بسياري از فيلمنامه نويسان در آرزو و تمناي خلق يك قصه يا رمان خوب و ماندني به سر مي برند و از سوي ديگر خيلي از نويسندگان موفق و صاحب نام آثار ادبي هستند كه دست به كار تاليف فيلمنامه مي شوند يا به اين نوع از روايت علاقه نشان مي دهند
فرهاد توحيدي از آن دسته از سينماگراني است كه به قول ويليام فروگ عليرغم قدرداني جشنواره ها از همه كارگزاران اين صنعت (حتي كنترل چي هاي زحمتكش) هيچ گاه مورد قدرداني قرار نمي گيرند يعني از دسته فيلمنامه نويسان. اما اشتغال جدي و زياد و درآمد نجومي در غرب شايد جبران خيلي از بي مهري هاي فرهنگي را در مورد اين صنف بنمايد. وي در سال ۵۵ وارد دانشگاه هنرهاي دراماتيك شد و در رشته نمايشنامه نويسي تحصيل نمود. نزد اساتيدي مانند خسروحكيم رابط، ابراهيم مكي، بهرام بيضايي، دولت آبادي و محسن يزداني، زانوزده و در سال ۵۸ به انجمن تئاتر ايران پيوسته و مدت زيادي نيز به قول خودش ابوالمشاغل بوده است تا اينكه به طور ثابت به نگارش فيلمنامه براي تلويزيون و سينما مشغول شد.
• • •
• شما در جايي از سرنوشت و تقدير نه چندان درخشان فيلمنامه، مثال جالبي را بيان كرده بوديد. من دوست دارم گفت وگويمان را با اين جمله شروع كنيم.
جمله اي كه من از قول شخصي نقل كردم، شايد واگويه احساس غبني باشد كه وي و ديگر نويسندگان در سينما هميشه در خود سراغ دارند... وقتي مي خواهد فيلمنامه را معرفي كند، مي گويد فيلمنامه متني است كه معمولا بيشتر از صد نفر خواننده ندارد و در نهايت دچار سرنوشت بسيار غم انگيزي مي شود. وقتي فيلمبرداري يك كار سينمايي تمام مي شود، شما برگه هايي را مي بينيد كه بدون توجه و ارزش زير دست و پا افتاده اند و همه دارند آنها را لگدمال مي كنند. اين برگه هايي كه ظاهرا تا اين حد بي ارزش مي نمايند، همان فيلمنامه اي است كه تمامي فيلم بر اساس آن ساخته شده است.
دريغ و احساس غبني كه در وجود نويسنده فيلمنامه پديد مي آيد، گاهي در شكل هاي ديگري هم نمود پيدا مي كند. شايد تمايلي كه در اين صنف از نويسندگان براي ايجاد آثار ادبي يا رمان و قصه سراغ داريم نمونه اي ديگر از همان غم پنهان باشد.
البته اين حس گاهي دو طرفه و متقابل است. بسياري از فيلمنامه نويسان در آرزو و تمناي خلق يك قصه يا رمان خوب و ماندني به سر مي برند و از سوي ديگر خيلي از نويسندگان موفق و صاحب نام آثار ادبي هستند كه دست به كار تاليف فيلمنامه مي شوند يا به اين نوع از روايت علاقه نشان مي دهند. البته از آنجا كه برخلاف ظاهر، اين دو مقوله خيلي از هم فاصله دارند و از هم دورند، معمولا اين آرزوها به سرانجام موفقيت آميزي منجر نمي گردند.
به عنوان مثال شخصي مانند آقاي گلشيري كه در ادبيات داستاني صاحب سبك و استادي مسلم است و حتي مي توان وي را از نوابغ داستان سرايي در چند دهه گذشته شمرد، وقتي دست به قلم مي شود تا فيلمنامه اي خلق كند، به يك فيلمنامه نويس متوسط تبديل مي گردد. به هر حال شايد اين احساس دريغ و غبن فيلمنامه نويس ها، ناشي از يك تمناي دروني باشد؛ تمنا و آرزوي اينكه مكتوب و نوشته شان به اندازه اثر يك قصه نويس و رمان نويس قدر ببيند و ارزشمند شمرده شود. فيلمنامه نويس هم آرزو دارد نوشته اش مثل طبق زر با احترام دست به دست شود و اينجا و آنجا برود. اما در نهايت، فيلمنامه نويس مي داند كه اثرش يك كار ناتمام است و اساسا براي اين نوشته مي شود كه در جريان يك فعاليت دسته جمعي كه همان فرآيند خلق فيلم است، به تكامل و نهايت خود برسد. شايد بتوان فيلمنامه را به يك نقشه معماري تشبيه كرد. وقتي با يك ساختمان شكيل روبه رو مي شويم از ديدن آن و از خود آن ساختمان لذت مي بريم اما كمتر اتفاق مي افتد كه در آن لحظه به ياد داشته باشيم كه در پس اين بناي عظيم و زيبا مانند عالي قاپو يا مسجد شيخ لطف الله، نقشه معماري دقيق و حساب شده اي وجود دارد كه تمام اين بنا با اتكا به آن نقشه ساخته شده است. البته معماران و مهندسان سنتي ايران آنقدر اخلاص و فروتني داشته اند كه به ثبت اسم خود در گوشه اي از بنا كه شايد خيلي هم در منظر عموم نبوده، قناعت مي كرده اند.
• براي پاسخ دادن به سوال بعدي بايد كمي از علاقه مندي هاي شخصي و صنفي خود فاصله بگيريد و اين سوال درباره جايگاه واقعي فيلمنامه و اندازه نفوذش در شكل گيري يك فيلم است. گاهي با فيلم هاي بدون فيلمنامه مواجه مي شويم و گاهي فيلمنامه ها سر صحنه نوشته مي شوند و از سوي ديگر با كوچكترين تغيير شرايط به جاي ارتقاء سطح امكانات، دست در فيلمنامه برده مي شود و از فرم آرماني اش بيرون آورده مي شود. سوال من دقيقا اين است كه چگونه يك پديده اصيل و واقعي، اين همه دستخوش حادثه مي شود و آب هم از آب تكان نمي خورد؟ اين تضاد را چگونه حل مي كنيد؟
به نظر من تضادي وجود ندارد. سينما هم مانند هنرهاي ديگر، يعني نقاشي و موسيقي و مجسمه سازي در دوره هاي گوناگون حيات خود از گذرگاه هاي متعددي گذشته است و در هر يك از اين گذرگاه ها، تغييرات بياني و فرمي متفاوتي را پشت سر گذاشته است. به همين دليل وقتي شما با يك اثر نقاشي انتزاعي يا. . . برخورد مي كنيد، هرگز با معيارهاي نقاشي كلاسيك و ذهنيت هاي ويژه آن وارد بحث و داوري نمي شويد. سينما نيز يك شكل واحد و استاندارد شده ندارد و به تعداد هنرمندان مي توان الگو و روش براي آن برشمرد. آن چيزي كه به عنوان سينماي داستان گو مطرح است و شاخص آن نيز سينماي هاليوود است، طبيعتا رايج ترين نوع سينمايي است كه از اقبال عمومي هم برخوردار است. در اين نوع از سينما معمولا فيلمنامه دقيق و استاندارد مورد نياز است و وجودش هم حياتي است. البته در كنار اين سينما، سنت هاي ديگري هم وجود دارند. هيچ كس سينماگر را مجبور به پيروي از قاعده اي خاص نمي كند. سبك هاي ديگري هم وجود دارد كه در آنها فيلمنامه محل اعتنا نيست. سينماگري هم پيدا مي شود كه دوست ندارد در فيلمش از موسيقي استفاده كند. بعضي دوست دارند شكل كارشان به مستند نزديك باشد. اينها همه وجود دارند و به حياتشان ادامه مي دهند اما هر كدام از اين سينماها را بايد در چارچوب خاص خودشان بررسي كرد. اما در هر صورت در سينماي رايج كه قواعدش از كارخانه روياسازي هاليوود آمده است، فيلمنامه صاحب اعتبار و نفوذ است.
• امروزه از يك سو سينماي عمومي و استاندارد ايران از نعمت تحقيقات و بالطبع از فوايد نهادهاي پشتيباني تحقيقات محروم است و از سوي ديگر سينماي خاص در كشور يا همان سينماي ساختارشكن به علت اقبال غرب و علل ديگر، رواج چشمگيري پيدا كرده است. فكر نمي كنيد در اين اوضاع و احوال، فيلمنامه قرباني شود و به اضمحلال كشيده شود؟
من چنين بيمي ندارم. اگر اين اتفاق افتادني بود تا به حال افتاده بود.
• البته حركت هاي فرهنگي در سطح كلان معمولا تنبل و كند مي باشند.
با اينكه حرف شما را تاييد مي كنم، اما نسبت به آينده فيلمنامه بدبين نيستم و حتي مي توانم بگويم خوشبين هم هستم. حدود ده سال است كه از بحران سينما حرف مي زنيم؛ اما بايد ديد كه اين بحران تا چه اندازه اي كاذب است و تا چه حدي واقعي؟ و تا چه اندازه اي بايد اين بحران را در ذيل حل بحران هاي ديگر حل كرد؟ در پناه حل بحران هايي مانند بحران نقدينگي، بحران مديريت و بحران فرهنگي. اگر مديريت كلان فرهنگي ما مديريتي داراي تساهل و تسامح باشد و به حوزه وسيعي در مقوله فرهنگ قائل باشد، سدسازي نكند و به توليد سد و مناطق ممنوعه كاذب دست نزند، دواير التهاب و بحران ايجاد نكند و خطوط قرمز را دائما افزايش ندهد، بسياري از مشكلات و بحران ها خود به خود حل مي شوند و در اين ميان فيلمنامه هم به جايگاه رفيع خود دست پيدا مي كند.
به نظر مي رسد اندك اندك در پي اين مباحث، امروزه اهميت فيلمنامه دوباره روشن مي شود و اين اتفاق حتي در فيلم هاي جشنواره اي هم جريان مي يابد. امروزه ديگر نمي شود هر موضوع خامي را با حداقل بضاعت جلوي دوربين برد. دوره اين قضايا ديگر گذشته است، دوره مقلدان سطحي كه پشت سر اولين سفيران موفق اين سبك رديف شدند و راه افتادند.
اينها واقعا كف روي آب هستند و با جريان اصيل سينمايي فاصله زيادي دارند. جريان اصيل آن زير دارد كار خودش را مي كند. ما امروز با كمي دقت و مراقبت مي توانيم سينماي كشورمان را به يك كالاي سودآور تجاري تبديل كنيم. الان هم اين اتفاق مي افتد اما مانند پديده هاي ديگر اقتصادي كشورمان، بي نظم و قاعده صورت مي پذيرد و در اين ميان، به علت روشمند نبودن عرضه محصولاتمان، سر توليد كننده ايراني كلاه مي رود و آثار سينمايي ايران با قيمت نازل در بازار جهاني به فروش مي رسد در حالي كه مي توان اين آثار را با قيمت هايي كه شايسته است ارائه نمود. به هر حال، من نه تنها بدبين نيستم بلكه به آينده فيلمنامه خوشبين هم هستم.
• شما به صدور سينماي ايران به خارج از كشور اشاره كرديد؛ آيا اين معامله را با خود فيلمنامه هم مي توان به عنوان محصولي مستقل انجام داد و آيا فيلمنامه نويس ايراني بضاعت كافي براي ورود به اين وادي را دارا است؟
بله اين امكان وجود دارد. امروزه دنيا كوچك شده است و هر كسي مي تواند از اتاق كوچك خودش با همه دنيا مراوده داشته باشد. حالا اگر با توجه به امكانات امروزي اگر يك فيلمنامه نويس، استعداد و پتانسيل كافي و لازم را داشته باشد و بتواند آثاري در مقياس هاي جهاني خلق كند، ديگر مانعي براي فروش و ارائه آن نخواهد داشت. تنها مانعي كه ممكن است در اين راه وجود داشته باشد همان موانعي است كه در اين سال ها سد راه جهاني شدن ادبيات شده است. گويي ما از نظر آثار و بهره گيري از امكانات موجود، هنوز در حاشيه زندگي مي كنيم. امروزه يونسكو ظاهرا تعريفش را از سواد عوض كرده است و مطابق تعريف جديد به كسي با سواد گفته مي شود كه يك زبان زنده دنيا را بداند و كار با كامپيوتر را هم فرا گرفته باشد.
اكنون بايد از خودمان بپرسيم كه چند نفر از فيلمنامه نويسان ما واجد اين ويژگي ها هستند. چند تا از رمان نويسان و داستان نويسان ما واجد اين شرايط هستند؟ بايد ديد چرا در همه عرصه هاي مشابه عقب افتاده ايم و قدمان كوتاه مانده است؟ چرا در اين عرصه ها نيز مانند سينما، درست تحويل گرفته نمي شويم؟ بخش عمده اي از اين مسائل برمي گردد به ضعف هاي ما در آموزش. همچنين آسان گيري اي كه معمولا در ما وجود دارد علت ديگري براي عقب ماندگي ماست. به مطالعه مستمر بها داده نمي شود از سوي ديگر از آموزش استانداردي هم بهره نمي بريم. همه دانش هاي انساني اعم از اقتصاد، سياست، جامعه شناسي، مردم شناسي و روانشناسي، حوزه كاري ما محسوب مي شود ولي ما از اين دانش ها و از بسياري از لوازم كار مانند مسافرت و تحقيقات محلي، دور مانده ايم. البته اين بايدهايي كه به اين راحتي از آنها نام مي بريم، در مرحله عمل با محاسبات عقل محاسبه گر تضاد پيدا مي كند و اين عقل فورا از شما سوال خواهد كرد كه اين دارايي ها را با چه امكاناتي قرار است تحصيل نماييم و به چه قيمتي؟ اما در هر صورت براي بزرگ شدن بايد بهايي پرداخت.
اگر بخواهيم در سطح كشور مطرح شويم، بايد بهايش را پرداخت نماييم و اگر قرار است جهاني بشويم بايد هزينه هاي اين تحول را بپردازيم و بر عهده بگيريم. همانطور كه يك صنعت در مرحله جهاني شدن ممكن است جواب ندهد و به توفيقي نرسد هيچ، جايگاه قبلي اش را هم از دست بدهد. در اين فرآيند جديد در سينما هم ممكن است تو نابود شوي و به جايي نرسي، اما بايد توجه داشت كه ما در اين زمينه ثروت هاي استخراج نشده زيادي داريم كه دست نخورده مانده است. ما به عنوان يك ملت باستاني، با تمدني عميق و كهن، يك ميراث بزرگ كلاسيك داريم كه تا به حال در اين عصر جديد از آن استفاده نكرده ايم و منتظر نشسته ايم تا برايمان هري پاتر درست كنند و آماده كرده براي مصرف به دستمان بدهند.
به عنوان مثال بايد به كتاب خانم دكتر خجسته كيا اشاره كنم كه درباره قهرمانان ادبيات كلاسيك ايران نگارش يافته است با نام «بادپا». كافي است اين كتاب را تورق كنيد تا بدانيم در ميراث مكتوب ما چه ثروتي براي ادب و سينما نهفته است. بايد پذيرفت كه درصد بالايي از توفيق سينماي اروپا و آمريكا به خاطر اقتباسي است كه از روي آثار ادبي شان انجام مي دهند. در همين اسكار ببينيد چه اندازه براي اقتباس اهميت قائل مي شوند. براي فيلمنامه دو نوع اسكار قرار داده اند. يكي اسكار فيلمنامه هاي اوريجينال و يكي هم اسكار فيلمنامه هاي اقتباسي. با اقتباس و استفاده هاي ديگر از حوزه ادبيات بايد ظرفيت هايمان را افزايش بدهيم.
• به نظر مي رسد شما به تحقيقات زمينه اي و موردي در امر فيلمنامه نويسي قبل از دست به قلم شدن نويسنده بسيار معتقديد. برآورد شما در مورد اين مسئله در ايران چگونه است و خودتان تا چه اندازه اي در عمل به اين عقيده وفاداريد؟
متاسفانه در كشور ما غالبا به تحقيق بها داده نمي شود. اقتصاد در سينماي ما هنوز يك اقتصاد حجره اي است؛ اقتصادي كوچك و خرد. از ابتداي شروع هر كاري تصميم مي گيريم كه هزينه ها را به حداقل ممكن برسانيم. از سوي ديگر در گام اول كه همان فيلمنامه و نگارش آن است، همه تصور مي كنند كه بايد كمترين بها را به آن بدهند. البته اين اواخر كمي بينش ها اصلاح شده و جوانه هاي روشن بيني در اين مقوله زده شده است. شايد روزي به اين نتيجه برسيم كه در بخش فيلمنامه هر چه هزينه كنيم، به نفع و سودمان تمام خواهد شد. اما اگر وضع مثل گذشته باقي بماند، نه تنها به تحقيقات قبل از فيلمنامه اهميت داده نخواهد شد، كه خود فيلمنامه هم يك شيء نه چندان ضروري به نظر مي رسد. البته در همين شرايط نامطلوب هم بعضي از دوستان هستند كه تمام تلاششان را در اين راه كرده اند. مثلا آقاي مصطفوي براي نوشتن «زندان زنان» اقلا يك سال تحقيق كردند؛ آن هم يك تحقيق تفصيلي در كنار كارگردان و در قالب مشاهدات و گفت وگو با اهل نظر و غيره. بنده هم روي اين مسئله خصوصا در سال هاي اخير تاكيد و اصرار زيادي دارم و تا موضوعي را دروني و از آن خويشتن نكنم، دست به كار نمي شوم.
• اوضاع فيلمنامه را در جشنواره امسال چگونه ارزيابي مي كنيد؟ آن هم با توجه به دو نكته: يكي عدم حضور پيشكسوتان سينما و ديگر مخلوط شدن وظيفه نگارش و ساخت در سينما كه مسئله حساسي هم هست؟
من هميشه به اين مسئله اشاره كرده ام كه ايران پر است از كارگردانان فيلمنامه نويس. اين تداخل، بازمي گردد به شرايط اقتصادي سينما از يكسو و ويژگي هاي شخصيتي و روحي ما ايراني ها از سوي ديگر. شايد اين مثال خيلي تكراري يا كلاسيك شده باشد كه مي گويند ايراني ها در ورزش هاي انفرادي بسيار موفق هستند اما در ورزش هاي گروهي و تيمي خيلي بد عمل مي كنند. چرا كه قواعد كار دسته جمعي را بلد نيستيم و به تكروي و فرديت خودمان علاقه و اتكاي زيادي داريم. در سينما هم همين گونه است و در تحزب و اقتصاد و غيره هم اين گونه است. به همين دليل معمولا كارگردان ها معتقدند كه در ايران، فيلمنامه نويس به درد بخور وجود ندارد؛ در حالي كه آنها يا شخص آرماني خود را پيدا نكرده اند و يا به دليل همان مسائل روحي و شخصيتي نتوانسته اند با اينها ارتباط خوب و مناسبي برقرار كنند لاجرم ترجيح داده اند كه فيلمنامه هايشان را خودشان بنويسند و از سوي ديگر بسياري از فيلمنامه نويسان ما هستند كه چون خيلي از كارهايشان به دست كارگردان ها خراب شده است، ديگر حاضر نيستند اثر مكتوب خود را به اين طايفه بسپارند و خود به كار ساخت فيلم مشغول مي شوند. اما خوشبختانه اخيرا هم در فوتبال و هم در سينما تا اندازه اي داريم با كار گروهي و تيمي آشنا مي شويم و مي فهميم كه كار گروهي چه امكانات مفيدي در اختيارمان قرار مي دهد؛ اما در طول بيست سال گذشته از جهت آمار هم كه بخواهيم حساب كنيم، شايد به رقمي كمتر از ده درصد براي فيلمنامه هايي كه توسط فيلمنامه نويس نگارش يافته دست پيدا مي كنيم. نود درصد از فيلمنامه هاي اين مدت، مربوط به كساني است كه يا از سر اتفاق يعني آن قانون عجيب ارشاد دست به نگارش زدند و يا به علت ضعف ما فيلمنامه نويسان فرصت كردند و در اين وادي قدم گذاشتند.
• از سر اتفاق يعني چه؟
دوره اي بود كه فيلمنامه ها در ارشاد تصويب مي شدند و تنها مهر ارشاد اهميت داشت. خيلي ها به سوداي اينكه چيزي را تصويب كنند و مهري پاي نوشته شان بزنند، فيلمنامه مي نوشتند. در آن دوره، هر كسي ممكن بود فيلمنامه بنويسد. حتي كسي كه از سينما سر در نمي آورد و تنها ارتباطش با سينما، گذشتن وي از كنار چند سالن سينما بوده است. گاهي كساني مي نوشتند كه اصلا سينما نخوانده بودند و هيچ آموزشي نديده بودند. اما خوشبختانه در اين چند سال اخير، چون دولت كمتر به اين بخش سوبسيد مي دهد، تهيه كننده وسواس بيشتري براي انتخاب فيلمنامه به كار مي برد و به همين دليل سطح كار و انتخابش بالا مي رود. روزي سينما در ايران جدي خواهد شد كه عنصر نظارت پايش را از اين دايره بيرون بكشد و سينما با مخاطبان واقعي اش تنها بماند. مخاطب به خوبي مي داند كه براي چه فيلمي بايد وقت و پول هزينه كند و خودش بهترين عامل بازدارنده و تنظيم است.
• خب، مي رسيم به كارهاي خود شما در جشنواره.
در طول سال جاري سه تا از فيلمنامه هاي من ساخته شدند. يك فيلمنامه داشتم به نام «دنيا» كه آقاي مصيري آن را ساختند و يكي هم به نام «توكيو بدون توقف» كه توسط آقاي عالم زاده ساخته شد اما چون كار فني اش تمام نشد به جشنواره نرسيد و كار ديگرم «گاهي به آسمان نگاه كن» بود كه به كارگرداني آقاي كمال تبريزي ساخته شد. دنيا را چهار بار بازنويسي كردم و از روال كار، خيلي راضي بودم تا اينكه بر اثر فشارهايي كه تهيه كنندگان براي وام گرفتن تحمل كردند و نهايتا منجر به تغيير قسمت مهمي از فيلم و فيلمنامه شد. فيلمنامه دنيا، داستان دختري است كه بعد از بيست و اندي سال به ايران بازمي گردد و به خاطر خريد خانه اي كه تصميم دارد مالك آن شود با يك معامله گر املاك آشنا مي شود به نام حاج آقاي عنايت. در جريان خريد اين خانه كه حاجي قول كوبيدنش را به يك مهندس جوان داده است، درگير يك جريان عشقي مي شود و نهايتا با شروطي از جمله شرط تملك خانه مزبور مي شود زن دوم حاجي. بالاخره حاجي خانه را به نامش مي كند تا اينكه يك روز بعد از بحران هايي كه حاجي با همسر اولش پشت سر مي گذارد براساس يك اتفاق، به رابطه مشكوك ميان دنيا و مهندس جوان كه شريكش بوده پي مي برد و به دنبال يك درگيري، دنيا را براي اولين بار كتك مي زند. بعد از اين حادثه، دنيا سوار ماشين مهندس شده و از پيش حاجي مي رود و حاجي از دست مهندس با عنوان آدم ربايي شكايت كرده و چون پليس مي گويد بايد از همسرت عكسي براي ما بياوري، حاجي به خانه دنيا رفته و براي پيدا كردن عكس، لوازمش را مي گردد و اتفاقا با عكس هايي برخورد مي كند كه دنيا را در كودكي و در همين خانه كذايي و مورد بحث نشان مي دهد. در عكس هاي قديمي، دنيا در كنار مردي ميانسال است كه ظاهرا پدر دنيا است و در اينجا يك فلاش بك داريم و مي فهميم كه پدر دنيا شاعري بوده است و نويسنده اي كه در دوره انقلاب، نيروهاي شبه نظامي به خانه اش ريخته و كتاب ها و وسايلش را مصادره مي كنند و خودش هم پشت ميله هاي زندان قرار مي گيرد. كار ديگر من «گاهي به آسمان نگاه كن» است و برداشتي آزاد است از «مرشد و مارگريتا» اثر ميخائيل بولگاكف. در اين داستان، شيطان در دوره استالين به مسكو مي آيد و در آن جامعه استالين زده و كافر، انسان هايي رستگار مي شوند كه استعداد رستگاري را دارند. البته چون تنزل تا اين حد، كمي وحشتناك به نظر مي رسد، تغييرات فوق العاده زيادي در آن داده شد؛ تا جايي كه بايد گفت برداشتي كاملا آزاد از اصل اثر بوده است.
• به عنوان آخرين سوال مي خواستم ديدگاه و نظر شما را در مورد فيلمنامه هايي كه در جشنواره امسال ساخته شده اند، بدانم و البته نمي دانم با ديدن يك فيلم، داوري درباره فيلمنامه ممكن است يا نه؟
خب، اين داوري در حالات عادي تا حد زيادي يعني تا هفتاد درصد ممكن است؛ اما مثلا درباره فيلمي مانند دنيا كه شايد يك سوم آن دستخوش حذف و تغيير شده است، چنين چيزي ممكن نيست. از سوي ديگر من در اين جشنواره فيلم زيادي نديدم، اما يك جريان قابل اعتنايي را حس كردم كه در حال شكل گيري است و آن را به فال نيك مي گيرم و آن اينكه انواع تازه و بديعي از «بيان» در فيلمنامه ها پيدا شده است كه تماشاگر را با مفاهيم و انتقال هاي تازه اي درگير مي كند. هر چند گام هاي نخست در اين مقوله ممكن است خيلي ناشيانه و حتي گاهي با تقليد برداشته شده باشد تا حدي كه با ديدن اين آثار مي توان به راحتي ردپاي كارهاي خارجي را در آنها يافت، اما در هر صورت شروع خيلي خوبي است. به عنوان مثال مي توانم به «تهران ساعت ۶ صبح» اشاره كنم يا به «نامه هاي باد». فيلم آقاي وحيدزاده يعني «عشق فيلم» هم برايم جالب بود چرا كه برپايه تداعي هايي خاص شكل مي گيرد؛ گرچه من دوست داشتم اين تجربه تازه خيلي موفق تر از كار در بيايد. همچنين «به آسمان نگاه كن» كه كار خود من است هم با بياني كاملا بديع نوشته شده است كه حكايت از پيدايش يك جريان نو در سينماي ايران دارد. اميدوارم اين جريان گسترده تر بشود و بيشتر با اتكا به خودش از حوزه خرد و شناخت بهره بگيرد.