عقلي قبح و حسن
دموكراسي براي نگراني
4 بودايي حكمت
عقلي قبح و حسن
سوم بخش_ اعتزال تجربه تجديد
سروش عبدالكريم
بگوييم ميتوانيم ديني بيرون موازين و مباني بر استما اين عقليمعنايش قبح و حسن
است بد چه و است خوب چه
كه است اميركبير دانشگاه در سروش عبدالكريم سخنراني كامل متن سوم بخش ميآيد پي در آنچه
.خوانديد صفحه همين يكشنبهدر و گذشته هفته پنجشنبه را آن قبلي بخش دو
***
اين نميكند هم پرسش توليد و نميخورد حجت كه كسي.است پرسش توليدش است ، حجت خوراكش عقل
ما حقاست داده راه خداونداست كرده فراموش و خاموش را عقلانيت اين.نيست عقل واجد
عبوديت عرصه در چه و اجتماع عرصه در چه.بكنم عرض شما به را اين من اتفاقا.است آدميان
.است خويشتن از دفاع حق آدمي حق بزرگترين داريم قرار خودمان خداي مقابل در ما كه وقتي و
مواخذه مورد كه وقتي حتي ما.است همين شناخته رسميت به هم خداوند كه آدمي حق بزرگترين
را حق اين است ، نهاده صحه اين بر هم خداوند و داريم ، را حق اين ميگيريم قرار خدايي
.چنان يا چنين كه بگوييم و كنيم دفاع خود از كه داريم
.سوال و احتجاج مكتب طرف يك.كردم عرض شما براي اجمالا را مكتب دو اين كلي خطوط من خوب
قصه و كنم باز كوچكي پرانتز يك من وسط اين بدهيد اجازه.سكوت و تعبد مكتب طرف يك
مكتب.نيافت دوام مختلف علل به اعتزال مكتب.كنم بيان اختصار به هم را خودمان عارفان
در ما عارفان.ميخواند سكوت و تعبد و تسليم به را مردم كه مكتبي كرد غلبه او بر اشعريت
انسان رساندن صفر به آن با و خشكي آن با اشعريت مكتب.كردند ميانجيگري نوعي وسط اين
شبيه مكتبي:ميماند جا به او از خشكي يهوديت يك نهايتا نداشت بسيار دوام قابليت
عارفان.عقل تعطيل و كردن ذلت توليد و انسان رسانيده صفر به كلامي لحاظ به خشك ، يهوديت
.آوردند بيرون ملالآوري و عبوس از را مكتب اين كه كردند كاري و آمدند اينجا در ما
پيمانهوشمندزاده :عكس
سهم ما عارفان كه است اين حقيقت.بنشيند دلها در كه بخشيدند او بر لطافتي و طراوتي
همين و كردند لطيف خودشان لطف آب به را تمدن اين.دارند اسلامي تمدن بقاء در بزرگي
كردند؟ كار چه ما عارفان.است لازم شرط اما نيست كافي شرط.داشت نگه را او كه بود لطافت
به و آمدند اما بودند كرده پيدا پرورش اشعريت مكتب در عمدهشان كه گرچه و آمدند عارفان
ما كه است درست گفتند نهادند را الهي كرم خداوند ، بودن سوال فوق و الهي عدل جاي
كه بكنيم هم سوال او از نميتوانيم.نيست عادل يا است عادل خداوند بگوييم نميتوانيم
بودن كريم سر از خداوند و داريم اطمينان ما الهي كرم به اما.نكرد چنان يا كرد چنين چرا
را اشعريت خشكي توانستند و نهادند عدل از بالاتر را كرم آنها.ميكند رفتار ما با
دفتر در كه است شعر اين است مثنوي در كه شعري انسانيترين كه گفتهام هميشه منبستانند
آمده ، اول
نيست بار شه بدان را ما نگو تو
نيست دشوار كارها كريمان با
آشكار شما براي اهميتش بخوانيد اسلامي فرهنگي تاريخ و متن در را شعر اين اگر شما
نميگذارد ، محل ما به نگو نميدهد ، راهمان نگو:نيست بار شه بدان را ما نگو تو.ميشود
ما كه است مهيب قدر آن و دور و بزرگ قدر آن نگو.نميدهد را خود حضور به رفتن اجازه
بودن عظيم و بودن مهيب عين در خدا چون نكن تصوري چنين.شويم حاضر او نزد نميتوانيم
لذا و است برخورد خوش خيلي است كريم چون.نيست دشوار كارها كريمان با:است كريم خيلي
فوق خداوند:است كرده خلافي كار نگيرد تحويل اگر كه اين نه اما ميگيرد تحويل را ما
ميدهد ، راه كه است اين تعبير اما.است جايش سر حرف اين اشاعره و مولانا براي است سوال
.ميكند وفا وعدههايش به ميدهد ، جواب
:است خوانده مولانا كه غزلي آخرين.شنيدهايد خوانندگان از زياد را شعر اين شما
كن رها مرا تنها بالين به بنه روسر
كن مبتلا شبگرد خراب من ترك
:كه است اين بيت آخرين
نباشد وفا واجب رويان خوب شاه بر
كن وفا كن صبر تو عاشق روي زرد اي
جا اين خوبرويان شاه:ميگويم شما به دارم من كه ميآيد بيرون مكتب اين دل از حرف اين
كن صبر تو عاشق روي زرد اي:باشد وفا اهل خدا كه ندارد اخلاقي و عقلي وجوب هيچ:خداست
كن وفا
:ميگويد چه حافظ
بياموز وفا رسم مهرورزان ز گفتم
آيد كمتر كار اين خوبرويان ز گفتا
عبادت قابل نيست اقبال قابل كه خدايي چنين يك منتها.ميكند بيان را موضع همان اينها
.نيست وفا با خدايي نيست ،
شاه بر كه درست.نيست دشوار كارها كريمان با خوب گفتند ميكردند؟ جبران چگونه را اين
.نيست دشوار كارها كريمان با و هست هم كريم رويان خوب شاه اما نباشد وفا واجب رويان خوب
"يفعل عما مايسئل" عين در كه را خدايي آمدند.كردند حل را مشكل گونه اين ما عارفان
.كردند معرفي بود هم كريم بودن
به نميگذارد ، ما دوش بر هم سنگيني بار خدا اين آمد كنار ميتوان خدا اين با گفتند
اعتراض و سوال محل ميتواند كه قبيل اين از ديگري مسئله هر و ميكند وفا وعدههايشهم
.باشد
به و ميزد گردن را زيركي ميكرد ، تعطيل خداوند مقابل در را عقل كه اشعريت در وقت آن
را عشق عقل جاي به ننشاند ، را بيعقلي عقل جاي به ميداد ابلهي به فتوا مولوي تعبير
معتزله عقل سراغ كه بود اين كرد ديني انديشه دوام به كه خدمتي ما تصوف مكتب لذانشاند
او بودن سوال فوق و خداوندي عظيم مهابت آن طرف آن از اما نرفت هم معتزله عدل سراغ نرفت
و بود عشق دومقوله اين.كرد تعديل و جبران كرد ديني فكر وارد كه تازه مقوله دو با را
او ازاميدواريم هم خدا كرم به.نميكنيم عقلاني برخورد ميورزيم ، عشق خدا به ما.كرم
.كرد نميتوان اعتراضي هيچ هم او به داشت نميشود انتظاري هيچ
والا بكند تحمل قابل را آن توانست اشعريت مكتب دل در مياني مكتب اين كه بود چنين اين
ذكر را مهم مقوله دو و برديم نام اشعريت مكتب از جا اين در ما خوب.بود تحمل قابل غير
داريم حق ما.است عدل يكي و است عقل يكي است اعتزال مكتب محور مقوله دو اين كه كردم
برجسته بسيار مكتب اين در عقلانيت لذا است عقل فونكسيون مهمترين سوال چون و كنيم سوال
عدالت سر بر احتجاج موضع مهمترين چون و بكنيم احتجاج خداوند با كه داريم حق ما.ميشود
و بود عقلانيت تجربه اعتزال تجربه پس ميشود برجسته مكتب اين در هم عدالت لذا است
با برخورد جاي چه ;ميگرفتند جدي خداوند با برخورد در را تا دو اين.عدالت تجربه
ميپرسيد من از شمااست اعتزال تجربه است ، اعتزال مكتب عدل مكتب و عقل مكتب.آدميان
عرض شما خدمت را دليلش من شد؟ مغلوب چرا شد؟ تعطيل و رفت حاشيه به مكتب اين چرا كه
و ميايستند يكديگر رودرروي كه ميآيند پديد فكري مكتب تا دو كه وقتي هميشه:ميكنم
ميشود باعث كه چه آن كند ، خارج صحنه از دليل با و ظاهر به را ديگري نميتواند هيچكدام
اجتماعي علل است ، سوسيولوژيك علل نيست ، عقلي دلايل ديگر بشود خارج صحنه از اينها از يكي
به نه اعتزال مكتب.داد رخ اسلام تاريخ در كه بود اتفاقي همان دقيقا اين و است سياسي و
قوت دليل به نه اشعريت مكتب و شد خارج صحنه از اجتماعي سياسي ، دلايل به بلكه عقلي دلايل
نكته اين آورد ، دوام و آمد كار سر بر سياسي پشتيبانيهاي سبب به بلكه او عقلاني
.است مهمي فوقالعاده
گفتهاند.است شنيدني حادثه اين كه ميكنند ذكر معتزلي كلام تاريخ در را حادثهاي يك
مورد مخصوصا و كردند نزديك عباسي خلفاي به را خودشان معتزليان كوتاهي مدت براي كه
كه الواثقبالله و مامونگرفتند قرار عباسي زيرك و مقتدر بسيار خليفه مامون ، حمايت
يك از آنها ، مواضع همه از نه اما كردند اعتزال مكتب از وسيعي پشتيباني بود او از بعد
.قرآن خلق مسئله:بود شده برجسته دلايلي به روزگار آن در كه خاصي موضع
بقيه مثل كرد خلق را قرآن خداوند.است خداوند مخلوق قرآن كه بودند معتقد معتزليان
جزء كه است خداوند صفات ديگر مثل خداوند كلام ;خير كه بودند معتقد اشعريان.مخلوقات
دوام چرا و آمد پيش مسلمانان ميان نزاع اين چرا كه اين.است خداوند همراه نيست ، مخلوقات
و چه براي كه نيست معلوم خيلي تاريخي لحاظ به و است مشكوكي مسئله بود ، چه اهميتش و يافت
هم رودرروي گروه دو.آفريد مشكل همه اين و شد حرف مرتبه يك حرف اين كه شد چطور اصلا
قرآن خلق طرفداران معتزله.قرآن خلق عدم به قائلين و قرآن خلق به قائلين گرفتند ، قرار
ميكنم ذكر كه مواردي اين تمام در شيعه مواضع.داشتند را عقيده همين هم شيعيان.بودند
.است نزديك بسيار معتزله به
اين طرف باشد داده شيعيان به باجي كه اين براي مامون كه گفتهاند مورخان از پارهاي
گرفت ، جدي بسيار را قرآن خلق قصه خصوصا و ايستاد معتزله سر پشت آمد.گرفت را عقيده
نيستند ، قرآن خلق به قائل كه كساني تمام كه بلاد تمام در واليانش تمام به داد دستور
خودشان عقيده از كه بخواهيد آنها از و كنيد استنطاق بگيريد را اينها اشاعره ، يعني
زنداني و بزنيد را آنها نكردند هم اگر و بكنند قرآن خلق به اعتراف صريحا و برگردند
اوايل حدود است عجيب بسيار.داد رخ اسلامي ممالك سراسر در شايعي نحو به كار اين و.كنيد
علماي بودند مجبور واليان.گرفت انجام گستردهاي نحو به كار اين كه بود هجري سوم قرن
.ميكردند عقوبتشان والا بگيرند اعتراف آنها از و بزنند صدا ديگري از پس يكي را اسلام
به سال دو او.نرفت زيربار بود سنت اهل بزرگان از يكي كه حنبل احمدبن كه است مشهور
.است شده لكهاي يك اعتزال مكتب تاريخ در حادثه اينآمد بيرون و كشيد زنداني سبب همين
اين كه اين اما باشد نيفتاده اتفاقي چنين كه اين نه كه معتقدند كه هستند مورخاني البته
ديگري علل بلكه نميگردد بر بوده حكومت دستگاه در معتزليان حضور سبب به يا تدبير به
اتفاق حادثه اصل اما بكنم هم نميتوانم و نميكنم تاريخي داوري الان من ولي.است داشته
مخالفان و بود اسلامي فرهنگ تاريخ در رخدادي چنين قرآن خلق مسئله سر بر يعني است افتاده
همين معتزله افول علت گفتهاند كساني.كردند عقوبت و بستند فلك و چوب به چنين اين را
عقلانيت داد همه اين كه اينها شد معلوم.رهاند آنها از را مسلمين جامعه كه بود واقعه
زير را ديگران و ميكنند فراموش را چيز همه برسد قدرت به دستشان وقتي ميزنند عدالت و
و زد پس را معتزله.آمد بالله المتوكل و برگشت ورق هم بعدا.ميكشند عقوبت و مواخذه
-جا هر كه است اين بگيرم ميخواهم كه نتيجهاي.امروز تا كردند پيدا تام غلبه اشاعره
كه است خواسته طريق آن از و است رفته عقيده يك پشت سياسي قدرت - ندارم معتزله به كاري
فكر:كند پشتيباني فكر بايد را فكر ندارد نتيجهاي اين از غير بكارد ، ذهنها در را آن
مرحوم قول به كه بود مامون عباسي خليفه مقتدرترين شايد بيندازد زمين به يا بياورد بالا
اما ايستاد ماجرا اين پشت آدم اين.بود هم ، عالم بود خليفه و بود مقتدر تنها نه مطهري
جلو زور به بخواهيم ما كه نيست چيزي قرآن خلق عدم و قرآن خلق قصه.نكرد حاصل توفيقي
عقيده اين به معتقد شما كه شويم مواجه زور با متكلمين و محققين با علما ، با و بيندازيم
:است بد كه ندارم كاري اخلاقي لحاظ به من.نيست موفقي كار رسيد خواهيد قتل به والا بشويد
نتيجه به يعني است ناموفقي كار نكنيم ما كه هم اخلاقي داوري اما.است زشت و بد البته
.نميرسد
اين چرا كه ميگويد ما به و است پندآموزي حادثه اعتزال مكتب تاريخ در حادثه اين بله
كه مكتبي هر.تسليم و تعبد:دارد هم ديگري علل خوب ولي.شد خارج دور از حدودي تا مكتب
را خداوند ، سكوت مقابل در تسليم و تعبد نام به ولو بكند تسليم و تعبد تلقين شما به
.ميكند متعارف را تعبد ;ميكند تلقين
را خدا حتي داريد حق شما ميكند تلقين مردم به كه ايدهاي كجا ، مكتب و ايده نوع اين
نه ديگري بر دو اين از يكي است پيدا دارند فاصله هم با خيلي.كجا دهيد قرار محاجه مورد
جامعهشناسي در كه ميگويم شما به را اين من و شد پيروز سياسي علل به بلكه دليل به
كه فلسفي و علمي پارادايمهاي كه است علم فيلسوفان بحث مورد قويا نكته اين معرفت
در بلكه نميگيرند را يكديگر جاي تئوريك و علمي دلايل به هميشه ميروند و ميآيند
نوع يك يعني.ميشوند يكديگر جايگزين كه است سياسي و اجتماعي علل به موارد از بسياري
خلافت كه اين.مينشاند او جاي به را ديگري و ميزند كنار را يكي كه ميآيد پديد شرايطي
و سياست و حكومت كار به مكتب اين نبود خلفا ايمان دليل به فقط اشعريت سر پشت رفت عباسي
و خداوند مقابل در حتي ميزند آدمي حق از دم كه مكتبي تا ميآمد ، بهتر آنها قدرت اعمال
توام خداي كه من با است گفته و است آفريده محق موجودي را آدمي خداوند كه ميگويد
اجتماعي و سياسي علت اين خوب.كني سوال داري حق توام خداي كه من از كني ، محاجه حقداري
مكتب البته.يافت دوام كه نشاند قدرت مسند بر و بركشيد را مكتب يك و فروكوفت را مكتب يك
ادامه خودش حاشيهاي حيات به متكلمان از پارهاي و شيعيان فلاسفه ، ميان در اعتزال اهل
.داد
خدا از پرسش حتي پرسش ، بر كه اين دليل به ;ميخوانيم عقل مكتب را او ما كه اعتزال مكتب
ميگوييم عقل از كه موقعي ما كه چرا.كنم تاكيد مطلب اين بر مايلم من و ميكند تاكيد
حجت ، يكي دارم توجه چيز سه به عقل ميگويم كه وقتي بنده خير نه باشد ، مبهمي چيز است ممكن
امر صورت به را عقل كه اين عقلانيتاند لوازم و نشانه اينها.پرسش سوم تجربه ، دوم
.باشد خوار حجت آدمي اولا كه اين يعني عقل نميرسيم جايي به كنيم تقديس و بحث مبهمي
خداوند مقابل در حتي را حق اين آدمي چيست؟ دليلاش بگويد ميگويند او به چيزي اگر يعني
العقل":هست (ع)علي مولي كلمات در.است اين عقل تجربه تراكم و تكامل كه اين دوم.دارد
تجربههاي بشر ، نوع تجربههاي همين است عقل از نوعي تجربي علم همين "التجارب حفظ
بالاخره.است عقلانيت اينها هست كه جا هر در ديكتاتوري در دموكراسي ، در;تاريخيشان
چه عدالت داده؟ جوابي چه دموكراسي و داده بشر تاريخ در جوابي چه ديكتاتوري كه ديد بايد
عقلاني.است شجاعتها برترين پرسش شجاعت ميپرسد ، عاقل آدم است ، پرسش سومي داده؟ جوابي
زندگي بايد باشد داشته اخلاقي زندگي ميخواهد كسي اگر.است زيستن اخلاقي عين زيستن
عقل كه كسي.بگيريم كار به را خودمان عقل كه داريم اخلاقي وظيفه ما.باشد داشته عقلاني
زيستن عقلاني است نهاده فرو را اخلاقي ارزشهاي مهمترين از يكي ميكند تعطيل را خود
.است زيستن اخلاقي لازمه
به قائل كه بود اين مهماش نتايج از يكي كرد ، تاكيد عدل و عقل به كه وقتي معتزله مكتب
از ميخواهم من كه است نتايجي از اين و كنيد توجه اين به مايلم.شد عقلي قبح و حسن
و حسن.دارد ديني بيرون ريشه اعمال بدبودن و بودن خوب و قبح و حسن يعنيبگيرم بحثام
است خوب چه بگوييم ميتوانيم ديني بيرون موازين و مباني بر ما است اين معنايش عقلي قبح
را خوب ميگفت.بود شرعي قبح و حسن به قائل بود اشعري مكتب كه مقابل مكتباست بد چه و
كه نميدانيم نپرسيم شرع از تا ما.پرسيد شرع از بايد هم را بد چيست پرسيد شرع از بايد
و حق ما خرد گفتند معتزله.ندارد قبح و حسن درباره داوري هيچ ما عقل و چيست بد و خوب
.كند معين و بشناسد ميتواند شرع از مستقل را قبح و حسن و دارد اخلاقي داوري توانايي
شيعيان و است آمده اسلامي كلام تاريخ در عقلي قبح و حسن عنوان تحت كه است چيزي همان اين
.دارند را اعتقاد همين هم
را عقلاني داوريهاي و پرسشها پاي كه است اين معنايش گشوديم را عقل پاي ما كه وقتي
اخلاق منطقه كند عقلاني داوري آن در بايد عقل كه نقاطي مهمترين از يكي كردهايم ، باز
ما ميگفتند معتزليان كه است دليل همين به داريد را حق اين اخلاق منطقه در شما و است
;نميگفت هم قرآن اگر حتي نميگفت ، هم شرع اگر حتي كنيم محاجه خدا با داريم حق عقلا
:"مسئولا وعدا":ميگويد داده ياد ما به حتي و گذاشته صحه هم قرآن خود كه حالا
.نكردي يا وفاكردي وعدهات به كه بپرسيد ميتوانيد
ما كه كنم عرض را اين ميخواهم من.ميشود منتهي اخلاقي قبح و حسن به عقلانيت خوب
ايجاد بكنيم بايد كه كارهايي مهمترين از يكي ميكنيم زندگي كه ديني جامعه اين در امروز
كه كارند در ما جامعه در فكرياي جريانهاي يك.غيرديني خرد و ديني خرد ميان است توازن
.نداريم دين از مستقل و غيرديني خرد ما:است ديني خرد فقط خرد كه كنند تلقين ما به جد به
ما كه است اعتزالي تجربه نيست ، زمين مغرب تحفه اين كه كنم عرض شما به ميخواهم بنده
كار آن در خرد اين كه مناطقي مهمترين از يكي و داريم دين از مستقل و غيرديني خرد
اخلاقي رذيلتهاي و فضليتها منطقه.است عقلي قبح و حسن منطقهاست اخلاق منطقه ميكند
هم نقلي و قرآني شواهد البتهكردهاند تصريح نكته اين بر اعتزال مكتب پيشروان و است
.نميشود وارد آن در من كه آورد آن بر ميتوان
دموكراسي براي نگراني
حداد شيده:ترجمه
چهارشنبه روز چاپ خود ، گزارش 2002 در ،(PNUD) توسعه و رشد منظور به ملل سازمان برنامه
خطر به را بشر توسعه و رشد جهان ، در دموكراسي ايجاد كند روند:ميدارد بيان ژوئيه 24
عيار تمام دموكراسي كشور ، در 82 تنها دنيا ، كشور از 190 گزارش ، اين بنابه.مياندازد
مستقل قضايي نظام و آزاد مطبوعات همچون نهادهايي داراي بشر حقوق رعايت ضمن كه دارد وجود
.ميباشند
دموكراسي بيستم قرن پايان در كه كشوري از 80 آنكه ، مهمتر:ميكند خاطرنشان گزارش اين
معناي به دموكراسي ،(است آن از نيمي از بيش كمي كه) كشور در 47 تنها برگزيدهاند ، را
.دارد وجود واقعي
چنين اين است آماري فهرست ده حدود از متشكل كه صفحهاي تقريبا 300 ساليانه گزارش اين
برخي و بازگشتهاند نظامي رژيم به پاكستان ، مانند دموكراسيها از برخي:ميدهد شرح
در كار به مشغول نظاميان سال 1989 ، از.شدهاند تبديل دموكراسي ضد به زيمبابوه مانند
اخيرا ، 24 كه قارهاي.شدهاند آفريقا قاره حكومت سياسي 13 زندگي وارد نيز مختلف درجات
درآمد زندگي ، به اميد گرفتن نظر در با بشري ، توسعه و رشد ساليانه شاخص در آن از كشور
آمريكاي كشورهاي مانند كشورها ساير در.گرفتهاند قرار آموزش ، سطح و فرد هر ساليانه
رژيم نفع به دموكراسي ، طعم چشيدن از پس خود مردم ، ميرسد نظر به سابق ، شوروي و لاتين
.گرداندهاند روي سلطهجو
.باشد ملي اولويتهاي پاسخگوي بايد دموكراسي:ميدهد توضيح PNUD مدير بران ، مالوچ
اساسي حقوق توسعه و اصولي آموزش و بهداشتي مراقبتهاي ارائه فقر ، كاهش:چون اولويتهايي
:ميكند تاكيد او.ميشود شامل را مالكيت حق چون حقوقي بلكه بشر ، حقوق تنها نه كه
.است اجتماعي نيازهاي حياتيترين پاسخگوي حكومتي اشكال ديگر از بهتر خيلي دموكراسي
را اساسي هدف اما ;بشري پيشرفت و رشد به نيل براي نيست راهي دموكراتيكي مشاركت همچنين
.ميآورد وجود به
نهادهاي در دموكراتيك علمي اصول تقويت خواستار گزارش اين بينالمللي ، سطح در
در قدرت":است شده تاكيد ميباشد ، نهادها اين جمله از كه ملل سازمان دراست بينالمللي
در دموكراسي كمبود درواقع گزارش اين ".است شده متمركز كشورها ثروتمندترين دست
تصميمگيري تنها كه ميافزايد را مطلب اين و ميدهد نشان را بينالمللي سازمانهاي
گروه 8 يا و جهاني تجارت سازمان پول ، بينالمللي صندوق چون نهادهايي در ثروتمند كشورهاي
مردم زندگي بر مستقيم تاثير تصميمگيريها اين كه چرا نميرسد ، نظر به عادي امري
بزرگ قدرت وتوي 5 حق حذف به نظر گزارش اين پايان ، در.دارد توسعه حال در كشورهاي
مديران انتخاب شيوه تغيير و امنيت شوراي در (انگليس و فرانسه چين ، روسيه ، آمريكا ، )
.دارد جهاني ، بانك يا و پول بينالمللي صندوق
Jeune Afrique l'intelligent:منبع
4 بودايي حكمت
وفرزانگي ناداني
ادبي جواد محمد:ترجمه
نادان
رفتن از خسته كه آن براي راه ميكند ، سپري بيداريش به كه كسي براي است دامن دراز شب
نميشناسند را اعلي حقيقت كه نابخرداني براي مرگها1 و زادنها دوره و است طولاني است
.است كرانه ناپيدا
به تنهايي به قطعا بايد نيابد خود همطراز يا خويش از راهوارتر (جويندهاي) سالكي اگر
نياكان به مباهاتورزي بينظير ، افكاري.ندارد معنا نادان با رفاقت ;دهد ادامه خود راه
به رسد چه نيست خود مالك حتي حقيقت به هيچكس ميگردد ، نادان داشتن رنجه مايه ثروت و
نيز كه ناداني اما است ، حكيم بابت آن از پيبرد خود حماقت به كه ناداني اموال و فرزندان
.است ابله پندارد فرزانه را خويش كه
;يافت نخواهد در چيزي حقيقت در باشد فرزانهاي مرد همنشين عمر همه در ناداني چنانچه
لحظه يك اندازه به تنها زيركي هوشيار اگر حال.نمييابد در را غذا مزه كه قاشق همانند
.مييابد در را خود مزه كه زبان چونان ;شناخت خواهد را حقيقت گردد همنشين حكيمي با
كه اينان براي.بود خواهد دشمنشان بزرگترين منزله به آنها براي مايه كم ابلهان ناداني
و دارد پي در پشيماني كه كاري.نشست خواهد بار به تلخ ميوههاي ميكارند ، شر دانههاي
كه است آن شايسته كار.بود خواهد ناشايست عملي نيست ، چيزي حسرت و اشك جز آن نتيجه
.آيد دست به خوشنودي و لذت با آن نتيجه و نياورد بار به پشيماني
ولي ;".است شيرين عسل مثل كار اين":ميانگارد ندارد ثمري هنوز كه كاري به راجع نادان
به نادان معرفت حقيقت در است او درد و رنج آغاز تازه نشست بار به بدي حاصل كه گاه آن
معذلك نخورد غذا مرتاض يك همانند ماه تا ماه ناداني اگر حتي ميگردد منجر او كار تباهي
.كردهاند اجرا را قانون مو به مو كه دانست كساني شانزدهم اصل شايسته نميتوان را وي
انسان كه بدي اعمال ميشود تبديل ماست به و ميگردد منعقد شير كه تدريجي آرامش همان با
همچون و ميپيچند مرتكب پاي به اعمال.ميسازد آشكار را خود ثمره و نتيجه است شده مرتكب
گرديد آشكار ناشايستي عمل كه هنگامي.ميسوزانند را وي است پنهان خاكستر زير كه آتشي
وي روشن سرنوشت تباهي موجب تنها نه امر اين كه ميگردد نادان انسان رنج و تاسف مايه
.داد خواهد دست از راه همين در نيز را سرش بلكه ميگردد
در آقايي رهروان ، ميان در تقدم حق كاذب ، شهرت نظير اميالي و آرزوها به نادان تا بگذار
.باشد سرخوش مردم طرف از گرفتن قرار ستايش مورد و راهبان ميان
ظهور به آنها توسط كارها كه ميكنند فكر باشد شده دنيا تارك كه كسي هم و عادي فرد هم"
.نشوند يا بشوند انجام چه است آنها وجود از تابعي امور تمام كه مينمايند تصور و ميرسد
و نور به جادهاي.ميگردد نادان فرد آرزوهاي و غرور افزايش موجب افكاري چنين اين "
حسرت در گاه هيچ يابد ، در را حقيقت اين بودايي راهب چه چنان ميرسند در ظلمت به جادهاي
.بربندد رخت دنيا اين از كه است زماني براي او تلاش تمامي بلكه بود نخواهد افتخار و شهرت
فرزانه
دل فرزانگاني به مينمايانند ، تو به گنجي چونان را ، تو خطاهاي كه كن مصاحبت كساني با
به رهنمون بودن انسانهايي چنين قرين حق به.ميافكنند دور به را اشتباهات كه ببند
تو ناشايست عمل و ميگرداند محبوب را تو شايسته عمل كه ميداني نيك.بود خواهد توفيق
جان گوش ميدارد برحذر آن از را تو فرزانه آنچه و تعاليم و تذكرات به پس منفور ، را
بهترين دوستي و باش همراه نيكان با بل برمگزين دوستي سيرتان تهاون و بدكاران از.بسپار
به روحي آرامش در و است خوشبخت ميشود سيراب آيين سرچشمه از آنكه.خواستار را مردمان
لذت باشد شده آموخته شريف مردان وسيله به كه آييني از هميشه فرزانه انسان.ميبرد سر
.ميبرد
مختلف شمائل در را تير خدنگسازان ، ميكنند ، روانه بخواهند كه جا هر به را آب زنان نقب
صخره همچنانكه.خويشاند مراقب حكما ميتراشد ، خود ميل به را چوب خراط.ميكنند ارائه
.ناپذيرند تزلزل نكوهش و ستايش برابر در نيز فرزانه مردم نميلرزد باد از استوار
در آيين حقيقت به سپردن جان گوش با آرام و زلال عميق ، درياچهاي چونان دانا مردمان
.ميروند فرو آرامش
زبان بر سخن نفساني لذت سر از برميدارد ، گام هوشياري با شرايطي هر تحت مرد نيك
خود براي انساني اگر.نميكند خويش از تابعي را او اندوه ، خواه شادي خواه نميراند
اميد امري به نادرست ، طريقي از خويش توفيق براي نه و فرزند و مال و جاه براي نه يادگيري
به كه كساني اندكاند بس.دانست پروامندي و حكمت خير ، عين را او ميتوان آنگاه بربندد
و برميخيزند كارزار اين در ديگران (مييابند دست اشراق به) ميرسند حقيقت كرانه
از كه كساني ميان اين در حال.ميمانند رسيدن مسير در خيزان و افتان امرا فروميافتند
پشتسر است دشوار آن از عبور كه را نيستي و مرگ قلمرو ميكنند پيروي شريعت آيين
بودايي رهرو چونان و نهاده پشتسر را زندگي روزمره شرايط بايد دانا مرد.ميگذارند
به و نشيند عزلت نشيمن در دنيوي دلبستگيهاي ترك از پس.گرداند خويش پيشه را نور طريقت
را كاذب لذات تمام.دريابد مينمايد ، بعيد آن به وصول كه وضعيتي در را خرسندي طريق اين
روحي و فكري آشفتگيهاي تمام از را خويش و نداند خود آن از را چيز هيچ نهاده ، پس در
.نمايد پالايش و تصفيه
تعلقخاطر و وابستگي نوع هر از است ، دانش هفتگانه بستر با آشنا ذهنشان كه آناني
آزادند آنها راستي به...نور از سرشار و خويشاند اميال بر چيره ميزيند ، شاد رهايند ،
.جهان اين در حتي
:پينوشت
بودايي اديان در مكرر تولدهاي در روح مجدد حلول و تناسخ معناي به Samsara به اشاره - 1
.دارد هندويي و
|