فكر مي كنم كه هدف نهايي هر انسان خالقي تحول تمام وجودش به عنوان يك انسان به واسطه هنري است كه جاودان تر و روحاني تر است
پيمان سلطاني
ترجمه ابوذر نجفي
كارل هاينس اشتوكهاوزن موسيقيدان بين المللي، بنيانگذار مكتب آوانگارد و موسيقي الكترونيك به دعوت گروه آهنگسازان معاصر ايران به سرپرستي پيمان سلطاني آبان ماه سال ۱۳۸۲ براي سخنراني و كنسرت به ايران مي آيد.
• • •
• با تحقيقاتي كه در حوزه صداشناسي و استفاده اوليه از آن به صورت نوارهاي مغناطيسي، امواج سينوسي و. . . در استوديو كلن داشته ايد، آيا تلاش شما بازگشت به ريشه هاي صدا بوده يا همه آن عوامل را به عنوان يك شي شكل پذير در اختيار انسان متعلق به پس از انقلاب صنعتي در نظر گرفته ايد؟
در هر يك از كارهايم [تلاش من] تصنيف كردن رنگ صداهاي نويني (طيف، پوش منحني، نوسان هاي گذرا و آزاد و غيره) [بوده است] و تصنيف كردن جهت و حركت هر صدا در فضا.
• با شنيدن آثارتان تصور مي كنم كه به يك نوع كثرت، هم در سوژه (سوژه ناشناخته) و هم در ابژه گرايش داريد. آيا اين گرايش به يك اعتقاد تبديل شده و به يك مركز ثقل منتهي مي شود؟ و همچنين اگر نه در موسيقي به سوي يك وحدت حركت مي كنيد، مسئله تشخص، استقلال و حيات صدا به عنوان مباني اصلي و مركز هستي موسيقي چه مي شود؟
كارهايم بسيار متفاوت هستند. در هر كدام از آنها عناصر انتخاب شده به سوي يك وحدت تصنيف شده اند. گوناگوني در وحدت.
• در سوال قبل اشاره به اعتقاد فردي كردم. آيا اين اعتقاد حداقل در مورد آزمايش هايتان به روي صدا، افكت و... به صورت يك بخش كورونولوژيك، در زندگي موسيقايي تان تبديل به يك تابو نشده است؟ يا شايد از طريق اجراهاي متفاوت به صورت بداهه و يا پرفورمانس نقش آن اعتقاد را از بين مي بريد؟ يا حداقل آن را در يك خلأ نسبي نگه مي داريد؟
تمرين و تجربه در اجرا با حضور اجراكنندگان و مفسرين ديگر، قسمتي از موسيقي من است. كارهاي زيادي هم وجود دارند بدون مفسر و مجري (هم در موسيقي الكترونيك و هم در موسيقي الكتروصوتي) (electro-acoustic)
• اگر بپذيريم كه در جهان با ژانرهاي مختلف موسيقايي روبه رو هستيم، آيا شما به يك زيبايي شناسي حاكم و محكوم در موسيقي اعتقاد داريد؟ زيباشناسي اي كه ممكن است با ريشه مذهب هم تلاقي كند. در غير اين صورت در مورد شيوه تركيب، همزماني، هم مكاني و لامكاني آنها توضيحاتي بفرماييد.
من يك «زيبايي شناسي حاكم در موسيقي» نمي بينم. نزد اغلب موسيقيدانان امروز زيبايي شناسي هاي مختلف و متفاوت درهم مي آميزند كه ممكن است با ريشه مذهب هم تلاقي كند و شايد هم نه.
• نقش مخاطب در موسيقي شما نقش پادشاه است در مقابل شهرزاد. شهرزاد براي ديدار با آينده نامعلوم مي كوشد تا مخفيگاه هاي تاريخ را جست وجو كند و گاه كلام مخيل را با ذهن مخيل خود درمي آميزد. نتيجه اينكه حاكم (مخاطب شهرزاد) به انتظار شنيدن لحظه بعد لحظه شماري مي كند و اين همان جاست كه با موسيقي شما متفاوت مي شود. زيرا شما مدام تلاش مي كنيد تا مخاطبتان را با پايان هاي غرمترقبه روبه رو كنيد و پايان هاي متعدد پيشنهاد مي كنيد انگار در بيداري خواب مي بينيد و مدام آن را قطع مي كنيد. كوشش تان از قطع هاي مداومي كه به ذهن، لذت و ديدار مخاطب خود مي دهيد چيست؟ (البته آن انتظار براي من مخاطب بسيار لذتبخش است.)
من وقتي به پايان مي رسم و قطع مي كنم كه يك روند ارگانيك كامل شده باشد. در اين هنگام به مخاطب فكر نمي كنم.
• آنگاه كه مخاطب تان را با سكوت روبه رو مي كنيد چه مي شود آيا از خودتان مي پرسيد يا مخاطب پرسش گر خواهد بود؟ نقش نفس انسان در لحظه سكوت چيست؟ زيرا همزمان تلاقي دو زندگي پيش آمده است. در اينجا نقش نفس خود شما نيز مطرح مي گردد. زيرا حضور شماست كه شكل واقعي را به آن تركيب خواهد داد. نفس شايد يك استعاره باشد براي بيداري و ادامه بيداري و موسيقي قرار است در آن لحظه نقش آن بيداري را تعيين كند؟
آنچه را كه به آن واقعيت بخشيدم و به وجود آوردم، وجود پيدا كرده. بنابراين من سوالي را مطرح نمي كنم. من تجربه كرده ام كه بسياري از انسان ها مثل خودم «نفس» مي كشند. اصلا قرار نيست كه موسيقي چيزي را «تعيين» كند، بلكه موسيقي مي بايست دريافت حسي شود.
• حتي در خواب هنگامي كه تمامي تفكر ساكن است، حس شنوايي هنوز هم هوشيار است. اين حس به آيينه اي روشنگر مي ماند كه بر ذهن متفكر برتري دارد زيرا ماوراي حوزه فكري جسم و ذهن است. در اين دنياي ساها (Saha world)، شايد آموزه فطرت و صداي شهودي گسترش يابد، اما باز هم موجودات با ادراك از حس شنوايي فطري خود غافل و به آن بي تفاوتند. «انسان هاي بيدار دنياي مشتركي دارند و خفتگان هر كدام دنياي شخصي خود را. »
اين حرف مخالف تجربه اي است كه در ضرب المثلي نقل اش مي كنم: «وقتي كه بيدار در كنار تو باشم، فقط نيمي از مرا داري.»
• ببينيد طبيعت مثل معبد مقدسي است كه هميشه صداهايي از آن به گوشمان مي رسد اين جمله از بودلر است و به نظر من «بيداري» چيزي است كه شما از «خواب» منظور داريد.
بله، واژه خواب را با مفهومي متفاوت استفاده كرده ام - همان طور كه مسيح سه بار در باغ جتسمان (Gethsemane) به حواريون خود گفت: نخوابيد تا راه هاي پيوند با عالم الهي باز باشد و هر عمل و فكري با هماهنگي كامل سر جاي خود قرار گيرد. در غير اين صورت شما مثل طفلي مي مانيد كه بدون طبيعت مادرزاديش مي ميرد. فقط تعداد كمي از انسان ها مي توانند كاملا تنها بمانند و به خداوند اعتقاد كامل داشته باشند.
آهنگسازان هميشه از آنچه كه مهم است مي گويند، مگر خود شما آقاي سلطاني اين گونه آهنگسازي نمي كنيد؟ ما بايد ذكر كنيم و هرگز از ذكر كردن و يافتن خداوند در هر كجا و در هر چيزي باز نمانيم. وقتي كه از اين تجربه فطري، كه برقراري ارتباط با عالم الهي است حرف مي زنم، بعضي مردم فكر مي كنند كه ساده لوح هستم. من كاتوليك به دنيا آمدم. تقريبا پيش از جنگ جهاني دوم، پدرم به خاطر فشار حزب نازي مجبور به ترك كليسا شد، و من شاهد تناقضات بسياري بودم كه به اين دليل در او به وجود آمد. در پايان سال ۱۹۴۰ او مرا به مدرسه دولتي اي فرستاد كه در آن مذهب كاملا سركوب مي شد، و من فقط شب ها مي توانستم عبادت كنم. در مورد اكثر مردم، جنگ ارتباط انسان و عالم الهي را از بين برد؛ انسان ها تبديل به موجوداتي صرفا فيزيكي شدند كه به مرگ بسيار نزديك تر بودند. وقتي شانزده ساله بودم در يك تيم آمبولانس كار مي كردم كه زخمي هاي بدحال را به بيمارستان مي رساند و من بعد از بمباران هواپيماها، درخت هايي را ديدم كه همراه با تكه هاي گوشت انسان ها از هم پاشيده بودند. من تصوري از انسان هايي كه از خدا رو مي گردانند ندارم.
• اين يك اعتراض اجتماعي است كه همه ما به دوران جنگ داشته ايم. شما فكر مي كنيد اگر مردم به حد كافي آگاهي معنوي داشتند، به جنگ مي رفتند؟
فكر مي كنم مي رفتند - مثلا اگر مجبور مي شديد به جنگ برويد تا از شر حكومتي مانند حكومت آلمان به رهبري هيتلر، خلاص شويد. من از كسي مثل آرابيندو حمايت مي كنم كه برادرهايش را به اروپا مي فرستد تا ياد بگيرند چگونه بمب بسازند و پل ها و قطارهاي ارتش اشغالگر انگليس در هند را منفجر كنند. او مي توانست حرف بزند تا زماني كه بميرد و چيزي هم تغيير نكند. آرابيندو شديدا مخالف گاندي بود زيرا گاندي بعد از آنكه چمبرلين (Chamberlain) آنقدر از موضع ضعف با هيتلر برخورد كرده بود، با شركت انگليس در جنگ مخالف بود و آرابيندو مي گفت كه اگر نيروهاي شيطاني بيايند - با اينكه آنها هم بخشي از عالم اند و هدف خودشان را دنبال مي كنند - باز هم بايد مقاومت كني. هيتلر از مقاومت منفعل گاندي لذت مي برد؛ اين درست چيزي بود كه او مي خواست. شيطان ذهن هيتلر را به خودش مشغول كرده بود. حالا آنها سعي مي كنند او را طوري جلوه دهند كه بيشتر شبيه انسان به نظر آيد، انساني كه گاه به گاه ظلمي مي كرد و واقعا آگاه نبود.
گفتن گزاره هاي كلي كه كاملا شخصي اند مشكل است. تصوري از نيروهاي شيطاني ندارم. بعد از جنگ در بحبوحه بازار سياه، به عنوان نوازنده پيانو در بارها كار مي كردم. ته سيگارهايي را كه ديگران جا مي گذاشتند جمع مي كردم و با آنها سيگارهاي جديدي مي ساختم و آنها را با كره تاخت مي زدم. هر كسي سر ديگري كلاه مي گذاشت، و تازه آنها عاطفي ترين ها بودند. آنها تقاضا مي كردند آهنگ محبوبشان را بشنوند و در پي انجام كار نيك بودند، اما تنها خدا مي داند كه چه اسراري در نيروهاي شيطاني وجود دارد. آنها مجبورند اين نقش را بازي كنند تا همه چيز را بلرزانند و از بين ببرند، مثل آنچه در طبيعت رخ مي دهد. هيچ وقت نمي خواستم كه ژنرال ارتش باشم، من به طور قطع مخالفت كساني هستم كه عالم الهي را رد مي كنند. . .
• اما مستبدين هم مي گويند كه خدا با آنهاست.
اين فقط حرف است. مي خواهم بدانم كه آنها چگونه عمل مي كنند. آنها بايد بفهمند كه در مورد چه حرف مي زنند. مي خواهم بدانم آنها حامي چه هستند، چه چيز را توصيف و چه چيز را رد مي كنند. مي خواهم بدانم قصد آنها فقط سركوبي مردم است، اينكه به آنها بگويند به چه چيز فكر كنند و به چه چيز عقيده داشته باشند: مي خواهم وضع ذهني آنها را بدانم. . . اگر كسي مثل هيتلر دوباره به قدرت مي رسيد، من مي رفتم - حتي قبل از آن - براي اينكه در اين موارد پيش آگاهي هاي زيادي داشته ام.
فكر مي كنم كه هدف نهايي هر انسان خالقي تحول تمام وجودش به عنوان يك انسان به واسطه هنري است كه جاودان تر و روحاني تر است. همه انرژي من صرف موسيقي مي شود؛ و اين درواقع موسيقي من نيست. در نهايت نمي دانم كه موسيقي من در اين دنيا چه بايد بكند و چه مفهومي دارد. براي آنكه بايد با مفاهيم جديد پر شود، با انسان هاي ديگر و روح هاي ديگر. بنابراين به عهده من است كه با قدرتي ماوراءالطبيعي حرف بزنم تا كارم را به انجام برسانم. فكر مي كنم كه روح، يعني روح انساني، خود موسيقي است، پس ديگر نبايد مواظبش باشم: موسيقي زندگي خودش را دارد، و گاهي كه دوباره آن را مي بينم به سختي مي شناسمش.