دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۸۲- Feb, 17, 2003

مصاحبه با احمد پوري مترجم شعر-۱
زخم بر تن سپيده
هرگز كسي نمي تواند ادعا كند كه اثري را به واقع و دقيق و كلي توانسته به زبان ديگر برگرداند
چون هميشه راه اينكه ترجمه بهتري انجام شود باز است و شايد كسي باشد كه بتواند ترجمه بهتري
ارائه دهد
حامد صفايي تبار
001176.jpg

«احمد پوري» مترجمي سرشناس است كه در سال هاي اخير با ترجمه هايي از آثار «ناظم حكمت»، «يانيس ريتسوس»، «آنا آخماتوا»، «لوركا»، «پابلونرودا» و. . . توانسته نقشي شايسته را در ترجمه شعر ايفا كند. «پوري» داراي مدرك فوق ليسانس زبان شناسي از دانشگاه نيوكاسل انگلستان است و دو سال نيز در آمريكا و اسكاتلند به تدريس پرداخته كه يك سال تدريس زبان انگليسي و يك سال هم تدريس ادبيات فارسي بعد از انقلاب به دانشجويان انگليسي زبان بوده. او شعر را جوشي از درون دانسته و مهم ترين ويژگي شاعران را همين نگاه شهودي و دروني به جهان اطراف خود مي داند. خود پوري از ميان شاعراني كه به ترجمه آثارشان دست زده بيش از همه از شعر نرودا لذت مي برد و درباره نرودا مي گويد: من فكر مي كنم كه نرودا خيلي شاعر است. طوري كه در زندگي هيچ دغدغه اي به جز شعر ندارد. او حتي حرف هاي عادي خود را به شعر مي زند. نرودا در پايان عمر به جايي رسيده بود كه درباره همه چيز اطراف خودش مثل قاشق، چنگال، خودكار، كت و شلوار و. . . شعر مي گفت. معروف است كه يك بار در ماشين نشسته بود و بعد كاغذ و قلمي را از جيب بيرون مي آورد و چيزي مي نويسد. وقتي دوستانش مي پرسند چه نوشتي مي گويد: «شعري درباره اين صداي حركت ماشين نوشتم. »
احمد پوري اغلب ترجمه هاي خود را از زبان انگليسي به فارسي مي كند و البته مي گويد كه با استفاده از دوستان مترجم ديگر هم مقايسه اي بين متن اصلي و انگليسي انجام مي دهد مانند ترجمه لوركا يا ريتسوس كه اگر چه از انگليسي بوده اما مقايسه اي هم در زبان اسپانيايي و يوناني صورت گرفته. «پوري» اين روزها انتظار مي كشد تا ترجمه جديدش از شعر حكمت كه از زبان تركي صورت گرفته و به مناسبت يكصدمين سال تولد ناظم و سال ناظم حكمت ـ كه يونسكو آن را قرار داده ـ توسط نشر مركز منتشر شود.
در اين سال ها اساسا ترجمه شعر از شاعران برگزيده و مطرح قرن بيستم دغدغه پوري بوده. شعر كه اين روزها به زعم بسياري از نويسندگان و فيلسوفان و حتي شاعران غيرقابل ترجمه است. شايد نخستين كسي كه مخالفت با ترجمه را در قرن بيستم آغاز كرد مارتين هايدگر بود كه پس از سال ها تسلط بر آثار يوناني و ترجمه آنها اين موضوع را مطرح كرد كه هيچ اثري قابل ترجمه نيست. سال هاي بعد نيز توسط فيلسوفان و منتقدين ديگر به اين امر زياد پرداخته شد. به ويژه ادبيات چيزي قابل ترجمه خوانده شد و دلايل آن هم فضاهايي است كه واژگان در هر زبان در اطراف خود مي سازند و اين مسئله غيرقابل برگرداندن خوانده مي شود. اما پوري در اين باره معتقد است: «اگر بحث فلسفي مسئله را كنار بگذاريم و به واقعيت امر نگاه بكنيم و بخواهيم اين سوال را مطرح كنيم كه آيا اثر ادبي قابل ترجمه است يا نه مطرح كنيم؟ مي بينيم كه قابل ترجمه است. چرا؟ به اين علت كه دنيا پر از ترجمه است و به هر حال چه ما بخواهيم و چه نخواهيم و چه اين را در قالب هاي فلسفي بگنجانيم يا نگنجانيم دنيا پر از آثار ترجمه است. آثاري كه از زبان هاي مختلف برگردانده شده اند. خود اين نشان مي دهد كه ترجمه وجود دارد و اين پديده امكان پذير است. اما اگر به ظرايف مسئله بپردازيم و اينكه اثر ترجمه شده چه قدر بتواند جاي اثر اصلي را بگيرد يا نه اين، جاي بحث گسترده اي است. من فكر مي كنم فعلا معيار درستي وجود ندارد كه كسي بتواند بگويد يك ترجمه دقيقا فعل به فعل با اثر مطابقت مي كند چرا كه اين خود نياز به بحث مفصلي دارد كه اصلا اصل اثر چه بوده؟ اصولا مترجم ابتدا به عنوان مخاطب اثر هنري با آن روبرو مي شود و اين كه تا چه اندازه مي تواند تمامي اثر را درك و حس كند و روايت خود را از اثر نداشته باشد جاي بحث دارد. حال اين مترجم با دريافت خود از آن اثر وقتي آن را به زباني ديگر برمي گرداند ديگر نمي توان بحث انتقال دقيق اثر را به زبان مقصد به ميان آورد.
و به همين دليل ما مجبوريم به صورت نسبي صحبت كنيم. پوري مي گويد: «هرگز كسي نمي تواند ادعا كند كه اثري را به واقع و دقيق و كلي توانسته به زبان ديگر برگرداند چون هميشه راه اينكه ترجمه بهتري انجام شود باز است و شايد كسي باشد كه بتواند ترجمه بهتري ارائه دهد. بنابراين ما هيچ وقت به ايده آل خودمان در ترجمه نخواهيم رسيد. » پوري درباره عناصر موجود در شعر كه مي تواند در ترجمه استفاده شود و فضاي كلي شعر را منتقل كند مي گويد: «بارها گفته ام شعرهايي وجود دارد كه قابل ترجمه نيستند و شعرهايي هستند كه قابل ترجمه اند. اينكه ما قانون كلي بدهيم و بگوييم شعر قابل ترجمه نيست من به اعتبار هزاران ديوان شعري ترجمه شده در دنيا اين را نفي مي كنم. اما منكر اين نمي شوم كه شعرهايي هستند كه قابل ترجمه نيست. مثلا شعرهايي كه در زبان مبدا به بازي هاي زباني و به ظرايف ويژه زبان پرداخته و به اعتبار اين ظرايف است كه اين شعر زيبا شده و طبيعتا اين شعر غيرقابل ترجمه است. چرا كه چارچوب ظرايف زباني آن شعر است كه به شما لذت مي دهد. همچنين اگر شعري به اعتبار موسيقي خاص و ويژه اي است كه به شما لذت مي دهد، شما آن را از آن قالب در بياوريد و در قالب ديگري بريزيد، در واقع شعر را فدا كرده ايد چون كه هيچ چيز را نمي توانيد انتقال دهيد. به عنوان مثال اگر اين بيت مولانا كه مي گويد:
001182.jpg

يار مرا، غار مرا، عشق جگرخوار مرا
ىار تويي، غار تويي، خواجه نگهدار مرا
بخواهد ترجمه شود بايد گفت؛ تو يار مني، تو عشق جگرخوار مني، دوستت دارم و هيچ چيز ديگر نمي توانيد اضافه كنيد. اما چيزي كه به ما در اين شعر لذت مي دهد محتوا نيست بلكه آن آهنگي است كه به آن رقص سماعي مي گوييم و يك ترنم و موسيقي دروني است كه لذت را ايجاد مي كند. اين غزل قطعا قابل ترجمه نيست و اگر ترجمه بشود فدا مي شود و از بين مي رود. يا مثلا بسياري از غزليات حافظ وقتي كه با ظرايف و زيبايي هاي زبان فارسي بازي مي كند تن به ترجمه نمي دهد و البته اين ويژگي شعرها در تمامي دنيا است. شعرهايي وجود دارد كه پيوند عميقي با موسيقي دارد و نه موسيقي دروني شعر بلكه موسيقي خاص كه شاعر مي خواهد شما فقط از آن موسيقي لذت ببريد و كاري با كلمات و محتوا ندارد.
پوري در مورد فضاهاي فرهنگي در شعر نيز اعتقاد دارد كه غيرقابل ترجمه هستند: «بعضي وقت ها در شعر اشارات فرهنگي ويژه اي است كه شما براي فهم آن ناچار هستيد دو صفحه زيرنويس داشته باشيد و طبيعي است كه اين نقض غرض است. مگر نه اينكه ما مي خواهيم از شعر در همان لحظه لذت ببريم؟ اما اينها را كه كنار بگذاريم به عناصر ديگري در شعر مي رسيم كه آنها را با تلاش و ذوق مي توان برگرداند. مثلا فضا در شعر اگر فضاي اندوه يا عاشقانه يا فضاي دلهره باشد اين فضا را مي توان معادل يابي كرد و با انتخاب واژه هاي مناسب كه مي تواند در فرهنگ شما را به آن فضا ارجاع دهد ترجمه شعر را آفريد. يا حتي استعارات و تشبيه. »
پوري درباره ترجمه اوزان عروضي و قافيه هاي موجود در شعر مي افزايد: اگر وجود قافيه عمدي است و اگر آن را حذف كنيم شعر لطمه مي خورد آن شعر غيرقابل ترجمه است. اما اگر قافيه جزو سنت شعري بوده به طوري كه در شعر فارسي تا قبل از نيما هر كسي كه شعري مي گفت ناچار بود در قالب مشخصي كه ما آن را اوزان عروضي مي ناميم شعر بگويد اين مشكل استفاده از وزن قابل ترجمه است. اما وقتي شاعر مي خواهد از قافيه هاي موجود يا اوزان به طور خاص استفاده كرده و قصدش اين بوده كه شما از قافيه ها و وزن لذت ببريد اين ديگر غيرقابل ترجمه است مثلا وقتي كه منوچهري در آن مسمط معروف خود مي گويد:
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنك از جانب خوارزم وزان است
قصد، انتقال مفهوم پاييز نيست بلكه اصل در اين شعر، تكرار «واج» «خ» است كه به ظاهر صداي خشني هم دارد اما در اين شعر بسيار لذت بخش عمل مي كند.
در ترجمه شعر هميشه اين دغدغه وجود دارد كه زبان مقصد مركزيت پيدا كرده و عناصر موجود در شعر را حول محور خود بچرخاند و عناصر موجود شكل زباني خاصي را بگيرد. شايد اين مسئله باعث شود كه هماهنگ شدن شعر با زبان مقصد ترجمه ها را شبيه به هم كرده و ويژگي هاي خاص شاعرانه و فضاي مكاني و زماني را كه بر آن شاعر حاكم بوده از بين ببرد و شاعراني شبيه به هم ايجاد كند. پوري در اين باره مي گويد: «اين بستگي به مترجم دارد. اگر مترجم آگاه به اين تفاوت ها باشد و بتواند به درستي معادل يابي كند و حساسيت به اين امر نشان دهد اين شباهت به وجود نمي آيد و مي تواند تفاوت در فضاها و زمان ها و مكان ها را منتقل كند و من معتقدم كه مترجم وظيفه سنگيني را در اين كار به عهده دارد و اگر شما تفاوت بين شعر دو شاعر از دو فرهنگ را مجزا نمي بينيد اين، ضعف در ترجمه اثر را مي رساند. بگذاريد بيشتر به مصداق ها بپردازيم و دو نفر را مدنظر قرار دهيم. دو شاعر مثل ريتسوس و ناظم حكمت. شعر ريتسوس پر است از واژه هايي مانند اوليس، پنه لوپ يا ديگر اسطوره هاي يوناني، اما وقتي ناظم حكمت مي گويد: تو را دوست دارم چون نان و نمك ما را به يك فضاي شرقي پرتاب مي كند و طبيعتا با استفاده از اين واژه ها در ترجمه مي توانيم تفاوت ها را دريابيم. »
شايد انتخاب واژه ها در يك زبان محدود كه همان زبان مقصد است از يك طرف و تنوع واژه ها در زبان هاي مبدا و جايگزين كردن واژه هايي كه گاه مشترك هستند يكي از دلايلي باشد كه زبان هاي شعر را در ترجمه شبيه هم مي سازد به طور مثال وقتي از معادل واژه «همه چيزي» كه در زبان ها و شعرهاي مختلف از آن استفاده كرده (و ابتدا شاملو آن را استفاده كرده بود) مي پرسم درباره آن واژه و كلمات مي گويد: «معمولا مترجمين و شاعران بعضي از واژه ها را بسيار دوست دارند و ناخودآگاه آنها را بسيار به كار مي برند و محبتي كه به اين واژه ها دارند ممكن است باعث شود كه آن واژه حتي به صورت زائد به كار گرفته شود حالا در مورد اين واژه خاص يعني «همه چيزي» هم من خودم آگاه نيستم كه در خيلي از شعرها به كار بردم و احتمالا به صورت ناخودآگاه به كار رفته. اما اينكه يك واژه مي تواند خاص يك فضا باشد با اين موافق نيستم حتي همين واژه كه ابتدا آن را شاملو استفاده كرده بود و وقتي من آن را ديدم در جانم نشست و آن را در ترجمه هايم به كار گرفتم ولي فكر نمي كنم كه اين واژه بتواند خاص يك فضا، و يا يك شعر بشود.» پوري همچنين درباره ساختار زبان مقصد و قواعد آن زبان مي گويد: «هر زباني قوانين خاص خودش را دارد و شما از اين قوانين نمي توانيد بيرون برويد و اين طبيعتا خودش را تحميل مي كند به شعر. گذشته از اين شما در هنگام ترجمه، كار ديگري هم انجام مي دهيد و آن اينكه به يك زبان ديگر شعر مي گوييد شما اگر شعري را به فارسي برمي گردانيد يعني آن شعر را به فارسي مي گوييد و آن را در ساختار زبان فارسي بايد بگنجانيد.» پوري درباره باز سرايش شعر در ترجمه مي گويد: «اين ايده آل من است كه شعر وقتي ترجمه مي گردد بايد دوباره سروده شود و اعتقاد من بر اين است كه شعر ترجمه نبايد بشود بلكه بايد دوباره سروده شود حالا من خودم چه قدر در اين كار موفق بوده ام بحث ديگري است. ممكن است كه من به آن ايده آل نرسيده باشم. »
پوري در بهار امسال ترجمه جديدي از اشعار لوركا را عرضه كرد و اين در شرايطي بود كه شعر لوركا به وسيله شاملو، رويايي و شاعران ديگري به فارسي ترجمه شده و اصولا ترجمه از شعر لوركا بسيار محبوب شاعران بوده است. پوري درباره ترجمه شعر لوركا و بازسرايش آن اعتقاد دارد: «من معتقدم كه روايت هاي مختلف از كار يك شاعر مجاز است اين كاري است كه در سراسر دنيا انجام مي شود. جالب است كه بدانيد در سال ۲۰۰۰ سه كتاب از ناظم حكمت كه تقريبا شعرهايشان هم يكي بود با سه ترجمه مختلف در انگليس به چاپ رسيد. از اين نظر كه من چرا به سراغ لوركا رفتم با توجه به اينكه كساني قبل از من لوركا را ترجمه كرده بودند اين بود كه من خواستم روايت خودم را از لوركا بگويم. اما اگر بگوييم گفتن اين روايت لازم هست يا نه؟ در بعضي موارد من مي گويم نه. اگر من به شعري برخوردم كه خيلي زيباتر ترجمه شده است و مردم از آن لذت مي برند دليلي نمي بينم كه آن را ترجمه كنم. نمونه اش هم شعر بسيار زيباي لوركا به نام «مرثيه ايگناسيو» است كه من اين را ترجمه نكردم. چرا بايد ترجمه مي كردم وقتي كه ترجمه زيباي احمد شاملو وجود دارد. من تا جايي كه توانستم دست به ترجمه اشعاري مي زدم كه قطعا ترجمه نشده. اگر برخي از آنها ترجمه شده بود به اين خاطر است كه ترجمه خودم را بيشتر پسنديدم و ظرايفي را كه فكر مي كردم در ترجمه منعكس نشده انتقال دادم. » پوري درباره ترجمه شاملو از لوركا و اساسا ترجمه هايي كه شاملو از شعر داشته با توجه به اينكه به هر حال گفته مي شود شاملو تسلط يك زبان شناس را بر زبان انگليسي نداشت ولي رواني ترجمه اش بسيار تاثيرگذار است مي گويد: «شاملو يك پديده است و پديده شگفت انگيزي هم هست و هم به خاطر شاعر بودنش و هم به علت تسلط حيرت انگيزش بر زبان فارسي. به همين علت وقتي شاملو دست به ترجمه مي زند شاملو بودن خودش را به ترجمه تحميل مي كرد و در نتيجه كارهاي زيبايي را به وجود مي آورد. من ترجمه هاي شاملو را بسيار دوست دارم و شاملو را مترجم بسيار خوبي در شعر مي دانم. ولي اين دليل نمي شود كه بي دقتي هايي را نيز كه گاهي در ترجمه هاي او به چشم مي خورد ناديده بگيريم. البته اين موارد جزئي هم دليلي نمي شود كه عظمت ترجمه هاي او را ناديده بگيريم. »
پوري همچنين در زمينه خاصيت آركائيك زبان در ترجمه هاي شاملو اعتقاد دارد كه شاملو به دليل بازسرايي قدرتمند ترجمه هايش خودش را به ترجمه تحميل مي كند و ما بيش از آنكه با شعر اصلي طرف باشيم با شعري از شاملو روبه رو هستيم. كار بزرگ شاملو اين است كه شعر مي سرايد و شما ترجمه را به عنوان شعر مي خوانيد و نه ترجمه. پوري در مقدمه كتاب لوركا از سوررئاليسم و شعر لوركا صحبت كرد و اصولا لوركا به عنوان يك شاعر سوررئال و شايد حتي يكي از بنيانگذاران سوررئاليسم در شعر مطرح شده است اما چيزي كه در ايران ما از ترجمه هاي لوركا بيشتر شاهد بوديم فضاي بومي و ذهن اسپانيايي لوركا بوده و شايد خوانندگان فارسي زبان كه با ترجمه هاي لوركا سرو كار داشته اند كمتر توانسته اند نقاط و فضاهاي سوررئال شعر لوركا را درك كنند. پوري درباره نقاط و عناصر سوررئاليستي كار لوركا اعتقاد دارد بخش اعظم شعرهاي لوركا سوررئاليستي است و در جايي لوركا مي گويد اگر از من بپرسيد چرا سطر «هزاران دايره زندگي شيشه اي زخم بر تن سپيده زدند» را سرودم مي گويد من اين دايره ها را در دست فرشتگان و درختان ديده ام و واقعيت اين است كه عناصر سوررئال كار لوركا بيشتر در تصاوير او نهفته است و البته اين تصاوير با زبان در پيوند است و براي انتقال اين تصاوير از زبان استفاده شده و تصوير در زبان تنيده شده است و اگر اين تصاوير به خوانندگان منتقل نشود آن وقت حق دارند كه نقاط سوررئال كار او را درك نكنند.


انعكاس يك مصاحبه
حريم زبان
سيدحسين طباطبايي
جناب آقاي محمدعلي سپانلو شاعر گرانقدر معاصر در گفت وگوي خود با روزنامه وزين همشهري (چهارشنبه ۹ بهمن ۸۱) به نكاتي پيرامون خط فارسي اشاره فرموده بودند كه اين قلم به سبب اندك آشنايي كه با اين مقوله به خصوص در حوزه فرهنگي آسياي مركزي و قفقاز دارد، بر خود لازم ديد نكاتي را يادآور شود. خط فارسي، كه بحق يكي از زيباترين، موزون ترين و شكيل ترين خط هاي جهان نيز هست، اهميتي خاص دارد. خط امروز فارسي ما، به عنوان يگانه حامل نوشتاري زبان فخيم فارسي، با قدمتي هزار و چند صد ساله تنها ابزار ارتباط فارسي دانان با آثار و مفاخر عظيم فرهنگي ايران است. گنجينه اي بي همت از ميراثي ارجمند و منحصربه فرد در تاريخ انديشه و فرهنگ انسان، هرگونه كم اعتنايي و ارج ناگذاري به اين خط، جز بي اعتنايي و كم توجهي به آن ميراث گرانقدر و ارزشمند تلقي نخواهد شد.
مي گويند خط فارسي مشكل است، اعراب ندارد، حروف هم صداي متعدد دارد. استفاده از آن در اينترنت سخت است و. . . ولي از ياد مي برند كه اين خط زيبا است به نحوي كه خوشنويسي فارسي در زمره هنرهاي ارجمند و انحصاري ايرانيان است و جمال و زيبايي اش چشم هاي هنردوستان را خيره مي سازد. من خود در نمايشگاهي غيرفارسي زباني را ديدم كه به شدت متأثر از ظرافت تابلوي خط يكي از اساتيد بنام خوشنويسي ايراني بود.
نيز فراموش مي كنند كه به قول ظريف آسياي ميانه اي ها، اين خط، خط نياكان ماست. آثار ارجمند و شگفت آور ادبي ما به اين خط نگاشته شده است و يگانه وسيله ارتباط ما با گذشته ادبي و فرهنگي مان همين خط مظلوم فارسي است. در اين مقال در پي بررسي آساني يا سختي خط ها نيستم ولي توجه آنان را كه مدعي اند خط الفباي فارسي مشكل است به الفباي زبان ارمني جلب مي كنم كه به غايت پيچيده تر و سخت تر از الفباي فارسي است ولي در سال جاري ميلادي مي رود تا هزار و ششصدمين سال اختراع خود را جشن بگيرد و ارامنه تمام جهان با افتخار تمام آن را جزيي انفكاك ناپذير از تاريخ و هويت فرهنگي و ادبي خود مي دانند. جالب آنكه ارامنه اگر بيشتر از ما نباشند كمتر از ما نيز در معرض تاخت و تاز و هجوم بيگانگان قرار نگرفته اند ولي خط و زبان خود را در خلال اين ساليان و سده ها به نيكويي پاس داشته اند. مشكلات تلفظي و خوانشي خط ها منحصر به زبان فارسي نيست و كم لطفي است اگر اين نقيصه را خاص خط فارسي بدانيم. تلفظ هاي مختلف و متضاد، حروف همصداي متعدد و چند صدا بودن حرف هاي يكسان در بسياري از زمان هاي ديگر نيز وجود دارد، به عنوان نمونه زبان انگليسي كه امروزه تا اين حد قدر دانسته شده و در صدر نشسته است را از نظر پيچيدگي هاي نوشتاري و تلفظي نمي توان آسان تر از زبان فارسي دانست. در دو كلمه thoughو enough به عنوان مثال تركيب حروف ugh كاملا متفاوت تلفظ مي شوند. در يكي اين تركيب ا خوانده مي شود و در ديگري آف. امثال اين گونه نمونه ها بسيار مي توان آورد و يا در زبان روسي با عدم رعايت ضربه يا تكيه كه بر روي بعضي حروف در كلمه به كار برده مي شود و به نوعي كاربرد مد در زبان عربي را دارد، معاني كلمات كاملا تغيير پيدا مي كنند. در حالي كه از نظر املايي و نوشتاري دقيقا يكسان هستند. مثلا با تغيير تكيه در تركيب Myka در زبان روسي و با املاي يكسان دو معناي كاملا متفاوت به دست مي آيد. اگر تكيه روي حرف y باشد معني رنج و تعب مي دهد اگر روي a باشد به معني آرد است. در ساير زبان ها نيز كم و بيش با اين گونه موارد مواجهيم و روا نيست اين مشكل را خاص زبان و خط فارسي بدانيم و در پيچيده خواندن نگارش فارسي اغراق كنيم. حتي برعكس ساختار نوشتاري زبان فارسي واجد پاره اي برتري ها بر ديگر خط ها است. از جمله انگليسي. به عنوان نمونه در خط فارسي به ندرت به واژه اي برمي خوريم كه نوشته شود ولي خوانده نشود در حالي كه خط انگليسي مملو از اين ويژگي است و به كرات واژه هاي به كار رفته در يك تركيب واژگاني يا يك كلمه خوانده نمي شوند.
و اما اينترنت و سختي يا عدم به كارگيري خط فارسي در اين بستر ارتباطي. مرتبط دانستن اين وضعيت با خط فارسي نهايت كم انصافي است. وقتي كه خطوط پيچيده و سختي چون چيني و ژاپني در عرصه ارتباطات اينترنتي به سهولت مورد استفاده قرار مي گيرند، محدوديت هاي موجود در استفاده آسان از خط فارسي در اين عرصه را نه مي توان و نه شايسته است به مشكل بودن خط فارسي منسوب كرد. اهل فن به خوبي مي دانند كه عامل اصلي در پديدار شدن اين وضعيت عدم تعريف استاندارد فارسي مناسب در نرم افزارهاي واژه پرداز و كلا محيط هاي رايانه اي است. البته چندي است با تعريف Unicode در سيستم عامل اين نقيصه برطرف شده و در صورت پيوستن ايران به معاهده جهاني كپي رايت و جلوگيري از توسعه غيرمجاز برخي نرم افزارها در ايران مي توان اين مشكل را حل شده فرض كرد.
با عنايت به مطالب گفته شده فوق، پيشنهاد دوزباني شدن مردم و پياده كردن الگوي آسياي ميانه در استفاده از الفباي سيريليك روسي آن هم از سوي شاعري ارجمند و گرامي كه مطمئنا حفظ و گسترش فرهنگ و ادب ايران مهم ترين دغدغه اوست بسيار عجيب و دور از انتظار است. كيست كه نداند هدف شوروي سوسياليستي از ترويج و جايگزيني الفباي سيريليك به جاي الفباي نياكان در آسياي مركزي و قفقاز جدا كردن اين ملت هاي مظلوم از گذشته درخشان فرهنگي شان كه اتفاقا ايراني و اسلامي نيز بود، بوده است؟ آگاهان به مسائل منطقه به خوبي مي دانند يكي از معضلات مهم در گسترش فرهنگ ايراني و اسلامي در منطقه آسياي مركزي و ترويج زبان فارسي در اين كشورها، مهجور ماندن خط و الفباي فارسي در اين حوزه گسترده فرهنگي و تمدني است. جمهوري تاجيكستان نمونه اي آشكار از چنين وضعيتي است. تاجيكان امروز در مواردي حتي بيشتر و بهتر از ما حريم زبان فارسي را پاس داشته اند در حالي كه با حذف خط فارسي از كتاب اين قوم، سدي بلند در تعامل و تبادل فرهنگي بين ايران و اين كشور پديده آمده است.
كوتاه سخن آنكه خط امروز فارسي، بخش جدايي ناپذير از هويت ملي و ديني ما است و هرگونه تلاش در خدشه به اين عنصر مهم هويتي ما ايرانيان، خواسته يا ناخواسته، در راستاي انفكاك ما از گذشته درخشان فرهنگي و ادبي ماست. بر اهل ادب و فرهيختگان اين مرز و بوم روا نيست كه حتي از سردلسوزي و دغدغه فرهنگي، به جاي انذار و تذكار در خصوص كم كاري و اهمال در آموزش و گسترش خط فارسي، نسخه هايي بپيچند كه حاصل آن دير يا زود انقطاع نسل هاي آينده از گذشته درخشان و پرتلألو فرهنگي ميهن عزيزمان، ايران باشد.


حاشيه ادبيات
• افسون افسانه ها خواهد آمد
انتشارات هرمس هفته آينده كتاب «افسون افسانه ها» نوشته برونو بتلهايم را با ترجمه اختر شريعت زاده روانه بازار خواهد كرد. اين كتاب تحليلي روانشناختي از قصه هاي پريان است و به دليل ارجاعات جذابي كه به افسانه هاي ملل دارد، لذت بخش است. اين كتاب براي بچه ها نگاشته نشده، بلكه كتابي است براي والدين بچه ها كه به آنها كمك مي كند هر چه بيشتر به اهميت قصه هاي پريان پي ببرند و بخش هايي از اين كتاب عبارتند از: كشف زندگي از درون، داستان ماهيگير و ديو، قصه پريان در مقايسه با اسطوره، نياز كودك به جادو، فانتزي نامادري بدجنس، سندباد بحري و سندباد باربر، دختر غازچران، ريش آبي و زيبا و هيون (كه همان ديو و دلبر خودمان است). . . برونوبتلهايم يكي از محققيني است كه نويسندگان كودك و نوجوان به آثار او مراجعه مي كنند اميدواريم از اين نويسنده و محقق كتاب هاي ديگري نيز ترجمه و منتشر شود.

• يك كانادايي در انگلستان
001179.jpg

«زندگي پاي» نوشته يان مارتل كانادايي كانديداي جايزه بهترين كتاب سال انگلستان شده است. كتاب داستان پسركي است كه با يك ببربنگال در قايقي روي آب سرگردان است. جايزه بهترين كتاب سال انگلستان هر سال از طريق خوانندگان در كشور انگلستان انتخاب مي شود. يان مارتل دومين كانادايي است كه تاكنون كانديداي دريافت اين جايزه شده است. پيش از او مارگارت اتوود در سال ۱۹۹۶ اين جايزه را دريافت كرده است. اين جايزه نقدي نيست. رقباي ديگر مارتل، مايكل مور و يان مك اوان هستند.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |