يكشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۸۷- Feb, 23, 2003
گفت و گوي آندرياس شورستاد با سول كريپكي
نابغه منطق دان
كار بزرگ او اين بود كه موفق شد بين نظم برهان هاي فلسفي و نگره هاي انتزاعي رياضي ارتباط برقرار كند. او يكي از پيشگامان در زمينه هاي فلسفه زبان و منطق موضوعي جملات و ذات هستي است
001812.jpg
ترجمه: بابك ذاكري
سول كريپكي يكي از بزرگ ترين متفكران در دنياي جديد است. او يكي از معدود متفكراني است كه به عنوان افسانه اي زنده مطرح شده است. او سال هاي بسياري در دانشگاه پرينستون آمريكا استاد بوده است. هنگامي كه براي ايراد سخنراني به دانشگاهي در اسلو آمده بود، من او را در رستوراني محلي براي انجام اين مصاحبه ملاقات كردم. عكس از كريپكي و من در خياباني واقع در اسلورا هلگ اسكريبك گرفته شده است.

نابغه كم سن و سال
كريپكي به عنوان كسي كه دوران جواني نبوغ خود را نشان داده است، شناخته مي شود. نيويورك تايمز يك بار طرحي از چهره او را با عنوان «نابغه فلسفي» بر روي جلد خود منتشر كرده است. اوهاماورلد هرالد درباره او نوشت: «كريپكي كه استاد بازنشسته دانشگاه پرينستون است به درستي به عنوان مهم ترين فيلسوف زنده دنيا مطرح شده است و ذهن او به عنوان يكي از نافذترين اذهان زمانه ما شناخته شده است. كار بزرگ او اين بود كه موفق شد بين نظم برهان هاي فلسفي و نگره هاي انتزاعي رياضي ارتباط برقرار كند. او يكي از پيشگامان در زمينه هاي فلسفه زبان و منطق موضوعي جملات و ذات هستي است. »
كريپكي كمك هاي مبتكرانه اي به فلسفه كرده است. تزهاي دكتري بسياري درباره كارهاي او نوشته شده است. اما با اين حال كريپكي مورد انتقاد نيز واقع شده است. يكي از شاگردان قديم او داستاني به نام «مسئله ذهن و بدن» نوشته كه به نظر مي آيد شخصيت اصلي داستان از روي شخصيت كريپكي نسخه برداري شده است. در اين داستان شخصيت اصلي در زمينه رابطه موارد انتزاعي و موارد جزئي دچار مشكلاتي است. اين فرد بسيار هوشمندانه و پيشرفته صحبت مي كند، اما بيرون از صحن دانشگاه هيچ كاري از او بر نمي آيد.
اما هيچ كس نمي تواند در نبوغ كريپكي شك كند. او در ۱۹ سالگي اولين مقاله منطقي اش را منتشر كرد. سپس در هاروارد به عنوان دانشجوي سال دوم پذيرفته شد. در اين دوره مدتي طولاني به فلسفه پرداخت. هنگامي كه سال چهارم بود تمامي نمايشنامه هاي شكسپير را خواند. وقتي كه ۱۲ سالش بود از خود پرسيد: «از كجا بفهمم كه من رويا نمي بينم. » پدرش كه از خاخام هاي يهودي و استاد دانشگاه بود به او گفت، دكارت درباره اين سوال چيزهايي نوشته است. كريپكي جوان نمي خواست منتظر بماند تا براي كسب توانايي براي خواندن اين متون به دانشگاه برود. بنابراين شروع به خواندن يكي از آثار كلاسيك فلسفه كرد.
در اوايل زندگي اش، استعداد رياضي او مشاهده و او سرمشقي شد براي ديگراني كه دانش آموز رياضي بودند. او سپس به هاروارد رفت و بعدا به عنوان استاد دانشگاه راكلر پذيرفته شد. بعد از آن به وسيله دانشگاه پرينستون به كار گرفته شد. كارهاي او در منطق و كتاب نام گذاري و ضرورت اش به او جايگاهي در فلسفه تحليلي بخشيد كه تنها عده كمي مي توانند با او برابري كنند. نام گذاري و ضرورت براساس سخنراني او كه بدون نوشته قبلي در سال ۱۹۶۰ ايراد كرده است، مي باشد. او اكنون بازنشسته شده است اما هنوز در اين جا و آن جا به سخنراني مي پردازد. او همواره در حال فكر كردن است.

درباره فلسفه
كريپكي زياد به توجيه اين كه چرا به فلسفه مي پردازد توجهي ندارد. هنگامي كه از او پرسيدم چرا موضوع پژوهش هايش فلسفه زبان است، او با سادگي گفت در اين رشته كار مي كند زيرا فلسفه زبان به نظرش جالب مي آيد. كنجكاوي ذهني محض او را به اين رشته كشانده است.
كريپكي مي گويد: «اين فكر كه فلسفه بايد به زندگي ربط داشته باشد فكر جديدي به شمار مي آيد. بسياري از فلسفه ها ربطي به زندگي ندارند. » او به روشني با فيلسوفان آمريكايي نظير مارتانوسبام و كرنل وست قدري متفاوت است. آن ها هر دو معتقدند كه فلسفه بيش از آنكه نوعي اشتغال باشد، حكمت و هنر زندگي است و مي تواند غايتي كاملا عملي داشته باشد.
كريپكي بيان مي كند ارسطو و افلاطون فقط به خاطر ارزش هاي ذاتي فلسفه به آن مي پرداختند اما او اضافه مي كند: «در فلسفه سياست و علم اخلاق هر دو به اندازه زندگي مربوطند. اما هدف فلسفه (محض) هرگز مرتبط با زندگي نيست. اما فلسفه سياست و علم اخلاق مي توانند با زندگي ارتباط داشته باشند. فلسفه حرفه اي نظير ديگر حرفه ها است اما نبايد ضرورتا با چيزي بيرون فلسفه در ارتباط باشد. »
• آيا اين منفي بافي است كه بگوييم اكنون فلسفه به عنوان حرفه اي تخصصي به شمار مي رود نه به عنوان تلاش هاي غيرمشروط براي رسيدن به حقيقت آن چنان كه در گذشته بوده است؟
احتمالا هيچ گاه فلسفه تلاش هايي غيرمشروط براي رسيدن به حقيقت نبوده است. فيلسوفان بزرگ به عنوان حرفه اي تخصصي به فلسفه مي پرداختند. اساتيد فلسفه در قرون وسطي هم راهب بودند هم استاد فلسفه. دكارت استاد رسمي فلسفه نبود، اما بسيار به تدريس مي پرداخت.
• مايكل دامت اظهار مي دارد كه دانشگاهيان وظيفه خاصي براي پرداختن به مشكلات اجتماعي ندارند اما طبق نظر او آن ها مي توانند راه خود را انتخاب كنند و از اين حق خود بهره ببرند. آيا شما با دامت موافق هستيد؟
من فكر نمي كنم در اين مورد كار درخوري از دانشگاهيان برآيد.
مذهب
موضوع صحبت ما كمي تغيير كرد. ما از ذات فلسفه به مذهب كريپكي رسيديم. كريپكي يهودي است و بسيار سفت و سخت به مذهبش مي پردازد. او فقط اسما يهودي نيست بلكه مراسم روز سبت را به دقت بجا مي آورد مثلا شنبه ها از وسايل نقليه عمومي استفاده نمي كند.
كريپكي مي گويد: «من آن چنان كه ديگران [نسبت به مذهب خود] تعصب دارند شخص متعصبي نيستم، اما به جهان بيني طبيعي اعتقاد ندارم. من فكر خود را براساس تعصب يا يك جهان بيني خاص پايه گذاري نكرده ام ولي به جهان بيني مادي گرا اعتقادي ندارم. » او بيان مي كند بسياري از مردم فكر مي كنند جهان بيني علمي دارند و به مادي گرايي اعتقاد دارند، اما به نظر او اين يك ايدئولوژي است.

موخره
كريپكي داراي شخصيت ويژه اي با حدت ذهن فراوان است. او سريع صحبت مي كند و احتمالا سريع تر از آن مي انديشد. اما هنوز عجيب به نظر مي رسد كه او به طور طبيعي توجه چنداني به كاربرد فلسفه در امور اجتماعي ندارد.
به نظر مي آيد ايده آل او با آرمان عمومي متفكراني نظير چامسكي،سارتر و كرنل وست همخواني ندارد. با اين كه كريپكي يكي از مشهورترين فيلسوفان آمريكايي است اما هنوز در مباحثات اجتماعي جايگاهي ندارد. با همه اين ها مسئله ذهن و بدن براي او چيز مهمي به شمار نمي آيد.
كريپكي منطقدان آدم پرحرف و خنداني است. او بسيار چاي مي نوشد و دائما دست هايش را براي علامت دادن به خدمتكار تكان مي دهد. مصاحبه من با آزموني ذهني كه او از من گرفت آغاز شد. (البته من موفق به حل آن نشدم). او براي من داستان هاي بسياري درباره ويتگنشتاين نقل كرد. اما هنگامي كه به مسايل عمومي رسيديم، بسيار سخت بود كه او را وادار كنم حرف بزند.
با اين همه اين ملاقات تجربه زندگي براي من به شمار مي رود. ذهن كريپكي منطقدان، طبيعي و نيرومند است. براي بسياري او هنوز هم افسانه اي زنده است.

زندگي و ديد عارفانه
مردم سالاري و معنويت ـ بخش پاياني
مصطفي ملكيان
جامعه يك هويت ديگري نيست جداي از يكايك افراد كه بعد معنايش اين باشد كه مي شود افراد كار خودشان را يكايك به درستي انجام ندهند، ولي نظام جامعه كاملا به سامان منتقل شود خوب بايد بگو ييم كه جامعه چيزي جز اين مجموعه افراد نيست و اگر چيزي جز مجموعه افراد نيست معنا ندارد كه كساني در اين جامعه فقط تمام اهتمامشان به اين باشد كه ببينند ديگران چه مي كنند و هيچ وقت نگويند كاري كه من برعهده گرفته ام خوب انجام مي دهم يا نه، همين نكته ما را به مفهوم بعدي هم مي رساند و آن اينكه يك جامعه دموكراتيك بايد جامعه اي باشد كه نظارت دروني افراد خودشان را نسبت به خودشان داشته باشد. از بيرون كنترل شدن، از بيرون تحت نگاه قرار گرفتن، از بيرون در واقع داوري شدن اين جامعه را جامعه جالبي نمي كند. جامعه اي كه هميشه پليس مي خواهد و پليس هايش باز پليس مي خواهند و آن پليس هايي كه به پليس هايش برمي انگيزيم باز نياز به پليس دارند، اين جامعه هر چه قدر هم دموكراتيك باشد جامعه مطلوبي نيست، جامعه اي كه هر كدام از ما خودمان نظارت دروني نسبت به خودمان داشته باشيم نه فقط نظارت دروني نسبت به خودمان داشته باشيم بلكه نسبت به خودمان سخت گيري داشته باشيم،نوعي جلادي نسبت به طبع خودمان و كار خودمان داشته باشيم اين غير از آن چيزي است كه با بر فرض تنبلي و نوعي كاهلي مي طلبيم، مي خواهيم كه نسبت به ديگران سخت گيري بورزيم و نسبت به خودمان آسان گيري.
نكته اي كه سعدي در گلستان آورده، «مرا شيخ داناي مرشد شهاب / دو اندرز فرمود بر روي آب» اين دقيقا آن چيزي است كه ما به آن حاجت داريم، ما در داوري ها نسبت به خودمان خيلي مدارا مي كنيم، خيلي نسبت به خودمان سهل مي گيريم. همه سخت گيري هايمان را معطوف كرده ايم نسبت به ديگران، اينكه درست حدسي را انجام دهيم.
نسبت به خودمان با كمال سخت گيري رفتار كنيم اصلا خطايي را بر خودمان نبخشيم، اصلا در مورد خودمان اهل اغماض نباشيم ولي نسبت به ديگران چنين وضعي را داشته باشيم، اين هم چيز كمي نيست كه ما متاسفانه اين را نداريم. همه كساني كه مي خواستند واقعا اصلاح گري اجتماعي كنند. نمونه بسيار جالبش در قرن ما گاندي است. شما اگر در آثارش ببينيد يكي از مضامين مكرر سخنانش اين است كه سخت گيري نسبت به خود و همه مداراها را معطوف به ديگران كردن، بنابراين چيزي حتي از نظارت دروني فراتر، نظارت دروني نيست تا اينكه به اندازه نظارت هاي بيروني سخت گيرانه باشد. اما چيزي كه بنده عرض مي كنم حتي از اين هم بالاتر است، نظارت دروني بايد به مراتب از نظارت بيروني سخت گيرانه تر باشد، بر خودم بي رحمي مي كنم، قساوت مي ورزم اما نسبت به شما كاملا سهل گيري و مدارا و تسامح مي كنم. نسبت به خودم بدبين ترم تا نسبت به شما.
ويژگي ديگري كه باز بايد در ما تقويت شود اين است ما بايد بپذيريم كه جامعه هايي كه در آن جامعه ها كار براي درآمد صورت مي گيرد و فقط خودش وسيله است براي كسب درآمد، اين جامعه هر چه قدر ظاهرش دموكراتيك باشد رشد نمي كند.
من بارها گفته ام در مدتي قبل يكي دو سال قبل در جاي ديگري راجع به مسائل اقتصادي بحث بود، نكته اي گفتم و خودم پيشاپيش هم پيش بيني مي كردم كه اين نكته مورد قبول خيلي ها واقع نشود من در آنجا كه راجع به مسائل اقتصادي صحبت بود گفتم كه اگر ما بخواهيم وضع اقتصادي كشورمان بهتر شود بايد تعاليمي كه كساني مثل مولانا، مايستر اكهارت عارف معروف آلماني، زوزو يا ياكوپونه در آلمان اينها در واقع كار داشتند، ما بايد اينها را در ميان مردممان نفوذ بدهيم، راسخ كنيم در ميان مردممان. بعد هم به دوستانم گفتم كه شما حتما خواهيد گفت كه فلاني خيلي ساده لوح است، خيلي خام انديش است كه گمان مي كند مسائل اقتصادي كشور وقتي حل مي شود كه مردم ما با تعاليم عارفان آشنايي پيدا كنند، عرفان چه ربطي با اقتصاد دارد. آن وقت عرض كردم گفتم تمام التفاط شما بر مسائل اقتصاد به چه هست؟ گمان مي كنيد كه جامعه اي از لحاظ اقتصادي رشد مي كند كه از منابع طبيعي بسيار بيشتري نسبت به جامعه هاي مشابه خودش برخوردار باشد. به منابع طبيعي خوب فكر مي كنيد كه گاز داشته باشد، نفت داشته باشد، آلومينيوم، مس، طلا و نقره و اينها را داشته باشد، از آن طرف هم كه عامل دوم را هم مهم مي دانيد، رشد مسائل اقتصادي براي آنكه ما كارشناسان خبره و طراز اول داشته باشيم در مسائل اقتصادي كه اينها طرف مشورت باشند و بعد كه برنامه ريزان ما و نظام پردازان اقتصاد ما باشد. اين دو تا سر جاي خودش كاملا درست است ولي تمام نكته مهم اين است كه اگر يك جامعه اي داراي بيشترين منابع طبيعي باشد آن جامعه بهترين مشاوران اقتصادي و صاحب نظران اقتصادي هم كمكش كنند اما مردم براي كار ارزش قائل نباشند مردم به كار فقط به چشم وسيله اي براي درآمد و كسب درآمد نگاه كنند اين جامعه نمي تواند موفق باشد.[...]
خوب اين معني اش اين است كه تعليم عرفاني نسبت به كار خيلي مهم است در رشد اقتصادي شما اين را نداشته باشيد و همه نوع مسائل را كه مي گفتيد داشته باشيد رشد نمي كنيد. اين را هم مي خواهم عرض بكنم به اين جهت كه ما اين را هم در خودمان نورزيده ام. ما به كار به چشم تكليف نگاه مي كنيم كه به هر قيمتي بايد از دوش خودمان اصلاحش كنيم اگر بتوانيم درآمد را با كار كمتر داشته باشيم استقبال مي كنيم درآمد را با كار برتر داشته باشيم باز هم استقبال مي كنيم و از همه بهتر اينكه درآمد را با بيكاري داشته باشيم، ديگر از آن بيشتر استقبال مي كنيم. خب در چنين جامعه اي نمي توانيم رشد بكنيم. ما بايد اين را با خودمان بورزيم و بگوييم جوهره يك انسان به كار است اعم از كاري كه كار جسماني باشد يا كار ذهني باشد يا كار رواني باشد. من كار را منحصر نمي كنم به كار يدي و جسماني، كار را به جسمي، ذهني و رواني.اين است كه جوهره آدمي را مي سازد اگر مقصود فرعي به نام درآمد هم داشت، داشت و اگر نداشت، نداشت.
اين هشت ورزه را ما بايد در درون خودمان داشته باشيم و فكر نكنيم كه اگر روزي روزگاري يك نظام كاملا دموكراتيكي در جامعه خودمان يا در هر جامعه ديگري پديد بياوريم و اين ورزهاي دروني را نداشته باشيم به جايي، خواهيم رسيد.
اميدوارم كه همه آن چيزهايي كه به نظر مي آيد براي يك جامعه سالم در ما متصور است اينها را بدون تبعيض به همه شان به يكسان بتوانيم التزام بورزيم.خدايا چنان كن سرانجام كار تو خشنود باشي و ما سرافراز.

حاشيه فرهنگ
001815.jpg
• معماري مدرن بررسي خواهد شد
سلسله سمينارهاي هفته پژوهش در دانشكده معماري و شهرسازي دانشگاه شهيدبهشتي از سوم تا ششم اسفندماه با عنوان «فرديت و فضاي مدرن» برگزار خواهد شد. برخي مباحث در نظر گرفته شده براي اين سمينارها ماهيتي نظري دارند و برخي ديگر نيز به جلوه هاي عملي نسبت هاي جديدي كه ميان معماري و دوران جديد برقرار شده مي پردازند. منصوره طاهباز به معماري و انرژي مي پردازد و در خلال سمينار به تجربه هاي كشور سوئد نيز استناد مي كند. سيد حسن تقوايي معماري منظر؛ قاب ها و لبه ها را در سخنراني خود مدنظر خواهد داشت و عنوان سخنراني فرهاد احمدي هم نگاهي به معماري پايدار است. در روز يكشنبه چهارم اسفند سيروس يگانه اولين سخنراني را با عنوان عجيب «مدرن؛ مدرنيته؛ مدرنيسم؛ پست مدرنيسم» آغاز خواهد كرد و پس از او هم رامين جهانبگلو به «فرديت و فضاي مدرن» خواهد پرداخت. امير بهمن اديب زاده، مرواريد قاسمي اصفهاني و اكبر حاجي ابراهيم زرگر سخنرانان روز دوشنبه هستند و عنوان سخنراني هايشان به ترتيب بدين شرح است: راه كريمان، نگاهي ديگر به آموزش معماري؛ اهل كجا هستيم؟؛ ضوابط و معيارهاي طراحي مسجد. در روز آخر هم حسام الدين سراج به فضاي موسيقي و نواي معماري خواهد پرداخت و محمد مهدي رئيس سميعي هم درباره نظريه مراتب وجود و تاويل آن در معماري ايراد سخن خواهد كرد.

• مرمت بودا
گويا افغان ها تلاش فراواني را براي مرمت ميراث فرهنگي خود آغاز كرده اند. آنها به درستي فهميده اند كه تخريب آثار باستاني در دوره حاكمان قبلي چه لطمه عظيمي به حيثيت و وجهه فرهنگي آنان در ميان مردم دنيازده است و قصد ترميم اين وجهه را در سر مي پرورانند. گويا به تازگي دو سالن كوچك موزه در شهر كابل بازگشايي شده است و مسئولان نيز مقدمات لازم براي ترميم صدها مجسمه اي كه دو سال قبل توسط طالبان تخريب شده بود را آغاز كرده اند.به گزارش بي بي سي دولت بريتانيا به توصيه موزه بريتانيا منابع مالي لازم براي احياي دو سالن موزه را فراهم كرده است. گويا در دوران تخريب آثار باستاني بسياري از مردم شخصا اقدام به محافظت از برخي مجسمه ها و دفينه ها كرده اند و اكنون آمادگي خود را براي بازگرداندن اين اشيا به موزه اعلام كرده اند. افغانستان به دليل واقع شدن بر سر راه ميان شرق و غرب قاره پهناور آسيا، از ديرباز نقش مهمي در ارتباطات ميان تمدني ايفا مي كرده است و به همين جهت احياي آثار باستاني براي افغاني ها اولويتي اساسي به شمار مي رود.

هرمنوتيك ايراني ـ ۱۶
امكان فهم عميق تر
001818.jpg
روح الله يوسفي
به هر حال شما وقتي امروز گزاره اي را از هزار سال قبل مي خوانيد، قبل از هر چيز يك حداقل ترجمه( ولو تحت اللفظي) مختصري از آن به دست مي دهيد و آن را به عنوان پايه و نقطه عزيمت تفسير و قرائت قرار مي دهيد. وگرنه شما چه چيزي را تفسير مي كنيد و چه قرائت ديگري ارائه مي دهيد؟ يعني في المثل وقتي در انجيل دو هزار سال پيش مي خوانيد «در آغاز كلمه بود و كلمه خدا بود و غير از كلمه هيچ نبود» (با اينكه مي بينيم كه اين جمله خيلي تأويل پذير و به اصطلاح متشابه و ذوبطون است)، به هر حال معنايي و مفهومي حاصل مي شود كه از نظر شما «قدر متقين» است (ولو از نظر شخص شما) و بعد به تفسير و تعبير آن مي پردازيد. بنابراين براساس قاعده «تغيير» بدون «ثابت» اساسا معناي محصل ندارد، فهم تازه و متغير و يا عصري لزوما به يك معناي حداقلي از هر كلامي متكي است و به همين دليل بدون تكيه (البته نقادانه) به سنت تجدد ممكن نيست. لوكرتيوس يوناني وقتي خواست تغيير را به عنوان يك اصل اساسي در جهان اعلام كند گفت: «همه چيز در حال تغيير است جز اصل تغيير». اين يك واقعيت منطقي و عقلايي است كه بدون استناد و تكيه بر ولو يك اصل ثابت نمي توان از تغيير صحبت كرد و يا ادعاي تحول و دگرگوني كرد. جايي كه قبلا اشاره شد حتي شك دكارتي نيز از يك اصل بديهي آغاز شد. مگر ممكن است بدون تكيه بر يك كف و باور به يك معناي حداقلي ولو لفظي از يك متن، به تفسير پرداخت و فهمي نو ارائه داد؟
كوتاه سخن اينكه ما في المثل مي توانيم يك معنا ي ثابت و قطعي را در باب مفهوم و واژه «توحيد» داشته باشيم و آنگاه آن مفهوم را تا بي نهايت گسترش دهيم و به هيچ حدي هم قناعت نكنيم و هيچ تفسيري را هم تفسير نهايي ندانيم. البته اين بدان معنا نيست كه تفسيرهاي گذشتگان يا حال لزوما غلط است چرا كه بسياري از تحولات طولي و تكاملي است و لذا در جهت تكامل و گسترش است نه نفي (بعدا در اين زمينه صحبت مي شود.)

آيا فهم صحيح و عميق و عميق تر و يا كامل تر ممكن است
كمتر كسي است كه در محاوره ها و يا مباحث علمي و جدي (به ويژه در حوزه هرمنوتيك) پيوسته از «فهم صحيح» و يا «فهم عميق» و يا «فهم عميق تر» و يا «فهم كامل تر» صحبت نكند و از اين تعبيرها استفاده نكند. اما به راستي جاي اين سوال هست كه واقعا فهم صحيح و يا عميق و عميق تر و كامل و كامل تر ممكن است؟)البته روشن است كه پاسخ به اين پرسش بستگي دارد به روشن شدن يك سلسله مباحث و مسائل ديگر و يا به عبارتي پاسخ دادن به شماري پرسش پيشين ديگر. ممكن است آراي مختار در آن پرسش ها و پاسخ ها به گونه اي باشد كه پاسخ هاي اين قسمت مثبت باشد يا منفي. اما با توجه به مطالبي كه مطرح كرديم و پاسخ هايي كه به برخي پرسش هاي پيشين دادم، نظر من در مورد اين پرسش ها روشن است و قطعا خود شما هم آن را دريافته ايد و به ياد داريد. پاسخ من در تمامي موارد ياد شده مثبت است يعني هم مي توان فهم صحيح داشت و هم فهم عميق تر و هم فهم كامل تر. در مورد هركدام توضيحي مي دهم تا نظرم روشن تر باشد.
در مورد «فهم صحيح» بايد گفت وقتي مي گوييم «فهم ممكن است»، در واقع «فهم صحيح» را مراد كرده ايم، چرا كه «فهم غلط» در حقيقت اصلا فهم نيست. از اين رو تقسيم فهم به دو نوع «فهم صحيح» و «فهم غلط» از باب تسامح است. اين تسامح نيز به اين دليل است كه هر كسي از كلامي و يا متني و سخني فهمي و يا تفسيري ارائه مي دهد. به هر حال فهمي است و حداقل خود آن شخص آن را «فهم صحيح» مي داند. از سوي ديگر چون هر فهمي را نمي توان به راحتي غلط شمرد و تا مدت ها و شايد برخي تا قرن ها و حتي هميشه (مانند قضاياي جدلي الطرفين) محل مناقشه باقي بمانند، از اين رو چاره اي نيست هر فهمي را «فهم» تلقي كرد و تحت همين عنوان از آن ياد كرد. به عبارت ديگر علم لزوما آراي صحيح نفس الامري نيست بلكه آراي غلط را هم (كه شايد در عمل در هر زماني غلبه هم داشته باشد) علم مي شمارند و به رغم غلط بودن آنها عملا چاره اي نيست كه چنين باشد.
اينكه گفتم فهم در واقع همان فهم صحيح است، با اندكي تأمل، بديهي و قطعي به نظر مي رسد. مثلا وقتي شما حرفي مي زنيد و سخني مي گوييد، از من به عنوان شنونده و مخاطبتان مي پرسيد: «فهميدي؟» يا مي گويم «آري» يا مي گويم «نه». شما از استعمال كلمه «فهميدي؟» چه مراد كرده ايد؟ آيا غير از اين است كه «فهم صحيح» را در نظر داشتي؟ قطعا شما نمي خواستيد بگوييد «فهمي» داشته اي و برايم فرق نمي كند كه آن فهم درست باشد، يا غلط، من به هر حال صرف فهم را مراد كرده ام. اگر چنين است، روشن است كه پاسخ آري و نه من نيز منطبق با محتواي همان مراد شما است.
يعني وقتي جواب مي دهم «آري» يعني منظور شما را درست فهميده ام و اگر مي گويم «نه» بدان معناست كه مقصود شما را درست نفهميده ام. در «كفاية الاصول» (آخوند خراساني) بارها در پايان طرح يك مقوله پيچيده و مشكل آمده است «فافهم» يعني پس دقت كن و با تأمل كوشش كن يا مطلب را درست بفهمي و به اصطلاح هضم و جذب كني. غير از اين است كه مراد از «فافهم» درست و صحيح است؟ فكر نمي كنم نياز به بحث بيش از اين داشته باشد تا ثابت كنيم منظور «فهم»، «فهم صحيح» است نه مطلق فهم و مساوي بودن فهم صحيح و غلط. به عبارت ديگر وقتي كسي از ديگري طلب فهم مي كند، الزاما و منطقا فهم صحيح را مراد مي كند و هر كس نيز پاسخ مثبت يا منفي مي دهد، او نيز همين گونه است.

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |