فردباوري پيدايش
است شناسايي قابل جهان آيا
فرهنگ حاشيه
فردباوري پيدايش
"سرور و وظيفه" اثرش آخرين چاپ مناسبت به تودورف تزوتان با گفتوگو
رنيه توما
كيهان خجسته:ترجمه
ميكند ، نقل را روشنفكر يك زندگي مسير كه است كتابي ،"رهرو يك زندگي سرور ، و وظيفه" *
رفته مدت اين دررساند پختگي به را شما و انجاميد طول به سال چهل تقريبا كه مسيري
چگونه را مسير اين خودتان.رسيديد ايدهها پرداختن و ساختن و جوهرها درك به رفته
تودورف الهامات و سليقهها افكار ، همان امروز ، تودورف تزوتان آيا ميكنيد؟ ارزيابي
دارد؟ را جواني سالهاي
سالهاي به فصلها نخستين و برميگيرد در مرا كار سال چهل مسير كه است كتابي اين
و كني نگاه گذشته به اينكه.است زندگي سال شصت درباره بنابراين ميگردد ، باز بلغارستان
با.است وحشتناك "!ميگيرد جاي كوچك كتاب يك در اينكه بود؟ همين همهاش" بگويي خود با
بسيار برايم آن با شدن درگير است ، روشنگر بسيار زندگينامه نوشتن من گمان به اينكه
نبود ، ديالوگ شكل به اگر زندگينامه اين نوشتن كه بگويم بايد جهت اين بهبود دشوار
با و بود نوشته برايم زندگينامه نوعي خود ذهن در پورتون كاتريننميشد امكانپذير
.كرد راهنمايي ميبينيد ، كتاب اين در كه اعترافاتي سمت به مرا پرسشهايش
بعضي از من البته:منفي نه و باشد مثبت سادگي به ميتواند نه شما سوال به پاسخ اما
فصل آخرين در.كردهام حفظ نيز را جوانيام خصوصيات از برخي اما كردهام ، تغيير جهات
پابرجا وجودم در دلبستگيها و علايق دگرگوني عليرغم كه را آنچه كوشيدهام مصاحبهها
هر از بيش كه حالي در تغييرند ، معرض در ما قبول مورد نظريههاي.دهم شرح را است مانده
به دادن نشان واكنش و مسائل با شدن روبهرو نحوه مقابل ، در.دلبستهايم آنها به چيز
تداوم:يافتهام را واژههايي چنين خود وضعيت توضيح براي مناست مانده ثابت من در جهان
:است كتاب به متعلق كه عنواني يا و حاشيهاي تمركزگرايي افراطي ، ميانهروي متناقضها ،
اين از ميخواهم من اما ميرسند ، نظر به متناقض اصطلاحات اين چه اگر.رهرو يك زندگي
در نيز و (انساني علوم زمينه در) پژوهشي رشتههاي در فرهنگها ، در را ميانهاي خط طريق
آنچه من نظر بهكنم پيدا هستند ، مجزا يكديگر از معمولا كه تجريدي طبقهبنديهاي
هميشه من.ميگيرد جاي آن دل در بلكه ندارد ، تضادي روزمره زندگي با است متعالي
.بروم فراتر چيزها ، ديدن سفيد و سياه يا دوقطبي و آهنين پردههاي از خواستهام
جستن ياري بدون" هلندي ، متسوي گابريل جمله از نقاشان ، كه گفتهايد پورتون كاترين به *
"...ميدهند انتقال روزمره زندگي به است ، مطلق كه را آنچه فراطبيعت ، از
خاكستري آسمان با را شاعرانه ستاره كه است رمانتيك زيباييشناسي نوعي شمردن مردود هدف
در البته.باشند مانده پايدار زمينه اين در باورهايم ميكنم گمان.ميبيند تضاد در روز
مطالعات با ابتدا من.يافتهام تازهاي علائق و كرده تغيير ديدگاههايم مسائل ساير مورد
هدايت هرمنوتيك و بيان فن زبان ، نظريه جهت در را بوطيقا و كردم آغاز را خود كار ادبي
برابر در) اخلاق فلسفه ،(آمريكا فتح) قومشناسي سوي و سمت كه نوشتم كتابهايي بعد.كردم
نيز انديشه تاريخ مورد در.داشتند (فرانسوي تراژدي يك) سياسي تاريخ يا و (افراطگرايي
ستايش و روزمرگي ستايش كتابهاي و كردم پژوهش (ناقص باغ و ديگران و ما) كتاب دو در
انديشهها مطالعه براي سيريناپذيري اشتهاي درخود.نوشتم نقاشي تاريخ مورد در را فرديت
كار آن در كه نهادي ،(فرانسه علمي تحقيقات ملي مركز) اس.ا.انس.مييافتم آثار و
.دهم ادامه روشنفكرانه ولگردي اين به بتوانم كه است داده من به را آزادي اين ميكنم
:نميبينيد من مسير در را نيچه از اثري
دموكراسي قسمخورده دشمنان با نميتوانم
باشم داشته ارتباطي |
|
نقد" عنوان زير سوم فصل در.ميشود ديده گسستي شما فكري مسير در حال اين با *
حالي در دادهايد ، شرح بزرگ فكري جريان اين از را خود تدريجي گرفتن فاصله ،"ساختارشناسي
ديدگاه" ميكنيد ، نقد ساختارشناسي در آنچه.بوديد آن هواداران از يكي گذشته در كه
رابطه هيچ و ميشود يافت گفتمان تنها گفتمان در" ميكند ادعا كه است اي"تنگنظرانه
زمينههايي به است جالبتر من براي" مينويسيد و ".ندارد وجود جهان با قابلتوجهي
".است ادبي صرفا كه آنچه به نه هستند ، نيز ادبي كه بپردازم
زودي به و نميدانستم چيزي پاريسي روشنفكران درباره.شدم فرانسه وارد سال 1963 در من
شخص در چيز هر از پيش جنبش اين.شدم ميناميدند ، ساختارگرايي ابتدا از كه فكري جنبش جذب
كه مردي بارت ، رولاند من براي.مييافت تجلي بزرگ زبانشناس چند و اشتراوس لوي كلود
بايد.بود ساختارگرايي نماينده نيز نبودم ، موافق انديشههايش همه با اگرچه ميستودم ،
بينديشد ، عموم توافق مورد و اصلي چارچوب به اينكه از پيش كس هر جنبش اين درون كه بگويم
هر مامييافتم نزديكتر ژنت ژرار به را خود من و بود ديگران با خود اختلافات فكر در
بوطيقا كه حوزهاي ادبي ، گفتمان طبقهبنديهاي درباره تحقيق وسيله به ميخواستيم دو
.ببخشيم بيشتري غناي ادبي مطالعات به ميناميديم ،
روي بر ما.كنند حذف داديم انجام زمان آن در ما كه را آنچه ندارد لزومي من گمان به
وسيله و شود نهايي هدف به تبديل ابزار نبايد كه حالي در كرديم ، كار تحليل ابزار
شروع و شد كاسته ابزار به علاقهام از رفته رفته دهه 1980 اوايل از.شود هدف جايگزيني
آنها فلسفي و سياسي محتواي و بردم سوال زير به را متنها وسيله بدين.كردم آن كاربرد به
است ممكن كه كاربردي از بلكه گذشتهمان ، پژوهشهاي از نه آنجا ، ازكشيدم بيرون را
بودلر ، به پرداختن جاي به نبايد.پرداختم انتقاد به باشد ، داشته آموزش در مثلا آن ثمرات
!كرد تدريس زبانشناسي
در انسانها وضعيت بر مصاحبهها اين سراسر در شما.كنيم صحبت سياست از كمي بياييد *
يعني كمونيستي ، كشور يك در كه واقعيت اين.ميكنيد تاكيد خواه تماميت رژيمهاي
روشنفكران بعضي از را شما گذراندهايد ، آنجا در را خود جواني و آمده دنيا به بلغارستان
انتقاد آنها روشنبيني فقدان و سادهنگري از نيز سبب همين به.ميكند متمايز فرانسوي
كرده ، انتقاد آرمانگرايي از گاه و سارتر پل ژان از شدت به غالبا مورد اين در.كردهايد
گرفتهايد10 طنز به را مه 1968 ماه زيباي افكار
نياز اصلا ، بود ، همين من سخن همه اگر !نيست تازهاي چيز سارتر از انتقاد روزها اين
روشنفكران فكري زندگي ،(دوم جهاني) جنگ از بعد سالهاي نخستين در !نداشت كردن بازگو به
نازي رسواي رژيم بر پيروزي با شوروي روسيهداشت قرار كمونيسم الگوي سلطه زير فرانسوي
به.بودند داده كشته ميليون پنج و بيست هيتلر ، حمله اثر بر روسها.بود رسيده افتخار به
از كه من اما.است دشوار آن تجسم امروز كه بود رسيده بينظيري وجهه به كمونيسم جهت اين
فاسد كشور يك" در زندگي براي آن ترك از و ميناميدند سوسياليستي را آن كه ميآمدم كشوري
فرانسه در ميديدم اينكه از بودم ، خرسند ميگفتند ، بلغارستان در چنانكه "بورژوا و
در كه ميكردند اختيار را ايدههايي خود هنري ، و روشنفكري محافل در خصوص به آدمها ،
سالها اين ديدگاه اين از !بودم شگفتزده ميشد ، پذيرفته زورگويي اثر بر فقط بلغارستان
آنچه.ميبينيم ماركسيسم سنگين الگوي خفقان زير و سكون حال در فكري بحثهاي زمينه در را
_ تازهام دوستان افكار و زندگي روش ميان كه بود اختلافي بود ، زننده بيشتر برايم
گفته به و تنهايي به آنها.داشت وجود _ جوان پژوهشگران يا دكترا دوره دانشجويان
ولي.بودند فردگرا و ليبرال بسيار و ميكردند زندگي بوهم2 _ بورژوا" شيوه به امروزيها
همه ميپيوست ، حقيقت به اگر كه بودند فرورفته شهر آرمان مبهم روياي نوعي در حال عين در
و سيلان آزادي ، صورت اين درميكرد حذف داشتند ، دوست بيشتر زندگي در كه را چيزهايي
بايد اما.ميكرد حيران و مردد مرا فاحش اختلاف اين.ميرفت ميان از جهان سوي به گشايش
و بلغارستان در زندگي.نميكردم آشكار را باورهايم سالها اين در هرگز من كه بگويم
اين به دلبستگي از و بود كرده بياعتقاد سياست به نسبت مرا داشتم آنجا در كه تجربههايي
همه كه چنان كمونيسم كه نميپرداختم نيز گفتار اين به حتي.ميكردم خالي شانه پرسشها
.نبود تحسينانگيز و عالي ميكردند ، تصور
"سياسي رواني جبر" اهميت از تماميتخواه رژيمهاي قربانيان درباره "شهر خاطره" كتاب در *
از.بگيرند نظر در خود پژوهشهاي در را آن ناچارند تاريخنگاران كه جبري ميگوييد ، سخن
با شما ضديت ايجاد در بودهايد تماميتخواه رژيم يك تابع گذشته در اينكه منظر اين
نبوده؟ موثر داريد آمريكا به كه علاقهاي نيز و كمونيسم
آمريكا؟ به علاقه.باشد سازگار من روحيات با تعاريف اين نميكنم تصور كه بگويم بايد
.دارند اقامت آنجا در خويشانم از بعضي و دارم متحده ايالات در خوبي دوستان كه است درست
را آمريكا طبيعي اماكن از بسياري و ميبرم لذت نيويورك خروش و جوش از گذشته اين از
و دارم شديدي انتقادات آمريكا خارجي سياست به نسبت حال عين در ولي.ميكنم تحسين
را آمده وجود به دانشگاهها در سياسي3 صحت" در مبالغه اثر بر كه را دگرگونيهايي
كمونيسم واقعيت از خود مستقيم تجربه خاطر به ميكنم گمان كمونيسم؟ با ضديت.نميپسنديم
اين سلطه كه كساني به حال اين با كردهام ، پيدا مصونيت آن آرماني جاذبههاي به نسبت
:بودند من نزديكان آنها باشد چه هرنمينگرم تحقير ديده با پذيرفتند ، را ناكجاآباد
درون از را جنبش اين ناگزير بنابراين.بودند كمونيسم همكلاسانم از بعضي و جواني در پدرم
ليبرال دموكراسي ارزشهاي به خاصي وابستگي است ، حياتي برايم آنچه ميكنم گمان.شناختم
.بسپارم فراموشي دست به را آن نميتوانم كه بودم ارزشها اين خواستار چنان جواني از:است
توانايي و ميآيد در لرزه به وجودم اركان ميبرند ، سوال زير به را ارزشها اين وقتي
حملات بلكه دموكراسي ، به كمونيستها حملات تنها نه منظورم.ميدهم دست از را استدلال
در را نيچه از اثري كه است دليل همين به حتما.هست ناسيوناليستهانيز محافظهكاران ،
اين از.باشم داشته ارتباطي دموكراسي قسمخورده دشمنان با نميتوانم:نميبينيد من مسير
و ميگذارد تاثير پژوهشياش كار و بينش بر فرد هر زندگي مسير كه هستم باور اين بر گذشته
تجربههاي نبايد و نميتوان فلسفه و تاريخ انساني ، علوم حوزههاي در.ندارد هم ايرادي
به هنگامي شناخت كار ميگفت وي4 سيمون كه طور همان.نهاد قرنطينه در را پژوهشگران شخصي
جايي به راه صورت اين غير در _ داريم دوست را چيز چه بدانيم كه ميشود نزديك حقيقت
جا در وسطي قرون حكمت و بيان فن تمرين در باشد ، غايب ذوقي ارتباط اين اگر.نميبريم
كنوني سياست بدبختانه.ميكنيم اكتفا ميشناختيم قبل از آنچه دوباره بيان به و ميزنيم
اينجا:ميكند حركت معكوس جهت در اس.ارس در مثلا فرانسه ، در انساني علوم در پژوهش
دادههاي و كليدي واژههاي به كه شده فردزدايي پژوهش و است تكنيك براي تكنيك پيروزي
.است يافته كاهش آماري
روسو 1985 درباره رسالهاي:لرزان شادماني
.است انسانگرايي نوشتهايد بسيار دربارهاش و علاقهمنديد آن به كه مقولههايي از يكي *
ميانهروي آموزه به داريد باور آن به كه انسانگرايياي كه گفتهايد آن تعريف براي
(Relativism) نسبيگرايي به انسانگرايي اين كه ندارد وجود خطر اين آيا.است نزديك بسيار
شود؟ نزديك ميشماريد ، مردود قاطعيت با شما كه زده ايدئولوژي
مونتسكيو ، مونتين ، _ انديشهها تاريخ مبحث در "ناقص باغ" و "ديگران و ما" كتاب دو در
انسانگرايي آموزه كلام جان ميكنم گمان كه را آنچه كوشيدهام _ كنستان و روسو ژاك ژان
مربوط انسان نوع به آنچه بودن جهاني:كردهام تعريف را بزرگ نظريه سه.بكشم بيرون باشد ،
با اساسا انسانگرايي من نظر به.هدف بهعنوان فردباوري و انسان اراده استقلال است ،
بشر نوع وحدت و انسانها همه بودن يكسان به انسانگرايي زيرا.ندارد همخواني نسبيگرايي
در را انسانها همه منزلت و شان برابري كه) انسانشناسي ، ديدگاه از تنها نه.دارد باور
كه نيست اين هدف.ميشود مربوط نيز باشيم كه كجا هر در ارزشها برابري به بلكه ،(بردارد
از بحث در ميتوان انسانگرايان باور به ولي.كنيم تحميل همه به را يكساني ارزشهاي
آموزه زمينه اين دراست مفهوم داراي بحثي چنين.داشت نظر در را همگاني افق يك ارزشها
.ميجويد دوري ميكنند ، بسنده "انسان نوع" مشاهده به وبر ماكس مانند كه كساني از مزبور
خود زندگي اوليه زمينه از كه دارد وجود امكان اين فرد هر براي انسانگرايان ديدگاه از
ارزشها بنابراين.بگذارد سر پشت را خود تاريخي و فرهنگي اجتماعي ، مشخصههاي و شود جدا
.نيستند "نسبي" تنها
.كنيد استنباط چگونه را آن كه دارد اين به بستگي:گفتيد سخن ميانهروي آموزه از شما
روبهرو متضاد ، گاه و مختلف جايگاههاي از مخالفتهايي با انسانگرايان كه است درست
حالي در بوده بيدين مومنان عقيده به او.بگيريد نظر در را روسو ژاك ژان مثلاميشوند
و اراده به را چشمگيري زمينه بودند ، مادهگرا كه دايرالمعارف نويسندگان ديدگاه از كه
ارتجاع با هم بود ، مخالف انقلابي وحشت دوران با هم كنستان يا.ميكرد واگذار معنويت
،(است روسو به مربوط آن تعريف چند هر) بينديشم ميانهروي به اينكه از پيش من.افراطي
چند خودبستر مدرنيته.برنميتابم را امور ديدن سفيد و سياه يا دوگانه كه بگويم بايد
.فروكاست انفرادي دوئلهاي به نميتوان را بحث و است ايدئولوژيها از خانواده
است موضعگيري نوعي بلكه نيست ، سانتيمانتال ايدئولوژي يا التقاطي آموزه يك انساندوستي
.كنيم نقد را خود جامعه جنبههاي از بسياري ميدهد امكان كه
اشاره "نيكي به اقدام بدي ، خاطره" شما قبلي كتاب از جمله چند به ميخواهم خاتمه در *
براي ولي نيست ، ديروز از كمتر تعالي يا معنويت با رابطه لزوم امروز" نوشتهايد:كنم
هرگز زيرا) بماند دور سياسي برنامههاي از بايد تماميتخواهي ، سوي به انحراف از دوري
از را فرد هر زندگي معنوي امور است بهتر بلكه ،(كرد بنا زمين روي بر را بهشت نميتوان
طبيعي ، چشماندازهاي به نگريستن با نقاشي ، تابلوي يك برابر در ميتوان.كنند روشن درون
معنوي لذت اوج به كودك يك خنده ديدن يا و فلسفه به پرداختن يا مراقبه يا دعا اثر بر
عين در ولي ;سازد برآورده را مطلق امور و روح آسايش به نياز نميتواند دموكراسي.رسيد
جدايي درباره اينجا در آنچه آيا "بماند بياعتنا نيازها اين وجود به نسبت نبايد حال
"اجتماعي روانپريشي" از شكلي به كه دارد دنبال به را خطر اين گفتهايد ، سياست و هنر
سوژههاي مورد در "افراطگرايي برابر در" كتاب در كه وضعيتي همان شويم ، دچار
با را خود رابطه ابهام ضمني طور به آيا بگويم ، بازتر كردهايد؟ اشاره آن به تماميتخواه
نكردهايد؟ بيان سياست
..نشود منتهي اجتماعي روانپريشي به لزوما تفكيكي يا تمايز هر كه باشيم اميدوار بايد
انسان در اينكه نخست.كردهام سخن آغاز همگان قبول مورد حقيقت دو از من كتاب آن در.
واژه ميتوانيد البته.دارد وجود "مطلق امر" با رابطه ايجاد به سركوبنشدني و ژرف نيازي
ديگر جهان خداوند ، دين ، در مطلق امر اين قرن چندين طي.بگذاريد "مطلق" جاي به را ديگري
نياز اين رفتن ميان از مفهوم به غرب در رسمي دينهاي عقبنشيني.يافت تجلي تعالي ، و
طريق از نيازها اين ارضاي راه در تلاش بيستم قرن در كه است اين حقيقت دومين.نيست انسان
:نميشوم شكست اين دلايل تحليل وارد من.شد روبهرو پرسروصدايي شكست با سياسي پروژه يك
بياعتبار را سياست بايد كه نيست مفهوم آن به اين.بازشناسيم را آن حضور كه است كافي
از ماداد قرار واقعياش مكان در را سياست بايد بلكه نياورد ، حساب به را آن يا شمرد
ضابطهها ، به احترام آنها كه ميخواهيم ما ميخواهيم؟ چه احزاب و نهادها دولت ، سياست ،
خدمات همچنين و كنند تضمين را افراد جاني امنيت و بيان آزادي قانون ، برابر در برابري
اقدامات اين از يك هيچ.نمايند تامين را بازنشستگان حقوق و درمان آموزش ، كيفيت همگاني ،
سياست از بايد آيا پس ميكند؟ كفايت انسانها شكوفايي براي آيا ولي.نيست حقير و خوار
سرور نهايت به را ما و كند تضمين نيز را ما خوشبختي اقدامات آن همه علاوهبر كه خواست
هر آن در كه كند ايجاد را فضايي كه است آن مناسب سياسي وضعيت.نيست چنين البته برساند؟
و بيست قرن اروپاييهاي.بپردازد معنويت جستوجوي به شرايط بهترين در بتواند ما از يك
خطاپذير ، ما عشقهاياست محقق اولي.دارند اختيار در را مطلق كمال با ارتباط شكل دو يكم
اينكه يا گذارد ، خاموشي به رو دلمان در والدين به علاقه است ممكن.متناقضند و موقتي
ميتوانيم كه است عشق طريق از اين وجود با باشند ، نداشته ما به عشقي ديگر فرزندانمان
آثار ديدن با را آن كه است ، زيبايي و معنويت دوميكنيم تجربه را ابديت و مطلق كمال
باز:مييابيم ديگري راههاي از يا فلسفه با علم وسيله به يا و طبيعت ، تماشاي يا هنري
قبيل اين ميان من نظر به بنابراين.است نهفته روزمرگي دل در تعالي كه ميكنم تكرار
.اجتماعي روانپريشي نه دارد ، وجود تكميلي رابطه سياست و شخصي تجربههاي
:پينوشت
م.بود چپگرايي و آنارشيسم از آميزهاي داراي كه دانشجويان تظاهرات و شورش به اشاره _1
زندگي وابستگي و تكلف بدون و آزاد كه ميشود گفته افرادي به كولي ، معني به Boheme _2
.م.ميكنند
چپ ايدههاي از الهام با زنان و اقليت گروههاي فعاليت اثر بر دهه 1990 از كه جنبشي _3
.است آمده وجود به متحده ايالات در
Simon Weil _4
اكتبر 2002 ليترر مگزين از برگرفته
است شناسايي قابل جهان آيا
3_ ايراني هرمنوتيك
يوسفي روحالله
شناختشناسي ، بحث به است مربوط و ندارد هرمنوتيك مقوله با مستقيمي ارتباط فوق پرسش گرچه
به لازم مقدمه و مدخل يك بهعنوان "جهانشناسي" به "متنشناسي" بحث ابتناي دليل به اما
نظري هر كه است جهت آن از شده ياد مقوله دو وثيق ارتباط حداقل و ابتنا.ميپردازيم آن
بدهيم ، آن به پاسخي هر واقع در و باشيم داشته "است؟ شناسايي قابل جهان آيا" پرسش مورد در
به ميگذارد مستقيم اثر (بشري يا وحياني) سخن و كلام تفسير يا و "متنشناسي" مقوله در
"شناخت" گفت ميتواناست شده اظهارنظر نيز دوم مورد در اول ، مورد در اعلامنظر با نوعي
جهاتي از دو هر و است شامل را متن و "كلام" و "طبيعت" عرصه دو هر كه است عام مفهوم يك
ميداند شناختن قابل را طبيعت و جهان كسي اگر لذا و هستند يكي (سوبژكتيو فيالمثل)
را مدعا اين بعدي توضيحات.عكس بر و بداند شناختن غيرقابل مطلقا را متن نميتواند
.ميكند روشنتر
عمده نظر دو نه ، يا است شناسايي قابل ما ذهن از خارج پديدههاي و طبيعت كه اين مورد در
طبيعت و جهان معتقدند كساني كه معنا بدين.منفي ديگري و است مثبت نظر يك:دارد وجود
و شناخت كموبيش را آن ميتوان و است شناختن قابل "هستي" كلي بهطور يا و ما پيرامون
.آورد دست به عالم از شناختي نميتوان و نيست چنين كه نظرند اين بر مقابل در نيز كساني
دوم دسته و هستند ذهن از خارج در پديدهها مستقل وجود به اعتقاد نظريه طرفدار اول گروه
چه هر و ندارند مستقل و خارجي و عيني وجود پديدهها كه دارند عقيده و ندارند باوري چنين
چنان.ميخوانيم عالم و جهان مسامحتا يا اصطلاحا ما كه است ما ذهني تفسير و تصوير هست
رد و خود نظريه اثبات براي كدام هر است ، آمده مربوط آثار و فلسفي منابع در كه
داشت توجه بايد اما.كردهاند اقامه برهانهايي و گفته مطالبي مقابل ، طرف استدلالهاي
ديدگاه مدافعان و حاميان با لذا و بودند اندك بسيار دوم نظريه طرفداران نيز گذشته از كه
.نبودند مقايسه قابل اول
رئاليستي اول ديدگاه به رايج ماركسيستي گفتار تاثير تحت بيشتر ايران در پيش دهههاي در
رايج فلسفي گفتار در ايدهآليسم واژه كاربرد چند هر.ميگفتند ايدهآليستي دومي به و
ميگويد كه تفكري طرفداران به نيز امروزه.بود متفاوت كاملا واژگان اين كاربرد با غرب
معتقدند كه هستند كساني آنتيرئاليستها و ميگويند رئاليست است قابلشناسايي خارج جهان
.است ناممكن يا بيمعني هست كه گونه آن واقع حاق شناخت معرفتي موانع و شرايط دليل به
.بدانند ناممكن را معرفت كه نيست معنا اين به لزوما اين چه اگر
مستقل و عيني وجود - كه1 بگوييم بايد باشد درست رئاليستي ادعاي و تحليل اگر حال
و قطعي ،(phenomen) وفنومنها وجود آن شناخت امكان - و 2 آدمي ذهن از خارج در طبيعت
جمله از.است شده اقامه مدعا اين براي مختلفي استدلالهاي.است مسلم و شده پذيرفته امري
وجود پديدهها و طبيعت و عالم اگر كه اين آن ودارد وجود ساده خيلي و بديهي پرسش يك
ميناميم؟ طبيعت و عالم را "چيز" چه اصولا و ميكنيم صحبت چيز چه از ما ندارند خارجي
جهان و وجود باشد ، داشته بيرون در واقعيتي هيچ كه اين بدون را ، ذهني وجود يك صرفا آيا
در چيزي بگوييم كه نيست معقول و قابلقبول عملا و نظرا بالاخره ميخوانيم؟ طبيعت يا و
اگر.درميآوريم تصور به يا و ميكنيم خلق خودمان ذهن در را آن ما ولي ندارد وجود خارج
كه كنيم تكيه بايد ي"چيز" به ناچار سرانجام كنيم ، شك هرچه در و باشيم هم دكارتي شك دچار
همه در دكارت البته.باشد داشته مستقل وجود ما قرائت تفسير و تخيل و تصور از بيرون در
"هست" كه رسيد انديشمند و "منمتفكر" به شك تسلسل و دور پايان در سرانجام و كرد شك چيز
و ميكند درك و ميشناسد را واقعيت و "سوبژه" شناسا فاعل "ابژه" بهعنوان و است مستقل و
نداشته مستقل واقعيت اصلا چيزي است ممكن عملا و عقلا مگرميكند تاويل يا و تفسير
بخواهيم اگر باشيم؟ داشته آن وجود از تصويري حتي و بشويم آگاه آن وجود از ما اما باشد
خود نيز ذهني ، وجود البته كه بگوييم بايد كنيم صحبت باره اين در اسلامي فلسفه واژگان با
چيزي تا و است "عيني وجود" از تابعي "ذهني وجود" كه ميدانيم اما است وجود از مرتبهاي
از پس "تصور" ذهني وجود.گفت سخن آن ذهني وجود از نميتوان باشد نداشته عيني واقعيت
به آن خارجي وجود به اعتراف و اعتقاد و واقعيت شناسايي از پس نيز تصديق و است "تصديق"
در شخص و ميگيرد قرار تصديق مورد "آب" نام به واقعيتي اول فيالمثل يعني.ميآيد دست
آب واقعيت از تعبيري و تفسيري (همزمان يا) سپس و ميگيرد قرار آن عين با ذهني ارتباط يك
شكل را ذهني وجود كه است تصديق همين و ميگيرد قرار تصديق مورد گاه آن و ميشود حاصل
از تصويري و تصوري ميتوان چگونه پس باشد ، نداشته وجود آبي واقعا تا بنابراين.ميدهد
كرد؟ ياد آن ذهني وجود از و داشت آن
جعلي و "قلابي دين" و "حقيقي دين" با ارتباط در زيبايي بسيار استدلال مثنوي در مولوي
دين تا ميگويد مولوي.باشد كارساز و مفيد ما كنوني بحث با ارتباط در ميتواند كه دارد
خارجي واقعيت در را آن يا و گفت سخن آن ، قلابي نوع از نميتوان باشد ، نداشته وجود حقيقي
از قلابي سكه ميگويد.است آن قلابي و اصلي نوع دو و "سكه" او بجاي و درست مثال.داشت
يا كسي كه كرد تصور ميتوان چگونه وگرنه دارد وجود اصيل و واقعي سكه كه دارد وجود آنرو
اين او البتهبسازند را آن دروغين و قلابي نوع واقعي سكه درك و ديدن بدون كساني
وحياني اصالت و حقانيت اثبات براي است استوار و عميق سادهبودن عين در كه را ، استدلال
نيز عيني و ذهني وجود با ارتباط در را آن ميتوان ولي ميكند بيان بشر تاريخ در اشيا
.كرد استدلال آن به و دانست صادق
فرهنگ حاشيه
عقلانيت كنار در معنويت *
اقتضا عقلانيت":است گفته هفته كتاب با گفتوگو در ديني انديشه استاد ملكيان مصطفي
هم معنويتي.ماند متعهد آن به نميتوان ديگر نشود آزموده عمل مقام در چيزي اگر كه دارد
و هم همه.نيست عقلاني كه چرا بود ، پايبند آن به نميتوان نشود آزموده عمل مقام در كه
بدون هم ما معنويت حال عين در ولي نباشد معنويت بدون ما عقلانيت كه است اين من غم
".نباشد عقلانيت
خدايي هركسي كه ميگفت پروتستان متاله و فيلسوف تيلسين پل":است گفته همچنين ملكيان
همه است حاضر فرد هر كه است امري خدا.باشد متفاوت فردي هر براي است ممكن خدا...دارد
".بكند هيچچيز فداي را آن كه نيست حاضر ولي بكند آن فداي را چيزش
را مشترك اخلاقيات سلسله يك بايد كنوني بشر:است كرده تاكيد همچنين دانشگاه استاد اين
اخلاقي بنيانهاي اين رعايت عدم به كنوني بشر بحرانهاي و مشكلات بيشتر لذا و كند رعايت
.ميرسد مشترك
نفر دو مگر روشنفكري هيچ *
خود مقالات سلسله سوم بخش در اسلامي موتلفه جمعيت ارشد عضو بادامچيان اسدالله آقاي
در":است نوشته شريعتي و آلاحمد جلال به اشاره با حزب اين ارگان در روشنفكري به مربوط
ديگري و آلاحمد جلال يكي نفر دو مگر ندارد چهرهاي هيچ ما روشنفكري..معاصر دوران
اين روشنفكران اكثريتزدهاند حرف روشنفكري عليه روشنفكري چهره دو هر..شريعتي دكتر
".كمونيستي چپ يا مليگرا يا غربي چپ افكار داراي يا هستند درباري يا دوره
حكومت بهترين آنها":است افزوده خرداد 1376 دوم از پس روشنفكري به اشاره با بادامچيان
هستند روشنفكر ميكنند فكر است ، غربزده آنها ذهن و ميدانند غرب دموكراسي همان را
".غوطهورند فكري تاريك در كه درحالي
مدرنيسم از سخن غربپسند روشنفكران اين از برخي وقتي مردم اكثر":است نوشته بادامچيان
پا تا سر ايراني ميخواست كه ميافتند تقيزاده جمله همان ياد به ميگويند مدرنيته و
".شود فرنگي
|