در خارج از زمين مسابقه خرمان در وهله اول يك مرد تمام عيار است اما در عين حال مي تواند در قالب يك خواننده راك هم فرو رود او گروهي دارد با نام «خارب» و خود با آوازي نخراشيده و بريده بريده مي خواند
اين دروازه بان آرژانتيني متعلق به سبك دروازه باني فابين بارتز فرانسوي است اين دو بيش از آنكه به خاطر عملكرد مثال زدني و مداومشان مورد تحسين قرار بگيرند هر از چند گاهي به خاطر حركت هاي خارق العاده و دور از انتظارشان مورد توجه افكار عمومي قرار مي گيرند
فيل بال
ترجمه: آران
پدرم هميشه از آن حرف مي زد. همين طور پدربزرگم. بدون شك من هم روزي براي پسرم از آن خواهم گفت: «شخصيت»! اما كار من مشكل تر از اجدادم است چرا كه در دنياي امروز به ندرت مي توان كاراكتري مستقل و واقعي يافت. بيان اين مسئله از طريق كلمات كمي رنگ احتياط به خود مي گيرد اما اگر كسي تمام عمر خود را به فكر كردن به شخصيت ها و كاراكترهاي دنياي فوتبال سپري كرده باشد به خوبي حرف من را درك مي كند.
علاوه بر اين، نسل اخير فوتبال زده انگليس در مورد هر بازيكني كه جالب توجه مي پندارد و كتاب ها يا زندگينامه هايي مربوط به او در قفسه كتاب فروشي ها رديف شده اند عنوان تك خال يا تك رو را مي نهند درحالي كه ستاره هاي تكرو كساني مثل پيتر آزگود، فرانك وورتينگتون، جورج بست، استن باولز و. . . بودند كه با مدل موهاي آشفته شان سعي داشتند سهل انگاري خود نسبت به عرف هاي رايج را نشان دهند و در عين حال استعداد ذاتي همين ها مفاهيمي نظير تمرين، تاكتيك، بدنسازي و ديسيپلين را عمقي تازه بخشيد چنانكه پيروان آنها بدون در نظر گرفتن آن شور و نبوغ اوليه هنوز به طور دست و پا شكسته اين مفاهيم را تكرار مي كنند. بسياري از اين ستاره هاي عصيان برانگيز حالا روحشان شاد شده و رفته اند اما ياد و خاطره شان به لطف اتوبيوگرافي هاي موفقي كه عرضه كرده بودند همچنان زنده مانده است.
ارزش اين كتاب ها نه فقط به خاطر ماندگاري آتي شان بلكه به خاطر سروصدايي كه در زمانه خود به پا كردند بود. آنها همه بازيكنان بزرگي بودند و البته شايد بازي و تمرين كردن در كنارشان بسيار دشوار مي نمود، اما هركدام داستان و حكايتي ماندگار براي نسل آينده بر جاي گذاشتند.
با اين وجود ارزش حقيقي اين مردان در كيفيت عملكردشان بود نه در خودسري هاي گاه و بي گاهشان به هنگام تمرين يا در ميدان مسابقه كه مثلا به بهانه افزايش دستمزد صورت مي گرفت اما نشان دهنده روح سركش اين مردان بود و هيچ كس هم نمي توانست آنها را بابت چنين رفتاري سرزنش كند. ولي مهم ترين چيزي كه از خواندن زندگينامه اين اسطوره ها استنباط مي شود رخت بر بستن «كاراكترها» از فوتبال معاصر است.
كاراكتري كه اگر اصالتا نزد بازيكن وجود داشته باشد به تدريج توسط جريان نفس گير تمرينات و برنامه هاي روزانه، مدارس سختگير فوتبال، آب معدني و اجبار خواب قبل از نيمه شب سركوب مي شود.
بازمانده هاي سنت پرسوناخه
در اسپانيا نيز همين نگراني ها وجود دارند. البته من با تك ستاره هاي گذشته اسپانيايي ها آشنايي چنداني ندارم فقط چيزهايي درباره چند «پرسوناخه» شنيده ام. «پرسوناخه» در حقيقت به شخصيت هايي آهنين گفته مي شود كه شباهت زيادي به كاراكترهاي انگليسي دارند.
زامورا، كوبالا، گونسالس جادويي و خوانتيتو چند پرسوناخه تاريخ فوتبال اسپانيا هستند كه شايد آخرين نمونه از اين دست هريستو استويچكوف مهاجم بلغاري بارسلونا بوده باشد. اما من قصد ندارم در اينجا راجع به استويچكوف صحبت كنم بلكه مي خواهم از موجود عجيب و غريبي بگويم كه يك شب جهنمي در نوكمپ در مقابل شوت هاي وحشتناك مرد بلغاري بدجوري به زحمت افتاده بود و اگرچه با جهش هاي ميمون وارش در چارچوب دروازه مي خواست مانع از گلزني مرد بلغار شود اما هر سه باري كه استويچكوف ضرباتي مهلك را به سوي گوشه بالايي دروازه او روانه كرد واكنش هاي جانور قصه ما هيچ ثمري جز خنداندن نودهزار نوكمپي نداشتند.
هواداران آتلتيكو مادريد او را «مونو بورخوس» يا «بورخوس ميمون» صدا مي زنند اما من از به كار بردن چنين لقبي پرهيز مي كنم چرا كه او همپاي ساير هم تيمي هايش بازي و تمرين مي كند، مورد احترام همه آنهاست و يك زندگي شاد و دو بچه دارد. گاهي وقت ها هم مي شود در لابي هتل خودش پيدايش كرد در حالي كه مشغول مصاحبت با آدم هايي است كه نشست و برخاست با ايشان آرزوي هر كسي است.
بورخوس هم مانند استويچكوف يكي از آخرين كاراكترهاي بازمانده در فوتبال اسپانيا است. اينكه لقب ميمون را بر او نهاده اند به خاطر استيل خاص دروازه باني اوست وگرنه در روزگار فعلي كه بازيكنان در مصاحبه با ژورناليست ها مي خواهند به هر زحمتي شده خود را يك انسان نرمال جا بزنند، آن هم در حالي كه يك لحظه از نگاه مدير برنامه يا حامي مالي شان خلاصي ندارند، بورخوس يك شخصيت حقيقي است. او خيلي سريع تبديل به يك چهره تأثيرگذار شده، نه تنها در ميان هواداران آتلتيكو مادريد كه در برگه رنكينگ آخر بازي هميشه بيشترين ستاره ها را جلوي اسم او مي زنند بلكه حتي در ميان مسئولان لاليگا. آخرين بار او هنگامي به بحث روز جامعه تبديل شد كه در بازي چند هفته پيش مقابل «سوي يا» ضربه زاويه بسته و كم رمق «فردي» مهاجم تيم آندلسي از زير بغلش به درون دروازه چرخيد. البته تصاوير تلويزيوني نهايتا نشان دادند كه توپ به طور كامل از خط رد نشده بوده است اما به هر حال اين اشتباه بورخوس سبب از دست رفتن يك پيروزي آسان خانگي و مضحكه هواداران آتلتيكو در ويسنته كالدرون شد و براي دروازه باني مثل بورخوس كه به خاطر گرفتن دشوارترين توپ ها شهرت دارد تأسف برانگيز مي نمود. بورخوس ابتدا با پريدن روي توپ زميني شليك شده از گوشه چپ زمين آن را زير بغل خود مهار كرد اما ناگهان احساس كرد اتفاقي غيرعادي در حال وقوع است. او بلند شد و به اطرافش نگاه كرد و ديد كه توپ دارد از خط دروازه عبور مي كند و بنابراين پريده و با يك دست آن را از روي خط بيرون كشيد اما ديگر دير شده و كمك داور به نشانه گل پرچم زده بود.
|
|
بورخوس ستاره راك
اين دروازه بان آرژانتيني متعلق به سبك دروازه باني فابين بارتز فرانسوي است. اين دو بيش از آنكه به خاطر عملكرد مثال زدني و مداومشان مورد تحسين قرار بگيرند هر از چند گاهي به خاطر حركت هاي خارق العاده و دور از انتظارشان مورد توجه افكار عمومي قرار مي گيرند.
بورخوس مانند همتايش به جاي اينكه از روش هاي حرفه اي خسته كننده موجود مبني بر رعايت موبه موي اصول جاگيري صحيح و پرهيز از حركات اضافه تبعيت كند ترجيح مي دهد هر بار با يك روش ابتكاري و نمايشي توپ را مهار كند.
اما او و بارتز از يك نظر كاملا با هم تفاوت دارند و آن تناقض عميقي است كه ميان ظاهر مدرن بارتز فرانسوي و هيبت زمخت اين سرخپوست آرژانتيني وجود دارد. «خرمان بورخوس» ـ نام حقيقي او ـ يك سرخپوست خالص است كه خصوصياتي به شدت مردانه دارد. يك چهره خشن با چشماني ريز و نافذ و دماغي عقابي، موهاي بلندي كه به سبك ستاره هاي راك دهه شصت بر شانه هايش پخش شده اند، كلاه كپي مخصوص دروازه بان هاي قديمي و يك بدن نه چندان خوش هيبت كه با شلوار گرمكن گل و گشاد او بدفرم تر هم مي شود.
در خارج از زمين مسابقه، خرمان در وهله اول يك مرد تمام عيار است اما در عين حال مي تواند در قالب يك خواننده راك هم فرو رود. او گروهي دارد با نام «خارب» ـ كه از حروف ابتدايي كلمات نام طول و درازش «خرمان آدريان رامون بورخوس» تشكيل شده ـ و خود پيشاپيش گروه كه يك نوع موسيقي راك را اجرا مي كنند با آوازي نخراشيده و بريده بريده مي خواند. «خارب» يك سمبل نصف و نيمه موسيقي پاپ اسپانيايي زبان و از آن مهم تر نماد پررنگ ترين طيف مردانگي در جامعه آرژانتين است. بورخوس همانند اسلافش در دهه شصت كت و كمربند زمخت چرمي بر تن مي كند و يكي از خالكوبي هاي روي بازوانش هشدار مي دهد: «مرا پناه دهيد ـ Gimme shelter» اين جمله ممكن است خطاب به مدافعان آتلتيكو مادريد باشد تا از دروازه او محافظت كنند همچنين مي تواند نشانگر روحيه قهرمانانه مردي باشد كه به خاطر كاراكتر و روحياتش خود را تنها مي بيند.
قرار است بورخوس در پايان فصل جاري با همين گروه «خارب» جشن صدسالگي باشگاه آتلتيكو مادريد را در ويسنته كالدرون افتتاح نمايد. اعضاي گروه «خارب» مقيم و تبعه آرژانتين هستند و از آنجا كه رهبر گروه، بورخوس دلش نمي خواهد در مادريد به يك آدم بي كاره و هرزه كه مدام سنگر آتلتيكو را رها مي كند تا پي سرگرمي اش برود شهره شود اعلام كرده كه تنها در فصل تابستان كه به آرژانتين بازگشت يا مواقعي كه خارب به اسپانيا سفر كند با آنها خواهد خواند. اما از طرف ديگر شايعاتي به گوش مي رسند مبني بر اينكه خارب به گروه حامي «The stones» تغيير ماهيت خواهد داد و ال مونو ـ لقب بورخوس ـ قصد دارد از اين طريق پا جاي پاي مرشد و استاد خود «جيت جگر» بگذارد و با اجراي دو قطعه در كنار «كيث ريچارد» به روياي خود جامه عمل بپوشاند.
منجي ويسنته كالدرون
از نظر من بورخوس فقط به خاطر اينكه يك خواننده راك است، «كاراكتر» محسوب نمي شود بلكه او در آتلتيكو مادريد نيز يك شخصيت تأثيرگذار بوده است.
نمايش هاي عالي او يكي از عواملي بوده اند كه سبب شده اند گزندهاي وارده به اعتبار و محبوبيت آتلتيكو به خصوص پس از محكوميت خسوس گيل رئيس باشگاه و سپس سقوط به دسته دوم محدود شوند. در واقع او از آخرين سنگر اعتبار تيم دوم مادريد به خوبي پاسداري كرده و حتي چيزهايي بر خصوصيات استاندارد يك دروازه بان خوب افزوده است.
مثلا بورخوس هميشه شاد و خندان است و شخصيت جذابي دارد، نه در حد اريك كانتونا اما به اندازه خودش موفق بوده تا يك تصوير كلاسيك بسازد. يكي از نشانه هاي تأثيرگذاري او پس از سري شكست هاي اول فصل بروز يافتند: «حتي وقتي كه پيروز هم شويد مجبوريد پس از بازي به توالت استاديوم برويد. »
همچنين بورخوس يك بار در مصاحبه با مجله «دون بالون» گفته بود كه در فوتبال هم شعر وجود دارد، اما تو خود بايد آن را خلق كني. اگرچه بورخوس در مادريد به خاطر اينكه خود را يك دروازه بان و آوازه خوان در كلاس جهاني مي داند به خودبزرگ بيني و گنده گويي متهم شده بود اما او ماه پيش اعلام كرد كه از ماندن در ويسنته كالدرون تا زمان بازنشستگي راضي است زيرا احساس مي كند او در ميان عموم هواداران آتلتيكو مادريد كه عمدتا مردم جنوب پايتخت اسپانيا را شامل مي شوند هويت اجتماعي خود را بازيافته است.
مشتي به سوي نژادپرستي
اولين باري كه بورخوس در اسپانيا شهرتي به هم زد زماني بود كه از دروازه مايوركا محافظت مي كرد. او يك بار مهاجم تيم اسپانيول «مانوئل سرانو» را در سال ۱۹۹۹ روي زمين دراز كرد و پس از آن «اولترا»هاي خشونت طلب آتلتيكو معروف به «فرنته سور» عاشق اين دروازه بان سرخپوست شدند. برخورد در حالي روي داد كه سرانو در گرماگرم بازي مايوركا ـ اسپانيول روياروي بورخوس در انتظار كرنر بود. بورخوس هم از فرصت استفاده كرد و اين بازيكن نژادپرست را با مشتي جانانه سرنگون كرد، حركتي كه او را از ۱۲ بازي متوالي محروم ساخت. بورخوس شرافتمندانه به خطاي خود اعتراف كرد و محروميت را پذيرفت.
اين حركت بورخوس در واقع واكنشي به توهين هاي مستهجن و پياپي سرانو در جريان بازي بود كه ريشه در باورهاي سوداسايي ـ يك نوع نگرش نژادپرستانه كه در اسپانيا عليه مهاجرين آمريكاي لاتيني رواج دارد ـ او داشت. مشت قاطع بورخوس نه تنها دهان سرانو را بست بلكه در نهايت مطبوعات نيز حق را به دروازه بان آرژانتيني دادند.
كمي بعد عموگيل بورخوس را به ويسنته كالدرون آورد و بورخوس دوباره اوج گرفت. دوباره همان حركت هاي ابتكاري و خودساخته و همان پرچانگي هاي طنزآلود كنفرانس هاي مطبوعاتي پس از بازي ها آغاز شدند. پس از آن اشتباه مسخره در بازي مقابل «سوي يا» بورخوس با روحيه شكست ناپذير به مردم معترض يادآوري كرد كه در حقيقت فوتبال يك ورزش است: «هي شماها بايد بخنديد! من فقط يك پيشداوري غلط در مورد مسير توپ كردم، اما چه كسي اهميت مي دهد؟ تازه ما مساوي كرديم و بازي خيلي خوبي هم انجام داديم. اين اتفاقي است كه افتاده و آنقدر مهم نيست كه هواداري دچار حمله قلبي شود. »
برخلاف فوتباليست ها و تماشاگراني كه كوركورانه و بدون فلسفه به باشگاه خود تعصب مي ورزند، بورخوس بر سر مفهوم فوتبال و انسانيت به سرانو حمله كرد و در نهايت از نظر مردم پيروز اين چالش قلمداد شد.
كاراكترها در همين نقطه با آدم هاي معمولي تفاوت مي يابند و آن فلسفه اي است كه به زندگي و شخصيت آنها مفهومي ديگرگون مي بخشد.