سنت تحول
بخش واپسين - تمدن و فرهنگ باب در تاملاتي
ديدرو دنيس
اين براي بياني تا گرفت كار به را زنبوران اجتماع تصوير دالامبر روياي در ديدرو
است يكه و يكتا كيفا كل كه انديشه اين براي يعني ;دهد دست به وحدتسازوار از عقلي تصور
كار مميز پيچيده ، كلي مقام در كل از برداشت اين.دارد تفاوت منفرد اجزاء صرف تجمع با و
ولتر ، نزد در.هست نيز رسوم ، و آداب باب در رساله يعني فرهنگ ، مطالعه در ولتر دورانساز
معدودي.آوردهاند پديد خودشان اجتماعي افعال و زندگي با انسانها كه است تماميتي تمدن
را "زمانه روح" مفهوم ;كردند نفوذ عميقتر "زمانه روح" در او از بعد يا قبل متفكران از
او.بود كامياب خودش زمانه ارزشهاي بردن فراتر در ندرت به فقط او ولي ;كرد بيان او نخست
كرد ، تاكيد شديدا انساني گوناگون آمال از هماهنگ موازنهاي وجود به نياز بر اينكه با
اين و بود محدود بسيار فرهنگي حيث از بود شايسته موازنهاي مقوم آنچه براي معيارش
ديگر ، تاريخ فلسفه يك در هم باز هردر ، .نبود كودن آن مشاهده در جوان هردر كه بود واقعيتي
و يكسان ما خود اعتقادات با گذشته اعصار اعتقادات كه ميپنداريم مسلم چرا كه پرسيد
هر هرملتي ، انساني ، هر آيا" بودهاند؟ يكي ما خود معيار با سعادت براي آنها معيار
خودش درون در را سعادت مركز دارد ، درخودش را جاذبهاش مركز كه سپهري هر همچون دورهاي ،
"ندارد؟
وحدت از مهم انفصالي دهنده نشان داشت ، بسيار دين ولتر تفكر به اينكه با هردر تفكر
دقيقتر -جمع صورت به -خاص فرهنگهاي از بايد كه كرد احساس هردر.است ولتر فرهنگي انگاري
از بيبهره قومي كه نيست چنين كه كرد اعلام سپس هردر.عام طور به فرهنگ از تا گفت سخن
حيث از تفاوتها اين اما دارند ، وجود فرهنگي تفاوتهاي يقينا ، .باشد داشته وجود فرهنگ
وضوح مقايسه ، به معيار منزله به اروپايي فرهنگ معيار اطلاق.نوع حيث از نه درجهاند
اعتبار فرهنگي هر.انساني ارزشهاي جهانشمول و كلي ملاك عنوان به رسد چه تا ;بيمعناست
موجودات از مركب را جهان بايد ما لذا و ميبرد كار به خودش درون در را خودش دروني
و توسعه از را خودش الگوي آنها از يك هر كه بنگاريم متفاوتي منحصرا اجتماعي -فرهنگي
و معنوي اشتغالات با را فرهنگ كه باكساني مخالفت در هردر ، .دارد خودش دروني پوياي رشد
"معنوي" و "مادي" فعاليت ميان دوگانگي بهانكار ميدانستند ، يكي مادي پيشرفت با را تمدن
.ارزشها و اعتقادات و انديشهها كه ميشوند محسوب فرهنگ جزو همانقدر مصنوعات.برخاست
آنچه هم و "ميدهد انجام" آنچه هم است ، انسان مبتكرانه فعاليتهاي همه دربرگيرنده فرهنگ
كمك جمعي هويت از آگاهي ايجاد به كه فرهنگ تعيينكنندههاي به هردر."ميانديشد"
رسوم و آداب مشترك ، ارزشهاي و نمودگارها زبان ، با را اينها و داشت خاصي علاقه ميكردند
و شمارد مي اهميت دوم درجه در را محيطي طبيعي عوامل اوميدانست يكي متقابل هنجارهاي و
و است نامطلوب ، يا مطلوب اثر گذاشتن فقط" آنها توانايي ميدهد شرح ها درانديشه چنانكه
ديدگاه از هم نكته ، اين از آگاهي."تكامل يا توسعه از معيني جريان ساختن ناگزير نه
هردر كه است توجه جالب نيز ،"خرد عصر" تاريخي زمينه با تقابل در هم و جديد انسانشناسي
او نظر از.ديد را اجتماعي فرهنگهاي معنادار و قالبدهنده عوامل غيرعقلي عناصر در
.ميشدند گذاشته كنار بايد كه نبودند بيربط گمراهيهايي پيشداوريها و اسطورهها
را اعتقادات و انديشهها ماركسيستها ، بهويژه و بعدي متفكران برخلاف هردر آنكه ، مضافا
ديني تعاليم يا اسطورهها برخي كه بود موافق او.نميانگاشت صرف روبناي و زايد پديدار
اما ;باشند داشته رايج عرف و اقتصادي و سياسي نهادهاي با تنگاتنگي ارتباط حقيقت در شايد
و نميكند اثبات آنها معناي يا آنها به مربوط خاستگاههاي درباره را هيچچيزي امر اين
هر گرفته انجام "وظايف" درباره هرچه دليل ، همين به.نيست نيز آنها ذاتي خودمختاري منكر
يا كافي شرايط حتي يا ضرورت درباره را چيزي هيچ شود ، گفته معين "نظام" يك در آنها از يك
ساختارهاي حفظ وظيفه ميتوانند اديان و اسطورهها.نميكند اثبات آنها دروني روابط
امر اين اما باشند ، نداشته هم ميتوانند و باشند داشته عهده به را (سياسي و ديني)آمرانه
و اسطورهها رفتن ميان از با ضرورتا ساختارها اينگونه كه نيست سخن اين گفتن با مترادف
.ميروند ميان از (عكس به يا) اديان
تفكر در غيرمستقيم ، يا مستقيم بهطور هردر ، فرهنگي كثرتانگاري و تاريخي نسبينگري
سياسي ، رومانتيكهاي ساوييني ، تاريخي قانونشناسي مكتب و هگل و شلگل فريدريش فيشته ، .گ.ي
.افتاد موثر توينبي ، و اليوت.اس.تي اشپنگلر ، به برسيم تا فرهنگ تاريخ نوشتن و ميل.ا.ج
.است نشده بيمعنا هنوز انسانشناسي و جديد جامعهشناسي براي فرهنگ از هردر تشريح
فرهنگ توسعه باب در انديشهها
است انجاميده فرهنگ اشباع به كه بود "توسعه" همينتصور نوزدهم قرن خواهي ترقي نتيجه
تجدد نمودگار يك جهانشمول ، ارزش يك مطلق ، يك مقام اجتماعي فرهنگهاي روبهرشد شمار در و
توسعه باب در انديشهها بنابراين ، .است يافته را آگاهانه آرمانه يا هدف يك روي ، هر به و
.هستند فرهنگنيز توسعه انديشههاي واقعي ، معناي به فرهنگ ،
سه ،(پيشرفت درباره تكخطي انديشههاي با نزديك قرابت در) مستمر اصلاح فرض از گذشته
اعتقاد اين آنكه ، نخست:ميگيرند قرار فرهنگي توسعه تصور مبناي مشتركا نيز ديگر فرض
پيوستگي از اساسي درجهاي معين فرهنگ يك مراحل ميان ناپيوستگيها وجود با كه دارد وجود
تفاوت مراحل اين متقابل اتصال نحوه و فردي اهميت درخصوص نويسندگان اگرچه است ، موجود
در غايات جهت در كوشيدن كه دارند نظر اتفاق نكته اين در بسياري آنكه ، دوم.ميگذارند
متفكري آيا كه نيست روشن غالبا آنكه ولو است ، مضمر انساني تكامل يا فرهنگي توسعه تصور
اينكه ، بالاخره و هردو يا تاريخ ، غايتشناسي يا ميكند بحث تاريخ "در" غايتشناسي از
زمان ، در و زمان طريق از تداوم ربط جز نيست ، ي"چيز" مقوم فرهنگ كه دارد وجود فرض اين
.است آينده آفريننده هم و گذشته محصول هم فرهنگ لذا
و تحول مسئله فقط نه فرهنگي توسعه تصور كه است معلوم آخرين ، بهويژه فرضها ، اين از
سرمشق كه نويسندگاني آنكه ، اجمالا.ميكند مطرح نيز را پايندگي مسئله بلكه دگرگوني
-اند"كلگرايان" با موافقت به متمايل اينها و -ميگيرند كار به را رشد ارائه و سازند
در انقلاب باب در تفكراتي در برك ادموند نمونه ، محضكردهاند تصديق را پايندگي اهميت
.است اعصار طول در گذشته توفيقات منحصرا و عمدتا تمدن كه ميكرد تاكيد فرانسه
تا بدوزند فراپشتها به را نگاهشان كه ميدادند ترجيح سان همين به نيز سياسي رومانتيكهاي
.فراپيشها به
كه آنها ميان در حتي.بود ترقيخواه يا فراپيشنگر غالب آورد روي هرتقدير ، به
را توسعه جريان ويكو نمونه ، محضميكردند دنبال توسعه در را ديالكتيكي يا دوري الگوهاي
آدميان و پهلوانان خدايان ، عنصر سه بر مشتمل دور هر كه انگاشت تكراري دورهاي برحسب
ظهور بود ، اما حاكم فلسفه و اسطوره و دين ترتيب ، به اعصار اين از يك هر بر و ميشد
حالات" به بالا به رو مارپيچي حركت يك همچون بلكه نبود ، قديم شكل همان به آنها دوباره
تاكيد ديالكتيك در متفاوتشان راههاي بر بيشتر ماركس و هگل كانت ، .ميشد ظاهر"متفاوتي
بعد مرحله خدمتگزار را مرحله هر حال عين در خطي ، اما يك تحول بر تا ميكردند
انديشه مخالف صريحترين هردر ، حتي.ميشد منتهي مقدر غايت به سرسختانه كه ميانگاشتند
تاريخي روند نهايي هدف عنوان به را دنيوي نجات به خودش ايمان هيچگاه خطي ، پيشرفت
كه محتاطبود آورد ، پديد ترقيخواهي عصر در را حالت اين كه مردي ولتر ، .نداشت پوشيده
يا تاريكي عصر دور گذشته او نظر از كه است درست البته ، نباشد خوشبين ترقيخواهي خودش
علائم خبرآور و نكرد ابراز آينده به گزافهآميزي اعتماد او اما بود ، نيمهتاريكي
دفتر در بستانكاريها با ملازم بدهكاريهاي از هشيارانه آگاهي با او.نشد آخرالزمان
او نمونه ، طور به ;نميانگاشت "بهتر" معناي به بديهي بهطور را "سپستر" تاريخ ، محاسبات
بنابراين ، .ميداد ترجيح را دومي كه نداشت شك چهاردهم لويي عصر با خودش عصر مقايسه در
تا بود وسطي ، قرون بهويژه دور ، بسيار گذشته از ولتر داشت خوار بيشتر كه ميآيد نظر به
نايل او فهم به قالب آن در ديگران كه افكند قالبي در را او كه پيوسته ترقي به او ايمان
.شدند
فيشته گوتليب يوهان
ولتر نام با نادرست به اندازهاي تا فرهنگي بلاانقطاع ترقي انديشه آغاز اگر اما
روح پيشرفت از تاريخي تصوير يك طرح كوندورسه ، كتاب با درستي به آن ختم است ، شده قرين
انسان فاهمه قوه روزافزون ترقي به نامحدودي خوشبيني آن در كه است شده دانسته يكي انسان
كمتر نه كوندورسه ، نزد در.است شده ابراز آن خود تكامل و توسعه "قوانين" بر تسلط لذا و
بيفرهنگي و توحش نشستن پس.بود پيوسته "تمدن سير" او ، از پس جفرسون تامس و پپن تامس از
و است شده مقدر جديد اجتماعي و سياسي اخلاق ظهور و دانش انتشار و پيشرفت برابر از
دين هردر و ويكو نزد در.بخشيد خواهند رهايي گذشته بارگران از را انسان علمي راهبردهاي
بود عبارت اساسا فرهنگي توسعه كوندورسه ، نزد در.بودند فرهنگ اصلي اجزاء از اسطوره و
در و داشت اختصاص انسان فكري توفيقهاي تاريخ بررسي به او "طرح" و ;فني و علمي پيشرفت از
عصر به رسيدن با او.بود شده قائل مرحله ده به بامبنا فني حيث از و علمي پيشرفت براي آن
گمانهزنيهاي از بيشتر كاري و ندارد زدن حدس از بيش كاري فلسفه" كه كرد احساس خودش
حقايق و بپردازد واقعيتها دادن نظم و جمعآوردن به كه بس همين را فلسفه ;نميكند فرضي
."گرفت نتيجه ميتوان آنها تماميت و آنها ارتباط از كه دهد نشان را مفيدي
اگوست الهامبخش عميقا علمي رهبردهاي و سخت و سفت تجربهگرايي به كوندورسه ايمان
و جهانشمول تاريخي قوانين اثبات درصدد كتاب اين در كنت.شد تحصلي فلسفه درسهاي در كنت
عبور آنها از بايد مرحله سه طي شرط به انساني جوامع همه كه برآمد قوانيني بنياديترين
توسعه از كنت تحليل.تحصلي مابعدطبيعي ، رباني ، مرحله:از بودند عبارت اينها و كنند
اين در كه رو آن از است ، توجه جالب اجتماعي متحركهاي و اجتماعي ثابتهاي برحسب فرهنگي
.بود كرده مبذول توجه آن به هردر كه ميشود تاكيد تعاملي دوبعدي طبيعت بر تحليل
در تمدن تاريخ شدند ، منتشر يكديگر از پس نزديك فاصله با كه پرنفوذ كتاب دو در
به كه شد كوشيده ماركس ، كارل قلم به سياسي اقتصاد نقد و باكل تامس هنري قلم به انگلستان
كه بود اين دادن نشان درصدد باكل.شود مبذول فراواني توجه استقرايي تحقيق بر كنت تاكيد
يكنواختي صفت بايد باشد ، شده تعيين آنها سوابق وسيله به منحصرا كه انسانها افعال آن"
."بدهد را نتايج همان همواره شرايط ، همان تحت دقيقا بايد ديگر ، عبارت به باشد ، داشته
قوانين اخذ قابليت همچنين و (انگليسي بهويژه و) اروپايي فرهنگ تفوق كنت ، به مانند او ،
روندهاي گويي كه نوشت چنان كلي طور به نيز ماركس.بود شده متقاعد آن مطالعه از جهانشمول
و جهانشمول اطلاقپذيري با قوانيني ميانگاشت ، همانند طبيعي قوانين عملكرد با را تاريخي
معتقد لذا و (سرمايه اول چاپ پيشگفتار در) "رهسپار محتوم مقصد سوي به آهنين ضرورتي با"
تصويري فقط ديگر كشورهاي به" صنعتي پيشرفته كشورهاي توسعه در كننده عمل قوانين كه بود
درباره ماركس نظرهاي بيان موجزترين."ميدهد نشان را آنها خود آينده توسعه و تحول از
تمام جمع" آن بنابر كه است آمده سياسي اقتصاد نقد پيشگفتار در فرهنگي توسعه و تحول
و حقوقي روبناهاي كه واقعي بنياد آن يعني است ، جامعه اقتصادي ساختار مقوم توليد روابط
ماركس ، ."ميشود منطبق آن با اجتماعي آگاهي از معيني اشكال و برميخيزد آن از سياسي
با مواجهه قصد اجتماعي ، به -فرهنگي توسعه و تحول از توصيفي نظريه يك عرضه بر علاوه
در بهويژه و نوشتههايش نخستين در آن به كه داد تجويزي بيگانگي ، خود با مسئله
رومانتيكهاي به را ماركس خودبيگانگي ، با مضمون.بود كرده بسياري توجه آلماني ايدئولوژي
آينده در را انسان بيگانگي خود با شفاي ماركس كه حالي در اما ;ميكند نزديك بسيار
نظم از آزادي طلب كه ميجستند را انساني و ميگشتند باز گذشته به رومانتيكها ميجست ،
.بود واداشته خطا اين دادن انجام به را او جامعه سنتي
بارنارد فردريك
و تحول با پايندگي يا ترقيخواهي ، با سنتگرايي آشتي براي كه كوششهايي جمله از
كاري اصيلترين بيشك [سنت] Tradition و [ادب] Bildung از هردر بحث گرفت صورت تغيير ،
معناي به لفظ دو اين از او.است نشده كهنه آن بحث مورد موضوعات از يك هيچ هنوز كه است
ميكند استفاده "دادن عبور" و "گرفتن شكل" يا "شدن" ترتيب ، به يعني آنها ، پوياي و اصلي
و تحول از خاص حالتي با مترادف Bildung ترتيب ، بدين.آنها مكتسب و مشهور معناي به نه و
يك بلكه نيست ، محدود فكري يا فردي دقيقا اشتغالات به آن ضمني دلالت به يا توسعه
بهره متمايزشان فرهنگي ميراث از اينكه عين در انسانها آن در كه است متعامل رونداجتماعي
شايد ، ،[شدن اجتماعي] "Socialization" جديد مفهوم.ميافزايند نيز چيزي آن به ميبرند ،
.باشد Bildung از هردر تاويل به مفهوم نزديكترين
جذب همچنين و ارزشگذاري با Bildung دانستن يكي با هردر كه است توجه جالب نيز اين
بلكه نيست تكثير روند فقط Bildung ترتيب ، بدين.بخشيد آن به متمايزي ديالكتيكي معناي
انقطاعهاي براي ديگري شق فقط Bildung در هردر حقيقت ، در.هست نيز تحول و تغيير روند
دگرگوني نه و ميديد آنها ، شدن نابود دليل به ارزشها ، تعويض با ملازم اجتماعي -فرهنگي
هم Bildung عملكرد كه بود آن مستلزم جديد و قديم كردن يكي كه بود آگاه او اما.آنها
مترادف تحول و تغيير اينكه همچنين و شود سلبي خاصههاي شامل هم و ايجابي خاصههاي شامل
فنون و علوم در تازه كشف هر كه نوشت انديشهها كتاب در او.نيست هموار و نرم پيشرفت با
هر و ميآفرينند جديد مسائل جديد موقعيتهاي.يابد مي تطبيق تازه الگوهاي با جامعهاي
.نيست انسان سعادت فزاينده ضرورتا (شوند برآورده آنكه ولو) خواستهها در افزايش
عرف و رسوم و آداب و انباشته هم بر اعتقادات ذخيره با نيز Tradition سان ، همين به
طريق ، بدين.هست نيز زاينده انتقال حين در كه است پيشروندهاي روند بلكه نيست ، يكي
ظهور به نيرويي هم و محصول هم كه ميآورند دنبال به را فرهنگ Tradition وBildung
زندگي الگوهايمشترك يا صورتها بهBildung كه آنجا تا يعني است ، معين زماني در رسيده
"الگوها" زمره در بيش ، و كم ، Tradition طريق از شدن نهادينه دليل به كه ميبرد راه
گرفتن نظر در بيشك بود ، مخالف خطي پيشرفت انديشه با هردر اينكه با.گرفتهاند قرار
دوقطبي انديشه جاي به بنابراين.ميكرد رد نيز را دوگاني شيوه به توسعه و تحول مراحل
گرايش دو تجسم ديگر پيشرفت و سنت طريق ، بدين.كرد مطرح را متقابل تاثر و تاثير انديشه
درونساخته صفت تحول ، بگوييم دقيقتر يا پيشرفت ، .مستمرند و واحد چيزي و نيستند متضاد
دگرگون وسيله معناي به هم و معين فرهنگ يك استمرار معناي به هم توسعه لذا و است سنت
نشانه هدفهايي مستلزم بلكههمچنين تاريخي ، سوابق مستلزم نهتنها اين و است آن كردن
.است نيز آينده سوي به رفته
بارنارد.م فردريك
كاشاني حنايي محمدسعيد:از ترجمه
www.fallosafah.org
:منبع
|