هستم ديگري شخص من
تصويرش نخستين و جويس جيمز
1_ رئاليسم خاستگاه
ميدرخشد ستاره درشتترين كنار ماه
هستم ديگري شخص من
كرتس ايمري آثار و زندگي به نگاهي
ماتسناور بئاته
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
اين مينويسد جايي نكردهانددر رها را او آشويتس خاطرات هم هنوز سال گذشت 50 با
نافذ نگاهي با و ميزنند حلقه آدم گرد هستند بيصاحب و نشده تربيت سگهاي مثل خاطرهها
ميكشند زوزه ماه به رو و ميزنند لهله ميشوند خيره او به
تجسم به روانشناختي بهگونهاي را آن "لاكان" كه ،"رمبو" فرمول اين."هستم ديگري كس من"
از دنيا همه.است شده مدرن پست توخالي عبارت يك به تبديل كه است مدتها است ، آورده در
در نيز "كرتس ايمري" وقتي كه بهگونهاي ميزنند ، حرف چندگانه شخصيتهاي و هويت شكاف
.ميآيد نظر به مضحك بيش و كم امري ميكند ، استفاده فرمول اين از خود جديد خاطرات عنوان
و تحرك به هنگامي تنها او زندگي.ندارد تقصيري سطحي و بيمعنا سخن اين مورد در او البته
تبديل هستم ، كه آني از غير ديگري ، كس به را خود" خودش گفته به كه است آمده در شكوفايي
[او آثار شخصيتهاي از يكي] نويسنده "ك" بلكه نگفته تنهايي به را اين كرتس البته ".كردم
قادر هرگز":ميدهد ادامه اواست آورده زبان بر است ، گفتوگو در او با همواره كه
سرخي خط همچون "من" شكاف اين ".بدانم همگون واقعيام زندگي و وضعيت با را خودم نبودم
.ميآيد چشم به هستند ، سالهاي 951991 به متعلق كه ،"ديگري كس من" يادداشتهاي ميان از
ديگري اين به او كه وقتي ميبرد ، سر به "ك" با كامل تفاهم در "كرتس" كه ميرسد نظر به
وجود به در او با ما كه پنداري ;است پندار يك چيز هر از بيش من":ميگويد و ميدهد حق
آينه."است ديگري كس من":ميگويد آن از پس بلافاصله ".ميكنيم همكاري اثر آوردن
شيوهاي با را خود زندگي داستان آن در كه است "نافرجام" رمان كرتس ، زندگي تحولات داستان
طنزي بازگوكننده متني لحاظ به داستان در رمبو قول نقل اين.است پرداخته و ساخته پرقدرت
:نوشت جواني خلاق احساسات طغيان در "بين نهان نامه" دومين در ساله رمبو 17.است
غمانگيز
نياز ديگر نمييافتند ، "من" درباره را غلط مفهوم اين فقط هميشه فرتوت مغزهاي اين اگر"
كساني كور ادراك محصول دراز ساليان طي كه را پوسيدهاي استخوان ميليونها نداشتيم
،"كرتس" اما ".بريزيم دور و برداريم پا پيش از ميناميدند نويسنده را خود كه بودهاند
ميكشد بيرون خويش خاطرات درون از را واقعي استخوانهاي شعر ، پوسيده استخوانهاي جاي به
.ميريزد گوشهاي را آنها و
جايي در سال 1994 در.نكردهاند رها را او آشويتس خاطرات هم هنوز سال گذشت 50 با
و ميزنند حلقه آدم گرد هستند ، بيصاحب و نشده تربيت سگهاي مثل خاطرهها اين مينويسد ،
دلت ميكشند ، زوزه ماه به رو و ميزنند لهله ميشوند ، خيره او به نافذ نگاهي با
.ميگيرند گازت ميدوند ، سرت پشت نميروند ، كنار ولي بتاراني ، خودت از را آنها ميخواهد
است متفاوت كه جديدي دوران:معذالكاست نكرده عوض را چيزي نيز سرنوشت مسير تغيير "
خود به نسبت ترديدهايش و واكنشها مشاهدات ، با را آن "ديگر آدم يك - من" در "كرتس"
كمونيست مجارستان در را او فقيرانه زندگي كه انزوايي با همراه است ، ساخته همراه
به و كتابخواني براي سفرهايي ميرود ، زيادي سفرهاي به او حال.داده قرار خود تحتالشعاع
عنوان به را ايستگاهها اين تمام "كرتس" كه چنان هموين و كن هامبورگ ، ميان ديگر مقاصد
فكر يك حادثه ، يك واژه ، يك.شود باطل تسلسل دچار كه بيآن ميكند ، يادداشت نشانهاي
به دعوتي "كرتس" نهايت در حتي.ميدهد قرار مسافر توجه مورد جزئيات تمام با را مكاني
.است او انتظار در نو تجربهاي كه جايي ميپذيرد ، را اشغالي فلسطين
.ميماند باقي "ديگر آدم" همان نيز اينجا دارد ، قرار يهوديان از انبوهي احاطه در كه او
هستم ديگري كس من.هويت نه و ميگردم وطن دنبال به نه ديگر كه است مدتها":ميگويد
كشتي در محكوم بردگان خاطرات" كرتس ايمري ".خودم از غير ديگران ، از غير آنان ، از غير
گزارش يك از كمتر اثر ، اين با مقايسه در ،"ديگر آدم يك - من" ولي.مينويسد را "جنگي
دريا به "نو آزادي" بردگان كشتي از را آن كه است بطري در پيغامي شبيه بيشتر و است ادبي
نوشتن ، خاطرات ، :نميكنند رها را او اصلي درونمايههاي اين ، وجود با.باشند انداخته
.آشويتس و يهوديت بيگانگي ، مرگ ،
انعكاس به آن با "كرتس" كه خود ، آشكار حرمان و رنج طريق از خاطرات اين كه چنان هم
همواره حال اين در ولي ميبرد سر به ترديد در او "من" ميپردازد ، خويش سرنوشت داستان
حفظ خود در نيز را خويش به طعنهزدن گهگدار و شگفتانگيز آرامشي ميرسد نظر به اينطور
من داغ نشان":ميگويد و ميكند سبك را اينبار - من اقبال - اقبال اين ".است كرده
آن از كه نيرويي من ، حيات نيروي دوپينگ داروي است ، من ضامن حال عين در و است من بيماري
".ميگيرم الهام
تكليف اين به راهي هرگز ادراك كه چرا ;آمده سرش بر چه كه بداند نميخواهد "كرتس"
را "فعال مقاومت از انزجار" نوعي خودش واژههاي براساس كه منفعل بيتفاوتي اين.نميبرد
اثبات را آن هميشه كه زندگي ، براي او فراوان اراده و خواست درباره همواره دارد ، بر در
و است "من" هم ديگر آدم اين:اما - است ديگري آدم "من".ميشود اشتباه دچار است ، كرده
انسان ، عجز تجربه مدرسه:گذراندهاند سر از را قرن اين انسان اساسي تجارب آنها دو هر
آمده "بردگان كشتي خاطرات" در كه همچنان مرزها ، رفتن ميان از تجربه و مدرن حقارت تجربه
.است
سال 1992 پايان در "كرتس" كه ميگذارند نمايش به را فصلي طنز و جديت ميان باريك مرزهاي
خيال بود ، شده دعوت كتابخواني جلسه يك به كه اواست شده مواجه آن با لايپزيگ در
و هراسانگيز مردانه صداي ناگهان به است ، شهردار مهمان اتاق ساكن فرد تنها ميكرد
بيا ، ":ميزد فرياد خشمناكي صداي و دويد پايين پلهها از هراسان "كرتس" شنيد ، را پرفروشي
در:گفت ترك را خانه وحشتزده "كرتس" "بيا !بيا پايين جراتداري شياد اي پايين بيا !بيا
همان معما.است شده ناراحت شدت به افتاده كه ناگواري اتفاق از ميرسيد نظر به كه حالي
هيستريك حدي تا قند ، بيماري به مبتلا ("ماير هانس" پروفسور شايد) "م" پروفسور:شد حل شب
پيش سال دهها كه بود آمده نظرش به چيني خبر غلط به او چهره ديدن با نابينا ، تقريبا و
.قديم روزهاي از مانده برجا واكنشيبود رانده بيرون شهر اين از را او
آوينيون ، دردارد حكايت براي تراژيك - كمدي سوءتفاهمهاي اينگونه از هم باز "كرتس"
.دادند فحش كرايهاياش ، ماشين روي آلماني علائم خاطر به آشويتس ، بازمانده اين او ، به
از را خود ويژه بار كه ميماند پرداختنشدهاي گرانبهاي سنگ به "ديگر آدم يك _ من"
زندگي يك نامه ادعا خطوط ميان در محجوبانه كه چرا ;ميگيرد وام خود ظاهري شوخپردازي
زندگي كه البته و ميماند باقي نافرجام همچنان سرنوشتاش.است شده پنهان خاطرات بدون
.بپردازيم مرگ با را آن بهاي بايد كه وقتي باشد بزرگي موهبت بايد
اين عليه "نافرجام" رمان "من" است ، گذاشته قدم آشويتس مسافران قطار سكوهاي روي كه كسي
.ميپردازد مبارزه به باشد قرباني يك فقط كه
تصويرش نخستين و جويس جيمز
جويس جيمز نوشته"جواني در تصويرهنرمند" رمان درباره نقدي
فارل.تي جيمز
را آن او از پيش عصرش پيشرو ادب اهل كه نيست ادبي الهامبخش منبع يك يافتن پي در جويس
است خوداو وجود در ايرلند ندارد ايرلند كشف به نيازي او بودند يافته
چنين است ، جويس خود هنرمندانه تصوير كه دالوس ، د استفن "جواني در هنرمند تصوير" در
داستان عبارتي به "تصوير" "آفريد زندگي اين و سرزمين اين و تبار اين مرا":ميگويد
پي چگونه اينكه كرد ، طرد را خود خالقان او چگونه اينكه داستان است ، استفن آفرينش چگونگي
كه را زندگي است بجا.خورده رقم نيز او براي تنهايي ، به هنري ، اثر يك بردسرنوشت
.كنيم بحث رمان اين ملي و اجتماعي پسزمينه با ارتباط در و كنكاش است ، استفن خاستگاه
لزوما بگيرد ، صورت بحثي كشور اين ادبيات و فرهنگ مورد در باشد بنا اگر ايرلند در اما
جاي نيز مسئله اين.كرد درك است ، بحث اين كبراي مقدمه كه را ، ايرلندي ناسيوناليسم بايد
ناسيوناليسم ، طرد وجود با كه معني اين به ;است وارونه ناسيوناليست يك جويس كه دارد بحث
.ميانديشد آن به سياسي ايده يك مثل
چارلز سقوط آن و شد عميقي سياسي شكست متحمل ايرلند بود ، پسربچهاي جويس كه زماني
رسيدن براي مدتها كه ايرلند ، .بود (ايرلند ناسيوناليست رهبران از يكي) پارنل استوارت
شكست اين ثمره و نشان.ماند عقب قافله از ديگر بار بود ، كرده مبارزه ملي استقلال به
از برانگيخته احساسات قالب در را تلخي اين اغلب و ميشد حس عميقا كه بود فراگيري تلخي
.ميكند منعكس را دست اين از روحي حالات "..تصوير" و.ميدادند بروز شخصي خيانتهاي
ميز سر بر دالوس د خانواده بيرحمانه مشاجره درخشان روزنه در نويسنده رمان ، اوايل در
تصوير به ايرلند در را پارنل سقوط اهميت هنرمندانهاي و فشرده شكل به كريسمس ، شام
دعواي.ميكند ايجاد شكاف خانوادهها ميان كاردگونهاش برندگي با چگونه كه ميكشد ،
ضعف با معكوسي نسبت گويي آنها احساسات از ناشي خشم و است شخصي دعواي يك خانوادهها
.ميكنند توهين هم به دادوهوار با كه دارد افرادي سياسي
جواني مردان از او.ميكند اظهارنظر عجيبي بيزاري با سياسي بحثهاي هنگام جوان استفن
او ، نظر از.ميكند حمايت رسيدند شهادت به و كردند مبارزه ايرلند آرمانهاي خاطر به كه
خاطر به كه كساني همان ;گذاشتند تنها راه ادامه در را آنان كه بودند هواخواهانشان اين
به حقيقت در) نبود عجيبي واكنش دوره آن در استفن واكنش.دادند خرج به همت آزاديشان
سرزميناش شكست خاطر به را ايرلنديها استفن كه گونه همان ميماند ، زمان اين واكنشهاي
گردن به را سوسياليسم شكست گناه نيز معاصر راديكال روشنفكران از بسياري ميدانست ، مقصر
(.مياندازند كارگران
اجتماعي موقعيت لحاظ به كه خانوادهاي نابغه پسر دالوس ، د استفن آينده به ايرلنديها
و يادبود بناهاي حتي.نيست اين جز حقيقت در او تلخ احساس.كردند خيانت بود ، كرده تنزل
امت ، رابرت) "امت" و (ايرلند 17981763 انقلابيون از تون ، وولف) "تون" همچون يادمانهايي
شدند بنا ايرلند قهرمانان افتخار به كه (ايرلندي 18031778 ناسيوناليست و شورشي
آرمانهاي.است بيزار آنها از استفن كه پرزرقوبرق ايرلند از بخشي ;پررزقوبرقاند
تعريف بشر نهفته نيازهاي عنوان به همچنين و واقعي اموري عنوان به كل در را ايرلند ملي
_ پارنل شكست تا تون و امت شكست از _ پياپي شكستهاي خاطر به نوزدهم قرن در.كردند
صورت در گسترده نيازهاي اين.ميكرد سركوب را نيازها كه آمد وجود به ايرلند در فضايي
به طرف همه از ميكند حس فرد مثلا:ميشوند ظاهر ريز اشكال در ماندن عقيم و شدن سركوب
پديده اين كه زماني.ميكند بروز سياست از بيزاري و نوميدي صورت به يا ميكنند خيانت او
از آن اجتماعي و منطقي دلايل شرح جاي به معمولا ميدهند نشان هنر قالب بر را اجتماعي
.كردهاند لمس و حس كاملا را پديده اين چگونه آدمها كه ميكنند برخورد قضيه با جنبه اين
از را شكست اين يعني بود ، احساسي چنين ايرلند سياسي شكستهاي قبال در نيز استفن احساس
كه بود دورهاي پارنل دوره از پس.ميكرد حس و لمس كاملا دردناكي شكل به و نزديك
به سياسي لحاظ به ايرلندي ناسيوناليسم.بودند تازهاي گرايشهاي پي در ايرلنديها
به و بود ايرلندي ادبي رنسانس به معروف كه رنسانس به فرهنگي لحاظ به و گرويد "شينفين"
.گاليك ورزشهاي جنبش و (ايرلندي سلتي زبان) گاليك زباني جنبش
هربرت گرانبهاي و آموزنده زندگينامه در كه) خود يادداشتهاي از يكي در جويس زماني
اين."اروپا بعدي اقدام":برده كار به را عبارتي چنين ايرلند توصيف در (شده نقل گورمن
فرهنگي عقبماندگي با ارتباط در اساسا مطلب اين كه كرد تفسير چنين ميتوان را نكته
.است ايرلند
رنج بيوقفهاي اقتصادي بحران از بود ، عقبماندهاي كشور كه ايرلند ، نوزدهم قرن طي
شكست ، مهاجرت ، قحطي ، ميشد نازل كشور اين سر بر كه بود بدبختي پي از بدبختي.ميبرد
نيز ، امور بعضي بودن تقلبي علاوه به و بود بيرمقي فرهنگ ايرلند فرهنگ.بود ملت اين قسمت
انقلاب.ميكرد بياعتبار را آن بود ، معمول تئاتر بازيگران ميان كه ادبياتي نوع مثل
چون ميهنپرستاني و پروراند را سرزمين اين فرهنگ خود آزاديبخش تاثيرات با فرانسه كبير
شكل را فرهنگ اين صورتي بهترين به رماننويس كارلتون طور همين و منگن و ديويس توماس
.دادند
اندوه از رنگي ته كشور اين بيرمق فرهنگ گذراند سر از ايرلند كه تجربياتي نتيجه در
مثال را منگن "سياه رزالين" ميتوان مورد اين در.است رمانتيك اندوه اين گاهي كه يافت
.كرد ظهور آلماني فلسفهاي بود ، شده چنددستهاي كه آلمان ، نوزدهم ، قرن نخست نيمه در.زد
در ريشه معنوي يكپارچگي اين كردند يكپارچه معنوي لحاظ به را فرهنگ فلسفه ، اين و هگل
.ماند بيبهره آن از تاريخ كه كيفيتي ;يكپارچگي به نياز داشت ، واقعي نيازي
ميتوان را اتفاق اين.كرد رشد ناگهاني صورت به ايرلند نحيف فرهنگ پارنل پست دوره در
.ميكرد جبران نوعي به را فرهنگ كمبودهاي ناگهاني رشد چنين كه كرد تعبير چنين اين
ياد ادبي رنسانس اين از شده ماب انگليسي فرهنگ يك عنوان به اغلب ناسيوناليستيها
بايد كه چنان آن ادبي ، رنسانس اين كه است اين آنها حقيقي منظور من عقيده به كه ميكنند
بسيار افراد ادبي جنبش اين پدران.نبود دوره آن در ايرلنديها نيازهاي بيانگر شايد ، و
;شود خود عصر شاعر بزرگترين "ييتس" آنان ميان از كه بود اين مقدر و بودند استعدادي با
از خارج در را ايرلند خاص موضوعات گويي آنها اما.ميسرود انگليسي زبان به كه شاعري
منابع به و بودند آگاه ميشد حس فراگيري گونه به كه سردرگمي از آنها.ميجستند كشور
منحط ادبيات و انگليسي ادبيات كه موضوعاتي از تازهتر داشتند ، نياز تازهاي الهامبخش
ميتوان.ميگذاشت اختيارشان در _ ويكتوريايي فرهنگ زوال دوران به متعلق _ نوزدهمي قرن
.كردند كشف را ايرلند كموبيش آنها كه گفت
نمايشنامه رنسانس ، به است معروف كه مرحله ، اين محصول كردند؟ كشف را چيز چه آنها اما
متعلق كه يافتند افسانههايي در داشت ، درونمايهاي كاربرد كه را موادي آنها بود ، ادبي
گفتار در آنهاشدن ساكسوني ماقبل دوران و آزادي زمان ايرلند بود ، ايرلند گذشته به
.جستند تازهاي و شاعرانه زبان ايرلند ، رعاياي قشر عقبماندهترين و فقيرترين
تا كوشيد كردهاند ، ياد جنبش اين پدر عنوان به او از اخيرا كه ،"اوگاردي استنديش"
آن پي در نويسندهها اين.كند بازسازي هومر نمايشنامههاي سطح در را كهن افسانهاي
رهبران خالي جاي تا كنند خلق را تصاويري سرزمينشان گذشته برجسته چهرههاي از تا بودند
براي منبعي داراي همچنان آنها پارنل رفتن از پس ترتيب ، اين به.كنند پر زمان اين در را
قهرمانان ساير و فرگوس تصوير آن و بودند الهام و غرور حس گرفتن و فرهنگي قوت تامين
.بود افسانهها
او از پيش عصرش پيشرو ادب اهل كه نيست ، ادبي الهامبخش منبع يك يافتن پي در جويس اما
.اوست خود وجود در ايرلند.ندارد ايرلند كشف به نيازي او.بودند يافته را آن
1944_ تايمز نيويورك
1_ رئاليسم خاستگاه
كابلي پل
محمديسرشت مريم:ترجمه
منتقدان ، اكثر توجه و شدند مبدل مهمي روايي فرمهاي به رمان و رئاليسم نوزدهم قرن در
خور در دلايلي ، به رئاليستي رمانهاي.كردند جلب خود به را روايت تئوريسينهاي و مورخان
كه رو آن از بود ، اجتماعي زمان و مكان با ارتباط در آن عمده بخش كه آنجا از:بودند توجه
رئاليستي رمان كه آنجا از بود ، "زنده" خود زمان در كه سنتي شد ، "بزرگ سنتي" تكامل سبب
و زمان خودآگاه به كه آنجا از كرد ، برآورده را بورژوا مسلط سپس و نوپا طبقه آرمانهاي
مفسران ، اكثر نظر از.شد لذت اسباب خانوادهها براي كه رو آن از و داد منطقي صورتي فضا
اين بيثباتي و اجتماعي دنياي پيچيدگي گنجاندن براي تلاش است ، عظمت با تلاش ثمره رمان
در رئاليستي رمانهاي تكامل ويليامز ريموند نظر از مثال برايروايت فرم در معاصر دنياي
:بود آگاه جامعهاي نزول و طلوع با همزمان نوزدهم قرن
تصوير به را روابطشان و انسانها فهم قابل و آگاهانه شيوههاي با اصولا رمان نويسنده"
".بازميگردد نويسنده اجتماعي جسارتهاي و تجربه به روش اين جسارت از بخشيميكشد
تصوير به در رمان كه دارد ريشهدار و محكم اعتقاد اين به اشاره مستقيما عبارت اين
.دارد خاصي مهارت روزافزون ، تنوعي با است دنيايي كه اجتماعي ، دنياي كشيدن
از كردهاند ، چه گذشته در كه مسئله اين توصيف با نوزدهم ، قرن در رئاليسم خالقان گرچه
اطمينان واقعيت درك در خود توانايي به گويي اما آورد ، هجوم آنها به مشكلات طرف همه
درگير سخت را ذهنشان استاندال كنار در (1799- 1842) دوبالزاك انوره فرانسه در.داشتند
ميكوشيدند آنها.ميكردند دنبال را رئاليسم گونه اين و بودند كرده اجتماعي محيط توصيف
كه آنبود نتيجهاش و بدهند جاي روايي چارچوب يك در را پيچيده تاريخي و فردي روابط تا
.كردند ارائه را پيچيدهاي و تكنيكي سبك و تمرين رماننويسي در "توصيف" عرصه در
كه ترتيب اين به:است ويليامز ريموند اشاره مورد نكات مشابه سبك اين اصلي ويژگيهاي
در مردم روابط زنجيره مدد به كه شناختي ;دارد ايمان مردم عامه از خود شناخت به نويسنده
ديرينه علاقه و بسط را خود كندوكاو رماننويس دو اين.ميآيد دست به اجتماعي ساختار يك
باارزش ، مسائل و شخصيتها جاي به روزمره ، مسائل و عامي شخصيتهاي به را رماننويسان
ارائه و عمومي افكار سنجش همچون ابزاري مدد به كه كندوكاوي دادند ، قرار بررسي مورد
تاريخي مشخص دوره يك از تصويري و بخشند غنا اثر به گونه اين تا گرفت صورت ظريف جزييات
بايد كه بود اين رماننويس عنوان به خود نقش از بالزاك تلقي.كنند بيدار اذهان در را
مورد در محدودتري شكل به احتمالا مسئله اين.كند عمل "نوزدهم قرن كاتب" همچون
سروالتر" همچون كساني ميكند ، پيدا مصداق بالزاك عصر انگليسي و آمريكايي نويسندگان
" اسكات
"زولا اميل" بالزاك هموطن بعدها يا (1789- 1851) "فنيموركوپر جيمز" و (1771- 1832)
.(1840- 1902)
مهمترين عنوان به افراد روانشناسي به اين از پيش كه روايت ، فرمهاي از رمان ، فرم
فردي ، روابط در كنكاش يعني ;زد موشكافانهتري جستوجوي به دست رفتهرفته ميپرداخت مقوله
رمان از نوزدهم ، قرن انگليسي رئاليستي رمانهاي اكثريت در.مشخص اجتماعي ساختار يك در
(1855) سرپرست و برونته شارلوت (1847) اير جين تا گرفته استن جين (1814) منسفيلد پارك
روزمره زندگي بحرانهاي شاهد ميتوان هاردي توماس (1895) گمنام يهوداي و ترولوپ آنتوني
اجتماعي روابط شناخت به قادر كه روزافزون اعتقاد اين نتيجه در آثار اين نويسندگان.بود
.ميكردند منعكس خود آثار در را دست اين از بحرانهايي هستند ،
در خود توانايي به افراد اينكه ميافزايد ، باره اين در ويليامز ريموند كه گونه همان
اوليه مراحل كه جوامعي بود ، شهري جوامع معلول روابط نتيجه در داشتند ايمان يكديگر شناخت
تمام را بشر نميتوان اجتماعي روابط مدد به حال ، اين با.ميكردند طي را غربي شدن صنعتي
دست شرايطي هر تحت و است اجتماعي روابط از فراتر آدمي وجود از پارهاي":شناخت كمال و
جهت اين از - نميگيرد قرار اجتماعي روابط تاثير تحت عبارتي به - ميماند باقي نخورده
".نشناختني است موجودي كاملا و اساسا بشر كه نيستيم افراد شناخت به قادر تنها نه
در.است داشته اساسي نقشي روايت مدرنيستي عالي و اوليه پيشرفتهاي روند در اخير نكته
نكته اين ميپردازد ، آن به نويسنده كه مهمي مسائل جمله از رئاليستي رمانهاي در كه حالي
.شناخت را گروهها و افراد ميتوان اجتماعي روابط واسطه به كه است
نوشته (1926) موهيكنها بازمانده آخرين اسكات ، (1814) Waverly چون متفاوتي رمانهاي در
و جنگ و كاسكل اليزابت اثر (1853) "كرانفورد" ديزرائيلي ، (1845) ملت دو يا سيبل كوپر ،
گستره عمومي ، افكار سنجش براي زيادي اهميت نويسنده كه آنجا از تولستوي ، (1869) صلح
روابط و افراد ميان روابط پيوند روشنترين ميشد ، قائل تاريخي دورههاي و اجتماعي زندگي
گونه اين كندوكاو براي كه بود اين مسئله مهمترين اما.آمد بهوجود گسترده اجتماعي
نويسنده.ميكردند استفاده ابزار مثل راويان صداهاي و تقليد متقابل كنش از همچنان روابط
عوض كار اين براي اما ميكرد ، تقليد مو به مو را شخصيتها گفتههاي رئاليستي روايتهاي
آن در شخصيتها كه را زمانهايي و مكانها بدهد ، زيادهگويي اجازه شخصيتها به آنكه
كه رئاليستي ، رمان نويسنده.ميكرد متصل هم به راوي ايجازگر صداي كمك به ميكردند صحبت
جايي تا را گذر اين تا ميكوشيد ميآفريد ، را موقعيتي و ميكرد گذر ايجازگويي از بايد
آزار جهشهاي نه روايت جريان در تا بود مراقب و بدهد انجام آرامي به داشت امكان كه
پيچيدگي نويسنده.بدهد قرار هم كنار آشفتهاي گونه به را رويدادها نه و كند ايجاد دهنده
كه پذيرايي اتاق از مثال براي:ميكشيد تصوير به خاص فضاي يك در را معاصر صنعتي زندگي
در.شهر سطح همچون وسيعتري فضاهاي از يا ميكرد استفاده بود آدمها ديدار محل
خطي طول در كه ميشد تشكيل مجزايي لحظات از همواره زمان عنصر رئاليستي داستانهاي
از ناشي مسئله اين ميكشيد ، درازا به لحظات اين از بعضي چنانچه و داشتند قرار مستقيم
.بود ماجرا كردن خلاصه يا شرح در راوي به كمك منظور به كه نبود شخصيتها دروني احساسات
ميدرخشد ستاره درشتترين كنار ماه
نصيريها سميه
و است ساكت مردگان دنياي كه بودم باور آن بر هميشه.بود سياهي مرگ از هميشگيام تصور
گرمايي هيچ هرگز و ميلرزاند را مردگان سوزوسرما كه بود گونه اين پندارم.كور و سوت
همهچيز مردگان دنياي در كه ميكرد حكم من بر افكار اين.دزديد نخواهد را وجودشان سرماي
كرده ترسيم ذهنم در مرگ از پيچيدهاي و گنگ تصوير روياهايم و است نكبتبار و كثيف و زشت
و بگذارم مردگان دنياي به پا زوديها اين به نميخواست دلم هرگز كه بود رو اين از و بود
بر پا پارامو پدرو پدرش دنبال به كه برخوردم پرسيادو خوان با كه بشنوم را روحشان سمفوني
زمين بر و شد خرد مردگان جهان از تصوراتم تمامي كه بود لحظه آن و گذاشت مردگان دنياي
.ريخت
زيباتر بودم ديده روز آن تا كه تصاويري تمام از.داشت نام كومالا مردگان سرزمين اين
كوههاي.باشد داشته زيبايي اندازه اين تا مردگان جهان كه نميشد باورم هرگزمينمود
كوچك درياچهاي.ميزدند بوسه آسمان آبي بر كه بلند سرسبز درختهاي با كشيده فلك به سر
خانه حياط توي تا پيچكها كه بزرگ خانههايي و ميگذشت كومالا كنار از كه نيلگون اما
پرسيادو خوان و بود شده جمع مردگان دنياي در جا يك زيبايي همه اين.بودند كرده پيشروي
.بود شده متعجب سخت هيبت اين از
خود زندگي و ميكنند عادت زندگي محيط شرايط به ممكن زمان كوتاهترين در انسانها همه
كه نميكنند تصور هرگز انسانها بعضي مواقع ، بعضي حتي و ميدهند وفق شرايط آن با را
جدا قاعده اين از مردگانش و كومالا.دارد وجود زيستن براي هم ايدهآلتر و بهتر شرايطي
ممكن زمان كوتاهترين اثر در و شدهاند ساكن فاضله مدينه در ميكردند تصور همگي.نبودند
.بودند شده دچار روزمرگي به
او.بود يافته را باورنكردني و عجيب شرايط اين قبول براي كار چاره تنها پرسيادو خوان
به بزند حرف آنها با.كند رفتار خودش جامعه زندگان مثل اطراف مردگان با گرفت تصميم
اما.رود خواب به مردگان همان بستر در و بخورد شام و ناهار آنها با.دهد گوش آنها درددل
.آورد طاقت روز چند فقط
ميتوانست بار يك فقط را كومالا ساكنين تمام.نميشد پيدا كردن تنفس براي اكسيژني هيچ
ناپديد و محو او دسترس از هميشه براي ميكرد كوتاهي هم را بار يك آن اگر و ببيند
و كشدار زمان پس.ميرفت دست از پارامو پدرو كردن پيدا سرنخهاي وقت آن و ميشدند
زمان به را خود و دانست برتر خود دقيق و زودگذر زمان بر را كومالا مردگان طولاني بيجهت
.سپرد مردگان
تمدنش و ميمانست مردگان به چهرهاش كه او و گرفت عابر اولين از را پارامو پدرو سراغ
مردهاي كنار در پرسيادو خوان.است بوده نيز او پدر پارامو پدرو كه گفت او به زندگان به
.بود برادرش كه ميگذاشت كومالا به قدم
پرسيادو خوان.نكرد حس را زمين اصطكاك لرزانش پاهاي كف هرگز بود كومالا در كه مدتي در
از پيش هرگز كه ميبخشيد او به آرامشي وزنش سبكي حس و برميداشت قدم مه از غباري روي
.بود نكرده مزه دندانهايش زير در كشورش در اين
ديدن توان قدر اين سوسوزدهاش چشمان هرگز اين از پيش كه ميديد را وسيعي افق چشمانش
بود عاجز آنها شنيدن از زندگياش واقعي دنياي در كه ميشنيد را اصواتي گوشهايش و نداشت
پارامو پدرو پسر پرسيادو خوان.ميشد گشوده سخن به كم بسيار زبانش اينها تمام عكس بر و
نزديك از را او و بيابد كومالا در را پدرش كه بود داده قول او به مادرش مرگ از پيش
.ببيند
.درخشش همان و زيباييها همان با.است تمامعيار بهشت يك كومالا.است كومالا در حالا او
پرسيادو خوان شايد.ميكند سنگيني پيراهنش جيب در مادرش رورفته و رنگ و كهنه عكس
.نبود پارامو پدرو كردن پيدا براي مناسبي انتخاب
دربارهاش رويايي شهر اين مردگان تمام اما بيايد پسرش استقبال به تا نبود پارامو پدرو
غذا پرسيادو خوان به نميكردند پيدا خوردن براي را چيز هيچ كه شرايطي در و ميزدند حرف
.بود پارامو پدرو پدرش نام چون ميدادند
و بيرحميها از.گشت آشكار پسرش بر پارامو پدرو پيشينه رويايي گشتزدن اين حين در
مادرش جوانيهاي از كه ميديد را مادرش جوان دوستانشنيد حرفها او ناملايماتيهاي
.ميكردند زنده را يادش آنها است مرده مادرم بگويد او آنكه از پيش و ميگفتند
چهار بتواند آنكه براي و ايستاد شهر اصلي ميدان در پارامو پدرو دنبال به پرسيادو خوان
را نيمه دو حالا.زد ديگري چرخ نبود كافي بار يك زدند خود بر چرخي ببيند خوب را طرفش
او و گشت سرش دور كومالا كه چرخيد و چرخيد و چرخيد قدر آن و چرخيد هم باز.نديده بيشتر
احساس را زمين علفهاي نمناكي كه بود باري اولين اين شايد.كوبيد زمين بر محكم را
.ميكرد
خاك خروارها رويش و گذاشتهاند گور در را پارامو پدرو پسر كومالا مردگان حالا
پدرو كند فراموش تا.است گذاشته كومالا به پا منظور چه به كه كند فراموش تا ريختهاند
ترس شدت از پارامو پدرو با عروسياش شب مادرش كه كند فراموش تا.كرد چه و بود كه پارامو
همه كه ببرد ياد از تا.است مردگان بهشت كومالا كه نداند تا.است گريخته دامادش خانه از
در حالا.كردهاند مزه دهان در خوب را آن و چشيدهاند را مرگ طعم است سالها شهر اهالي
دستهجمعي گور يك در مطلق آرامش در شهر اهالي همه.ندارد وجود غريبهاي هيچ كومالا شهر
بر ستاره درشتترين كنار كومالا آسمان ماه و خوابيدهاند زمين سطح نمناك علفهاي زير
ميدرخشد10 آنها
سوم ، 1379 چاپ آفرينگان ، نشر گلشيري ، احمد ترجمه رولفو ، خوان نوشته پارامو ، پدرو _1
|