دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۸۲- Feb, 17, 2003

جاذبه مرموز
پايونير ۱۰ اولين فضاپيمايي بود كه مشتري را پشت سر گذاشت پايونير ۱۱ نيز پس از آن توانست از مشتري گذشته و اولين فضاپيمايي باشد كه از كيوان ديدار مي كند
001230.jpg
ماركوس چاون
ترجمه: سليمان فرهاديان
فضاپيمايي قديمي به سمت ستارگان دوردست پرتاب مي شود. وراي مرزهاي تاريك منظومه شمسي دورتر از پلوتون، چيزي نبايد وجود داشته باشد، اما جاذبه خفيف خورشيد كه هر لحظه دورتر مي شود از سرعت فضاپيما مي كاهد. با اين همه، به نظر مي رسد نيروي عجيب و ناشناخته ديگري فضاپيما را به سمت خود مي كشد. ۲۴ ميليارد كيلومتر آن طرف تر همزاد اين فضاپيما نيز تحت تاثير نيرويي مشابه قرار دارد.
پايونير ۱۰ و ۱۱ ممكن است امروز قديمي و از كار افتاده باشند، اما در روزگار خودشان چه شب ها كه خواب راحت را بر چشم فيزيكدانان حرام كردند. اين كاوشگران طي سال هاي ۱۹۶۲ و ۱۹۶۳ به فضا پرتاب شدند، پايونير ۱۰ اولين فضاپيمايي بود كه مشتري را پشت سر گذاشت. پايونير ۱۱ نيز پس از آن توانست از مشتري گذشته و اولين فضاپيمايي باشد كه از كيوان ديدار مي كند. جان اندرسون از اخترشناسان آزمايشگاه پيشرانش جت (JPL) ناسا در پاسادانا مي گويد: «پس از اينكه فضاپيماها از اين سيارات ديدار كردند، فكر مي كرديم كه ماموريت شان كاملا به اتمام رسيده است، اما افسوس كه سخت در اشتباه بوديم. » ناسا حركت اين كاوشگران را به دقت دنبال مي كرد تا دريابد آيا امكان دارد مسير حركت شان بيانگر احتمال وجود دهمين سياره يا سياركي در كمربند كوئيپر باشد يا خير؟
سيگنال هاي ريزموجي كه به هر كدام از اين كاوشگران ارسال مي شود، بازگشته و ارزيابي مي شود. جابه جايي داپلر در طول موج سيگنال هاي بازگشتي بيانگر سرعت حركت كاوشگر است.
با اندازه گيري هاي متوالي سرعت موقعيت مكاني آنها به دست مي آيد. هنگامي كه مهندسين ناسا موقعيت واقعي را با مكان مورد انتظار مقايسه كردند دريافتند اين مقادير با يكديگر هماهنگي ندارد.
اندرسون مي گويد: «در ابتداي كار، ما از وجود اين اختلاف چندان هم مطمئن نبوديم چرا كه يك اثر غيرجاذبه اي قابل توجه ديگر هم در مدارهاي داخلي منظومه شمسي وجود دارد: فشار رو به خارج نور خورشيد. اما در سال ۱۹۸۰ كه پايونير ۱۰ در نيمه راه اورانوس به نپتون قرار داشت مشخص شد كه كاوشگر دقيقا همان جايي كه محاسبات رياضي ما پيش بيني مي كند قرار ندارد. » پايونير ۱۰ مقداري شتاب منفي دارد كه جهت آن به سوي خورشيد است. هر چند مقدار اين شتاب بسيار ناچيز است: كمتر از يك نانومتر بر مجذور ثانيه، يعني فقط ده ميلياردم گرانش در سطح زمين، اما طي ساليان گذشته وجود اين اثر تاييد شده و ميزان آن نيز مرتبا در حال افزايش است. هم اكنون فاصله پايونير ۱۰ از خورشيد تقريبا ۸۰ برابر فاصله زمين از خورشيد است و حدود چهارصد هزار كيلومتر يعني تقريبا برابر فاصله زمين و ماه از برنامه محاسبه شده عقب تر است. هر چند ارتباط ناسا با پايونير ۱۱ در سال ۱۹۸۵ قطع شده است، اما اين كاوشگر هم تا آن هنگام مانند همزادش داراي همان مقدار شتاب منفي و به سمت خورشيد بود.
اندرسون مدت هاي مديدي اين اختلال در حركت پايونير را گزارش نكرد. وي مي گويد: «ما تصور مي كرديم اين اثر از اختلالي معمولي در تجهيزات فضاپيما ناشي شده است. » اما در سال ۱۹۹۴ مايكل مارتين نيتو از آزمايشگاه ملي لوس آلاموس نيومكزيكو احتمال ديگري را مطرح ساخت. نيتو خاطرنشان كرد كه ما در اغلب موارد آثار گرانش را در مقياس كيهاني و با دقت كافي نمي دانيم، و مي پرسد مگر ما ميزان گرانش را حتي داخل منظومه شمسي با چه دقتي مي دانيم. دان يومانس از JPL پيشنهاد كرد نيتو با اندرسون گفت وگو كند. وي هم اين كار را كرد و بسيار متحير شد. نيتو مي گويد: «وقتي كه جان اندازه اين اختلاف را برايم تشريح كرد، متعجب شدم چرا كه واقعا مقدار آن قابل توجه است. » به نظر نيتو، شايد اين چنين شتاب هاي منفي مرموزي را با اصلاح قوانين گرانش بتوان تشريح كرد. مهندسان ناسا براي محاسبه نحوه حركت كاوشگر فرض مي كنند كه تنها نيروي موثر بر اين فضاپيما نيروي گرانش وارد شده از سوي خورشيد و سيارات است.
مهم ترين معادله اي كه آنها استفاده مي كنند معادله نيوتن است: قدرت گرانش با عكس مجذور فاصله كاهش مي يابد. حال اگر اثر گرانش به طور بسيار جزيي از رابطه ذكر شده تخطي كند، اختلال در حركت پايونير توجيه خواهد شد. نيتو، اندرسون و اسلاواتوريشف از آزمايشگاه پيشرانش جت با همكاري يكديگر مشغول تحقيق شدند، اصلي ترين وظيفه آنان اين بود كه با ارائه دليل تفسيرهاي ساده اي از جمله نقص در تجهيزات فني را براي توجيه اختلال رد كنند. گروه براي رد احتمال وجود خطاي دستگاهي، مصمم شد با پرس وجو از كارمندان بازنشسته ناسا به جمع آوري اطلاعات لازم در مورد نحوه طراحي اين فضاپيما پرداخته و به دقت آنها را مورد ارزيابي قرار دهد. يكي از احتمالات هدر رفتن گرما بود. فقط تابش ۶۰ واتي كه در خلاف جهت خورشيد منتشر مي شود براي كاهش سرعت كاوشگر ۲۴۱ كيلوگرمي و ايجاد سرعت مشاهده شده كافي است. اما آيا اين كاوشگر واقعا اين ميزان حرارت را از دست مي دهد كه باعث اين تغيير سرعت شود. هر كدام از اين فضاپيماها چهار مولد حرارتي راديوايزوتوپ دارد. اين مولدها كه در قسمت جلويي هر كدام از اين فضاپيماها نصب شده بودند مي توانستند به راحتي باعث كاهش سرعت آن شده و مقدار آن را تا ميزان مشاهده شده تقليل دهند. اما اين مولد در قسمت جلويي فضاپيما كار گذاشته نشده اند. طراحان نگران تخريب تجهيزات فضاپيما توسط اين مولدها بودند، بنابراين آنها را در انتهاي يك تيرك بزرگ در قسمت انتهايي فضاپيما نصب كردند.
با توجه به اين نكات آيا مي توان گفت كه انرژي خارج شده از مولدها كه به صورت حرارت ساطع مي شود، عامل اين مسئله است؟
تجهيزات ترموالكتريك حرارت به وجود آمده را به الكتريسيته تبديل مي كنند كه به قسمت هاي اصلي فضاپيماها منتقل مي شود. اما با توجه به تلاشي پلوتونيم و استهلاك و فرسودگي مبدل ها فقط هفتاد وات الكتريسيته توليد مي شود. اندرسون مي گويد: «اگر بخواهيم اختلال در حركت كاوشگر را توجيه كنيم بايد بپذيريم كه تمام توان توليدي فقط در يك جهت تابش كند.» كه اين حالت غيرممكن به نظر مي رسد. نشت سوخت نيز احتمال ديگري است كه ممكن است در وهله اول به ذهن خطور كند. اما بايد اذعان كرد رد كردن اين احتمال چندان هم مشكل نيست چرا كه در اين حالت حسگرهاي موجود در فضاپيما مي بايست آن را گزارش مي كردند. گذشته از اينها تصور سانحه اي يكسان در هر دو فضاپيما كه منجر به نشت سوخت از هر دو كاوشگر به طور هم زمان مي شود بسيار دور از ذهن به نظر مي رسد. پس چه چيزي موجب اين اختلال در حركت شده است؟ اندرسون عقيده دارد بهترين احتمالي كه هنوز هم مي توان مطرح كرد خطايي است كه در حين ساخت فضاپيما از چشم دور مانده يا عيب در روش رديابي سيستم ها است. وي مي گويد: «به نظرم عيبي در سيستم ها وجود دارد، هر چند كه من مطمئن نيستم تا پايان عمرم به علت آن پي ببرم. » نيتو نيز هر چند كه هنوز هم احتمال وجود خطا را نسبتا زياد مي داند، اما فكر مي كند اين مسئله علت مهم تري مي تواند داشته باشد: «به نظرم علت اين مسئله چيزي بسيار مهم است و شايد در نهايت به ايجاد شاخه جديدي در فيزيك منتهي شود. »
آيا واقعا در خارج از منظومه شمسي نيروي گرانش كه طبق قانون معكوس توان دوم فاصله كاهش مي يابد نقض مي شود؟ واقعا حيرت انگيز است، اما شواهدي در دست است كه بيان مي دارد اين پديده در مقياس هاي بزرگ تر يعني در مقياس كهكشان ها روي مي دهد. براي مثال، ستارگاني كه حول مركز كهكشان هاي مارپيچي مثل كهكشان ما در حال چرخشند يا كهكشان هايي كه درون يك خوشه كهكشاني مي گردند، سرعت حركت بسيار بالايي دارند. و اين طور به نظر مي رسد كه تحت تاثير نيروي جاذبه قوي تري قرار دارند. پاسخ استاندارد به اين مشكل اين است كه فرض كنيم مقدار عظيمي از «ماده سياه» نامريي وجود دارد كه نيروي جاذبه مخصوص به خود را اعمال مي كند. اما ميلگرام از انستيتو وايزمن تفسير ديگري ارائه مي كند كه با عنوان ديناميك اصلاح شده نيوتن (MOND) ناميده مي شود در مورد قانون معكوس توان دوم وقتي به كار مي رود كه گرانش نسبتا قوي باشد. اما وقتي كه مقدار گرانش ضعيف باشد، كاهش مقدار آن در اثر فاصله با شدت كمتري صورت مي گيرد.
ادامه دارد
New Scientist, 20 Jul.۲۰۰۲


در برابر احساسات
فيزيك مدرن تاثيرات بسيار شگرفي بر ما داشته است مخصوصا با اثبات اين اعتقاد ديرينه كه مي گويد حقيقت هايي سواي احساس و درك ما وجود دارد
001242.jpg
نيل دوگراس تايسون
بخش پاياني
اگر چشمان ما همانند ميكروسكوپ هاي بسيار قوي، قدرت تفكيك بالايي داشتند، هيچ گاه كسي به بيماري طاعون يا ساير بيماري هاي مسري مبتلا نمي شد. چرا كه اگر باكتري ها و ويروس هايي كه روي غذاهاي ما جاي گرفته اند يا از طريق جراحت هاي پوستي باز وارد بدن شده و موجب بيماري ما مي شوند براي چشمان ما قابل رويت و تشخيص بود. مي توانستيم با استفاده از يك آزمايش ساده بگوييم كدام حشرات مفيد و كدام ها زيان آورند. گذشته از اينها، مشكل عفونت هاي پس از عمل جراحي را مي توانستيم چند سال پيش از اين شناسايي و برطرف كنيم.
اگر مي توانستيم ذرات با انرژي بالا را شناسايي كنيم، قادر بوديم ذرات راديواكتيو را از فواصل زياد تشخيص دهيم و به شمارنده گايگر هيچ نيازي نداشتيم. حتي مي توانستيد گاز رادوني را كه از زيرزمين خانه تان متصاعد مي شود ببينيد و اصلا هم لازم نبود وجهي به كسي پرداخت كنيد تا اطلاعاتي را در اختيار شما قرار دهد.
حواس ما از بدو طفوليت رشد مي كنند و ما را قادر مي سازند تا در بزرگسالي پيرامون رويدادها و پديده هاي اطرافمان قضاوت كرده و دريابيم كدام ها «توجيه پذير»ند. اما نكته مهم اين است كه تعداد اكتشافات علمي كه طي سده هاي گذشته فقط با استفاده از پنج حس صورت گرفته بسيار ناچيز است.
در عوض بسياري از اكتشافات با استفاده از سخت افزارها و رياضيات فراحسي Sence-transcendent صورت گرفته است. اين حقيقت ساده بيان مي كند كه چرا نسبيت، فيزيك ذرات و تئوري تارهاي ده بعدي (ten dimensional) براي افراد معمولي قابل درك نيست. همين طور سياهچاله ها (black hole) ورم هول(hole worm) و بيگ بنگ (big bang) را نمي توان با حواس متعارف درك كرد.
در حقيقت اين گونه مسائل حتي براي دانشمندان نيز چندان قابل احساس نيست. يا حداقل مي توان ادعا كرد كه اين دانشمندان پس از مطالعات طولاني مدت رياضي و فيزيك جهان به «عقل سليم» (Common Sense) برتر و جديدتري دست نيافته اند. همه اين موارد كه برشمرديم دور از دسترس ذهن هاي خلاق قرار دارند.
ما مي توانيم با توجه به اين امر در مورد دنياي ناشناخته و مرموز اتم ها يا موضوع غامض و پيچيده فضاهاي با ابعاد بالاتر (higher-dimensional space) قضاوت كنيم. ماكس پلانك، فيزيكدان آلماني كه جايزه نوبل ۱۹۱۸ را به خود اختصاص داد، در مورد كشف مكانيك كوانتوم نظرات مشابهي دارد: «فيزيك مدرن تاثيرات بسيار شگرفي بر ما داشته است مخصوصا با اثبات اين اعتقاد ديرينه كه مي گويد حقيقت هايي سواي احساس و درك ما وجود دارد و هنگامي كه درمي يابيم اين حقايق براي ما بسيار ارزشمندتر از دستاوردهايي است كه از جهان قابل تجربه به دست آورده ايم، اين مسئله بسيار حادتر مي شود.»
پنج حس ما حتي گاهي با پاسخ هاي معقولي كه براي پرسش هاي غامض متافيزيكي ارائه مي شود در تعارض قرار مي گيرد. براي مثال، بهترين پاسخ من به اين پرسش كه مي گويد: «اگر درختي در يك جنگل سقوط كند و كسي آن حوالي نباشد كه صداي سقوط آن را بشنود آيا مي توان گفت كه آن درخت واقعا سقوط كرده است؟» اين است: «شما از كجا مي دانيد كه درخت سقوط كرده است؟» اما اين پاسخ ممكن است موجب ناخشنودي بعضي ها شود بنابراين من يك پرسش و پاسخ بي معني هم ارز پرسش و پاسخ بالا را مطرح مي كنم.
پرسش: «اگر نمي توانيم مونوكسيدكربن را استشمام كنيم چگونه مي توان مطمئن شد كه اين ماده وجود دارد؟» پاسخ: «هنگامي كه مرديم.» (گاز طبيعي نيز براي شامه انسان بي بو است. بنابراين براي حفاظت انسان در مقابل خطرات نشت گاز ماده اي را كه داراي بوي تندي باشد به آن مي افزايند تا هنگامي كه گاز نشت كرد به آساني تشخيص داده شود و مكان نشت به آساني پيدا شود.) در عصر مدرن چيزهايي كه دور از دسترس حواس سايرين هستند، اگر در دام حواس شما درآيند، آينده نامطمئني در انتظار شما خواهد بود.
راه هاي جديد شناخت در حقيقت پنجره هايي هستند كه اخيرا روبه جهان گشوده شده اند و ما مي توانيم آشكارسازهاي جديد را به ليست در حال افزايش حواس غيرزيستي خود بيافزاييم و هرگاه كه چنين مي شود جهان لايه هاي جديدي از اسرار و شگفتي هاي خود را بر ما كشف مي كند.
Natural History,Mar.2002


ژن خودخواه
چرا مردم هستند ـ ۲
001236.jpg
ريچارد داوكينز
ترجمه: كاوه فيض اللهي
اين بحث نخستين نكته اي را به دنبال دارد كه مي خواهم بگويم در مورد اين كتاب صدق نمي كند. من هوادار اخلاق مبتني بر تكامل نيستم. من مي گويم كه موجودات چگونه تكامل يافته اند. نمي گويم كه ما انسان ها اخلاقا موظفيم چطور رفتار كنيم. روي اين نكته تاكيد دارم زيرا مي دانم كه در خطر بد فهميده شدن از سوي افرادي كه تعدادشان هم كم نيست هستم كه نمي توانند اظهار عقيده درباره چيستي يك موضوع را از طرفداري از آنكه چگونه بايد باشد تمييز دهند. احساس خود من آن است جامعه اي انساني كه صرفا براساس قانون ژن يعني خودخواهي بي رحمانه همگاني اداره شود جامعه بسيار ناخوشايندي براي زندگي خواهد بود. اما متاسفانه هر چقدر هم كه از چيزي متاسف باشيم، مانع حقيقت داشتن آن نمي شود. اين كتاب عمدتا با اين هدف نوشته شده كه جالب باشد، اما اگر بخواهيد يك نظام اخلاقي از آن استخراج كنيد بايد آن را همچون يك هشدار بخوانيد. آگاه باشيد كه چنانچه شما و نيز من مي خواهيم جامعه اي بسازيم كه در آن افراد، جوانمردانه و فداكارانه براي دستيابي به خير عمومي با يكديگر همكاري كنند، از طبيعت زيستي مان انتظار چنداني نمي توانيم داشته باشيم، بياييد سعي كنيم كه جوانمردي و فداكاري را آموزش دهيم زيرا ما خودخواه به دنيا مي آييم. بگذاريد بفهميم كه ژن هاي خودخواه ما چه غلطي دارند مي كنند، زيرا در آن صورت ممكن است دست كم اين شانس را داشته باشيم كه طرح هايشان را نقش بر آب كنيم، كاري كه تاكنون هيچ گونه ديگري سوداي آن را در سر نپرورانده است.
به عنوان نتيجه منطقي اين اظهارات درباره آموزش تصور غلطي است - كه اتفاقا تصور بسيار رايجي هم هست - كه فكر كنيم صفاتي كه به طريق ژنتيكي به ارث مي رسند طبق تعريف ثابت و تعديل ناپذيرند. ژن هاي ما ممكن است به ما بياموزند كه خودخواه باشيم، اما ما الزاما ناچار نيستيم كه تمام عمرمان از آنها اطاعت كنيم فقط آنكه ممكن است يادگيري فداكاري اكنون دشوارتر از آن باشد كه اگر به طريق ژنتيكي براي فداكار بودن برنامه ريزي شده بوديم. انسان، در ميان جانوران تنها گونه اي است كه تحت سلطه فرهنگ است، تحت سلطه آثاري كه آموخته شده و دست به دست منتقل شده است. بعضي ها مي گويند فرهنگ چنان مهم است كه ژن، چه خودخواه باشد چه نباشد، تقريبا ربطي به درك طبيعت انسان ندارد، ديگران مخالفند. كل اين مسئله بستگي به آن دارد كه تنها در بحث «طبيعت در برابر تربيت» به عنوان عامل تعيين كننده ويژگي هاي انسان چه موضعي اتخاذ كنيد. اين مرا متوجه دومين نكته اي مي سازد كه در مورد اين كتاب صدق نمي كند: اين كتاب در طرفداري از يك ديدگاه در مقابل ديگري در مبحث طبيعت، تربيت يا ذات محيط نوشته نشده است.
طبيعتا من خود در اين باره عقيده اي دارم، اما آن را اظهار نخواهم كرد، جز تا آن جا كه در نگرش من به فرهنگ كه در فصل پاياني مطرح خواهم ساخت، به طور تلويحي نهفته است. اگر واقعا معلوم شود كه ژن ها به كلي با تعيين رفتار انسان مدرن بي ارتباط هستند، اگر ما از اين لحاظ واقعا در ميان جانوران بي همتا باشيم، موضوع هنوز دست كم از يك نظر جالب است و آن پژوهش درباره قانوني است كه بنا به آن ما اخيرا يك استثنا شده ايم و اگر گونه ما آن قدرها كه مايليم فكر كنيم استثنايي نيست، بررسي قانون مذكور از اين هم مهم تر خواهد بود.
سومين نكته اي كه در مورد اين كتاب صدق نمي كند آن است كه اين كتاب به هيچ وجه شرحي توصيفي از جزئيات رفتار انسان يا هيچ گونه جانوري خاص ديگري نيست. من از جزئيات واقعي تنها به عنوان مثال هاي روشنگر استفاده خواهم كرد. من نخواهم گفت: «اگر به رفتار بابون ها نگاه كنيد درخواهيد يافت كه خودخواهانه است؛ بنابراين احتمال قوي آن است كه رفتار انسان نيز خودخواهانه باشد. » منطق استدلال «گانگستر شيكاگو» كاملا متفاوت است. اين منطق چنين است؛ انسان و بابون هر دو توسط انتخاب طبيعي تكامل يافته اند. اگر به طرز كار انتخاب طبيعي دقيق شويد، به نظر مي رسد كه هر چيز كه توسط انتخاب طبيعي تكامل يافته بايد خودخواه باشد. بنابراين بايد انتظار داشته باشيم كه هر گاه به سراغ بابون، انسان و موجودات زنده ديگري مي رويم و به رفتارشان نگاه مي كنيم، آن را خودخواهانه بيابيم. اگر به اين نتيجه برسيم كه انتظار ما نادرست بوده، اگر مشاهده كنيم كه رفتار انسان حقيقتا فداكارانه است، آن گاه با چيزي معماگونه روبه رو خواهيم شد، چيزي كه نيازمند تبيين است. پيش از آنكه جلوتر برويم، لازم است بر سر تعريفي توافق كنيم. يك موجود، مثلا يك بابون، فداكار خوانده مي شود اگر به نحوي رفتار كند كه رفاه موجود مشابه ديگري را به هزينه از دست دادن رفاه خويش افزايش دهد. رفتار خودخواهانه دقيقا عكس اين است. «رفاه» همان «شانس بقا» است، حتي اگر تاثير آن روي احتمال عملي مرگ و زندگي آن قدر ناچيز باشد كه قابل صرف نظر كردن و بي اهميت به نظر برسد. يكي از پيامدهاي شگفت انگيز نسخه مدرن نظريه داروين آن است كه تاثيري به ظاهر كوچك و جزيي روي احتمال بقا مي تواند تاثيري عظيم روي تكامل داشته باشد. اين به خاطر زمان زيادي است كه در اختيار چنين عواملي است تا تاثير خود را آشكار كنند.
درك اين نكته اهميت دارد كه تعريف هاي فوق از خودخواهي و فداكاري، «رفتاري» هستند، نه ذهني، من در اينجا كاري به روانشناسي انگيزه ها ندارم. در اين باره كه آيا افرادي كه فداكارانه رفتار مي كنند، اين كار را «واقعا» به دليل انگيزه هاي خودخواهانه مرموز يا ناخودآگاه انجام مي دهند، بحث نخواهم كرد. شايد اين طور باشد، شايد هم نباشد و شايد ما هرگز نتوانيم بدانيم، اما به هر حال اين چيزي نيست كه كتاب حاضر مربوط به آن باشد، تعريف من تنها با اين مسئله سروكار دارد كه آيا «تاثير» يك عمل، اميد بقاي فداكار احتمالي و اميد بقاي ذي نفع احتمالي را كاهش مي دهد يا افزايش.
Dawkins,R.1999. The SelfishGene.Oxford U.P
• • •
به منظور ارزيابي بازخورد اين ستون از خوانندگان و علاقه مندان به تبيين هاي تكاملي حيات تقاضا مي شود ضمن معرفي و ذكر سن و ميزان تحصيلات خود، درباره آن در آدرس selfish-gene1@hotmail.com اظهارنظر كنند.


حاشيه علم
• مطبوع و ناخوشايند
001233.jpg

برخلاف تصورات، احساس خوب ناشي از بوييدن يك گل خوشبو و احساس ناخوشايند در هنگام جابه جا كردن زباله هاي بدبو، تجربيات احساسي كاملا مشابهي هستند. نتايج مطالعه اي كه در شماره ماه فوريه نشريه نيچر به چاپ رسيده نشان مي دهد پاسخ مغز انسان به چنين بوهاي خوشايند و ناخوشايندي كاملا مشابه است. در اين مطالعه محققان به بررسي اجسام مختلف با بوهاي مطبوع و نامطبوع پرداختند و با استفاده از تصويربرداري از مغز افراد، واكنش مغز به بوهاي مختلف را بررسي كردند. نتايج مطالعه نشان داد يك بخش از مغز به نام آميگدال كه داراي نقش كليدي در كنترل احساسات انسان است در مقابل رايحه هاي مطبوع و بوهاي ناخوشايند داراي واكنش كاملا مشابهي است و پاسخ اين بخش از مغز تنها به شدت تاثير رواني بوها بستگي دارد. پيش از اين آميگدال به عنوان بخشي از مغز شناخته شده بود كه اساسا به احساسات منفي واكنش نشان مي دهد وليكن نتايج بررسي هاي جديد نشان مي دهد اين تصور نادرستي است كه به علت ارتباط ميان ناخوشايندي و تحريك به وجود آمده است.

• سخنگوي خاموش
001239.jpg

دانشمندان انگليسي مي گويند در پي اختراع تازه ترين و پيچيده ترين دستگاه دروغ سنج مي توانند تشخيص دهند كه مردم چه زماني دروغ مي گويند. اين دانشمندان براي ساخت دروغ سنج جديد كه «سخنگوي خاموش» ناميده مي شود و تنها از يك رايانه لپ تاپ و يك دوربين استفاده مي كند پنج سال وقت صرف كرده اند. اين دستگاه هزاران حركت بسيار ظريف صورت را كه بسياري از آن ها براي چشم غيرمسلح انسان غيرقابل رويت است رديابي و تحليل مي كند. اين دروغ سنج اين توان بالقوه را دارد كه با دقت بي سابقه اي هواپيماربايان و يا افرادي را كه در رابطه با بيمه، كلاهبرداري مي كنند، شناسايي كند. به گفته آنان، آزمايش هاي انجام شده نشان داده است كه صحت نتايج دروغ سنج جديد ۸۰ درصد است در حالي كه اين رقم در مورد دروغ سنج هاي معمولي كه علائم استرس شامل عرق كردن، تندي ضربان قلب و لرزش صدا را رديابي مي كند از ۶۰ درصد تجاوز نمي كند. به علاوه، نحوه استفاده از سخنگوي خاموش بسيار آسان است و سخن كاملا دروغ و يا نيمه دروغ را نيز از هم تمييز مي دهد.

علم
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |