ما از سايه خودمان هم مي ترسيم فكر مي كنيم همه دنيا مي خواهندما را نابود كنند بي آنكه يك لحظه بينديشيم آنها چرا بايد دست به چنين كاري بزنند
• تصور رايج اين است كه فيلم هاي مستند، آن قدر كه بايد تماشاگر ندارند. براي همين هم سينماتك ها و سينماهاي كوچك پخش اين جور فيلم ها را به عهده مي گيرند. البته سالي دو سه فيلم مستند اكران عمومي مي شوند و مردم هم آنها را مي بينند اما با ديدن شان هيچ عكس العملي نشان نمي دهند. اما مستند جديد شما اين تصور رايج را به هم زده، «بولينگ براي كلمباين» از زمان نمايش اش در جشنواره كن تا به حال تماشاگران زيادي داشته و مهم تر از آن اينكه اغلب و در واقع اكثر تماشاگران نسبت به آن عكس العمل نشان داده اند. فكر مي كنيد اين پيروزي چگونه به دست آمده است؟
اسم اش را مي گذاريد پيروزي؟ نمي دانم پيروزي است يا چيزي ديگر اما خوشحالم كه مستند مي سازم و مستندم ديده مي شود. راست اش فكر نمي كنم فيلم هاي مستند تماشاگر نداشته باشند، به نظرم شيوه برخورد با اين فيلم ها ناجوانمردانه است. وقتي به بعضي از فيلم هاي جديد نگاه مي كنيد مي بينيد كه كارگردان اش هر ترفندي را بلد بوده به كار بسته تا آن را واقعي جلوه دهد. من يكي كه نمي فهمم با اين همه علاقه به واقعيت چرا كسي به فكر فيلم هاي مستند نيست. اتفاقا فكر مي كنم فيلم هاي مستند به دلايلي بهتر از فيلم هاي داستاني هستند. فيلم هاي داستاني بايد يك درام را بسازند اما فيلم هاي مستند اين درام را در ذات خود دارند. كارگردان يك فيلم داستاني مجبور است داستان را طوري پيش ببرد كه غيرمنطقي نباشد و توي ذوق نزند اما كارگردان يك مستند كارش راحت تر از اين حرف هاست، چون درام در كارش پيش مي رود و هر حادثه اي درام را جلو مي برد. كافي است اصول سينماي مستند را بلد باشيد تا بفهميد كه در اين سينما همه چيز راحت تر اتفاق مي افتد.
• اقبال «بولينگ براي كلمباين» را هم ناشي از همين ديدگاه مي دانيد؟ آيا تبليغات و حاشيه ها كمكي به استقبال مردم نكرده اند؟
طبيعي است كه تبليغات به كار فيلم آمده اند و باعث شده اند خيلي ها از سر كنجكاوي آن را تماشا كنند. اما اينكه همه داستان نيست، فيلم هزار چيز ديگر هم دارد كه به دردخور هستند. آنهايي كه فيلم را مي بينند قبل از هر چيز با يك سوال روبه رو مي شوند و آن هم اين است كه چرا آمريكايي ها تا اين اندازه وحشي هستند. واقعيت اين است كه ما توليدكننده آدم كش به سراسر دنيا هستيم. آن قدر اسلحه توليد مي كنيم و آن قدر در برنامه هاي تلويزيوني مان آدم كشي را تبليغ مي كنيم كه خواه ناخواه همه فكر مي كنند كشتن ديگران كار بدي نيست، چون اگر بود نشان اش نمي دادند. نمي دانم چرا، ولي كشور ما آمريكا، پر از آدم هاي احمق است. احمق هايي كه صبح از خواب بيدار مي شوند و تا شب دست به هزار كار حماقت آميز مي زنند و شب مي خوابند تا دوباره فردا صبح اش كارهاي حماقت آميز ديگري انجام دهند. مخاطبان آمريكايي من يا جزو همين احمق ها هستند كه با ديدن فيلم يك لحظه سعي مي كنند فكر كنند و چون كله شان پوك است و مغز ندارند بي خيال مي شوند و يا آدم هاي دانايي هستند كه از دست احمق ها ذله شده اند و با ديدن اين فيلم كيف مي كنند. هدف اصلي «بولينگ براي كلمباين» اين است كه ما را متوجه كند دوروبرمان پر از آدم هاي احمق و خودخواهي است كه جز براي خودشان براي ديگران ارزشي قايل نيستند و خب، اين فقط بين مردم كوچه و بازار ديده نمي شود چون سياستمداران ما و خصوصا «جورج بوش» در اين زمينه پيش قدم هستند.
• چرا دوست داريد تا اين اندازه وجهه اپوزيسيون بگيريد؟ چرا نمي خواهيد به عنوان آمريكايي از رئيس جمهور منتخب تان دفاع كنيد و سياست هايش را بپذيريد؟
به يك دليل كاملا ساده: «جورج بوش» رئيس جمهور منتخب نيست. خيلي از ما او را قبول نداريم و نمي توانيم تصور كنيم كه سياست هاي احمقانه اش به پاي مردم آمريكا نوشته شود. من يكي جزو آنهايي هستم كه به او راي نداده ام و مي دانم با هزار دوز و كلك او را روانه كاخ سفيد كرده اند. درست است كه حماقت در خون آمريكايي هاست اما حتي احمق ها هم «بوش» را نمي خواهند و از همان اول هم به او راي ندادند. مطمئن باشيد اينها فقط نظر من نيستند، چون اكثر مردم به «بوش» راي نداده اند و همين نشان مي دهد او محبوبيتي ندارد. سال قبل من كتابي چاپ كردم به اسم «سفيدپوست هاي احمق» كه كلي طرفدار پيدا كرد و يكي از پرفروش ترين كتاب هاي غيرداستاني بود. در ميان احمق هاي آن كتاب مي توانيد «جورج دبليو بوش» را به راحتي شناسايي كنيد. او هم مانند پدرش اهل فكر كردن نيست. اهل منطق هم نيست و احتمالا نيازي هم به گفت وگو نمي بيند. بوش فكر مي كند اينكه آن بالا نشسته يك افتخار است و مي تواند به كمك آن همه آبروي ما را از بين ببرد. اما مردم هم در عين حماقت رفتار او را تاييد نمي كنند و براي همين است كه هم كتاب من پرفروش مي شود و هم فيلمم. آنها وقتي رسانه اي در اختيار ندارند و مي بينند سي. ان. ان دروغ هاي بزرگ را به سادگي تحويل شان مي دهد به كتاب و سينما روي مي آورند. اينجا دست كم مي توانند حرف دل شان را ببينند و كلي كيف كنند كه جز خودشان خيلي ها «بوش» را احمق مي دانند.
• اما فيلم شما بيش از آنكه سياسي باشد با عواطف مردم سروكار دارد. روي اين مسئله از همان اول فكر كرده بوديد؟
احساسات را نبايد ناديده گرفت. اين بخش از عواطف و احساسات را غالبا فراموش مي كنيم يا خودمان را به فراموشي مي زنيم و گمان مي كنيم كه مي شود فراموش اش كرد. وقتي قتل عام مدرسه «كلمباين» اتفاق افتاد خون خيلي ها به جوش آمد و داغ كردند هم زمان عده اي هم بودند كه به رهبري «چارلتون هستون» سعي مي كردند آمار فروش اسلحه را بالا ببرند و ادعا مي كردند اين اتفاق ها هميشه مي افتد و اساسا ربطي به آزادي خريد و فروش اسلحه ندارد. خب، حرف آنها غلط بود و كسي هم شك ندارد كه آنها فقط به فكر جيب خودشان هستند و جان ديگران براي شان ارزشي ندارد. بله، من در «بولينگ براي كلمباين» روي عواطف مردم كار كردم چون ماجرا به گونه اي بود كه خواه ناخواه با احساسات سروكار پيدا مي كرد. شما وقتي به عكس آن بچه هاي كوچكي كه كشته شده اند نگاه مي كنيد فقط گريه تان مي گيرد. بايد خيلي قسي القلب باشيد كه اشك در چشمان تان موج نزند، اگر به اين فكر نكنيد كه اين كودكان معصوم چرا كشته شده اند لابد بود و نبودشان براي شما آن قدرها اهميتي ندارد. در اين صورت به راحتي مي توان گفت كه شما انسان نيستيد. انسانيت يعني داشتن عاطفه و احساسات و اگر اهل اين جور حرف ها نيستيد بايد بگويم بويي از انسانيت نبرده ايم. در عين حال سعي كردم فيلمم طنز هم داشته باشد چون فكر مي كنم طنز يكي از مهم ترين شيوه هايي است كه مي شود به كمك اش سياست را نقد كرد. براي نقد سياست هاي جورج بوش و دولت آمريكا از پنجاه سال پيش تا حالا نياز داشتم كه از طنز استفاده كنم.
• فيلم درباره چيست؟ درباره آدم هاي خودخواه بي فكر يا درباره اسلحه؟ به نظرم حتي به وحشت بي موردي كه مردم آمريكا به نوعي دچارش هستند هم پرداخته ايد.
فيلم درباره همه اينهاست. درباره حماقتي كه نسل به نسل گسترش اش مي دهيم و به فرزندان مان انتقال اش مي دهيم و خب، اين اصلا چيز پسنديده اي نيست. وحشت زدگي چيزي است كه خيلي از ما آمريكايي ها دچارش هستيم، سياست هاي خارجي «بوش» هم همين را نشان مي دهد. ما از سايه خودمان هم مي ترسيم، فكر مي كنيم همه دنيا مي خواهند ما را نابود كنند، بي آنكه يك لحظه بينديشيم آنها چرا بايد دست به چنين كاري بزنند. درحد توهم ما خيلي بالاست. توهم داشتن به معناي رويا داشتن نيست، پديده اي كاملا منفي است و بايد آن را از خودمان دور كنيم. اينكه بوش همه دنيا را دشمن خودش مي داند از همين جا ناشي مي شود. بوش پدر حماقت اش را به بوش پسر بخشيده و فكر مي كند اگر خداي نكرده روزي روزگاري يكي از نسل بوش پسر به قدرت برسد در حد حماقت اش سر به فلك بزند. وحشت زدگي آمريكايي از اينجا ناشي مي شود كه فكر مي كنند بيرون از كشورشان همه در كمين نشسته اند، آنها هم اسلحه شان را در مي آورند و حتي قبل از اطمينان شليك مي كنند و خب، نام اين كار را اگر نبايد حماقت گذاشت بايد به آن چه چيزي گفت؟ باعث و باني اين وحشت زدگي خود ما هستيم كه همان اول داد زده ايم سياه پوست ها قاتل هستند. هر جا قتلي اتفاق مي افتد اول سراغ سياه ها مي روند و اين معنايش آن است كه فقط سفيدها حق زندگي دارند. به اين كارها نمي شود تمدن گفت، انتخاب اسم اش با شما!
• فيلم بعدي تان در چه موردي است؟ آيا شما هم مي خواهيد درباره يازده سپتامبر فيلم بسازيد؟
درست است. كمدي «فارنهايت ۹۱۱» را مي سازم كه درباره «يازده سپتامبر» است. چيزي كه در آن فيلم برايم اهميت دارد اين است كه وقتي در يازده سپتامبر سه هزار نفر كشته شدند، چه كساني سود كردند و چه كساني باعث و باني اين ماجرا بودند. دوست دارم مثل يك كارآگاه اين قضيه را روشن كنم. هر چند مثل روز برايم روشن است كه بالاخره يك گوشه ماجرا به خودمان برمي گردد و خب اين واقعا مايه آبروريزي است. باور كنيد سياستمداران در آمريكا از ترس و وحشت مردم سوءاستفاده مي كنند و در ذهن ما آدم هاي ديگر را خشن جلوه مي دهند. براي همين هم هست كه خشونت بر ساخته آنها بين مردم رواج پيدا مي كند چون هيچ كسي فكر نمي كند، همه دست به عمل مي زنند.