان تفسيري پارادايم اين تارك بر كه آيهاي مهمترين ;اول تفسيري پارادايم
چرا و ميكند چه كه پرسيد نميتوان خداوند از "يسئلون هم و يفعل عما لايسئل":است
لياقت كسي ندارد ، جرات كسي.است محاجه فوق است مواخذه فوق.است سوال فوق خداوند.ميكند
اما "يسئلون هم و" ميكني ، چرا و ميكني چه كه بپرسد خداوند از ندارد اجازه كسي ندارد
از تا ندارد مسئوليتي خداوند سادهتر تعبير به.بپرسند ميتوانند و.ميپرسند مردم از
ميبايد و ميتوان آنها از لذا و دارند مسئوليت همه آدميان اما.شود سوال او مسئوليت
نظر در است انبياء ، سوره سوم و بيست آيه انبياء ، سوره در كه را آيه اين.كرد سوال
است سوالي هرگونه فوق كه است نشسته مرتبهاي در خدايي است اشعريت مكتب سرلوحه:بگيريد
سوءظن ;كنند مواخذه ;كنند سوال او از ندارند اجازه بلكه نميتوانند نهتنها آدميان و
عقلي ، چراي و چون.است چرايي و چون هرگونه فوق ;بكنند چرا و چون ;بكنند اعتراض ;ببرند
را آدميان بخواهيد تا اما ندارد راه خداوند ساحت در مطلقا خصوصا ، اخلاقي چراي و چون
جا به يا آوردن جا مسئوليتشان ، به از و پرسيد آنها از و گرفت را گريبانشان ميتوان
.كرد مواخذه نياوردناش
عبد اين مملوك ، انسان ذليل انسان كه نوشتهاند صريحا سني و شيعه مفسران از پارهاي
اجازهاي چنين او به كسي چهبكشد سوال زير را خداوند كه دارد حق چه دارد جا چه حقير
كه كسي آن است كافر.است كفر مساوي خداوند فعل بر آوردن اعتراض گفتهاند حتي است؟ داده
;تسليم جز خداوند مقابل در.بدهد قرار سوال مورد را خدا و كند اعتراض خدا به دل در حتي
.نيست مقبول ديگري واكنش ديگر ، برخورد هيچ جز جسماني ، تسليم نه عقلاني تسليم
مقتدر خداوند.ميرود كار به بسيار موارد اين در ذليل بنده تعبير مقهور ، بنده تعبير
باز بكند ، او از سوالي هيچ ندارد حق كس هيچ و بكند كاري هر دارد حق بنابراين و است مطلق
.است عقل و ذهن عمق در سوال نيست زبان به سوال منظور ميكنم عرض هم
در.بشود تعطيل بايد شود خاموش بايد شد برانگيخته پرسشي آمد ، پديد سوالي اگر هم جا آن
فرو بندگي شرط.كند چنين كسي اگر است عبوديت نبودن علامت.است بيادبي خداوند ساحت
."يسئلون هم و يفعل عما لايسئل".است مطلق شدن تسليم و ذهن بستن فرو و چشمها انداختن
من.است اخلاق فوق پس است سوال فوق چون خداوند ميگفتند اشاعره كه بود مبنا اين بر
به و درميآورند را چيزها اين همه قرآن آيه اين از كه كنيد توجه اين به شما مايلم
خودي به آيه اين ولي نميگرفتند مدد به را ديگر آيات نميگويم.درميآوردند هم راحتي
.ميريخت فرو چيز همه او دل از كه بود مخزني بود ، كافي آنها براي خود
فعل به اخلاقي اعتراض.است اخلاقي سوالهاي فوق است ، اخلاق فوق است ، سوال فوق خداوند
ميكند او كه چه آن نميكند ظلم خداوند چه؟ كند ظلم خداوند اگر:سوال.كرد نميتوان او
او از ندارد ، اشكالي هيچ چه؟ نكند وفا داده كه وعدههايي به خداوند اگر.است عدل
آنها بر مردم توانايي فوق خداوند اگر.بود جدي بحثهاي از يكي اين.كرد مواخذه نميتوان
بود مسئلهاي يك ميگفتند ، را اين صراحت به.كرد نميتوان او به اعتراضي هيچ كند؟ تكليف
.است روا خداوند بر ميگفتند طاقت ، فوق تكليف يعني "مالايطاق تكليف" نام به
هيچ ميگفتند هم صراحت به.است روا خداوند بر ميگفتند "وعده خلف" نام به بود مسئلهاي
.ميدانستند "يفعل عما مايسئل" مقتضاي همه را اينها و نميكردند هم پردهپوشي
معتقدند و هستند آن پيرو سنت اهل مسلمانان قاطبه هم الان كه است فكري پارادايم يك اين
.ندارد او عدل با منافاتي اما است او كرم سر از كند وفا خود وعده به خداوند اگر كه
منافاتي بكند هم اگر اما.است او احسان و تفضل سر از نميكند طاقت فوق تكليف خداوند اگر
خوب نكردي ، چرا كردي ، چرا گفت او به نميتوان "يفعل عما لايسئل" چون.ندارد او عدالت با
با منافات و است ناروا كاملا حرفها اين ميكردي چنان آن بود خوب ميكردي چنين اين بود
.دارد عبوديت منزلت و مرتبه
و مستند و ميشود استخراج قرآن از ديگري آيه از كه دوم پارادايم ;پارادايم يك اين
غرر از يكي.است نساء سوره در ميخوانم كه آيه اين ميگيرد قرار اعتزالي انديشه مبناي
"منذرين و مبشرين رسلا" فرستاديم را پيامبران ما كه ميفرمايد خداوند.است قرآن آيات
بيم كردن ، انذار ديگري و دادن بشارت يكي مشخص عملكرد و نقش دو با فرستاديم را پيامبران
.داشتن برحذر خود رفتار سوء عواقب از را آدميان و رساندن
بر مردم تا "بعدالرسل حج الله علي للناس يكون لكيلا" فرستاديم چنين اين پيامبران
پيامبر چرا بگويند يعني بگيرند را او گريبان نتوانند يعني.باشند نداشته حجت خداوند
ندادي؟ نشان ما به را هدايت راه چرا نكردي؟ راهنمايي را ما چرا نفرستادي؟
به كه بود ظاهري تفاوت همين و ميكنيد؟ درك را آيه تا دو اين ظاهري تعارض و تفاوت شما
ما گريبان دارند حق مردم گويي كه ميگويد طرف يك از.انجاميد بزرگ بسيار مكتب دو ظهور
حجتي بگيرند ، را ما گريبان نتوانند كه اين براي آمديم ما.آنهاييم خداي كه بگيرند را
شما نگوئيد فردا كه داديم نشانشان را راه فرستاديم ، را پيامبران باشند ، نداشته ما عليه
ميكنيد؟ عقاب و عذاب چرا پس ميكنيد؟ مواخذه چرا نداديد ، پس نشان را راه ما به كه
را اين آيه يك.ببنديم خود عليه بر را آنها احتجاج راه ما.بگويند را اين نتوانند
كه بود اين (ميكردند اشاعره كه استنباطي با) ميگفت؟ چه خواندم كه قبلي آيه ميگويد ،
پيغمبر;است درست همان كرد كاري هر ندارد ، اعتراض حق.ندارد مواخذه و سوال حق خدا از كسي
:است درست نبرد جهنم است ، درست برد جهنم را است ، مردم درست نفرستاد است ، درست فرستاد
".يار بست را راهها رفيقان اي":نيست سوال جاي "يفعل عما لايسئل"
گفتيم كه چنان.است مكتب همين به متعلق است ، مبنا همين بر مولانا حرف
يار بست را راهها رفيقان اي
شكار شير او و لنگيم آهوي
خونخوارهاي نر شير كف در
چارهاي گو رضا و تسليم غير
آفتاب چون خور و خواب ندارد او
خواب و بيخورد ميكند را عقلها
من همخوي يا باش من بيا كه
من روي تجلي در ببيني تا
.اين يعني "يفعل عما لايسئل" ميگويد وقتي ;يار بست را راهها
خداوند كه است اين نوشت بايد اعتزالي پارادايم سرلوحه بر كه مقابل آيه اين اما
والا فرستادهايم را پيامبران ما كه ميگويد آفريده را آدميان كه خدايي خود ميفرمايد ،
اينكه براي.بدهيم پاسخ نميتوانستيم آنها احتجاح به.ميمانديم بيجواب مردم مقابل در
يك اينكه براي كنيم ، دفع خودمان عليه را آنها حجت اينكه براي بدهيم ، پاسخ بتوانيم
مقام در اگر كه كرديم كاري باشيم داشته عاقل مردم با قلدرانه برخورد نه عقلاني ، برخورد
ميزند ، حرف گونه اين دارد كه است ما خداوندنباشيم بيدليل هم ما برآمدند استدلال
را كاري اگر و حجتام به ملتزم هم من كه":ميگويد سخن چنين اين دارد است ما خداوند
واقعا من اتفاقا و هست ديگري آيات آيه ، اين تنها نه "ندارم نكنم اگر دارم حجت بكنم
براي "يفعل عما مايسئل" قصه چگونه كه ميكردم تعجب بسيار ميكردم مراجعه قرآن به وقتي
در يا گرفتند ناديده را ديگر آيات اين كه طوري به شده برجسته و فربه چنين اين كساني
بيان خداوند و ميرود بهشتي نعيم بحث كه قرآن آيات از يكي در.برآمدند آنها توجيه مقام
كان" كه ميفرمايد گاه آن است ، نيكوكاران منتظر پاداشهايي و نعمتها چنين كه ميكند
دربارهاش خداوند از ميشود يعني است مسئولي وعد الهي وعده اين "مسئولا وعدا ربك علي
دارند حق نكردي؟ يا كردي وفا خودت وعده به كه كشيد سوال به را او ميشود كرد ، پرسش
كردي؟ چه نيكوكاري اين قبال در كه كنند سوال خداوند از كه نيكوكاران دارند حق مومنان ،
جا اين خداوند را مسئول كلمه دادي؟ انجام را عملي و برنامهاي چه دادي كه وعدهاي با
شوم بحث اين وارد Hermenutics يا تفسيري لحاظ به نميخواهم شخصا الان من.است كرده ذكر
بگويم شما به ميخواهم من كه آنچه.كرد جمع هم با بايد چگونه را آيات اين كه بگويم و
و توطئهگر عده يك اسلامي فرهنگ تاريخ در كه ببريد گمان نبايد اولا كه است اين
تحقيقات كه ميخواستند و ميبردند ابليس از مستقيم فرمان يا و بودند نشسته بيايمان
چه و مكتب اين براي چه شما كه است اين حقيقت نبود طور اين.كنند تخريب را ديني و اسلامي
كه اين كما.بدهيد نشان و بيابيد قرآن خود در شواهدي و مستندات ميتوانيد مكتب آن براي
نه بنده ، نه لذا.نهادند جا به خود تفسير كتب در و كردهاند چنين مكتب دو اين پيروان
در ذرهاي يا بكنيم شك ايمانيشان خلوص در ذرهاي را آنها نداريم حق كسي هيچ نه و شما
را خودشان ايماني و تفسيري وظيفه قوم دو هر كه معتقدم بنده بكنيم ، شك عقلانيشان دقت
.ورزيدند تاكيد خداوند فوقالعاده اقتدار بر قومي يك طرف يك از.آوردهاند جا به نيكو
ديگري طرف از.مينشاند فوقاخلاق را خداوند و ميكند مچاله هم را اخلاق حتي كه اقتداري
به كه عدالتي و بودن اخلاقي.ورزيدند تاكيد او بودن اخلاقي بر و الهي عدالت بر قومي
بودن مطلقالعنان جباريت از را خداوند.ميكند مقيد را خداوند گفت ميتوان ساده بيان
.ميآورد بيرون
و دارند زيادي بسيار توابع وقت آن دارند هم قرآني مستندات دو هر كه فكري موضع دو اين
كه.است سرنوشتسازي و مهم عظيم ، ماجراي چه ماجرا كه بزنيد حدس ميتوانيد جا اين از شما
به است ، ملتزم عقل به كه خداوندي يك بنده يا باشيم بياخلاق خودكامه خداي يك بنده ما
سلاح خلع باشد نكرده نيكو كار اگر آدمي مقابل در را خود حتي و است ملتزم خود وعدههاي
.ميبيند شده
را اعتزال مكتب من.كنيم اقامه حجتي نتوانيم او عليه بر ما كه ميكند كاري پيشاپيش
دوتاي هر.مينهم نام سكوت و تعبد مكتب را اشعريت مكتب و مينهم نام سوال و احتجاج مكتب
كه است مكتبي سكوت و تعبد مكتب طرف يك از.داشتهاند مشترياني و دارند مشترياني اينها
سر كنند ، سكوت خداوند مقابل در كه طالباند مايلاند ، .دارد جاذبه مومنان از كثيري براي
نشانه بالاترين اينكه براي ;مايلاند.كنند قرباني هم را خودشان عقل و كنند خم تعبد به
به شمابريزد خودش محبوب پاي در دارد كه را كالاهايي گرانبهاترين آدمي كه است اين خلوص
خرسندند ، بعضيها.است او عقل چيست؟ دارد آدمي كه كالايي گرانبهاترين كه بگوييد من
ايمان و اخلاص نشانه بالاترين را اين كنند قرباني را خودشان عقل كه اين از خرماند
.ميدانند
مصطفي شرع به كن قربان عقل
كفي الله كه گو حسبيالله
عدهاي يك نيست ، اميال نيست ، جسم فقط كردن قرباني !كن قربان را عقلت ميگويد مولانا
ميدهند قرباني را اميالشان عدهاي يك.فيزيكي جنگهاي در ميكنند ، قرباني را جسمشان
كنار را خودمان اميال هم ما نكنيم چنان بكنيم ، چنين كه داده دستور خداوند ميگويند
قرباني قربانيها ، اين از بالاتر اما.ميشويم تسليم باري نهي و امر به و ميگذاريم
نميكنيم چونوچرا نميكنيم اعتراض خداوند به !نميكنيم نميكنيم ، سوال ;است عقل كردن
.است سكوت و تعبد مكتب اين.است عبوديت و ادب خلاف اين.نميكنيم بيادبي
اما نميكند ترك را عبوديت.دارد مشترياني هم مكتب اين.سوال و احتجاج مكتب طرف آن اما
باب خداوند خود اولا چون كنم محاجه خداوند با من اگر نيست عبوديت ادب خلاف اين ميگويد
به را خودم حق اين چرا انساني حقوق از حق يك منزله به ثانيا.است كرده باز را محاجه
حق كه است اين معنايش داده عقل آدمي به كه خالقي خودم ، خالق مقابل در ولو نگيرم؟ كار
اين.است داده هم زدن حرف حق داده زبان آدمي به كه اين مثل درست.است داده هم احتجاج
و فصاحت بدهند ، تكلم قدرت بدهند ، زبان كسي به كه است حكمت خلاف و است عقل خلاف خيلي
:مولانا قول به.يكديگر با دارد منافات نميشود.باش لال بگويند ولي بدهند هم بلاغت
داد بنده دست به بيلي چون خواجه
مراد را او شد معلوم بيسخن
معنايش:بگويد چيزي نيست لازم ديگر ميدهد بيل كشاورزي كارگر دست به اربابي يك كه وقتي
را عقلت كه است اين معنايش ميدهد ، عقل و زبان خداوند كه وقتي.بزن بيل برو كه است اين
.است پرسيدن ميكند عقل كه كاري مهمترين و بينداز كار به
3 بودايي حكمت
گلها
ادبي جواد محمد:ترجمه
جهان و (رحيل هنگامه طبال) رفتگان سرآمد ياما ، جهان خاكي ، كره اين بر بايد كسي چه
مسير مييابد در را حقيقي گل كه باهوشي انسان چونان بايد كسي چه شود؟ حكمفرما خدايان
جهان و ياما جهان خاكي ، كره بر كه است سالك مرد كند؟اين درك را پرهيزگاري آشكاراي
روشن راه مييابد ، را راستين گل كه تيزهوشي انسان همچون مريد شخص شد خواهد چيره خدايان
.مينوردد در را پارسايي
سرابي ، همچون جسم اين كه ميداند و است توخالي طبلي مثابه به كالبد اين ميداند كه او
خداوندگار هرگز و شكست خواهد درهم را اغواگر شيطان نشان ، _ گل تيرهاي است ، بيجوهر صورت
فكرش حقيقت گلهاي چيدن واسطه به كه فراميگيرد را انساني مرگ ، .ديد نخواهد را مرگ
.فراميگيرد را خفته دهكده سيلاب ، كه گونه آن باشد شده پريشان
از اينكه از قبل گردد پريشان و باشد چيده را گلها اين كه ميگردد چيره انساني بر مرگ ،
را گلها شهد كه است عسلي زنبور چونان خود سرزمين در فرزانه انسان.شود سيراب لذت
ولنگاريهاي و غفلتها اشتباهات ، به.گرداند زائل را آنها عطر و رنگ بيآنكه مينوشد
كسي زيباي سخنان.باشيد ناظر خود بيدقتيهاي و كارها به بيشتر بلكه نپردازيد ديگران
كسي خوش گفتار اما است ، بيثمر بيبو ، رنگ صد گل مثابه به نمينمايد عمل آنها به خود كه
.است سودمند خوشبو ، برگ صد گل شبيه ميكند كار در را آنها خود كه
انساني نيز گونه همان نشاند ، بار به متعددي گلهاي تاج ميتوان گل توده يك از همچنانكه
رايحه.گردد نيك اعمال تمام سرچشمه بايد انداخته دوش بر را خلقت رداي جهان اين در كه
جهت برخلاف تقدس عطر ولي نميكند عطرافشاني باد جهت برخلاف ياسمن يا كندر صندل ، گلها ،
شميم ميپراكند جهات همه در را خود اخلاق عطر روحاني انسان.ميگردد پراكنده باد
رايحه.است دلنوازتر وحشي گلهاي و سدر درخت كندر ، صندل ، رايحه از پارسايي فرحبخش
فروتر مرتبتي در ميگيرد اوج خدايان جهان تا كه پروامداري خوش بوي برابر در صندل و كندر
رهيدهاند جهالت قيد از كه آناني يازيدهاند ، دست رستگاري بلوغ به كه مردماني بر.است
سوسن كه گونه آن.نيست دستي را شعبدهباز شيطان رفتهاند ، فراتر واقعي آگاهي مرزهاي از و
والامقام بوداي شاگرد برميكشد ، سر راه كنار پليديهاي انبوه ميان از روحپرور دلرباي
.ميكند پرتوافشاني كوران ، ميانه از نيز
32_ نبود؟ نادان ميتوان چگونه
اومده نه كار توي
پاپر رايموند كارل و راسل برتراند به احترام با
موسويان سيدنصير
خريد براي (س) حضرتفاطمه تولد عيد شب شهريور 81 ، ششم شب ، چهارشنبه بود ، شب حدود 8 ساعت
كه چيزي كردن ، در اون و در اين و گشتن كلي از پس خلاصه بودم ، رفته هفتتير ميدان به
تا دو ماشين توي شوم نوبنياد ميدان سواري ماشينهاي سوار كه آمدم كردم ، پيدا ميخواستم
داخل به نگاهي راننده و نشستم ماشين عقب داشتم ، بار كه هم من بودند ، نشسته قبل از مسافر
جلو و شدند پيدا آقا تا دو دقيقه ، چند از پس...نفر دو نوبنياد ، :گفت و انداخت ماشين
خورد و آمد عقب عقب طور همين جلويي ماشين بيافتد ، راه خواست راننده كه همين اما نشستند ،
از پس شدند ، پياده راننده تا دو هيچي.آمد چراغ شكستن ، صداي جرينگ هم ، بعد ما ، ماشين به
اما.شدند ماشينهايشان سوار و آمدند كنار هم با ظاهرا ماشينهايشان ، كردن برانداز كمي
هيچي.وايستاد ماشينش جلوي و آمد گنده اتوبوس يك كند حركت خواست تا ما بدشانس راننده
از يكي كه بود گيرودار همين در خلاصهمانديم هم ديگر قرمز چراغ يك پشت همينطوري ،
نگهدار آقاجون اومده ، نه كار اين توي خير ، نه:گفت بود سررفته حوصلهاش كه مسافران
با هي كه هم مسافر و كنار آمد آرام آرام بود ، شده واج و هاج كه بيچاره راننده.شم پياده
...اومده نه كار توي شده ، كم عقلم مگه نميشود ، نميروم ، نه ، :ميكرد تكرار خودش
.شد پياده و ميگفت را همينها
هم من اگر كه اين يا نه ، يا بود حوصله كم شد پياده كه مسافري آيا كه اين به اصلا من
صحبت آن به راجع ميخواهم كه چيزي تنها ندارم كاري نميشدم يا ميشدم پياده بودم او جاي
".اومده نه كار توي" شد ، پياده و ميگفت خودش با آقا آن كه است حرفي كنم ،
چه جملهاي چنين از ما منظور واقعا كنيم ، همراهي دوستمان اين با كمي بدهيد اجازه
همراه موفقيت با و كردهايم كاري انجام در سعي بار دو يكي وقتي شايد باشد؟ ميتواند
خيال كه آن براي شدهايم كلافه و است رفته سر حوصلهمان هم ديگر طرف از و است نبوده
با هم آن از بعد و "اومده نه كار اين توي خير ، نه" ميگوييم كنيم راحت را خودمان
چنين گفتن با رواني نظر از است ممكن بله !پيكارمان ميرويم جانب به حق كاملا قيافهاي
توجيه را خودمان تنبلي مواردي در حتي و كسالت بيحوصلگي ، آن مشابه جملات يا جملهاي ،
حل در پيگير و مستمر تلاش از را ما نهايت در كه گشودهايم را راهي من ، زعم به اما كنيم ،
اوضاع اما نكردهايم ، كماشتباه من ، نظر به همينجا ، تاساخت خواهد دور مشكلاتمان
و بيحوصلگي توجيه براي معقول روش يك عنوان به جملاتي چنين از كه ميشود بدتر زماني
سعدي قول به كه اين.ببريم بهره كمصبريمان
قديماند دوستان دو هر ظفر و صبر
آيد ظفر نوبت صبر اثر بر
روشمند و مستمر تلاش و بردباري عقلانيت ، به بايدداشت ايمان آن به بايد كه است چيزي
.باشيم مومن مشكلاتمان ، حل در
در نشد ، حاصل موفقيتي اما...همينطور و دوبار و بار يك گرفتيم ، پيش در را كاري اگر
و "كن ولش اومده ، كارنه توي" بگوييم جمله يك كه اين يا:داريم رو پيش راه دو كلي نگاه
كه اين يا و دارند هم مذهبي ظاهر به لعاب و رنگ جملات اين از بعضي كه چيزها ، جور اين از
خطاهاي كنيم ، وارسي دقت به را مرحله هر كنيم ، مرور را كارمان مراحل برگرديم ، گذشته به
جا آن تا را روش اين و كنيم اقدام قدم به قدم آنها رفع براي و كنيم شناسايي را احتمالي
.گيريم آغوش در را پيروزي يعني بردباري قديمي دوست كه دهيم ، ادامه
موفقيت به هم باز ما ، تلاشهاي تمام اگر حتي كه است معني بدين عقلانيت ، به بودن مومن
دست به موفقيت دهند ادامه را ما سعي كه ، بياموزيم وارثانمان به اميدواري با نشد ، ختم
اگر اما هيچ ، كه شديم موفق و كرديم را تلاشمان اگر قديمام دوست يك قول به.آمد خواهد
.ايستادهايم آن قدمي يك در كه بدانيم بايد نشديم
به "نيست شدني" و "شده طلسم كار اين" ،"اومده نه كار توي" مانند جملاتي كلام ، پايان
در شوند ، تلقي كارهايمان كردن رها براي معقولي توجيهات عنوان به نميتوانند وجه هيچ
.دانست ما بيحوصلگي يا كمحوصلگي از نشانهاي را آنها ميتوان تنها حالت بهترين
خود انديشه اين نيست شدني كه باشيم داشته را تصور اين پيشاپيش كاري انجام به نسبت اگر
.باشد كار آن نرسيدن ثمر به در علت مهمترين ميتواند
انجام به كاري وقتي ميآوريم ، نه كارها در كه هستيم ما خود اين كه ، اين سخن كوتاه
به توجيهات كردن بندي هم سر كه بدانيم بايد نداشتيم را پيگيرياش حوصله اگر نميرسد ،
حل خودمان بيحوصلگي به اقرار با بايد يا نيست عاقلانه هرگز كردنش ، رها براي معقول ظاهر
مرور دوباره را كارمان مراحل حوصله و صبر با بايد يا و بگذاريم كنار موقتا را آن فصل و
.دوباره و دوباره نشد ، اگر و شود پيدا اشكال تا كنيم
|