سازشناپذير شكسپير
جاودانه رمان يك ضيافت به دعوت
2_ رئاليسم خاستگاه
است سياه خانه اين
سازشناپذير شكسپير
ويتمن والت
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
فئوداليسم تالي تنها نه او هستيم دموكراسي به بسياري تهاجمات شاهد شكسپير آثار در ما
است ادبيات در سازشناپذير فئوداليسم تجسم شكسپير بگويم بايد بلكه است
توصيه را بريتانيا ادبيات مطالعه تنها نه من كه بگويم بايد اشتباه از پرهيز براي
گسترش بياندازه زمينه اين در ما سنجشي و تامينكننده منابع دارم آرزو بلكه ميكنم ،
از -پيشين سرزمينهاي تمام دسترنج حاصل از بتوانند شايد آمريكايي دانشجويانيابند
خرده و ايتاليا تا صليبي ، جنگهاي وسطي ، قرون آشفته دوران تا روم و يونان سپيدهدم
روح و جسارت از امروز جنگافروز و بذلهگو فرانسه از جديدتر ، ادبيات تمام از و ژرمنها
هيچ به كه خود ، ذريهآمريكايي اين تولد براي ما و شوند بهرهمند - اسپانيايي بزرگ نژاد
تمامي به و اروپا قاره تمام به بلكه نبوده ، بريتانيا مجمعالجزاير سلاله منحصرا رو
مام به نسبت حصر و بيحد منتي مرهون و مديون را خود همواره دارد ، تعلق جهان قارههاي
خود بر را جاودانه احترامي پاسداشت و دانسته آن زنده و مرده ملل و اقوام تمامي و جهان
آن نشاندن ثمر به و شناسايي به ما كه است رسيده آن وقت اكنون واقع ، درميدانيم واجب
بهترين در ويژه به اسپانيا و فرانسه ايتاليا ، از كه بپردازيم خود در نطفههايي
از بسياري ، جهات در نطفهها ، اين.شده نشانده ما در سرزمينها اين تخيلي فرآوردههاي
ضرورتي و بوده برخوردار بريتانيايي يا انگليسي ادبيات از بزرگتر بس ظرافتي و ارزش
در موجود بريتانيايي عنصر.دارند ما خاطرات و آموزش تناسبات ، نياز ، تكميل براي حياتي
درخور و مناسب نسبتهاي از فراتر بسيار است ، داشته وجود آنها در همواره كه ايالات ، اين
اول طراز و آسماني نبوغي داراي نظرم به او.كردهام صحبت "شكسپير" از پيشتر من.است آن
ابد تا و عظيم بس تعزيه ، ادبيات در خاصه او ، سهم.است فئوداليسم درخور كاملا كه ميآيد
تقديس و تكريم با توام آمريكا در همواره او نام كه باشد - است بشريت گرانقدر ميراث
.هستيم دموكراسي به بسياري تهاجمات شاهد شكسپير در ما ولي.شود آورده
سازشناپذير فئوداليسم تجسم "شكسپير" بگويم بايد بلكه است فئوداليسم تالي تنها نه او
به قادر سختي به من - هست او در چيزي كه ميرسد نظر به طور اين نيز.است ادبيات در
آثار دو درجه و نازلتر نمودهاي در نيز و او نبوغ درخشش بحبوحه در حتي - هستم آن توصيف
كردن وارد به مجبور ما شايد).ميخورد چشم به موضوع اين رد انگليس مهم نويسندگان تمامي
باستان ، آسياي بزرگ اشعار كه حالي در.(باشيم غيره و فخرفروشانه فخرفروش ، نظير لغاتي
جامع ، تراژيك منظومههاي يونان ، "ايلياد" ،"ايوب" كتاب هندو ، حماسي داستانهاي
جديد عهد در مسيح ، مرگ و زندگي درباره سادگي در فرد به منحصر گونهاي به و دوستداشتني
يا خيالي شاخص ، ادبي آثار بازماندههاي آن از پس و ،(انجيل سخنان و هومر واقع در)
و آشنا گونهاي به بيشتر غيره و سروانتس "دونكيشوت" ،"السيد" نظير قاره اين رمانتيك
با را خود اساسا شاخصها اين كه بگويم بايد.خوردهاند پيچ و شده تنيده ما در خودماني
كاشانه و معاش با غريبي طراز هستند ، دور ما از زماني نظر از كه چند هر و داده وفق ما
جدي ، چه ما باورهاي و - كاليفرنيا تگزاس ، اوهايو ، كانادا ، واشنگتن ، نيويورك ، در ما امروز
اين.دارند دموكراسي لوازم حتي و جوانمردي قهرماني ، براي ما استانداردهاي و شوخي چه
توهين و تحقير مورد صفحه هر در بلكه نميكنند ، پيدا تحقق شكسپير آثار در تنها نه لوازم
.ميگيرند قرار
آزادي زمينه در كشورها بزرگترين از يكي انگلستان اينكه وجود با - كنم اضافه را اين
- است گرفته خود به را باور اين آتشه دو طرفدار شخصيت و بوده آزادي اين باور يا سياسي ،
رو هيچ به محصولاتش و نيست عظيمترين كم دست يا بوده عظمت اين فاقد انگلستان ادبيات روح
ندارد ، وجود ادبيات اين در اولي طراز نابغه هيچ شكسپير ، استثناء بهنيستند ما الگوي
كه ،(كلاسيك دوران از عمدتا) ساختگي زيبايي داراي و كلان واقعا ارزشي با ادبياتي
و ماتمزده و گرفته همواره ادبيات اين.است غيرمعنوي و نفساني مادي ، همواره تقريبا
.نمييابد بسط و نميگستراند را خود نميبخشد ، رهايي كه ادبياتي ;است آرايهها از مملو
از بسياري بگيرد ، خود به بيتحرك و شاهانه هيبتي كه است آن عاشق است ، ضددموكراسي و سرد
عملي يا بگويد چيزي مبادا كه ميترسد اين از ميدهد ، نشان خود از را عامي فردي خصوصيات
و خنده مايه كه چيزي بيايد ، نظر به غيرمتعارف ولي نبوده نابجا خوديخود به كه دهد انجام
.دارد قرار اندوه و ياس سنگين سايه زير خود ، حالت بهترين در ادبيات اين.باشد مضحكه
و شخصيتها در بيهمتا و بيرقيب شيوهاي به نگذريم ، حق از و ، است توهمزده و عبوس
تندري همچون نه همه اين با و ميدهد بروز خود از نيز را كيفيتها اين خود ، پيرنگهاي
را فضا كه شوقي - يوناني درامنويسان همچون كوبنده درهم و بهنجار و عظيم شوقي با و سياه
ماتمزده ، هملت ، مانند بلكه - ميايستد قدرت با و كرده تروتازه را آن ساخته ، پالوده
اين ميگذارد ، باقي دهان در را اندوه از پنهان طعمي همواره كه حالي در متزلزل ، و بيمار
...بلا و مصيبت از حاصل تفنن و بيمارگونه شيفتگي
بهخوبي كه ناوگان اين از ميكنم توصيه شرايط واجد جوان زنان و مردان به قويا من
از سرشار چنان آلمان و فرانسه اسپانيا ، ايتاليا ، ادبيات.گيرند سبقت است ، شده بارزده
ايالات آينده براي كه است گستردگي و ظرافت طرب ، و خوشدلي خويشتن ، بر تسلط آزادي ، عناصر
.باشيم داشته اختيار در خوبي واقعا ترجمههاي ميشد كاش اي فقط.است ضروري و لازم متحده
ادامه همچنان اميدوارم و ميآورد وجد به مرا زمين مشرق ادب و شعر در تحقيق براي احساس
.يابد
جاودانه رمان يك ضيافت به دعوت
كوندرا ميلان جاودانگي رمان درباره نقدي
هاپت مان له كريستوفر
ابطحي سالومه:ترجمه
حالت عنوان هيچ به كتاب اين اما شده سخنپردازي جاودانگيبسيار كتاب در اينكه وجود با
هماهنگ استاد كه كرده ثابت هميشه مثل آن نويسنده است نگرفته خود به آموزشي و معلموار
يك نميكنيدحتي مشاهده تصادفي اتفاق هيچ داستان متن در است داستان اصلي موضوع نوشتن
حالت يا عبارت
است گزنده و تند چشمگيري طرز به كه "جاودانگي" نام به "كوندرا ميلان" جديد رمان در
يك او.نيست "موزيل رابرت" از عزيزتر نويسندهاي هيچ من براي":ميگويد داستان نويسنده
اضطراب با متناوبا ميزنم وزنه خودم من كه وقتي حالا.مرد زدن ، وزنه هنگام صبح روز
مورد نويسنده مثل مردن زيرا.بميرم و بيفتم مبادا كه ميكنم كنترل را نبضم ضربان
جاودانگي از فورا كه ميكند پرتبوتاب و مضطرب آنقدر مرا دست ، در وزنهاي با علاقهام
".ميكنم حاصل اطمينان مسخره
و "گوته" مثل داستان اصلي شخصيتهاي از بسياري.دارد رمان اين در فعال حضوري مرگ
زني داستان اصلي شخصيتهاي ميان در.شدهاند كشته نيز ديگر بسياري.مردهاند "همينگوي"
و دارد خودكشي قصد كه ميكند برخورد شخصي با رانندگي هنگام كه دارد وجود "اگنس" نام به
.ميميرد خود و شده منحرف اصلي مسير از خودكشي از جلوگيري خاطر به او
كند ، صحبت اگنس مرگ جزئيات درباره آنكه از ميرود ، پيش انتظار "كوندرا" از كه گونه همان
و است ، مرگ حاكم كتاب سراسر در مرگ.است كرده سخنپردازي آن عواقب و واقعيت درباره
حتي":ميگويد كتاب در نويسنده.ميشوند جداييناپذير جفت يك به تبديل كه جاودانگي
و "گوته"."هاردي و لورل" حتي يا "ژوليت و رومئو" ،"انگلس و ماركس" از جداييناپذيرتر
خودشان اينكه درباره و ميكنند ملاقات بهشت در را يكديگر كتاب اين صفحات در "همينگوي"
.ميكنند بحث آورده ، ارمغان به شهرت آنها براي كتابهايشان يا
گوته و "مينويسند كتاب من درباره بخوانند را كتابهايم آنكه جاي به":ميگويد همينگوي
رمان اينكه بهرغم اما."ابدي محاكمه يعني جاودانگي است ، جاودانگي اين" ميدهد پاسخ
"اسلواك" زبان استاد "كاسي پيتر" توسط زيبا آنچنان دارد ، اختصاص مرگ به "كوندرا"
.نيست دلگيركننده و ملالآور عنوان هيچ به كه است شده ترجمه انگليسي به كلمبيا دانشگاه
بار" داراي شخصيتها تمام ،"هستي تحملناپذير سبكي" ،"كوندرا" قبلي رمان مانند درست و
.هستند "هستي
:آمده وجود به اشاره يك از "اگنس" حتي.است انسانها دوري و غربت از برخاسته "جاودانگي"
در".است كرده مشاهده را آن بوده نشسته پاريس در استخري كنار در كه هنگامي نويسنده كه
خلق باعث غربت غم اين و كرد ايجاد من در توصيف غيرقابل غربت احساس يك او حركات لحظه آن
".ميناميم "اگنس" را او كه شد زني
تعداد از ژستها و اشارات تعداد دنيا در چون":ميگويد خود متناقض سبك برحسب كوندرا
كتاب در اينكه باوجود.است فرد يك از فردتر به منحصر اشاره يك بنابراين است كمتر افراد
به آموزشي و معلموار حالت عنوان هيچ به كتاب اين اما شده سخنپردازي بسيار جاودانگي
اصلي موضوع نوشتن هماهنگ استاد كه كرده ثابت هميشه ، مثل آن نويسنده.است نگرفته خود
.حالت يا عبارت يك حتي نميكنيد ، مشاهده تصادفي اتفاق هيچ داستان متن در.است داستان
روحهاي.روح كردن باد براي پمپي:موسيقي:باشد شوخ و بامزه بسيار ميتواند كوندرا
سالن سقف به تا ميروند بالا آنقدر و ميشوند عظيمي بادكنكهاي به تبديل شده پروار
!ميدهند هل را همديگر نكردني باور ازدحام يك در و برسند كنسرت
.ميگيرد خود به متفاوت رنگي ما ذهن در داستان طرح معناي كوندرا نوشتههاي خواندن با
را آن ميكند ، انتظار ايجاد ما در كه عملي يعني داستان طرح بگوييم اينكه جاي به
شگفت.برميانگيزد را كنجكاوي حس ما در كه كلامياي اشارات:ميكنيم تعريف اينگونه
تغيير به و ميشود عوض چيز همه.نميماند پايدار نويسنده اين كارهاي در چيز هيچ آنكه
.نشود هنر سنتي تعاريف مشمول كارش كه ميدهد ترجيح كوندرا اما.ميدهد ادامه خود شكل
.است آن دراماتيك تنشهاي رمان يك واقعي نفرين":ميگويد دوست يك به خطاب جاودانگي در
و صحنهها شگفتيبرانگيزترين و صفحات زيباترين حتي ميشود ، چيز همه تغيير باعث چون
معناي كه جايي بردارند ، قدم واحد نتيجه يك سمت به آنها همه كه ميشود باعث ومشاهدات
باشد دوچرخهسواري مسابقه يك كوتاهي به نبايد رمان يك.مييابد تبلور آن در چيزها تمام
كه ميكنم نگاه داستان ششم بخش به من خود.باشد شام پرشكوه ضيافت يك همانند بايد بلكه
آنكه بدون ميشود ، ناپديد كاملا بخش آخر در و ميشود داستان وارد جديد كاملا شخصيت يك
باقي خود از اثري نه و ميشود چيزي ايجاد باعث نه او.گذارد جاي بر خود از ردپايي هيچ
.دارم دوستش بسيار من دليل همين به.ميگذارد
آن داستان نه و بخش اين شخصيتهاي نه.است غمانگيز و پرمحتوا كتاب ششم بخش قطع طور به
در كه مياندازد فكر به را ما مسئله اين و است نيافته انعكاس كتاب از ديگري جاي هيچ در
.است پيشگام واقعا كوندرا آقاي كتاب اين نوشتن
;بماند اپيزود يك ابد تا كه است نشده محكوم پيش از كتاب از قسمتي هيچ":ميگويد كوندرا
حوادث آمدن وجود به باعث زود يا دير ميتواند باشد ساده كه هم چقدر هر حادثهاي هر زيرا
".شود جديد ماجراي يا داستان يك به تبديل بنابراين و شده ديگر
روزي است ممكن اما.نميشوند منفجر وقت هيچ آنها اكثرهستند معدن مانند اپيزودها
"جاودانگي" اصلي درونمايه.شوند تبديل مهم بسيار داستان يك به آنها بياهميتترين
شعري كوندرا مثالهاي سادهترين از يكي.است زمان گذر در آنها آثار و هنرمندان تغييرات
كه است ممكن پس.مرگ يادآور بزرگسالان براي و است لالايي كودكان براي كه گوته از است
قسمتهاي از يكي اكنون اماشود منفجر "جاودانگي" كتاب اپيزود ششمين مقتضي زمان در
.است افسونكننده رمان يك ضعيف نسبتا
1991 تايمز نيويورك
2_ رئاليسم خاستگاه
كابلي پل
محمديسرشت مريم:ترجمه
شخصيتها يكايك اعمال دقيق توصيف به تنها روايت سبك كه ميبينيم وضوح به ديگر بار
نشده توصيف امور همينطور و اجتماعي روابط مكان ، زمان ، همچون مقولاتي كه نميشود محدود
سبب منطقي دلايل به و بارها "رئاليسم" به معروف توصيف ، سبك اين.دربرميگيرد نيز را
سبب مدرن جوامع در بحثهايي چنين كه بود روشن آغاز از علاوه به.است شده داغي بحثهاي
است روشي صاحب كه ميشود مدعي بقيه از قاطعانهتر آنكه.ميشوند سياسي انديشههاي تقويت
عقيده به كه آنچه يا واقعيت به بقيه از بيش واقعيت ، بازنمايي يا واقعيت از تقليد براي
مسئله اين تعيين ادعايي چنين با شخصي چنين اين بر افزون.دارد دسترسي است "واقعي" همه
روشي چه و مناسب دنيا توصيف و كشيدن تصوير به براي روشي چه كه ميگيرد عهده به نيز را
و مدارس در مثلا گسترده ، صورت به سبكها اين تعليم و شدن متداول صورت در و است نامناسب
;كرد استفاده واقعيت به دسترسي راه عنوان به آنها از ميتوان تحصيل ، ابتدايي سطوح در
.سليماست عقل از برآمده و قطعي مسلم ، كه راهي
ادامه سالها كه بحثهايي - گرفته صورت رئاليسم سبك با ارتباط در كه بحثهايي وجود با
مثال چند از مثالي ، مدد به اينجا در هستند متفاوت هم با پيچيدگي ميزان لحاظ به و داشته
در را خطراتي چه سبك اين از استفاده كه ميپردازيم مسئله اين شرح به مختصرا موجود ،
استدلالي لحاظ به كه مقاله تعدادي در فيلم و ادبيات نظريهپرداز مككيب كالين.بردارد
رئاليستي متن" مفهوم جويس جيمز مورد در بلندي كتاب در همينطور و هستند قدرتمندي مقالات
به چنان ادبيات اهالي امروزه كه است مورد اين در اساسا او بحث.ميكند مطرح را "كلاسيك
اين همينطور و سبك اين ترفندهاي اغلب كه خوگرفتهاند "كلاسيك رئاليسم" شده تدوين فرم
.ميكنند پياده را سبك اين روايتها اقسام و انواع در كه ميبرند ياد از را حقيقت
در.شدند مبدل الگو و مسلط ژانر يك به هستند ، كيب مك بحث موضوع كه نوزدهم قرن رمانهاي
از خارج راوي گفتار و ميگيرد قرار گيومه داخل شخصيتها گفتار سنت ، طبق رمانها ، اين
.ميشود ارائه نثر قالب در و گيومه
گيومه داخل سخنان كه ميكند القا را حس اين "كلاسيك رئاليستي متن" كيب مك نظر از
صحبت آزادانه است ، آنها خود آن از شخصيتها صحبتهاي گويي شدهاند ، بيان آزادانه
گفتوگوهاي ترتيب ، اين به.ندارند ديگران دخالت به نيازي سخن اداي در و كردهاند
.ميكند نظارت آنها بر گيومه از خارج نثر و ميشود متني درون ميگيرد ، شكل تقليدوار
قدرت اعمال مقتدرانه نثرروايي گيومه از خارج كه است اين مككيب بحث نكته مهمترين اما
چنان را عمل اين و ميگذارد خواننده اختيار در را واقعيات خود انتخاب به و ميكند
را چيز همه راوي كه اين او ، نظر از.نميبرد بويي خواننده كه ميدهد انجام بيسروصدا
به شخصيتها صداي:كلاسيك رئاليسم در است مراتبي سلسله وجود گواه دارد خود كنترل تحت
اين اين ، بر افزونميگيرد قرار دوم مقام در راوي صداي با مقايسه در اما ميرسد ، گوش
.است شخصيتها صداي "ذهني" ذات خاطر به گويي است ، راوي صداي خلاف شخصيتها صداي چرا كه
چنين.شود ايجازگويي به متوسل و كند استفاده جزئيات از روايت در تا است راوي عهده بر
سواي راوي صداي كه است عملكردي چنين دليل به علاوه به.ميشود راوي "عينيت" سبب عملكردي
ميكند ، توصيف را وقايع نثر در و گيومه از خارج راوي كه زماني.است شخصيتها صداي
آن ميشود ، وقايع به "عيني نگاه" به مبدل كلمه ، دقيق معناي به توصيفي ، چنين احتمالا
از.است محالات از راوي ناپديدشدن بيترديد.ندارد وجود راوياي هيچ گويي كه عيني چنان
به شياي هرگز شي يك نمايش با كرديم ، تاكيد نكته اين بر آغاز از كه همانطور كه ، رو آن
اصل در كيب مك اما.دارند عهده به را بازنمايي عمل كه هستند كساني هميشه و نميآيد وجود
كه را كسي كه خوگرفتهاند "كلاسيك رئاليسم" به چنان خوانندهها كه بگويد دارد سعي
ياد از" ميكند توصيف و بازگو را آن بهرهبرداري ، وقايع به خود خاص نگاه از ماهرانه
".ميبرند
نوزدهمي قرن رمان ديگران ، و كيب مك براي ،"كلاسيك رئاليستي متن" بارز نمونههاي از
.است كلاسيك رئاليسم سبك نمونه اساسا رمان اين.است اليوت جورج اثر (1872) "مارچ ميدل"
هم و ميكند توصيف را مردم زندگي رويدادهاي نويسنده يك عنوان به اليوت كه رو آن از
رويدادها و شخصيتها از خود اخلاقي لحن با تا ميدهد اجازه راوي به توصيف با زمان
نخستين ايدهآليست ، دكتر ،"گيت ليد" كه زماني مثال ، براي.كند تحقير را آنها و انتقاد
او ضمن در.است پيانو نواختن سرگرم رزاموند ميكند ، ملاقات پدرش خانه در را رزاموند بار
يك براي گام نخستين اين.ميشود او دلباخته ليدگيت دليل همين به و است صحبتي خوش دختر
آن از پيش يعني پيش ، از راوي اماميخورد شكست روايت انتهاي در كه ازدواجي ;است ازدواج
مورد در قضاوت براي را زمينه كند ، باز را صحبت سر يا آغاز را پيانو نواختن رزاموند كه
سراغ به سپس و ميكند توصيف را وينسي خانم ابتدا كار اين براي و ميكند آماده رزاموند
:ميرود او دختر
رو ، اين از.بيآزار و بيتكلف بهگونهاي بود ، ورماليده پاچه نفهمي بفهمي وينسي خانم"
به بيشتر وينسي خانم كنار در بود ، ليدگيت انتظار از فراتر كه رزاموند ، پرظرافت رفتار
.ميآمد چشم
همان او چه چنان و نبود بيتاثير رفتارش ظرافت در ظريفش شانههاي و نقلي پاهاي مسلما
پلكهايش همراهي و لبها زيباي منحني با بود ، آورده زبان به ديگري شخص كه را صحيحي نكته
حرفهاي بود بلد رزاموند و ميرسيد نظر به منطقي شگفتانگيزي نحو به او سخن ميكرد ، ادا
الا ميگرفت سريع را لحني هر كه باهوشها قسم آن از بود ، باهوشي دختر آخربزند درستي
نشانه جديترين اين شايد و نميگفت لطيفه وقت هيچ خوشبختانه.را تمسخرآميز لحنهاي
.(اليوت 1965) ".بود زيركياش
افزون و ميدهد شرح را دخترش و وينسي خانم تفاوتهاي جمله چند وسعت به فضايي در راوي
و لوحي ساده به و ميكند توصيف موذي ، و زيرك است شخصيتي كه را ، وينسي خانم دختر اين بر
زوج اين رابطه كه ميكند هم اظهارنظر اينباره در و اشاره نيز گيت ليد شخصيت ضعف نقطه
البته ميكند ، تحقير را ليدگيت رزاموندو راوي كه است روشن.است شكست به محكوم ابتدا از
به و است رمان يك كل از كوتاه قطعه يك فقط اين بيترديد.رزاموند از كمتر را ليدگيت
شيفتگي مثال روايت اين عظمت بهعلاوه است ، بلندپروازانه و عظيم روايتي مارچ ميدل علاوه
از مقطعي كه تصاويري ;است جزئيات از آكنده و بزرگ تصاوير شيفته رئاليسم كه است رئاليسم
.ميكشند تصوير به را تاريخ
است سياه خانه اين
نصيريها سميه
با محاورهاي فرانسه زبان بر كامل تسلط باانضباط ، جدي ، جوان ، تاريخدان:استخدام آگهي
شخصي مونترو فليپهخواب و كار براي راحت اتاق كامل ، خوراك ماه ، در حقوق پسو هزار چهار
عقد براي كه لحظهاي.زد رقم ديگري گونه به را خود زندگي آگهي اين خواندن با كه بود
پسو هزار چهاراست سياه خانه اين كه نميدانست هرگز ميگذاشت پا خانه اين به قرارداد
او و بود انداخته چنگ فليپه انديشه و ذهن و فكر به كه بود كوچولويي جانور ماهيانه حقوق
پلاكهاي شده گشاد چشمان با و بود شده سريعتر قدمهايش.نميگذاشت آرام لحظهاي را
اينجا ماه سه اگر ميكرد تصور خودش با.كند گم را آگهي آدرس مبادا ميپاييد ، را خيابان
با ماه چهار طول در پسو هزار دوازده.كند جمع پسو هزار دوازده ميتواند بياورد دوام
منطقيتر افكارش و سريعتر گامهايش پس.است خندهداري تناسب واقعا پسو نهصد ماهي حقوق
حد در را فرانسه زبان پس خواندهام درس فرانسه در كه من ميكرد فكر خود با تازهميشد
به من تا است مهيا چيز همه پس گرفتهام قبلا كه هم را تاريخ ليسانسميدانم محاوره
فليپه.است سياه خانه اين.يافت را خانه چشمانش افكار همين حين درشوم نزديك موفقيت
كاملا كارمند يك اوخورد شكست بود ، پيروزي بر تصورش تمام كه لحظهاي در مونترو ،
كشاند گردابي به را او اقتصادي موقعيت سوداي اما بود ، معمولي كاملا زندگي يك با معمولي
.نميپذيرفت را اول نقش خطرناك بازي اين در وقت هيچ شايد ميدانست اگر كه
در نوري روزنه هيچ بود ، سياه كاملا خانه اين.رسيد ساختمان به و پيمود را خانه حياط
پا چنين اين كه نميكرد تصور هرگز.بود شده مستولي اندامش بر ترس.نميشد ديده خانه اين
در زنده انسان يك صداي تا است صوت ضبط نبود معلوم كه صدايي.باشد گذاشته خطر آغوش به
پله دو و بيست بعد و برود راست به قدم سيزده كه كرد راهنمايي را او ساختمان مطلق تاريكي
با داشت توقع.ريخت زمين بر و شد خرد تصورش تمام.ببيند را آگهي صاحب بتواند تا كند طي
.ميكرد تصور كه بود چيزي آن از بدتر اوضاع اما شود ، روبهرو اشرافي كاملا خانواده يك
به را او و ميكرد فكر پسو هزار چهار به كه بود عقلش و نداشت رفتن راه قدرت پاهايش
با را عقلش و افكار خواست كه همين و بود شده گيج دل و عقل انتخاب بين.ميداد هول بالا
در كه بود گرفته قرار زني روبهروي متاسفانه بكند ، سردستي دودوتاي يك و كند جمع هم
كه بود نگرفته ياد اما بود ، كرده عادت تاريكي به چشمانش.نميشد ديده هرگز مطلق تاريكي
كه كرد لمس تاريكي در را پيرزني.دهد تشخيص تاريكي از را انسانها سياه خانه اين در
بود ، مرده پيش سال شصت كه را ، شوهرش خاطرات ميخواست فليپه از و داشت سال صد حدود
.بدهد او به پسو هزار چهار ماهيانه ميخواست كار همين بابت دقيقا و كند چاپ و بازنويسي
دقيقه چند از بعد وقتي و ببندد را چشمانش ميخواست دلش بود ، ترسيده.بود شده گيج فليپه
دلش.ديد را آگهي اين بار اولين كه باشد كثيفي قيمت ارزان كافه همان در ميكند باز
كه كرد پيشنهاد خانه اين از فرار براي.سياه خانه اين از غير باشد ، جايي هر ميخواست
كه داد خبر تاريك خانه پيرزن اما گشت ، بازخواهد و رفت خواهد شخصياش وسايل آوردن براي
تنها ميخواهد گفت و داد او به را زيرشيرواني اتاق.است رفته وسايل آوردن براي مستخدام
زير اتاق سقف شيشههاي از كه آسماني به رو خالياش تخت روي وقتي مونترو فليپه.باشد
خانه به كه بود مطمئن او.داشت سودا يك فقط بود شده خيره بيرون به سياه خانه شيرواني
كه ميكرد سرزنش را خودش.ندارد وجود جهان كجاي هيچ در خانهاي چنين و گذاشته پا اشباح
دلداري را خودش تنهايياش خلوت در و بكشاند مكاني چنين به را او توانسته پول چطور
دليل تنها آئورااست بوده دخيل هم شجاعت و تجربه بلكه نبوده مالي انگيزه فقط كه ميداد
.است سياه واقعي خانه اين.است واقعي سياه خانه اين بداند مونترو كه بود استواري و محكم
وقتي اما نداشت اطمينان هم او به ابتدا فليپه.روشن سبز لباس و چشمان با قشنگ جوان دختر
و پول وسوسهاست جوان دختر يك او كه شد مطمئن كرد لمس را جوان دختر موهاي دستانش با
زد ، كراوات برايش سياه خانه اين در.شد آئورا عاشق و كرد فراموش را سياه خانه به آمدن
كار از درست ويژه تمهيدات همين شايد انديشيدو ويژه تمهيد هزاران و زد عطر كرد ، مسواك
.كردند آغاز را زندگي هم با و شد فليپه عاشق آئورا.درآمد
ديگر.لذت در غرق كه ، باور غيرقابل فليپه براي طرفي از و آنقدرآرامشدهنده شب اولين
را آئورا لااقل بود ، ملموس و آشنا برايش جا همهنميهراسيد نميترسيد ، سياه خانه از
آئورا بودن از تا گشود را چشمانش بيداري و خواب دربود ستايشانگيز برايم شجاعتش.داشت
در كه ديد را آئورا اول چرخ نيم در و چرخاند را خانهاش چشمشود مطمئن خود كنار در
.است زده زانو ميمانست ، عجوزه به روشنايي در چهرهاش حالا كه ساله صد پيرزن كنار
.آئورا شاداب و جوان دندانهاي روي پيرزن مصنوعي دندانهاي و پيرزن چشمان رنگ چشمانش
دستش.بود كرده پيدا بدي حال مونترو فليپه.است داشته حضور اتاق در مدت تمام در پيرزن
.گرفت را جا همه تاريكي و شدند محو اتاق در پيرزن با كه بخواند را آئورا كه كرد دراز را
.است سياه هميشه خانه اين چون
|